۲۱۲۴۲
۱۰ نظر
۵۱۷۱
۱۰ نظر
۵۱۷۱
پ

گفت و گو با مهدی باقربیگی درباره یک اتفاق تلخ

فوت بی بی در روزهای عید کام خیلی از کسانی که با او و قصه های مجید خاطره داشتند، تلخ کرد. در روزهایی که همه از دست دادن بی بی مهربان سینما و تلویزیون ایران ناراحت هستیم به سراغ مهدی باقربیگی رفتیم و دقایقی هرچند کوتاه را با او به گفت و گو نشستیم.

گفت و گو با مهدی باقربیگی درباره یک اتفاق تلخ

مجله یکشنبه: یادش بخیر! او قصه های مجید! بخش بزرگی از لحظات شیرین دوران نوجوانی ما متعلق به دقایقی است که پای تلویزیون می نشستیم و شیرین کاری های مجید را در کنار مادربزرگ مهربانش، بی بی به تماشا می نشستیم. به قول مهدی باقر بیگی آن زمان مردم عادت داشتند مجید و بی بی را همیشه در کنار هم ببینند، اما حالا دیگر یکی از این دو در میان ما نیست.

فوت بی بی در روزهای عید کام خیلی از کسانی که با او و قصه های مجید خاطره داشتند، تلخ کرد. در روزهایی که همه از دست دادن بی بی مهربان سینما و تلویزیون ایران ناراحت هستیم به سراغ مهدی باقربیگی رفتیم و دقایقی هرچند کوتاه را با او به گفت و گو نشستیم. او حالا دیگر برای خودش مردی شده و مسوولیت بزرگی به نام پدربودن را تجربه می کند.

گفت و گو با مهدی باقربیگی درباره یک اتفاق تلخ

*چطور برای بازی در نقش مجید انتخاب شدی؟

زمانی که آقای پوراحمد تصمیم گرفتند «قصه های مجید» را بسازند در مدارس راهنمایی اصفهان تست می گرفتند و دنبال یک نوجوان ۱۲-۱۳ می گشتند که با لهجه اصفهانی به طور کامل آشنا باشد. مدرسه ما پشت منزل بی بی خدابیامرز بود. خواهر آقای پوراحمد به ایشان پیشنهاد کرده بودند که به مدرسه ما هم بیایند و از بچه های مدرسه ما هم تست بگیرند. به هر حال ایشان به مدرسه ما آمدند و از آنجایی که من هم در گروه تئاتر مدرسه بودم، من را همراه تعدادی دیگر از بچه ها صدا کردند و از ما خواستند بعد از ظهر همان روز برای تست ویدئویی به منزل آقای پوراحمد برویم. به هر حال من تست دادم و در نهایت آقای پوراحمد صلاح دید که نقش مجید را به من بسپارد.

*پس این علاقه به بازیگری در تو وجود داشت و اگر «قصه های مجید» هم برایت اتفاق نمی افتاد، باز به سمت بازیگری می رفتی؟

فکر نمی کنم! الان که بیست سال از آن موقع گذشته در اصفهان ما خبری نیست چه برسد به آن زمان. در بازیگری باید یک اتفاق برای انسان پیش بیاید تا بتواند خودش را نشان دهد. شما بازیگران برجسته ایران را نگاه کنید. اکثر آنها با یک اتفاق توانستند خودشان را نشان دهند. مثلا آقای امیرجعفری کارهای زیادی انجام داده اما تازه ۵ سال است که اسم و رسمی پیدا کرده است.

*اما تو با کار اولی که بازی کردی شدی مهدی باقربیگی...

بله، اما بدی اش این بود که این اتفاق در دوران نوجوانی برایم افتاد. اگر چنین اتفاقی در بزرگسالی برایم می افتاد قطعا می توانستم بیشتر پیشرفت کنم.

*چرا بازیگری را ادامه ندادی؟

هنوز هم بعد از اینکه بیست سال از آن سریال گذشته است، من را به اسم مجید می شناسند و مردم همیشه دوست دارند با دیدن من یک حال و هوایی از مجید برایشان تداعی شود که مسلما چنین چیزی پیش نخواهد آمد. مجید در سن نوجوانی شیرین بود و اگر الان بخواهم آن کارها را در این سن و سال انجام دهم. لطفی نخواهد داشت. به قول آقای پوراحمد «قصه های مجید» یک اتفاق بود که دیگر هم تکرار نخواهد شد.

گفت و گو با مهدی باقربیگی درباره یک اتفاق تلخ

*بعد از اینکه بازیگری را ادامه ندادی، مشغول چه کاری شدی؟

بعد از اینکه لیسانسم را گرفتم، در سازمان فرهنگی شهرداری اصفهان مشغول شدم.

*قبل از اینکه سر لوکیشن بروی، بی بی را می شناختی؟

نه، با ایشان آشنایی نداشتم. بار اولی که ایشان را دیدم. در لوکیشن که خانه بی بی هم بود با هم آشنا شدیم. از همان روز اول هم بی بی نسبت به من یک حس مادرانه پیدا کرد و هم من واقعا ایشان را مثل مادربزرگ خودم می دانستم.

*این رابطه خوب چطور بین شما ایجاد شد؟

بی بی خدابیامرز مادر بسیار مهربان و خوبی بود و غریبه و آشنا برایش مهم نبود. با همه با مهربانی رفتار می کردند. ایشان را واقعا مثل مادربزرگ دوست داشتم و در مدت فیلمبرداری قصه های مجید مدام از نصیحت های مادرانه ایشان استفاده می کردم. هیچ وقت با هم مشکلی پیدا نکردیم. ایشان روی کوچکترین مسایل هم برایم دلسوزی می کردند و واقعا مهربان بودند.

*خاطره جالبی از بی بی داری؟

همه لحظاتی که در کنار بی بی بودم برایم خاطره بود. بعضی اوقات صحنه هایی وجود داشت که باید از بی بی ری اکشن می گرفتند. بی بی حتی اگر با کس دیگری هم بازی داشت، خودشان از من می خواستند سر صحنه حاضر باشم. من هم سر اینگونه صحنه ها جک و لطیفه می گفتم تا بی بی خنده های شیرینش را جلوی دوربین نشان دهد.

*چند وقت سر این کار بودی؟

یک سال، ما یک سال بدون وقفه در کنار هم بودیم و کار می کردیم.

گفت و گو با مهدی باقربیگی درباره یک اتفاق تلخ

*بعد از اینکه کار به پایان رسید بازهم با بی بی ارتباط داشتی؟

اوایل که حداقل هفته ای یک بار به ایشان سر می زدم اما به مرور که سنم بالا رفت و درگیری های روزمره ام بیشتر شد، کمتر می توانستم با ایشان در ارتباط باشم و حتی اگر نمی توانستم به صورت مرتب به منزل ایشان بروم، حتما به صورت تلفنی با ایشان در ارتباط بودم. بعد هم که ایشان بیمار شدند هم همیشه از فرزندان شان احوال شان را می پرسیدم و چند وقت یک بار بهشان سر می زدم.

*در مراسم ازدواجت بی بی حضور داشت؟

نه، متاسفانه آن موقع هم ایشان کسالت داشتند و ما از حضور ایشان در مراسم ازدواج مان محروم بودیم. البته ایشان پیگیر مسایل ازدواجم بودند و همیشه پیگیر این ماجرا بودند. بعد از ازدواج هم هر وقت به منزل ایشان می رفتم می گفتند که آیا بچه دار شدی یا نه...

*بی بی باتوجه به بیماری که داشت تو را هم نمی شناخت؟

اوایل چرا، وقتی برایشان توضیح می دادم که با هم کار کرده ایم. می شناختند اما این اواخر دیگر من را نمی شناختند.

گفت و گو با مهدی باقربیگی درباره یک اتفاق تلخ

*کجا بودی که خبر فوت بی بی را شنیدی؟

راستش را بخواهید روزهای اول عید به علت اینکه یک مقدار درگیر مسایل کاری بودم نتوانستم به منزل بی بی بروم و عید را تبریک بگویم. روز پنجم فروردین بود که داشتم شبکه یک را تماشا می کردم که یک لحظه دیدم دارد بخش هایی از کارمان را پخش می کند. همان موقع یاد بی بی افتادم و داشتم شماره منزل بی بی را می گرفتم که دیدم تلویزیون به صورت زیرنویس اعلام کرد که بی بی فوت کرده است. البته من قبل از عید به دیدار بی بی رفته بودم اما دوست داشتم اول عید به دیدار ایشان می رفتم و تا زنده بودند و نفس می کشیدند بازهم می دیدمشان... که نشد. بد دنیایی شده...

*همان روز به منزل بی بی رفتی؟

بله، خانه ما به منزل بی بی نزدیک است و نیم ساعت بعد از اینکه از این ماجرا مطلع شدم؛ به خانه ایشان رفتم. هم من خودم را جزوی از خانواده بی بی می دانم و هم فرزندان بی بی من را جزو خودشان می دانند. حتی امروز که مراسم بی بی در مسجد برگزار می شد، مهرداد که فرزند کوچک بی بی هست و با من رفاقت نزدیک تری هم دارد به من گفت که تو هم باید مثل ما جلوی در مسجد بایستی...

گفت و گو با مهدی باقربیگی درباره یک اتفاق تلخ

*واکنش مردم چطور بود؟ کسی به تو هم تسلیت گفت؟

مردم به این خاطر که فرزندان بی بی را از نزدیک نمی شناختند بیشتر به سمت من می آمدند و به من تسلیت می گفتند اما به شخصه از مردم اصفهان که اتفاقا آدم های هنردوستی هم هستند گله دارم و فکر می کنم یک مقدار به بی بی کم لطفی کردند.

*یعنی مراسم خلوت بود؟

بی بی واقعا آدم خوبی بود و دوست و آشنای زیادی داشتند اما به نظر من بازهم باید جمعیت خیلی بیشتری در مراسم ایشان شرکت می کرد. البته خانواده آقای پوراحمد هم زیاد تمایل نداشتند که ازدحام شود و نمی خواستند مردم به زحمت بیفتند.

*این گله ای که داشتی را نمی شود به مسوولان فرهنگی هم تعمیم داد که در این چند سال سراغی از بی بی نگرفتند؟

مسوولان که دیگر هیچ! بگذار در مورد آنها اصلا صحبت نکنیم. همین که مردم در خانه هایشان ما را دعا کنند برای مان بس است، مهم نیست که مسوولان به فکر باشند یا نباشند، آنها به فکر که بوده اند که حالا به فکر بی بی باشند؟

*بعد از اتفاقی که برای بی بی افتاد، دلت برای قصه های مجید تنگ نشد؟

طبیعتا دلم برای خاطرات خوبی که آن روزها با بی بی د اشتیم تنگ شد. بیست سال پیش من یک نوجوان بودم و این برایم خیلی عذاب آور است که امروز می بینم بی بی دیگر در میان مان نیست. آن زمان همه بی بی و مجید را در کنار هم دوست داشتند و با آنها خاطره داشتند، حالا یکی از آنها رفته است و چیزی نماینده که نفر دوم هم برود..

گفت و گو با مهدی باقربیگی درباره یک اتفاق تلخ

*تو که هنوز جوانی...

آره، اما مرگ حق است.

*شنیده ام که یک پسر هم داری، اسمش چیست؟

آرش، الان یک سال و سه... چهار روزه است.

*وقتی بزرگ شود، به او اجازه می دهی به سمت بازیگری بیاید؟

اگر بازیگری و سینما و تلویزیون ما مثل الان باشد، ترجیح می دهم به او کمک کنم تا تحصیلاتش را ادامه دهد. چون با درس خواندن بیشتر از بازیگری می تواند به مردم و کشورش کمک و خدمت کند اما اگر ببینم خودش دوست دارد که بازیگر شود حتما کمکش خواهم کرد.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • حسن71

      کاش اسم تیترتون را میزاشتید مجید قصه های بی بی

    • زهره

      مطالب دسته اول بود

    • فرزانه

      بینظیربود

    • سیما

      باخواندن این مطلب اشک ریختم ویادنوجونوانیهایم افتادم

    • حسین

      یادش بخیر عجب فیلمی بود

    • حمید محمدی

      باسلام وخسته نباشید به آقامجیدواقعا دلم برای بی بی تنگ شد خدابیامرزه

    • س. رها

      فیلمی نهایت خاطره و زیبایی. یاد ایام بخیر خدا وحمت کنه بی بی مهربان قصه های مجید فیلم یادآور دوران نوجوانی خیلی هارا.

    • منصور

      یاران چه غریبانه رفتند از این خانه یادش بخیر الان 34 سالمه هی ...

    • همشهری بی بی

      عجب دنیاییست

    • حمیدکامکار

      من ومجید (اقامهدی)هم سنیم من بااینکه اونموقع همسن مجیدبودم وباتلوزیون سیاه سفیدپارس(قرمزرنگ)قصه های مجیدرومیدیدم خیلی دلتنگ بی بی شدم واشکم دراومدچراکه زودگذشت من تعجبم اقامهدی میگه من که بزرگ شدم کمتربه بی بی سرمیزدم اخه باورکن احساس مادرانه رونسبت به اقامهدی دروجودبی بی توفیلم وسریال میشددیداخه چطودلت میومداولین نفری باهم زوج تلوزیونی شدی واینهمه بهت علاقه ومحبت مادرانه داشت به بادفراموشی بسپاری باورکن شماازبچه هایش بیشتربهش نزدیک بودی

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج