طنز؛ صافکاری
پوریا عالمی در روزنامه شرق نوشت:
زنگ زدم بنگاه و گفتم: الو، بنگاهی؟
گفت: بنگاهی نه آقا، مشاور املاک.
گفتم: هاهاها... یعنی به املاک بهعنوان موجود جاندار مشاوره میدهید؟ یا مشاور املاک هستید در اینکه چه کسی را انتخاب کنند که درونشان بنشینند؟ هاها... یوهاها... این هم شد شغل؟
بعد قاهقاه خندیدم.
آقاهه گفت: شغل شما چیست؟
گفتم: بنده تو کار طنز هستم.
گفت: هاها... یعنی دلقکبازی درمیاری مردم بخندند پول دربیاری؟
گفتم: خیر آقای محترم... بنده طنزنویس مطبوعاتی هستم.
گفت: آهان یعنی مزخرف مینویسی مردم بخندند؟
گفتم: خیر قربان... بنده طنز اجتماعی مینویسم، اونهم از نوع روشنفکری و تلخ.
گفت: آهان یعنی به بدبختی مردم میخندی؟ یعنی از رنج مردم پول درمیاری؟
گفتم: خیر... بنده طنزهای سیاسی مینویسم.
گفت: آهان یعنی یه مشت آدم باعث بدبختی مردم میشن، تو جای اینکه کاری کنی، چرتوپرت مینویسی؟ که کی خوشش بیاد؟ مردم یا سیاستمدارها؟
گفتم: خیر قربان... بنده طنزهای خیلی عمیقی میسازم. شوخیهای ظریفم که به مسائل ممنوعه و مگوی اخلاقی میپردازه، خیلی معروفه.
گفت: آهان... یعنی درباره پایین زانو چیز مینویسی و به خودت میگویی هنرمند؟
گفتم: خیر آقا... بنده نویسنده هستم... .
گفت: یعنی ملت صبح تا شب سهجا کار میکنند، تو روی کاغذ چهارتا اراجیف ردیف میکنی، بهش میگویی شغل؟ بعد روزنامهنگاری را هم گذاشتند توی مشاغل سخت که ٢٠ ساله بازنشسته میشوند، باز هم شاکیای؟
گفتم: خیر آقا... بنده روشنفکر و منتقد به وضع موجود در هر وضعیتی هستم... .
گفت: یعنی هر کی هر کاری کند با غلتک از روش رد میشوی؟
گفتم: غلط کردم آقا با شغل شما و شغل دیگران شوخی کردم. همه شغلها خوب است، منتها آدم جوگیر میشود فکر میکند از دیگران آدمتر است. خوب شد؟
گفت: بله پسرم. حالا بگو ببینم خانه برای اجاره میخواهی یا خرید؟
این داستان ادامه دارد...
گفتم: هاهاها... یعنی به املاک بهعنوان موجود جاندار مشاوره میدهید؟ یا مشاور املاک هستید در اینکه چه کسی را انتخاب کنند که درونشان بنشینند؟ هاها... یوهاها... این هم شد شغل؟
بعد قاهقاه خندیدم.
آقاهه گفت: شغل شما چیست؟
گفتم: بنده تو کار طنز هستم.
گفت: هاها... یعنی دلقکبازی درمیاری مردم بخندند پول دربیاری؟
گفتم: خیر آقای محترم... بنده طنزنویس مطبوعاتی هستم.
گفت: آهان یعنی مزخرف مینویسی مردم بخندند؟
گفتم: خیر قربان... بنده طنز اجتماعی مینویسم، اونهم از نوع روشنفکری و تلخ.
گفت: آهان یعنی به بدبختی مردم میخندی؟ یعنی از رنج مردم پول درمیاری؟
گفتم: خیر... بنده طنزهای سیاسی مینویسم.
گفت: آهان یعنی یه مشت آدم باعث بدبختی مردم میشن، تو جای اینکه کاری کنی، چرتوپرت مینویسی؟ که کی خوشش بیاد؟ مردم یا سیاستمدارها؟
گفتم: خیر قربان... بنده طنزهای خیلی عمیقی میسازم. شوخیهای ظریفم که به مسائل ممنوعه و مگوی اخلاقی میپردازه، خیلی معروفه.
گفت: آهان... یعنی درباره پایین زانو چیز مینویسی و به خودت میگویی هنرمند؟
گفتم: خیر آقا... بنده نویسنده هستم... .
گفت: یعنی ملت صبح تا شب سهجا کار میکنند، تو روی کاغذ چهارتا اراجیف ردیف میکنی، بهش میگویی شغل؟ بعد روزنامهنگاری را هم گذاشتند توی مشاغل سخت که ٢٠ ساله بازنشسته میشوند، باز هم شاکیای؟
گفتم: خیر آقا... بنده روشنفکر و منتقد به وضع موجود در هر وضعیتی هستم... .
گفت: یعنی هر کی هر کاری کند با غلتک از روش رد میشوی؟
گفتم: غلط کردم آقا با شغل شما و شغل دیگران شوخی کردم. همه شغلها خوب است، منتها آدم جوگیر میشود فکر میکند از دیگران آدمتر است. خوب شد؟
گفت: بله پسرم. حالا بگو ببینم خانه برای اجاره میخواهی یا خرید؟
این داستان ادامه دارد...
پ
ارسال نظر