۵۰۱۹۲۶
۲ نظر
۵۳۰۵
۲ نظر
۵۳۰۵
پ

طنز؛ ماهی قرمزی که شنا بلد نبود!

ماهی قرمز کوچک توی لگن بزرگ ماهی فروش شب عید خدا خدا می کرد که یک آدم سوپرپولدار بیاید، انتخابش کند و ببرد خانه که شب عید را توی سفره هفت سین شان یک حال اساسی ببرد و ناکام نمیرد؛ اما در همان لگن، ماهی مشکی کوچکی بغل دستش بود که می گفت: «نه خره، چه فرقی می کنه ما رو کی ببره؟

بی قانون، ضمیمه طنز روزنامه قانون - ابراهیم افشار: ماهی قرمز کوچک توی لگن بزرگ ماهی فروش شب عید خدا خدا می کرد که یک آدم سوپرپولدار بیاید، انتخابش کند و ببرد خانه که شب عید را توی سفره هفت سین شان یک حال اساسی ببرد و ناکام نمیرد؛ اما در همان لگن، ماهی مشکی کوچکی بغل دستش بود که می گفت: «نه خره، چه فرقی می کنه ما رو کی ببره؟ بعد از ۱۳ روز، می کُشن و می خورن ماها رو دیگه!» ماهی قرمزه گفت: «کی می خوره؟ مادر نزاییده، ما واسه زینت المجالس ایم، خوردن نداریم که! بذار این دو هفته رو خوش باشیم، بعدش هر چه پیش آید، خوش آید.»

در همان لحظه یک دانه ماهی فایتر سبزرنگ از کنارشان گذشت. ماهی مشکی کوچیک، چپ چپ نیگاش کرد. ماهی قرمزه رقصی به دور خود کرد و گفت: «واسه من توفیری نداره که توی سفره هفت سین یک عمله برقصم یا توی تُنگ رییس جمهور سابق! خوشا عاشق شدن در آب.» ماهی مشکی ولی گنده لاتی بود واسه خودش! گفت: «واسه من ولی خیلی فرق داره. من اگه به اقیانوس یا دریا یا رود نرسم، می میرم.»

ماهی قرمزه گفت: «کدوم اقیانوس؟ کدوم دریا؟ کدوم رود؟ همه شون خشکیدن مرد حسابی! ببین از دریاچه ارومیه و کارون و هورالعظیم و الباقی، قطره ای مونده فقط.» حداقلش یه آکواریوم مجلل طلایی آرزو کن که به یک جایی توی زندگی برسی.» ماهی مشکی کپ کرد: «یعنی من رویای دریا رو از فکرم خارج کنم خواهر؟» ماهی قرمزه گفت: «دنیا دو روزه. بیا توی همین لگن پلاستیکی هم عجالتا یک رقصی بکنیم که دلمون باز بشه.» ماهی مشکی گفت: «اوه، اوه، گفتی رقص؟ مامورا اومدن، بیا درریم.» و حالتی پهلوانانه به خود گرفت و دستش را زد به کمرش که اگر نفس کشی آمد پاشنه کفشش را ور بکشد.

ماهی قرمز با انگشت، بیرون لگن را نشان داد و گفت: «ببین وَنشون رو، نیگر داشتن توی پیاده روی گلفروشی. من کجا قایم شم؟» ماهی سیاه گفت: «من یکی که در نمی رم. همین جا وایستادم. جرأت داره بیاد منو ببره. مگه چی کار کردم؟ چهار تا غمزه توی آب اومدم که مامانم یادم داده. اینم از خودم در نکنم که می پوسم توی تُنگ!» ماهی قرمز گفت: «ولی از من گفتن، بیا در بریم، مامورا اومدن ببین دارن با صاحابمون چک و چونه می زنن ها. لابد تعهد و وثیقه می خوان.»

ماهی مشکی گفت: «مگه تو آرایش کردی که می ترسی؟» ماهی قرمزه سریع رژ لب طبیعی اش رو با پشت دست پاک کرد و گفت: «نه به خدا، همه چی خدادادیه.»ماهی مشکی گفت: «پس از چی می ترسی؟ نترس، من عین شیر وایستادم پشتت!» ماهی قرمز در حالی که می لرزید گفت: «وای خدا جون، کجا در برم؟ توی این تنگ شیشه ای که جایی واسه پنهون شدن نیست.» ماهی مشکی گفت: «حالا این شکلی هول نکن. تازه شم، مگه مامورا دل ندارن؟ من مطمئنم اونام لحظه تحویل سال، زل می زنن به ما که ببینن لزگی می رقصیم یا باباکرم یا رقص چوب و مدل راک آتشین!»

ماهی قرمز رنگ پریده به فکر فرو رفت. همان لحظه، ماهی غریبه ای توی لگن از کنارشان گذشت. خیلی خودش را گرفته بود. ماهی قرمز گفت: «اوه اوه، این سلیطه ماهی های چینی رو ببین که این همه راه رو زدن و اومدن، بازار شب عیدمون رو خراب کنن. زنیکه این همهراه میاد، ببین چه عشوه خرکی هم میاد توی آب! الان خط ریملش خراب می شه. اوهوی نشکنه النگوهات؟»

ماهی چینی، زبان ماهی قرمز و مشکی را نمی فهمید. رفت سرش را بالا کشید از سطح آب و گفت: «آی غربت غربت! تو چه خاک دامنگیری داری!» ماهی مشکی گفت: «این چی چی گفت؟ فحشمون نداده باشه خواهر؟ من اعصاب معصاب ندارم ها.» ماهی قرمز گفت: «ولش کن بابا، بذار دو روزی مهمونی اومده، ول بچرخه. چی کار به کارش داری؟ آب تو رو که نمی خوره، دون تو رو که نمی خوره. بذار وقتی برگشت اقیانوس خودشون، از مهمون نوازی ما تعریف کنه، بلکه گردشگری مملکت ما هم یه تکونی بخوره به مرحمت خانم ابتکار!»

ماهی مشکی خون خون می کرد که با ماهی چینی سرشاخ بشود. گفت: «چشای بادومی اش رو ببین، چه وسمه سرمه ای هم زده، هر مشتری که میاد، دل ازش می بره. خودشم ارزون می فروشه.» ماهی کوچک چینی، یک تنه هم به ماهی قرمز زد که خون ماهی مشکی به جوش آمد. تیکه انداخت که: «برو دَم در خونه خودتون برقص خانومی!» ماهی چینی گفت: «چی چی بلغور می کنی، نمی فهمم؟»

دو ماهی قرمز و مشکی بالای لگن قرمز را نگاه کردند که مامورها کنار دستی ماهی فروش ایستاده اند و یکی دارد با انگشت سبابه، آنها را نشان می دهد. ماهی فروش دست های گنده اش را کرد توی آب که ماهی انتخابی مشتری اش را بردارد؛ ماهی قرمز خودش را جمع کرد و خدا خدا کرد که او را برندارد. ماهی مشکی آنقدر هیپنوتیزم بلد بود که خودش را تبدیل کرد به خرماهی؛ ولی دست گنده ای آمد و آمد و یکی شان را از آب بیرون کشید و گذاشت توی نایلون و برد! ماهی قرمز و مشکی جدا افتادند. یکی رفت شمال شهر و یکی رفت جنوب شهر!

ماهی قرمز تمام سیزده روز رو واسه صاحبش تو آب رقصید و کم نگذاشت. او هم براش به عنوان دستخوش، حشره می داد که بلمباند و سیرمال شود؛ اما در روز سوم عید، جنازه ماهی مشکی، کنار زباله دانی شهرداری افتاده بود.
یک نامه کنارش افتاده بود با این مضمون: «من ماهی مشکی کوچولو، به دلیل این که در رسیدن به اقیانوس، ناکام شدم، خودم را از آب بیرون انداختم. در آب های مدیترانه دفنم کنید.» پزشک قانونی برگه گواهی فوت برایش صادر کرد و توش نوشت: «این ماهی مشکی یاغی، به دلیل بلد نبودن شنا، در آب غرق شده است!»

روز سیزده فروردین بود که ماهی قرمز، عاشق ماهی مشکی دیگری شد!
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • بدون نام

      و روز سیزده ماهی قرمز عاشق ماهی مشکی دیگری شد. بسیار عالی

    • بدون نام

      بیشتر ازین که طنز باشه مسخره بازی بود مخصوصا جایی که داستان ماهی سیاه کوچولو رو مسخره میکنید،منکه فقط متاسف شدم.

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج