طنز؛ کلهپاچه، سیگار شکلات، خواب، سکته
حرصم گرفته بود. ۱۲ سال بود ماهانه کلی پول از حقوقم کم میشد برای بیمه تکمیلی و از شانس بد، یکبار هم گذرم نیفتاده بود به دکتر و بیمارستان. باید یک کاری میکردم. رفتم برای چکآپ کامل. کاملِ کامل. از پایینِ پایین تا بالا و تو و بیرون.
جابر حسين زاده در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
حرصم گرفته بود. ۱۲ سال بود ماهانه کلی پول از حقوقم کم میشد برای بیمه تکمیلی و از شانس بد، یکبار هم گذرم نیفتاده بود به دکتر و بیمارستان. باید یک کاری میکردم. رفتم برای چکآپ کامل. کاملِ کامل. از پایینِ پایین تا بالا و تو و بیرون. نتیجه آزمایشها درخشان بود. میتوانستم بالاخره پولها را از حلقوم شرکت بیمه بکشم بیرون.
حرصم گرفته بود. ۱۲ سال بود ماهانه کلی پول از حقوقم کم میشد برای بیمه تکمیلی و از شانس بد، یکبار هم گذرم نیفتاده بود به دکتر و بیمارستان. باید یک کاری میکردم. رفتم برای چکآپ کامل. کاملِ کامل. از پایینِ پایین تا بالا و تو و بیرون. نتیجه آزمایشها درخشان بود. میتوانستم بالاخره پولها را از حلقوم شرکت بیمه بکشم بیرون.
وقت انتقام فرا رسیده بود. کبدم مثل آدم کار نمیکرد و نمیتوانست ویتامین دی جذب کند. چربیهای خوبم پایین بود و چربیهای بد بالا. یک کار به کبدم سپرده شده بود و داشت زیر همان هم میزایید. کبدِ آدمیزاد که عقل ندارد بفهمد شادبازیاش چه عواقبی دارد. یکیاش هم این بود که کلسیم بند نمیشد توی بدنم. یکی از کلیههام سنگ داشت. اوره بالا، ویتامین دی پایین. همه چیز خارج از حد نرمال. آرتروز گردن. انحراف ستون فقرات، ساییدگی مهرهها. اما چندصد هزار تومان پول آزمایش که برای شرکت بیمه چیزی نبود، چندتا عمل سنگینِ چند میلیون تومانی لازم داشتم.
از توی آگهیهای مجلههای رایگان که میاندازند توی حیاط خانه، یک دکتر متخصص خوب و حاذق و خوشگل پیدا کردم. دکتر متخصص داخلی چند بسته قرص کلسیم و ویتامین دی و داروی چربی نوشت و دستور موکد داد وزنم را باید با ورزش کم کنم. بهم گفت: «گلم وزنت رو باید بیاری پایین.» گفتم ستون فقراتم ترکیده و تحرک برایم خطرناک است. لبهاش را غنچه کرد و گفت به من چه؟ برو پیش ارتوپد. دکتر ارتوپد خیلی ناراحت شد این را شنید. گفت دکترها هم بیسواد شدهاند: «با پول مدرک میدن دست مردم. با پول داداش، با پول» از پول بدش میآمد. گفت برو یک امآرآی حرفهای بگیر از این مرکزی که من میگویم، بقیه جاها به درد نمیخورند. رفتم خوابیدم توی دستگاه امآرآی و ناگهان حس کردم توی قبرم. آنقدر جیغ کشیدم و لگد انداختم که آمدند نجاتم دادند.
متصدی دستگاه گفت شما کلاستروفوبیا داری، پاشو جمعکن برو پیش روانپزشک. بهتر از این نمیشد. جنسم داشت جور میشد. به خاک سیاه مینشاندم شرکت بیمه را. یادم آمد وقتهایی که توی آسانسور تپش قلب میگرفتم و فکرمیکردم اسم مرضم ترس از آسانسور است. این همه مدت همچین بیماری شیکی داشتم و خودم بیخبر بودم. روانپزشک چندتا آرامبخش برایم نوشت که تمامشان میرفتند رسوب میکردند توی کلیه و قرار بود جمع بشوند دور سنگ سه میلیمتریام.
بالاخره به اصرار دکتر داخلی که خانم زیبا و جوان و جذاب و خوشصحبتی با لاکهای آبی آسمانی بود رفتم ورزش. رفتم سالن والیبال همراه چندتا پیشکسوت پرادعا که همه بالای ۵۰ سال داشتند. سرویس اول را زدند و من پریدم برای دریافت. عضله پشت پام طوری گرفت که افتادم زمین. ول نمیکرد. پیشکسوتان آن قدر موهای پایم را کندند تا عضله بیخیال شد و ول کرد. همانجا فهمیدم با بحران کمبود روی مواجه شدهام. برگشتم پیش دکتر عزیزم. خانم دکتر ته خودکار را با ظرافت توی هوا تکان داد و گفت: «ببین.
بالاخره به اصرار دکتر داخلی که خانم زیبا و جوان و جذاب و خوشصحبتی با لاکهای آبی آسمانی بود رفتم ورزش. رفتم سالن والیبال همراه چندتا پیشکسوت پرادعا که همه بالای ۵۰ سال داشتند. سرویس اول را زدند و من پریدم برای دریافت. عضله پشت پام طوری گرفت که افتادم زمین. ول نمیکرد. پیشکسوتان آن قدر موهای پایم را کندند تا عضله بیخیال شد و ول کرد. همانجا فهمیدم با بحران کمبود روی مواجه شدهام. برگشتم پیش دکتر عزیزم. خانم دکتر ته خودکار را با ظرافت توی هوا تکان داد و گفت: «ببین.
تو اسیری» حرفش را قطع کردم: «آره . . . اسیرم» ادامه داد: «گیر افتادی توی یه چرخه باطل. کلا عملیات درمانی واسه تو، آفتابه خرج لحیمه. اگه یه جوری کارت تموم بشه خودت هم راحتتری. ساعت چند میخوابی شب؟» با خجالت گفتم: «یازده دوازده، یک. شما چی؟» خانم دکتر جواب داد: «حدود ساعت ۱۱ کلهپاچه بخور و روش چندتا سیگار و شکلات و بگیر بخواب گلم. دیگه پا نمیشی، خلاص» صادِ خلاص را یکجوری گفت که مطمئن شدم ضربان قلبم به خاطر عشق رفته بالا.
روبهروی مطب نشستم دم جوب تا خانم دکتر تعطیل بشود و بروم دنبالش خانهشان را پیدا کنم برای امر خیر. دو روز بعد وقتی من و مامان و بابا را با تیپا از خانهاش انداخت بیرون، حس کردم بهم بیاحترامی شده. قبل از آنکه بروم طباخیِ سر کوچه پیش حسن سگپز، از دکه یک بسته مگنا قرمز و سه تا شکلات تکتکِ بزرگ خریدم. خوابیدم اما به جای سکته، نفخ کردم جوری که تا صبح کاکتوس کوچک کنار تختم هم پژمرد و کج شد. بیمه هم پول آزمایشها را به دلیل ماهیت چکاپ مآبانه نداد که نداد. زمانه سختی بود.
پ
نظر کاربران
عالیییی
کلا ازون کاکتوسه بدشانستر دیگه نیس. طفلک!!
:)))