طنز؛ با این کوچه ساختنتون!
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم، پیر شده بودم!
ماهنامه خط خطی - مهرشاد مرتضوی: به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم، پیر شده بودم!
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم، پیر شده بودم! یعنی می خوام بگم گند بزنه به این کوچه ساختنتون!
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم، پیر شده بودم، همسر و سه فرزند، حقوق بازنشستگی، خانه و ماشین داشتم. پیرمرد پرسید: از اینا کجا می دادن من ندیدم؟!
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گوش نکردم. من را بدجور زد که دیگر به حرف بزرگ تر گوش کنم.
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم، پیرمرد هنوز نفس داشت، داشت هنوزم بره هاش رو می لیسید.
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم، یادم آمد موبایلم را ته کوچه جا گذاشته ام. خلاصه که پوستم کنده شد.
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گوش نکردم، رفتم. جای دور زدن نداشت، برگشتنی دنده عقب گرفتم.
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گوش نکردم. گفت: از زیرش مترو رد شده، یکهو میری پایین ها! گوش کردم و از آن کوچه فاصله گرفتم.
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گفتم: اتفاقا جا پارک بهتر پیدا می شه. ضایع شد و سینه خیز به راهش ادامه داد.
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گفتم: همیشه اول سلام کن. خیلی خجالت کشید.
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی در آن لی لی بازی می کرد. به او ملحق شدم و ساعت ها یک لنگه پا وسط کوچه عر زدیم و «دو دو اسکاچی» خواندیم. خجالت هم نمی کشم.
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد و دستش ظرف یک بار مصرف غذا بود. قطعا با کله وارد کوچه شدم!
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم، پیر شده بودم! یعنی می خوام بگم گند بزنه به این کوچه ساختنتون!
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم، پیر شده بودم، همسر و سه فرزند، حقوق بازنشستگی، خانه و ماشین داشتم. پیرمرد پرسید: از اینا کجا می دادن من ندیدم؟!
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گوش نکردم. من را بدجور زد که دیگر به حرف بزرگ تر گوش کنم.
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم، پیرمرد هنوز نفس داشت، داشت هنوزم بره هاش رو می لیسید.
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم، یادم آمد موبایلم را ته کوچه جا گذاشته ام. خلاصه که پوستم کنده شد.
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گوش نکردم، رفتم. جای دور زدن نداشت، برگشتنی دنده عقب گرفتم.
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گوش نکردم. گفت: از زیرش مترو رد شده، یکهو میری پایین ها! گوش کردم و از آن کوچه فاصله گرفتم.
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گفتم: اتفاقا جا پارک بهتر پیدا می شه. ضایع شد و سینه خیز به راهش ادامه داد.
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد، به من گفت: نرو که بن بست است! گفتم: همیشه اول سلام کن. خیلی خجالت کشید.
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی در آن لی لی بازی می کرد. به او ملحق شدم و ساعت ها یک لنگه پا وسط کوچه عر زدیم و «دو دو اسکاچی» خواندیم. خجالت هم نمی کشم.
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد و دستش ظرف یک بار مصرف غذا بود. قطعا با کله وارد کوچه شدم!
پ
ارسال نظر