جاباما
۱۴۵۸۳۱
۴ نظر
۵۰۰۳
۴ نظر
۵۰۰۳
پ

وقتی از بازگشت به خود حرف می زنیم، از چه حرف می زنیم؟

فلسفه بی شعوری به شما هم رسیده؟!

روزی روزگاری، پزشکی برای درمان خودش می رود سراغ روانپزشکی، بعد از مدتی متوجه می شود که همه مشکلاتش، در اثر بیماری است که در هیچکدام از کتاب های روانپزشکی و روانشناسی، اسمی از آن آورده نشده؛ بی شعوری.

فلسفه بی شعوری به شما هم رسیده؟!





هفته نامه چلچراغ - نازنین متین نیا: شنیده اید؟! شاعری می گوید: «دردا که هدر دادیم، آن ذات گرامی را... تیغیم و نمی بریم، ابریم و نمی باریم». قبل و بعد از این بیت هم حرف های مهمی می زند شاعر؛ حرف هایی درباره آدم هایی که فکر می کنند بیدارند. که در دسته هایی گیج و گنگ و منگ در هنگامه حیرانی، جایی برای گریز ندارند. نام شاعر حسین منزوی است؛ مردی که همین ماه مهر اول پاییزی، سالروز تولدش است و سال های نبودش دارد به عدد 15 نزدیک می شود.

منزوی این شعر را خیلی پیش از مرگش گفته؛ در زمانه ای که همه فکر می کردند باید با هم همصدا شوند و بیدار شوند. اما بعد از این همه سال و بعد از مرگ شاعر حتی، شعر کهنه نشده. جان دارد و وقتی می خوانی، انگار دارد درباره همین روزها حرف می زند. انگار منزوی، یک جایی توی همین شهر هنوز زنده است و از پشت پنجره به آدم ها نگاه می کند و پست سر هم واژه می چیند: «آوار پریشانی ست، رو سوی چه بگریزم؟... هنگامه حیرانی ست، خود را به که بسپاریم؟... من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته... امیّدِ رهایی نیست، وقتی همه دیواریم.»

فلسفه بی شعوری به شما هم رسیده؟!

روزی روزگاری، پزشکی برای درمان خودش می رود سراغ روانپزشکی، بعد از مدتی متوجه می شود که همه مشکلاتش، در اثر بیماری است که در هیچکدام از کتاب های روانپزشکی و روانشناسی، اسمی از آن آورده نشده؛ بی شعوری.

او متوجه می شود که بی شعور است و اگر می خواهد درمان شود، باید بی شعوری اش را درمان کند. بعد از درمان، یک کتاب هم درباره همین بیماری می نویسد و حالا سال های سال است که فلسفه «بی شعوری» طرفداران خاص خودش را دارد. سال هاست که آدم ها این کتاب را می خرند، می خوانند و چون به طنز نوشته شده، به فلسفه «بی شعوری» می خندند و تازه پشت آدم های بی شعور زندگی شان که در چارچوب تعاریف این بیماری گنجانده شده هم ساعت ها حرف می زنند.

به لطف دنیای وسیع اطلاعات امروز، نزدیک به دو سه سال است که فلسفه «بی شعوری» به ما هم رسیده و آدم های زیادی در همین اطراف خودمان هم می دانند که دیگر «بی شعوری» یک جور دشنام نیست و یک بیماری است. کافی است در یک جمعی درباره بیماری «بی شعوری» حرف بزنید تا ببینید چند نفر از همان جمع دقیقا می دانند که درباره چه چیزی حرف می زنید و یک جور فیلسوف طوری سر تکان دهند که بله، خیلی بیماری غریبی است و همه ما هم گرفتارش. بعد یک جوری بحث را عوض کنند که بروند سراغ بحث ها و رفتارهایی که باورت نشود اینها همان آدم های چند دقیقه پیش بودند که در یک جمع، ژست اطلاعات عمومی وسیع خود را با بیماری «بی شعوری» کامل کرده اند و حالا دارند حرف هایی می زنند و رفتارهایی می کنند که مصداق کامل همان «بی شعوری» است.

علوم انسان شناسی از زمان قدیمی ترین فیلسوف ها که آنقدر امکاناتشان کم بود که فقط می توانستند کنار برکه آب بایستند و به رمز و راز عبور و مرور باد فکر کنند و از طبیعت درباره انسان نتیجه بگیرند، تا همین امروز یکی از مهم ترین علوم است.

حالا دیگر زمانه ای نیست که بگوییم با کنار برکه نشستن و دقت به جریان باد، می توانیم به راز هستی پی ببریم. ما، همه چیز داریم؛ دین کامل، علم پیشرفته، امکانات صنعتی هوشمند و ... اما هنوز نتوانستیم تعریف کاملی از خودمان داشته باشیم.

در همین علم روانشناسی، تا دلتان بخواهد نظریه و روش هیا مطالعه هست. علم روانشناسی، آدم هایی را به عم رخودش دیده که کمل و بی نظیر بوده اند و با تبحر و هوش، کشف های بی نظیری کرده اند اما هنوزدنیای اطراف مان پر است از آدم های بیمار و آدم های اشتباهی. و با همه اینها ما آدم اشتباهی ها هنوز آنقدر بی راهه می رویم که وقتی به شعری مثل شعر منزوی می رسیم، همچنان می توانیم تاییدش کنیم و اعتراف کنیم که بله، در روزگاری زندگی می کنیم که هنگامه حیرانی است.

می دانید چرا شعر منزوی کهنه نمی شود؟! چون ما همیشه شعر را برای دیگران می خوانیم. حرف های اخلاقی را هم درباره دیگران می شنویم و اصلا فکر می کنیم آن بیماری «بی شعوری»، برای دیگران است و قرار نیست خودمان «بی شعور» باشیم و چون قرار نیست، پس «بی شعور» هم نیستیم. یک جوری هستیم که انگار چون می دانیم ملاک ها و معیارهای اخلاقی چیست، پس کافی هستیم.

فلسفه بی شعوری به شما هم رسیده؟!

ما، یادمان می رود که خودمان هم جزیی از آن جماعت خواب آلودیم، جماعت ناهشیار. ما شعرها را برای دیگران می خوانیم. کتاب ها را به دیگران معرفی می کنیم. نظریات خود را برای دیگران روایت می کنیم و به قاعده زندگی اجتماعی هم همیشه آدم هایی هستند که می توانند ما را همراهی کنند و خیال مان را راحت کنند که تو خوبی، دیگران بدند. و متاسفانه همیشه این آدم ها دقیقا همان هایی هستند که می خواهند از خوب بودن ما نتیجه مستقیمی بگیرند که خودشان هم خوب هستند.

از من بپرسید، سخت ترین کار زندگی همین خودشناسی است. سخت است که بپذیری مشکل از توست. سخت است که قبول کنی آدم کاملی نیستی. دردناک است که ببینی آن آدمی که فکر می کردی مهربان است، متوجه است، درک بالایی دارد، لایق ستایش است و ... دقیقا همان آدمی است که خیلی وقت است گنگ و خواب، مشغول خراب کردن است. آدم سخت به خودش امتیاز منفی می دهد. سخت می پذیرد که بیمار است و این طبیعی ترین ذاتش است. می دانید، ما همه دوست داریم خوب باشیم و عشق و علاقه ما به خوب بودن، آنچنان ویرانگر است که گاهی یادمان می رود بهتر است اول انسان باشیم و بعد سراغ خوبی برویم.

پذیرش اولین قدم است. وقتی بپذیری که در جهان اطرافت، تو هم یکی هستی شبیه همه، مسیر تازه ای برای خودت باز کردی. وقتی قبول کنی که به جای انگشت اتهام به سمت دیگری گرفتن، بهتر است که خودت را در محکمه بگذاری، نصف بیشتر راه را آمده ای.

وقتی با خودت صادقانه روبرو شوی و بپرسی که دقیقا چه کسی هستی، آن وقت است که می توانی دست به تغییر بزنی. شفافیت با خود، دردناکترین کار جهان است. اینکه مجبور شوی لایه های پنهانی از خودت را بیرون بکشی و بعد دست به حذف همه آن چیزهایی بزنی که یک عمر عادتت شده، کار سختی را انجام دادی و در نهایت حتی ممکن است تن به تغییرهایی بزرگتر مثل حذف آدم ها، تغییر در روابط و محیط ها و ... بدهی و این یعنی پذیرش تنهایی و تنهایی علاقمندان زیادی ندارد.

بدترین حالت ممکن این است؛ اینکه ۱۰۰ سال دیگر، یک نفر شبیه به ما، این شعر منزوی را بخواند و با خودش بگوید چقدر شبیه به هم. این یعنی ۱۰۰ سال دیگر هم ما، عوض نشده ایم و ۱۰۰ سال است که خواب رفتیم. این یعنی در جامعه ۱۰۰ سال دیگر هم آدم ها همه دم از شعور و مراعات می زنند و همه دست به خراب کردن دارند.

برای همین است که شاید همین لحظه، همین حالا هم دیر شده باشد. ما فرزندان همان آدم هایی هستیم که این شعر در زمانه آنها خوانده شده و خوب یا بد، باید بپذیریم که میراث همه ما میراث ناآگاهی است و بهتر است از حالا شروع کنیم تا این میراث را برای آدم های بعدی به جا نگذاریم.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.
درآمد ماهیانه 5-20 میلیون از توی خونه با موبایل

آموزش رایگان کسب درآمد 5-20 میلیون ماهیانه از خونه و فقط با یه موبایل ساده رو در یک وبینار رایگان آموزشی یاد بگیر

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • brighten

      فوق العاده بود. اونم دقیقا همین الان که من به یه تلنگر نیاز داشتم.
      البته انگار من همیشه به تلنگر نیاز دارم. هر چند وقت یه بار . کم کم دارم از دست خودم خسته می شم با این تنبلی که درم رسوخ کرده و اجازه هیچ تغییر مثبتی نمی ده

    • محمود

      این متن بی نظیر بود
      هرچند این روزها همه از این قضیه فرار میکنن و خودشون رو بین روزمرگی ها گم کردن
      اما بنظرم نقطه اول تکامل یه آدم شناخت خود،نقاط ضعف و قوت و بهبود اوناس.
      متاسفانه این روزا بین آدما یه جمله مد شده و اونم اینه : ((من همینم ! به همینی که هستم احترام بذارید))
      حتی اگر این من پر از ایراد باشه.
      کاش همه میپذیرفتیم که در این دنیافقط برای تغییر و تکامل پاگذاشتیم و پر از کمبود و مشکلیم
      اونوقت همه مشکلات حل میشد.
      سپاس ازبابت این متن زیبا

      پاسخ ها

      • حسن

        دوست عزیز!حال فرض کن شخصی بگوید: من همینم! دارم سعی می کنم ولی فعلا همینم!
        احترام شماراهم نمی خواهم قصد آزار اذیت شما را هم ندارم.دارم بشما گزارش می دهم که حساب کار خودت رو بکنی.کمکی از شما بر می آد؟
        نوشداروی ما ترک مردم آزاری است.

    • بدون نام

      هئی
      زندگی مزخرفه
      این متن قشنگ بود ولی قشنگیشم مال یه دیقس
      من که جز افسوس به خودم هنوز تغیری نمیبینم در خودم.. حتی بعد خوندن این متن و امثال این . .

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج