طنز؛ رفاقتهای پرخطر
یه مدل کلاسیک رفیق ناباب داریم که اولین نخ سیگار رو برات روشن میکنه و همهچیز، حتی اعتیادت به سریال فرندز هم از همون یه نخ یا همون یه شلنگ (قلیون) شروع میشه و آخرش که کارت به کرمگذاشتن رسید، میفهمی رفیقت اصلا سیگاری نبوده و.....
محمد شعبانینژاد در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
یه مدل کلاسیک رفیق ناباب داریم که اولین نخ سیگار رو برات روشن میکنه و همهچیز، حتی اعتیادت به سریال فرندز هم از همون یه نخ یا همون یه شلنگ (قلیون) شروع میشه و آخرش که کارت به کرمگذاشتن رسید، میفهمی رفیقت اصلا سیگاری نبوده و تو کل زندگیش فقط همون یه بار یه چیزی رو طعمه حریق کرده. ولی موارد خطیر ديگري هم هست که بابت صمیمیت بیش از اندازه بین اشخاص به وجود میآد. مثلا بعضی از رفقا وقتی به هم میرسن، به جای سلام و عرض ادب به هم فحشهای ناجور میدن و بعد که میپرسی: «چرا با رفیقت اینجوری صحبت میکنی؟» میگه: «ما با هم شوخی داریم». پس از مدتی که تقریبا به تمام اقوام و بستگان همدیگه عنایت کردند، یكهو یکیشون به خواهر کوچیکه شوهرعمه پدربزرگ اونیکی اهانت میکنه. اونیکی هم قاطی میکنه و میزنه با قمه شکم رفیقش رو که باهاش شوخی داشته سوراخ میکنه. بعد تو اعترافاتش میگه: «من بهش گفته بودم که رو خواهرکوچیکه شوهر عمه پدربزرگم حساسم. این خط قرمز من بود».
بعضی از رفقا هم شوخیهای روحی-روانی میکنند. مثلا یه شب وقتی دوستشون خوابه میرن بالا سرش صدای روح درمیآرن. حالا روح که صدا و سیما نداره، ولی اون یارو هم جنبه نداره و با یه ایست قلبی از دنیا میره. فرداش دوستاش به همه ميگن: «شب خوابید و صبح دیگه بیدار نشد. خداحافظ رفیق!»
یه سری از داداشیا هم با الهام از فیلمهای تارانتینو شوخیهای تلخ فیزیکی میکنند که این مورد هم برای بقای عمر خیلی جنبه میخواد. اونهایی که رفاقتشون سسته، محتاطانه وارد عمل میشن و به شعلهور کردن ریش و کشیدن صندلی اکتفا میکنند. اما کسانی که در راه رفاقت حاضرند دست به هر کاری بزنند، خود رفیق رو درسته پرت میکنند تو آتیش، یا همون صندلی رو محکم میکوبند به سرش. فردی که دستخوش این حملات میشه هم از رو نمیره و بعد از یک دهه که همواره آماج شوخیهای مرگبار بوده، پای رفاقتش میایسته.
یك روز که دیگه برای خودشون مردی شدند و خودشون کولر رو خاموش میکنند، قرار میذارن تو قلیونسرا دور هم جمع بشن و خاطرات رو زنده کنند. که البته روزهای قبلش هم همونجا بودند. این خاطرات برای همه طعم شیرینی داره و برای یکیشون مثل خوردن هلیم با نمک و پشمه. اون همون آدم بیجنبه است. میگه: «یادتونه ده سال پیش با صندلی زدید تو سرم؟» رفقاش که نمیخوان فاز بد بگیرن بهش میگن: «ای بابا! تو چقدر کینهای هستی! هنوز به اون قضیه فکر میکنی؟!» بعد به اثر موندگار بخیههایی که از بالا تا پایین روی صورتش نقش بسته اشاره میکنند و میگن: «خوب میشه دیگه!» و با دهان کاملا باز میخندند.
یه مدل کلاسیک رفیق ناباب داریم که اولین نخ سیگار رو برات روشن میکنه و همهچیز، حتی اعتیادت به سریال فرندز هم از همون یه نخ یا همون یه شلنگ (قلیون) شروع میشه و آخرش که کارت به کرمگذاشتن رسید، میفهمی رفیقت اصلا سیگاری نبوده و تو کل زندگیش فقط همون یه بار یه چیزی رو طعمه حریق کرده. ولی موارد خطیر ديگري هم هست که بابت صمیمیت بیش از اندازه بین اشخاص به وجود میآد. مثلا بعضی از رفقا وقتی به هم میرسن، به جای سلام و عرض ادب به هم فحشهای ناجور میدن و بعد که میپرسی: «چرا با رفیقت اینجوری صحبت میکنی؟» میگه: «ما با هم شوخی داریم». پس از مدتی که تقریبا به تمام اقوام و بستگان همدیگه عنایت کردند، یكهو یکیشون به خواهر کوچیکه شوهرعمه پدربزرگ اونیکی اهانت میکنه. اونیکی هم قاطی میکنه و میزنه با قمه شکم رفیقش رو که باهاش شوخی داشته سوراخ میکنه. بعد تو اعترافاتش میگه: «من بهش گفته بودم که رو خواهرکوچیکه شوهر عمه پدربزرگم حساسم. این خط قرمز من بود».
بعضی از رفقا هم شوخیهای روحی-روانی میکنند. مثلا یه شب وقتی دوستشون خوابه میرن بالا سرش صدای روح درمیآرن. حالا روح که صدا و سیما نداره، ولی اون یارو هم جنبه نداره و با یه ایست قلبی از دنیا میره. فرداش دوستاش به همه ميگن: «شب خوابید و صبح دیگه بیدار نشد. خداحافظ رفیق!»
یه سری از داداشیا هم با الهام از فیلمهای تارانتینو شوخیهای تلخ فیزیکی میکنند که این مورد هم برای بقای عمر خیلی جنبه میخواد. اونهایی که رفاقتشون سسته، محتاطانه وارد عمل میشن و به شعلهور کردن ریش و کشیدن صندلی اکتفا میکنند. اما کسانی که در راه رفاقت حاضرند دست به هر کاری بزنند، خود رفیق رو درسته پرت میکنند تو آتیش، یا همون صندلی رو محکم میکوبند به سرش. فردی که دستخوش این حملات میشه هم از رو نمیره و بعد از یک دهه که همواره آماج شوخیهای مرگبار بوده، پای رفاقتش میایسته.
یك روز که دیگه برای خودشون مردی شدند و خودشون کولر رو خاموش میکنند، قرار میذارن تو قلیونسرا دور هم جمع بشن و خاطرات رو زنده کنند. که البته روزهای قبلش هم همونجا بودند. این خاطرات برای همه طعم شیرینی داره و برای یکیشون مثل خوردن هلیم با نمک و پشمه. اون همون آدم بیجنبه است. میگه: «یادتونه ده سال پیش با صندلی زدید تو سرم؟» رفقاش که نمیخوان فاز بد بگیرن بهش میگن: «ای بابا! تو چقدر کینهای هستی! هنوز به اون قضیه فکر میکنی؟!» بعد به اثر موندگار بخیههایی که از بالا تا پایین روی صورتش نقش بسته اشاره میکنند و میگن: «خوب میشه دیگه!» و با دهان کاملا باز میخندند.
پ
ارسال نظر