جاباما
۶۱۶۶۱۷
۲۲ نظر
۵۰۱۴
۲۲ نظر
۵۰۱۴
پ

با خانواده‌ ستایش، ۲ روز پیش از اعدام‌ قاتل

روایت از خانه‌ای است که هیچ ردی از ستایش در آن نیست؛ نه عکسی، نه ردی از خاطره‌ای، نه چیز دیگری؛ خانه‌ای که بعد از اتفاقی که برای ستایش افتاد، خالی و جابه‌جا شد؛ اما در خیرآباد ماندند.

خبرآنلاین: روایت از خانه‌ای است که هیچ ردی از ستایش در آن نیست؛ نه عکسی، نه ردی از خاطره‌ای، نه چیز دیگری؛ خانه‌ای که بعد از اتفاقی که برای ستایش افتاد، خالی و جابه‌جا شد؛ اما در خیرآباد ماندند.

«فردا مرا چو قصه فراموش می‌کنی» حکایت صفیه است؛ حکایت همسرش. حکایت نفیسه، منیراحمد، رحیمه، «ستایش» و الیاس. حکایت فراموشی خانواده‌ای که باز مانده بعد از تمام شدن دخترش؛ ستایش قریشی. اصلا مسئله‌ی بودن یا نبودن قریشی‌ها، گوش دادن به قصه دل است. به قصه دل هیچ‌کدامشان اما کسی گوش نکرده است مگر با قبول فرضیه فردا چو قصه فراموش کردنش.

قصه‌ای که شاید حوالی تابستان ۹۵ فراموش شده است؛ «یک سال و ۶ ماه من پیدا بودم و این در باز بود به امید اینکه یکی بیاد و بگه حالت چطوره؟ ولی آدم‌ها پیدا نبودن.» صفیه، مادر ستایش اما مانده است. مادری که در لحظه‌های آمدن و رفتن ماندگار شده است. انگار چیزی در روز و شب‌هایش پخش شده که نت دارد، موسیقی دارد، در هوا تاب بازی می‌کند، سر می‌خورد و از راه پوست جذب می‌شود. «ستایش رفت و دیگه نیومد؛ غمش موند برای ما ۵ تا و قرص‌هایی که از پس درد ما برنمیان.»

صفیه، نماد قدرت است. آدم رفتن‌ها را نگاه کردن. آدم به خداحافظی‌ها پاسخ گفتن. «تا روز دادگاه فکر می‌کردم ستایش تو دعوا سرش خورده به جایی و مرده؛ واقعیت رو به من نگفته بودن. روز دادگاه همه چی رو فهمیدم. از اون موقع بود که دیگه نتونستم بخوابم؛ یک ساله که سر به بالشت نذاشتم.»

صفیه مثال آه کشیده و بغض نترکیده است؛ جان است جواب تمام درددل‌هایش. «اعدام امیرحسین برای بقیه درس عبرت می‌شه. من باید جوابگوی ملت افغانستان باشم. شاید اگر قاتل ستایش زودتر اعدام می‌شد، آتنا و .. قربانی نمی‌شدن.»

در خانه صفیه اما باز است؛ در هیاهوی بی‌مهری‌ها، فرصت داده به آنها که یک سال است راه خانه‌اش را گم کرده‌اند و سراغی از آنها نگرفته‌اند. فرصت داده تا روایت‌گر قصه‌ای باشد که شاید پایان خوبی داشته باشد.

در خانه ردی از «ستایش» نیست

روایت از خانه‌ای است که هیچ ردی از ستایش در آن نیست؛ نه عکسی، نه ردی از خاطره‌ای، نه چیز دیگری؛ خانه‌ای که بعد از اتفاقی که برای ستایش افتاد، خالی و جابه‌جا شد؛ اما در خیرآباد ماندند. چند کوچه بالاتر از خانه‌ای که محل آن اتفاق بود. انگار که خاکش نمک داشته باشد، راهی برای فرار از آن نداشتند. شاید هم پولی؛ بس که بی‌حمایت بودند. «بچه از بند دل آدم پاره شه می‌دونی یعنی چی؟» هیچ‌کس نمی‌دانست.

«ما قصاص نخواستیم؛ نمی‌تونستیم که بخوایم. به ما گفتن ۱۰۰ میلیون باید بدین اگر قصاص بخواین. نداشتیم که بدیم. دل دادیم به دولت که حکم رو اجرا کنه. درسته داغ ستایش هیچ‌وقت برای ما کهنه نمی‌شه ولی من حتی یک بارم حرف بدی به خانواده امیرحسین نزدم. ایرانی و افغان نداره، با همه خوبیم. همه خواهر و برادر همدیگه‌ایم.»

حالا روایت خانه جدید، روایت قصه‌ای است که باید بارها خوانده شود؛ که ستایش برای آنها دختری‌ با عکس‌های جامانده در سایت‌ها و روزنامه‌ها نیست. «پارسال پدر همسرم (پدربزرگ ستایش) اومد ایران؛ ولی چون نمی‌دونست ما چندتا بچه داریم درباره ستایش هیچی نگفتیم. مجبور بودیم جلوی اون خوب و خوش باشیم و وقتی می‌خوابید عزاداری کنیم. بردیمش سر خاک ستایش و گفتیم یکی از فامیلامونه؛ فاتحه‌ای براش خوند و رفت.» بعضی چیزها را نمی‌شود کلمه کرد. آن بعضی‌ها را صفیه اشک می‌ریخت.

همه چیزش با من بود

اولین عکسی که از ستایش پخش شده برای سیزده به در چند سال پیش بوده است؛ دست‌هایش را باز کرده و گفته من فرشته‌ام و باید بروم. «و رفت.» اینجا را نفیسه روایت می‌کند؛ دختر بزرگ خانواده قریشی. دختر ۱۷ ساله‌ای که ۴ سال است نامزد کرده. ۹ کلاس درس خوانده و بعد از ماجرای ستایش مدرسه را رها کرده و چسبیده به کارهای خانه.

«ستایش از بچگی با من بزرگ شد. با من می‌خوابید، با من حموم می‌رفت، با من بیرون می‌رفت و ... همه چیش با من بود.» نفیسه رقیق شده است؛ در غم. چای دم می‌کند، غذا درست می‌کند، خانه را مرتب می‌کند، به خواهر و برادرش می‌رسد و ...

«روز آخر هم خودم درستش کردم و موهاشو بستم. ستایش خیلی منظم و تمیز بود؛ همیشه با مامانم می‌رفت بازار گل‌سر می‌خرید. حالا منم و مامان بابام و خواهر برادرام و غمی که هست؛ جلوی مامانم اما کم نمیارم. الان شرایط جوریه که هر کی گم بشه مامانم سریع زنگ می‌زنه به خانواده‌شون و شروع می‌کنه به درد دل کردن. دیگه حتی خبرها رو هم براش نمی‌خونم.» ستایش برای نفیسه زنده است؛ اما انگار ندیدنش به مثال دختر زبلی است که هر روز سر در خانه می‌نویسد آمدم، نبودید.

رد نبودن‌ش

پشت تمام این روایت‌ها صدای گریه‌های الیاس می‌آید. پسر کوچک خانواده و همبازی ستایش؛ که تمام درگیری ذهن یک کودک ۴ ساله این است که ستایش رفت که بستنی بخرد؛ چرا برنمی‌گردد؟ صفیه تعریف می‌کند که شب‌ها بلند می‌شود و داد می‌زند «ستایش رو می‌خوام. برو بیارش» پسر ۴ ساله‌ای که به جای بازی تا مدت‌ها سرش را به دیوار می‌کوبیده و حالا هر بار که سر خاک ستایش می‌روند، سرش را به سنگ قبر می‌کوبد.

واکنش‌های الیاس، ردی است که نبودن ستایش بر روانش انداخته. گریه‌های طولانی، دویدن‌های بی‌هدف، عصبانی‌شدن، بهانه‌گیری‌ها و ... ردی که برای رحیمه دختر ۱۲ ساله خانواده، سکوت است. «با هیچ‌کس حرف نمی‌زنه. نتونست برای ستایش گریه کنه و حالا ساکتِ ساکته.»

صفیه از بچه‌ها که می‌گوید، از درد می‌گوید. از نفیسه که شده مادر دوم خانه، از الیاس که هنوز بهانه ستایش را می‌گیرد، از رحیمه که سکوت کرده و از منیراحمد، پسر ۱۴ ساله‌اش که نیست. «همسرم مغنی‌ست؛ کارش انقدر سخته که تمام مهره‌های کمرش آسیب دیده. منیراحمد وقتی این وضع رو دید درسش رو ول کرد و رفت تهران. اونجا کارگر ساختمونه و بنایی می‌کنه. برامون پول می‌فرسته.» پشت تمام این دردها همچنان صدای گریه‌های الیاس می‌آید و مردهای خانه، منیراحمد و پدر ستایش که تن به حرف زدن نمی‌دهند.

قربانی خاکستری در قصه فراموشی

آدم‌ها به اندازه چیزهایی که از دست می‌دهند برای رسیدن به چیزهای دیگر پیر می‌شوند انگار. امیرحسین هم جدا از این روایت نیست. او هم در ۱۷ سالگی پیر شده است و نفس کشیدنش به معنای زندگی کردن نیست؛ که در ۱۷ سالگی درگیر چیزهایی می‌شود که شاید حتی نتواند کلماتش را به راحتی ادا کند. تجاوز، قتل، اسید و ... . پسری که قربانی محیطی می‌شود که از آن برآمد و حالا هنوز به سن قانونی نرسیده باید اعدام شود.

در همین میان عسگر قاسمی وکیل مدافع اولیای دم ستایش قریشی می‌گوید که قاتل ۲۷ مهر اعدام می‌شود و اگر فرضا اولیای دم گذشت کنند و از قصاص بگذرند هم اعدام انجام می‌شود. با این حال مجتبی فرحبخش؛ وکیل مدافع قاتل ستایش قریشی می‌گوید که در صورت رضایت اولیای دم، می‌توان طبق ماده ۹۱ که همان توبه است حکم را به تعویق انداخت.

بی‌شک اشتباه امیرحسین هیچ جبرانی ندارد و دل داغدار خانواده ستایش هم هیچ مرهمی ندارد؛ اما در این ساختار هر دو خانواده قربانی شده‌اند. علاوه بر این نبود هیچ‌گونه حمایتی برای خانواده‌ها و کم‌کاری سازمان‌های دولتی و ان‌جی‌اوها شرایطی را فراهم کرده که بازمانده‌ها مانند همیشه در حاشیه بمانند و فراموش شوند. سازمان‌های دولتی و ان‌جی‌اوهایی که انتخابشان به هر دلیلی حمایت از خانواده ستایش نبود و حکایت همان «فردا مرا چو قصه فراموش می‌کنی» شدند.

بدون مرز در خیرآباد

خیرآباد بیشتر از آن که یک محله باشد، یک بلوار است با کوچه‌های فرعی و باریک و پیچ در پیچ. محله‌ای در حاشیه ورامین که بافت حاشیه‌ای آن چرایی اتفاقاتی نظیر ماجرای ستایش را مشخص می‌کند. یک بافت سنتی با مردمی که بیشتر افغانستانی‌اند تا ایرانی. محله‌ای که آن را شعبه دوم کابل هم می‌خوانند و مرزی بین ایرانی و افغانستانی ندارند. مرزی هم اگر ایجاد می‌شود به دست خیریه‌هایی است که افغان‌ها را تحت پوشش قرار نمی‌دهند؛ اگر نه خیرآباد شاید تنها محله‌ای است که افغان‌ها را از دیگران جدا نمی‌کند.

خیرآباد اما در فقر است؛ فقری که مهاجران افغان به ناچار آنجا را برای زندگی انتخاب کرده‌ و به‌نوعی حاشیه‌نشین شده‌اند. حاشیه‌نشینی جمعیتی که جوان‌ترین‌ها را دارد. ساعت تعطیلی مدارس که می‌شود، خیرآباد غرق در دانش‌آموز می‌شود. انگار که محله در دست کودکان قد و نیم قدی است که به خانه‌هایشان می‌روند. بعضی از بچه‌ها گروهی از مدرسه بیرون می‌آیند و بعضی همراه مادرهایشان. تعدادی هم هستند که تنهایی به خانه می‌روند و امنیت محله را باور کرده‌اند.

«این اتفاق‌ها خیلی داره تو مملکت ما شایع می‌شه؛ اعدام شاید بتونه درس عبرتی بشه. هرچند خیلی‌ها هم اعدام شدن و اتفاقی نیفتاده. از یک طرف به دل مادر ستایش نگاه می‌کنم و از طرف دیگه به پسری که بچه‌س و قراره اعدام بشه. نمی‌دونم باید چیکار کرد.» کنار مدرسه ایستاده و نگاهش از هر دختر لباس فرم پوشیده‌ای می‌گذرد تا دخترش را گم نکند. از ستایش که حرف می‌زند، انگار از تابویی حرف می‌زند که نباید. دائم به دخترش نگاه می‌کند و دنبال هر بهانه‌ای است برای رفتن. می‌رود.

«باید اعدام بشه؛ با کشته‌شدنش مشکل حل می‌شه و دیگه از این اتفاقا اینجا نمیفته. قبل از این اتفاق با این خانواده رفت‌و‌آمد داشتیم ولی بعد از اون دیگه خبری ازشون ندارم. اگر اتفاق دیگه‌ای نیفته، اعدام قاتل ستایش باعث می‌شه دیگه همچین مسائلی پیش نیاد.»

چند قدم آن طرف‌تر از مدرسه دخترانه، مدرسه پسرانه است و پدری که دنبال پسرش آمده. جمله آخر را که می‌گوید دست پسرش را محکم می‌گیرد و در کوچه‌های باریک خیرآباد کم‌رنگ می‌شود. «ما هم فکر می‌کردیم اعدامش کنن ولی...»

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.
درآمد ماهیانه 5-20 میلیون از توی خونه با موبایل

آموزش رایگان کسب درآمد 5-20 میلیون ماهیانه از خونه و فقط با یه موبایل ساده رو در یک وبینار رایگان آموزشی یاد بگیر

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • طوفان

      خدا به هر دو خونواده صبر بده الان هیچ کس نمیتونه درک کنه حال مادری رو که بهش گفتن فردا قراره جلوی چشات بچه ۱۸ساله ات رو دار بزنیم اون مادر الان به جای این که کت و شلوار دومادی پسرشو بخره داره کفنشو حاضر میکنه خدا بهشون صب بده

    • بدون نام

      ماشاالله همشون طایفه ای اینجا حضور دارند!

    • بدون نام

      بمیری با این نوع متن نوشتنت!!!!

    • رویا

      کاش هیچ وقت این اتفاقا نمی افتاد کاش ستایش و آتنازنده بودن کاش امیرحسین زنده می موند از طرفی دلم برای خانواده ستایش میسوزه از طرفی امیرحسین واقعا هنوز بچه است و حیفه بمیره خدایا خودت صلاح مو نو بخیر کن کاش در دنیا هیچ جرمی نبود تا بخاطرش آدمی بمیره کاش وکاش هایی که حسرتشون رو میخوریم ..... اما امیدوارم خانواده ستایش عزیز مارو درغم شون شریک بدونن و روح ستایش کوچولو همیشه شاد باشه....

    • سینا

      انشاءالله همچین آدمی نباشه که بچه وطفل رحم نمیکنن
      اعدامش کنید تموم بشه

    • بیتا

      آخه اون بی وجدان ارزش داره که صد ملیون باید داد ....

    • منوچهر

      ازخانواده امیر حسین هم خبری تهیه کنید.

    • بدون نام

      دلم آتش میگیره هم برای خانواده ستایش هم برای امیر حسین و خانواده اش برای اون مادری که نمیدونم این یک هفته رو چطور گذرونده برای اون مادری که نمیدونم امشب رو چطور به صبح میرسونه
      من یه غریبه ام نه خانواده ستایش رو میشناسم نه امیر حسین ولی یه هفته اس از خاطرم نمیره که پنجشنبه 27 مهر قراره یه بچه اعدام بشه گاهی حرف هام رو اینجا هم گفتم و خیلی ها اعتراض کردن ولی من نمیدونم چطور میشه یه بچه رو که تو سن 16 یا هفده سالگی یه غلطی کرده جانی و قاتل و چه میدونم هزاران لقبی که اینجا و اونجا بهش دادن دونست من نمیتونم این نظر رو داشته باشم
      با این متن برای ستایش و خانواده اش اشک ریختم ولی ته دلم نمیتونم مرگ یه جوون رو بخوام این پسر از مادر قاتل و جانی به دنیا نیومده بود اگه قراره مجازاتی باشه باید برای جامعه ای باشه که این پسر رو به این راه کشوندن باید برای فقر اقتصادی و فرهنگی باشه که امیر حسین ها رو داره نابود می کنه اعدام این پسر راه حل نیست فقط پاک کردن صورت مسئله اس و بعد اعدام فراموشی و گم شدن هر دو خانواده در هیاهوی این شهر دوباره روز از نو روزی از نو و باز هم ستایش های دیگه و امیر حسین های دیگه
      من سپردم به خدا هر روز دعا میکنم اونی بشه که صلاح همه درش هست خدایا خودت جای حق نشستی و منصف ترین قاضی خودت هستی همون کن که انصافیست توام با رحمتت

      پاسخ ها

      • بدون نام

        کاملا موافقم .

    • بدون نام

      داشتم فکر میکردم چطور میشه جلوی این فاجعه ها رو گرفت یعنی میشه شهر ها و روستا ها و هر جایی رو که سکنه ای داره به دو قسمت تقسیم کرد یه تفکیک جنسیتی صد در صد مرد ها یه طرف و زن ها یه طرف بین شون هم سیم خاردار کشید با برق فشار قوی که هیچ راهی برای عبور از این خط قرمز نباشه ولی بعد دیدم این جوری فقط میشه ستایش ها رو نجات داد ولی اهورا ها همچنان در خطر خواهند بود بعد فکر کردم شاید بشه با زیاد کردن واعظین در برنامه های صدا و سیما مردم بیشتر بهشت و جهنم رو بشناسن و دیگه از ترس جهنم دست به جنایت نزنن راه های دیگه ای هم به ذهنم رسید مثلا... بگذریم شدنی نیست خدا خودش به دادمون برسه

    • اهل خیراباد

      سلام.اقای خبرنگارتوکه جرات نداری وسواد کافی درباره معزلات جامعه و دولت واسسیبهای اجتماعی صحبت کنی!!!! شمالطف کنیددرباره محله خیراباد انقدربدننویس .همه آدمها اینطوری نیستند..محله اتناهم بودند..محله بنیتا هم بدبودند.محله اهورا چی؟؟جرات وشهامت داشته باش درباره اسیب اجتماع صحبت کن

      پاسخ ها

      • بدون نام

        اهل خیرآباد که احتمال زیاد افغانی هم هستی که انقدر زبونت درازه. تو باسوادی؟ معزلات آخه!!!؟؟

    • بدون نام

      چه وضعش اینهمه افغانی اومدن ایران واشغال کردن دیگه کسیم مونده نیان اینا به مفت خوری عادت کردن فک کن اگه ایران نبودچیکارمیکردن احمدی نژاد کارخوبی کرد مثل پاکستان فرستادکشورشون اختیاری و اجباری تو۴ماه والمانم ۵۰۰هزارتاشون اخراج کرد گفت اگه همین اگه اومدن المان میموندن می‌جنگیدند کشورشون به این روزنیفتادباعث فقروبیکاری ولی آبی جرم وجنایت ایران و ایرانی شدن هر۱دونه افغانی سالی۲۰ملیون ضررمیزنن به گفته وزارت کشور هرروزم بیشترازایناس هم ملت اعتراض می‌کنند به بودنشون

    • بدون نام

      حیف اینقدربدبخت به این افغانیاتوکشورمون الان باید مثل میانماریها گدایی وگشنگی میکردم نباید اعدام شد مقصرایناهستن به ناحق اومدن ایران وخراب کردن

    • ازطرف جمعی ازاهالی خیراباد

      خبرنگارمحترم بیسوادونااگاه.شمالطف کن درباره مشکلات وافکارمنفی واتفاقاتی که هرروز دراین جامعه می افته صحبت کن.نمیخواد شهرواهالی"" خیراباد""و ببری زیرسوال...!!!درهرگوشه این مملکت داره ازاین اتفاقها می افته...برو توی دادگاه مرور کن ادرس هاشونو بگیر میبینی که ازپارس ابادمغان .تهران.پاکدشت وکرج وساری وخیلی جاهای دیگه این افراد رشد کردند..انقدر باسوادوراستگوباش که بتونی درباره راه حل این مشکلات صحبت کنی .باخراب کردن اسم خیراباد که مشکل حل نمیشود..اتنااصلانی وبنیتا واهورا هم اهل خیراباد بودند؟،؟؟؟؟شمانمیخواداحساسات ببخشی به مردم..دنبال اصل موضوع باش..اتفاقابه قول خودتون تنها جایی که برابری بین افغان ها وایران ها است همین خیراباد است..خیراباد خیلی هم پولدار واعیان نشین داره.وهم افراد بی بضاعت وضعیف ترویکی ازحسن های بزرگ این شهراینه که هردوقشردرکنارهم بدون اختلاف طبقاتی زندگی میکنندواین امرمهم ازخوبی وفروتنی اهالی خیرابادمی باشد..شمابرو تحقیق کن ببین درخیراباد چه جوان های دردفاع مقدس شهیدشدند..وهمین چندوقت پیش چندشهیدمدافع حرم ازخیراباد بوده مثل شهید مهدی حیدری .مثل شهید جعفری.مثل شهید حسینی وخیلی های دیگه...پس لطف کنید مردم رااززندگی درخیراباد واهالی خیراباد نترسونید...واشتباه یک نفررابه همگان ومحل وشهرارتباط ندهید..

    • ساکن خیراباد

      لطف کنیداسم شهرخیرابادرابد جلوه ندهید...درودبه اهالی خیراباد

    • ورامینی

      بلاخره اعدام میشه

    • مریم

      بچه ای که زن صیغه ای داشته چه بچه ایه ؟ خیلی هم بزرگه . دیر شده اعدامش زودتر از اینا باید اسید میریختن روش . یه حییون نجس کم بشه تو مملکت

    • بدون نام

      اعدام نش چه وضعش ایران باستان افغانیادارن شده بهشت به خاطر اینها ایران مال ایرانیا شده جهنم فقروبیکاری جرم وجنایت و احتیاط که بیشترین خاطر این افغانیاس هرکس میر۱۰۰نفرباخودش میاره دردیزی بازحیاگربه کجاس ایرانیا رفتن ژاپن بغدچندسال برگشتن کشورشون وژاپنم دید دیگه دارازحدش درمیادوبه امنیت شود ضررداره ریختن ایرانیاروبیرون وله بهانه دزدی وتعدادشونم اینقدرزیادنبودوبعدم فقط توکا ساختمان بودن نه این افغانیاس نفوذکردن به همه شغلهاواین خطرناک ازلحاظ اقتصادی و اجتماعی وامنیتی چندسال دیگه یه ازدواج وبچه ۳برابرمیشن دیگه اون موقع کاری نمیشه کرد

    • سمیه

      میتونستی این متن رو به جای ادبی نوشتن یه کم روانتر
      مینوشتی تا همه راحت یاشن نه این همه با جملات بازی کنی

    • بدون نام

      این بدون نام 15:20 همه جا برای خبر ستایش نظر داده ولی اصلا معلوم نیست چی نوشته خب اول یه دور خودت بخون ببین چی نوشتی بعد سند کن دیر نمیشه

    • دالین

      اون بدبخت خانواده ستایش از کجا صد میلیون بیاره واقعا متاسفم .بابا اعدامش کنید بره .پس چرا از قاتل اتنا درخواست پول نکردن

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج