طنز؛ خانه مرغي
ديروز با آقاي بنگاهي رفتم يك خانه ديديم كه از هر نظر عالي بود و حرف نداشت، منتها براي مرغداري. يك راهروي دراز بود كه تا در را باز ميكردي، سرويس بهداشتي بود و بايد ميپريدي از روش تا برسي به هال. توي هال دوتا زهوار روي ديوار بود.
پوریا عالمی در روزنامه شرق نوشت:
ديروز با آقاي بنگاهي رفتم يك خانه ديديم كه از هر نظر عالي بود و حرف نداشت، منتها براي مرغداري. يك راهروي دراز بود كه تا در را باز ميكردي، سرويس بهداشتي بود و بايد ميپريدي از روش تا برسي به هال. توي هال دوتا زهوار روي ديوار بود. گفتم اينها چيه؟ گفت نورگير. گفتم فكر كردم پشهگيره، حق داريد نور از پشه نازكتره. دو قدم بعد از هال يك چيزي شبيه ميل بود كه معلوم بود يا طرح اوليه صندلي بوده يا زين چوبي. منتها صاحبخانه توضيح داد كه جفت حدس هاي من غلط است و اين يك مبل ماركدار است و بعد صاحبخانه تأكيد كرد؛ گفتم كه خانه مبله است. گفتم بله، ولي الان مبله نيست، بيشتر خانه مبلي شده است؛ يعني كمي مبل بهش ماليده شده است.
ديروز با آقاي بنگاهي رفتم يك خانه ديديم كه از هر نظر عالي بود و حرف نداشت، منتها براي مرغداري. يك راهروي دراز بود كه تا در را باز ميكردي، سرويس بهداشتي بود و بايد ميپريدي از روش تا برسي به هال. توي هال دوتا زهوار روي ديوار بود. گفتم اينها چيه؟ گفت نورگير. گفتم فكر كردم پشهگيره، حق داريد نور از پشه نازكتره. دو قدم بعد از هال يك چيزي شبيه ميل بود كه معلوم بود يا طرح اوليه صندلي بوده يا زين چوبي. منتها صاحبخانه توضيح داد كه جفت حدس هاي من غلط است و اين يك مبل ماركدار است و بعد صاحبخانه تأكيد كرد؛ گفتم كه خانه مبله است. گفتم بله، ولي الان مبله نيست، بيشتر خانه مبلي شده است؛ يعني كمي مبل بهش ماليده شده است.
بعد از بخش مبله، رسيديم به جايي كه سقف چكه ميكرد و از سوراخ شلنگ آب با فشار ميپاشيد روي ما. گفتم اين چيه؟ صاحبخانه گفت عرض كردم كه سونا و جكوزي داره خونه. از سونا و جكوزي شناكنان رد شديم و رسيديم به جايي كه يك كمد بود و روي كمد يك گاز پيكنيكي بود. گفتم بهبه، شما هم بله؟ صاحبخانه گفت بيادب، گفته بودم كه خانه مبله است، اين هم اجاق گاز كنوود. گفتم يخچال كو؟ گفت كوري شما؟ روش ايستادي. نگاه كردم ديدم براي درامانماندن از جكوزي پريدم روي يك تكه يونوليت كه نگو يخچال است. گفتم اينرو هم كنوود زده؟ گفت نه اين وستينگهاوس است. بعد گفت براي حفظ انرژي و جلوگيري از گرمشدن زمين بايد هرروز بروي ميدان و يك قالب يخ بخري و بياوري و با يخشكن خُردش كني و بريزيش توي اين.
خانه بهقدري باريك بود كه چندبار من و صاحبخانه ماليده شديم به هم. بنگاهي گفت مثل «كوچه دوستي» اينقدر به هم نزديك ميشويد كه نميتوانيد از هم دور بمانيد. هم صاحبخانه حق داشت، هم بنگاهي؛ خانه بينظيري بود. درواقع بررسي كردم و ديدم طبق نظريه داروين اگر من مدتي اينجا بمانم شبيه مرغ ميشوم و هزينههام هم كمتر ميشود و ميتوانم روزي يك دانه تخم بگذارم و تخم را بفروشم و همينطوري و با همين سيستم اقتصادي تخممرغي اموراتم را بگذرانم.
خانه بهقدري باريك بود كه چندبار من و صاحبخانه ماليده شديم به هم. بنگاهي گفت مثل «كوچه دوستي» اينقدر به هم نزديك ميشويد كه نميتوانيد از هم دور بمانيد. هم صاحبخانه حق داشت، هم بنگاهي؛ خانه بينظيري بود. درواقع بررسي كردم و ديدم طبق نظريه داروين اگر من مدتي اينجا بمانم شبيه مرغ ميشوم و هزينههام هم كمتر ميشود و ميتوانم روزي يك دانه تخم بگذارم و تخم را بفروشم و همينطوري و با همين سيستم اقتصادي تخممرغي اموراتم را بگذرانم.
صاحبخانه به من گفت: كجايي آقاي محترم؟ حواست كجاست؟
حواسم نبود. بنگاهي تكانم داد و گفت: هي... آقاي عالمي...
به خودم آمدم و نگاهشان كردم و گفتم: قد قد؟ قد قد قداااااا؟
پ
ارسال نظر