۲۰۸۱۵
۱۴ نظر
۵۰۵۵
۱۴ نظر
۵۰۵۵
پ

سربازی که بام تا شام در بهشت زهرا است!

به خاطر اتفاقاتی که در اینجا می افتد.خیلی ها بویی از آدمیت نبرده اند و در اینجا هم دست از کارهای کثیف خود بر نمی دارند.

خبرآنلاین:

ساعت دقیقا یازده و نیم شب است که مقابل در اصلی بهشت زهرا هستیم. چراغ های ماشین را که خاموش می کنیم کاملا مشخص است که از کیوسک دژبانی سربازی به سمت خودرو می آید: "توقف نکنید اینجا. برای من مشکل درست می شه.اینجا که جای پارک نیست." لحن و قیافه اش چندان جدی به نظر نمی رسد. گویا آمده تا فقط تذکری داده باشد.

دیدار اموات در شب؛عادتی همیشگی نیست اما اتفاقی است که بارها و بارها افتاده ، با این حال به نظر این بار مانعی وجود دارد که درها را بسته اند و اجازه ورود به کسی نمی دهند؛ یک بار دیگر همان جمله ها ردو بدل می شود و این بار یکی از بچه ها به حرف می آید: "من عازم خارج از کشور هستم و دیگر نمی خواهم به ایران برگردم. اجازه بدهید تا سر خاک پدرم بروم و زود بر می گردم."

از ما اصرار و از او انکار: "نمی شود.صبح را که از شما نگرفته اند.صبح بیا سر خاک و از همین جا هم برو فردودگاه.از اینجا خیلی نزدیک است." اما اصرارهای ما آن جوان سرباز را که اهل یکی از شهرهای شمال غرب کشور است تحت تاثیر قرار می دهد تا او از ما قول بگیرد که زود برگردیم،چیزی را خراب نکنیم و از سر قبر شهدا آلومینیوم ندزدیم!

حرف های او هم به ما بر خورد و هم جای تعجب داشت. ترجیح می دهم تا فاتحه برای پدر دوستم را از همان جا بفرستم و مدت زمانی را که آنها برای رفتن و برگشتن به سر مزار صرف می کنند را با این سرباز هم کلام شوم. فکر می کند اگر اسمش را نگوید،بهتر است.احتیاط می کند و دوست ندارد برایش دردسر درست شود. چند ماه بیشتر از خدمتش باقی نمانده و در این یکی دو سالی که از سربازی اش می گذرد اتفاقات زیادی را در بهشت زهرا تجربه کرده است. اتفاقاتی که شنیدن برخی از آنها مو را به تن آدم سیخ می کند و گاها دستمایه ای برای ابراز تاسف است. اینکه آدم ها چقدر می توانند وقیح باشند و کارهای کثیف خود را حتی در جایی که آخر دنیاست انجام بدهند.

این گفت و گویی است متفاوت با یکی از سربازانی که خیلی از آنها از پست دادن در بهشت زهرا می ترسند و برخی از آنها توهماتی زده اند که مسئولان مجبور شده اند در هر کیوسک به جای یک سرباز از دو سرباز برای نگهبانی استفاده کنند.



چطور سرباز بهشت زهرا شدی؟

از روی بدشانسی یا خوش شانسی دیگران. نمی دانم اما وقتی برگه های تقسیم را دادند دستمان چاره ای نداشتم جز اطاعت کردن. هیچ وقت فکرش را نمی کردم که روزی در کنار مرده ها پست بدهم.


ترسناک نیست؟خیلی ها هستند که از مرده می ترسند.

از بچه ها شنیده ام که چند نفری فرار کرده اند.من خودم از چیزی نمی ترسم اما به هر حال فضای سنگینی است.شنیده ام که چند بار سربازها توهم زده اند و داد و بیداد به راه انداخته اند.مثل اینکه قبلا در هر منطقه پستی یک سرباز حضور داشته است اما از زمانی که خیلی ها فراری شده اند و خیلی ها هم توهم زده اند برای هر جایگاه پستی دو سرباز را مامور کرده اند.شب هایی که باد می آید اینجا خیلی ترسناک می شود.


اما تعداد شما که در اینجا بیشتر از دو نفر است. شاید بیشتر از بقیه می ترسید!؟

نه،اینجا یکی از ورودی های اصلی است و طبیعی است که باید سربازهای بیشتری پست بدهند.


چرا؟

به خاطر اتفاقاتی که در اینجا می افتد.خیلی ها بویی از آدمیت نبرده اند و در اینجا هم دست از کارهای کثیف خود بر نمی دارند.


حرف هایت اصلا مفهوم نیست.کمی واضح تر حرف می زنی؟

قبلا بهشت زهرا نور کافی نداشت اما الان پرژکتورهایی نصب کرده اند که تا فاصله زیادی را می شود دید. ما دراینجا پست های سیار هم داریم که در محوطه گشت می زنند.تا چند سال پیش دور تا دور فضای بهشت زهرا حفاظ نداشت و هر کسی می توانست به راحتی و در ساعاتی که ممنوع است به اینجا وارد شو د.اما حالا شرایط بهتر شده است و ما هم هستیم که از اینجا محافظت می کنیم.


از چه چیزی محافظت می کنید؟ مگر اینجا چه اتفاقاتی می افتد؟

آخر نمی شود همه چیز را گفت.این موردی که می خواهم بگویم را من فقط شنیده ام.خاطراتی است که تعریف می کنند.حفاظت شدید از بهشت زهرا چند دلیل دارد.شنیده ام که چند سال پیش و در یکی از قبرهای خانوادگی دو نفر را دستگیر کرده بودند.یک دختر و یک پسر. آنها کلید داشته اند و از پشت در را قفل کرده بودند.


موردی بوده که خودت آن را دیده باشی؟

در یکی از پست ها من سرباز محافظ بودم و در محوطه چرخ می زدیم که به موردی بر خوردیم .بیان کردن آن هم شرم آور است. یکی از روزهای وسط هفته بود و هنوز هوا تاریک نشده بود. ساعت ۵ یا ۶ یکی از بعد از ظهرهای تابستان امسال.در عبور از کنار یکی از سرویس های بهداشتی و در عین ناباوری دیدیم که یک پسر و دختر با هم به سرویس زنانه رفتند!حدس ما این بود که شاید آنها همسر هستند و احتمالا برای خانم ایشان مشکلی پیش آمده و...دقایقی گذشت و دیدیم خبری نشد.حدس ما کاملا اشتباه بود. آنها را دستگیر کردیم و تحویل مراجع قضایی دادیم.نمی دانم خود آنها چطور دلشان می آید که در بهشت زهرا،که آخر دنیا است دست به این کارها می زنند.


خاطره خوبی از خدمت کردن در اینجا داری؟

اینجا هر چیزی که می بینیم غم و غصه است. چه خاطره خوبی؟ همه اش با مرده ها و خانواده های آنها سر و کار داریم.همه هم عصبانی هستند و زیاد با ما همکاری نمی کنند.من دوست دارم از همین جا به همه مردمی که سر و کارشان به اینجا می افتد بگویم که ما را مثل فرزندان خودشان حساب کنند. وقتی جلوی آنها را می گیریم و از ورودشان به بهشت زهرا در ساعاتی غیر معقول خودداری می کنیم عصبانی نشوند و بد و بیراه نگویند.این کار فقط به خاطر امنیت خودشان است.


به خاطر امنیت خودشان؟

منظورم این است که ممکن است هر اتفاقی برای آنها پس از ورود به بهشت زهرا بیفتد.ما که نمی دانیم چه می شود.شاید آنها هم توهم بزنند و شاید هم با کسی درگیر شوند.ممکن است دزدها از بالای میله ها به داخل آمده باشند و برای آنها مشکل ساز شوند.


دزدها؟چه کسی به اینجا می آید تا دزدی کند؟اصلا مگر چیزی برای دزدیدن هست؟

آلومینیوم های دور قبور؛بهترین چیزی است که آنها به راحتی حملش می کنند و می برند.شاید باور نکنید اما آنها به چیزی رحم نمی کنند.ترفند برخی از آنها این است که کمین می کنند و وقتی خانواده ها از کنار قبرها بلند می شوند دسته گلی را که برای مرده خود آورده اند را می دزدند و دوباره آن را می فروشند.هر چیز به درد بخوری که باشد را می برند و می فروشند.به همین دلیل است که می گویم این آدم ها ممکن است در بهشت زهرا با کسانی که ما در ساعات غیر معمول اجازه ورودشان را می دهیم برخورد کنند و هزار و یک اتفاق دیگر...


خاطره خوب که برایمان تعریف نکردی،از خاطرات بد اینجا بگو.خاطراتی که ربطی به ترس و این جور چیزها نداشته باشد.

نمی شود اسمش را گذاشت خاطره، بلکه عذاب است. ما اینجا سرباز هستیم و در بدترین شرایط داریم خدمت می کنیم برخی از مسئولان ما وقتی می خواهند سربازان را تنبیه کنند به آنها می گویند که غسالخانه را تمیز کنید. هر کسی جرات این کار را ندارد. خود من تا به حال پایم را آنجا نگذاشته ام. واقعا سخت است که وارد آنجا شوی. البته من کسی ازسربازان را ندیده ام که این کار را انجام بدهد.فکر می کنم فقط برای ترساندن است.


حرفی مانده که بزنی؟

نه،فقط به دوستانت زنگ بزن و بگو زودتر بیایند تا برای من دردسر نشود.نمی خواهم مشکلی پیش بیاید تا مجبور به شستن غسالخانه شوم.البته دروغ گفتم چون با همه شجاعتی که دارم می ترسم این کار را انجام بدهم!

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • حسن71

      اولا که واقعا جای تاسف داره برای ان دختر و پسر ی که حتی در بهشت زهرا هم دست از کثیف کاریاشون بر نداشتن
      و در ضمن به نظر من ترس زیادی نداره وقتی 2نفر با هم پست بدن اما شستن غسالخانه واقعا ترس داره

    • خودم

      من همین الان که این مطلبو خوندم سکته رو زدم، تو روز روشنشم بهشت زهرا وحشتناکه چه برسه به شب. واقعا بارک الله داره، جنگ میفرستادنش بهتر بود تا تو بهشت زهرا نگهبانی بده.
      واقعا جای تأسف داره، به نظر من اگه یه بار اون دختر پسرارو واسه تنبیه بفرستن تا غسالخونه رو بشورن عمرا دیگه فکرشون سمت دستشویی و اینجور مسایل نمیره.

      پاسخ ها

      • حسن71

        با پاراگراف دومت کاملا موافقم

    • ایرانپرست

      هیچ ترسی نداره !!!
      من جایی خدمت کردم که جلوی چشام اتفاقاتی افتاده که دویستا مرده و نمرده نمیتونند انجام بدند ، بنده خدا این سربازهِ هم توهم زده شده

    • سعید

      واقعا کارشون خیره مانند همه کسایی که با اموات سرکار دارند.مرسی مطلبتون جالب بود.

    • محجوب

      با سلام
      درسته جایی که هستی ترسناکه. ولی من خدمتم در یکی از پاسگاههای مرزی سیستان بود. پاسگاه زید. نمیدونی وقتی شب تو بیابون پست بدی یعنی چی؟ کل پاسگاه رو به گلوله بستن یعنی چی؟ برو خدا رو شکر کن.

    • عارف شعله ور

      منم خودم سرباز بهشت زهرا بودم تمام این چیزایی که این سرباز گفته واقعا راست بوده

    • آرمان

      جالب بود.

    • جمال

      پسر خوب تمام این روزها برات خاطره میشه انقدر ناراحت نباش تازه شروع مقابله با مسائل زندگی است و باید تحمل کردن وساختن با هر اخلاق را یاد بگیری.

    • رضا راننده

      اقا راست میگه منم سرباز بهشت زهرا بودم یک ساله تموم کردم درسته شاید هرکسی نظری داشته باشه در مورد بهشت زهرا .ولی عادی میشه من خودم ترس روز اولو هیچ وقت فراموش نمیکنم ولی یک هفته بعد همه چی عادی شد.درضمن یکی از بهترین روزای زندگیم بودخدمت تو بهشت زهرا اگه یه روزی فرماندمونو ببینم دستشو میبوسم.جناب سروان وکیلی یکی از بهترین وباجذبه ترین فرمانده هایی که توی عمرم دیدم.موفق باشید

    • مسعود پیرهادی

      سلام من خودم اعزامی 90/1/19 بودم راننده فرمانده بهشت زهرا (جناب سروان وکیلی) خیلی آ دم خوبی بود بعدشم اینکه بهشت زهرا هرکسی نمیتونه خدمت کنه واقعا خف داره مخصوصا شب من خودم با افسر نگهبان شبا گشت زدم حال سربازا ی اونجا رو درک میکنم خدا قوت میگم به سربازای بهشت زهرا چه قدیمی چه جدید

    • بدون نام

      جالب بود از نوشتن این مطالب متشکرم ولی سکته کردم

    • بدون نام

      من خودم سرباز بهشت زهرام...
      حرفایی ک میزنن درسته ما واقعا امنیت نداریم
      فرماندمون چیزایی ازمون میخواد ک واقعا کار ارتش نیست
      مثلا گرفتن دزد ها و متکدی ها ک از هر ۱۰ نفر ۵ تاشون ایدز داره...
      بارها شده ک با چاقو بهمون حمله کردن و باهامون درگیر شدن
      بارها شده که ماشین با سرعت بالا بخاطر مست بودن یا حواس پرتی میخوره به در اصلی بهشت زهرا (باب الشهدا) و در رو از جاش میکنه...
      خدانکنه سربازای ما اون لحظه پشت در باشن.
      بارها با آدمای مست درگیر شدیم...
      سخته.

    • حمیدنصیر

      بهشت زهرا قسمت شهدا رو من خیلی دوست دارم یادش بخیر36ماه خدمت کردم با جناب سروان ساجدی وجناب سرگرد عفتی مقدم وجناب سروان میرزاکاظمی

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج