۳۲۰۰۸
۳۸۱ نظر
۵۲۳۴
۳۸۱ نظر
۵۲۳۴
پ

اعترافات شما عزیزان

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (۱۲)

با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صميمانه سوتي ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصميم گرفتيم گزيده اي از مطالب ارسالي شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در اين مطلب درج کنيم

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (12)
برترین ها: با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صميمانه سوتي ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصميم گرفتيم گزيده اي از مطالب ارسالي شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در اين مطلب درج کنيم.

من: دیروز داشتم بایکی حرف میزدم .گف می دونی تو مصر 74 نفر تو یه مسابقه فوتبال مردن؟
گفتم بابا این مصریا دیوونن مگه ندیدی چه بلایی سر این قذافی بد بخت اوردن؟
اونم نه گذاشت ونه برداشت گف :قذافی تو لیبی بود نه تومصر
منم هیچی نگفتم.خب چیزی نداشتم بگم.

سرو: من وقتی بچه بودم عادت داشتم با تنها خواهرم که دوسال ازم بزرگتره بخوابم ،بعضی شبها هم مایعات زیاد می خوردم و خواب دریا رو می دیدم بیچاره خواهرم ! صبح که از خواب بیدار می شدم خواهرم می گفت باز منو خیس کردی و من قیافه حق بجانب می گرفتم و می گفتم تو خودتم خودتو خیس کردی نگاه کن به شلوارت ببین تا کجا خیس شده ...
لامصب کلیه هام مثل ساعت کار می کرد!!!

بیتا: اعتراف می کنم یکبار بابام گوشیشو داد به من که اس های اضافیشو پاک کنم ازونجایی که این گوشی قبلا مال داداشم بود چندتایی جوک تو درفتش بود که بالای 18 سال بود.خلاصه من ازیکی ازین جوکها خوشم اومد از فرصت استفاده کردم که بفرستمش به گوشی خودم عجله کردم و تو کانتکت تلفن اسم بالای اسم خودم که متعلق به یکی از همکارای بابام بود انتخاب کردم و خیلی سریع ارسال کردم چشتون روز بد نبینه یارو هم نامردی نکرد و بلافاصله به بابام زنگ زد بابای بیچاره م هم از همه جا بیخبر .... پیش خودمون بمونه من تا همین الانشم به هیچکی نگفتم جز شما !

NIMOOL: می خوام یه اعتراف بکنم که خودم هروقت یادش میوفتم هی خودمو گاز می گیرم!!!!!
یه روز صبح رفتم بانک موضوع مال ۵.۶سال پیشه همون موقعه ای که باید تو صف می ایستادی خلاصه من رفتم ته صف تا نوبتم بشه ۱۰ نفری هم جلوم بودن یمدتی گذشت دیدم اصلا کسی نرفته رفتم جلو دیذم خانمه پشت باجه نشسته یه دستش گوشیه اگه وقت کنه هم یدونه رو کیبورد میزنه....من حرصم گرفت حرصم گرفت که نگو بعدم شروع کردم به اعتراض بقیه هم تا دیدن این جوریه صداشون در اومد...بعد دیدم رئیس بانک داره میاد.
گفت چخبره اقا چی شده؟ منم داستان گفتم خلاصه رئیس بانک از همه عذرخواهی کرد خانومه هم یه نگاه خصمانه به من کرد و لطف به بقیه حضار مبایلشو گذاشت کنار مشغول شد منم رقتم سرجام...تا نوبتم شد دفترچه قسط گذاشتم جلوش(باید قیافه منو می دیدید یه بادی تو غبغبم بود)......خانومه دفترچمو برداشت بعد بدون هیچ عکس العملی دوباره داد دستم گفت:بانک سپه اون روبه روست اینجا تجارته!!!!!شانس اوردم کسی بعداز من نبود بعد هم رفتم برای همیشه رفتم.....البته اینم بگم تا یمدتی خودمو دلداری می دادم میگفتم بمن چه آرماشون شبیه بود.........
ای خدا ای خدا هنوزهم خودمو میزنم..

Maha: منم یه بار ۷.۸ ساله بودم همسایمون با دخترش اومدن خونمون گفتم تا مامانم چای میاره حرفی بزنم مجلس گرم شه به خانم همسایه گفتم ماشااله دخترتون خیلی خوشگله دندوناشونم که عین دندونای پسر شجاع میمونه...!!!وااای الان هم روم نمیشه ببینمشون درسته که سوتی دادم ولی من پسر شجاع رو واقعا دوست داشتم.!

تبسم: من سر امتحان رياضى مهندسى يك كلمه نخونده بودم،سر جلسه هم مثل گاگولى نشستم تا وقت تموم شد، تو شلوغ پلوغى كه همه ورقه ها رو ميگرفتن ورقه ام رو مچاله كردم تو جامدادى گذاشتم و با اعتماد به نفسى مثل انيشتين از در اومدم بيرون!
بعد كه نمره ها رو زدن رو بورد برا من١٢ گذاشته بود!!! خيلى از اون استاد بدم ميومد!!آى حال كردم!!!
ترم بعد وقتى شنيدم استاده منتقل داره ميشه، يه جورى بهش رسوندم كه چى كار كرده بودم كه عذاب وجدان ولم كنه!!!

تیرا: اعتراف مي کنم وقتي ۸ سالم بود مامانم منو مي فرستاد سوپر خريد کنم براش، تو مسير هرچي خونه بود زنگ طبقه آخرشو مي زدم و فرار مي کردم

مجید: من یه بار زده بودم یکی از نوارهایی که بابام خیلی دوست داشت روش صدای خودم رو ضبط کردم بعد برای اینکه کسی نفهمه کار منه آخرش گفتم راستی من مجید نیستم من بهرامم ( اسم داداشم رو گفتم )

ماهچهره: برای اولین بار قرار بود با خواستگارم تو پارک صحبت کنم منم خیلی کم سن وسال بودم وبی تجربه رو صندلی نشستیم .حرف که نمیزدم بیشتر شنونده بودم اصلا به حرفهاش توجه نمیکردم همش به فکر این بودم خداکنه خوشگل باشم ...
و فکر میکردم قیافم از نیم رخ زیباتره همش سعی میکردم نیم رخ باشم تا فر مژهام مشخص باشه سرتونو درد نیارم
اون هم ازم خیلی تعریف میکرد
دیگه من باورم شده بود که الان سیندرلا هستم و آ.. شاهزاده
منم میخواستم خوشگلتر بشم هر یک کلمه که بین پاراگراف های اون صحبت میکردم جوری چشمهامو خمار میکردم و بعد به سرعت سرمو مثل غاز نیم رخ میکردم که...
چندباری این حرکت غیرعادی تکرار کردم
آخر طاقت نیاورد گفت چرا چشماتو مثل کورا سفید میکنی باید حال منو میدید مثل اسکلها لبخند عصبی زدم
حالا اینجا داشته باشید دیگه نیومد که نیومد

مریم بانو!: یه روز که مدرسمون تعطیل شده بود و من منتظر برادرم بودم که بیاد دنبالم، به یکی از دوستام پیشنهاد دادم که همراه ما بیاد چون خونشون نزدیک خونه ما بود، وقتی برادرم اومد دوتایی به طرف ماشین رفتیم، من از جلوی ماشین رد شدم و صندلی جلو نشستم و دوستم هم از عقب ماشین رد شد تا سوار بشه.....خلاصه راه افتادیم!
وسطای راه برادرم ضبط رو روشن کرد، من با ایما و اشاره و حرکات عجیب چشم و ابرو به برادرم فهموندم که ضبط رو ببنده، برادرم با چشمای بهت زده بهم نگاه کرد و گفت: چی میگی! ... عصبانی شدم و باز همه ی اعضای صورتم رو به کار گرفتم که بهش بفهمونم ضبط رو باید خاموش کنه.... بالاخره ضبط رو خاموش کرد و یه جایی ماشین رو نگه داشت تا چیزی بخره... به خودم گفتم حالا که وایسادیم با دوستم یه صحبتی کنم و ازش بابت اینکه معطل شده عذرخواهی کنم.... یه لبخند به لبم نشوندم و رومو برگردونم که بگم: ببخشید ساره جونا........
وای از دیدن اون صحنه رنگم مثل گچ سفید شد .... دوستم سوار ماشین نشده بود!!
بعد از اینکه برادرم برگشت از همون مسیری که اومده بودیم برگشتیم و دوستم رو دیدم که انگشت به دهن و باتعجب داره به سمت خونشون پیاده میره.
هنوزم نفهمیدم چرا اون روز متوجه نشدم که دوستم هنوز سوار ماشین نشده

Eli: یه بار یکی از فامیلامون زنگ زد خونمون گفت داریم می یایم عید دیدنی
منم گفتم ما خونه نیستیم یه وقت دیگه مزاحم بشین !!!!!!!!!

maryam: منم اعتراف میکنم یه بار ۶سالم بود و تنهایی خاله بازی میکردم که تو داستان خاله بازیم باید مراسم روضه میگرفتم بلند شدم چادر سیاه مامانمو سر کردم و رفتم همه همسایه هارو واسه عصر دعوت کردم به خالم هم گفتم.که ایشون به مامانم زنگ زد و گفت چه روضه ای؟مامان جونم از همه جا بی خبر داد زد سرم که مریم باز چه آتیشی سوزوندی!!مامانم و خالم و همچنین من برای عصری کلی میوه و خرما و...آماده کردیم و جالب اینکه همه مهمونا اومده بودن.اینم از روضه گرفتن من!!!

ندا: من هم یکبار سر امتحان ریاضی مهندسی بودم ، ردیف کناری من بچه های حسابداری بودند. یکی از پسرهای حسابداری گفت شما هم میانه اید؟؟(یعنی امتحان میانه دارید) گفتم نه من بچه تهرانم !!!(میانه یکی از شهرهای نزذیک زنجانه)

حامد: ترم دوم دانشگاه بودم، کلاس ریاضی داشتیم و مملو از جمعیت بود(تقریبا۱۰۰نفر-پیام نور) و تنها ۴تا پسر بودیم که همش داشتیم حرف میزدیم!
خانم استاد عصبانی شد و منو کشوند پای تخته،تا رسیدم پای تخته دیدم همه دارن یواشکی میخندن(چندتا از دخترا فکر کنم غش کردن از خنده!!!!)
هنوز چیزی ننوشته بودم که دیدم استادمون با یه لحنی گفت بفرمایید بشینید!!!
وقتی که رسیدم جای صندلی و خواستم بشینم دوستم گفت:
لباس زیرت آبیه؟؟؟!!!
شلوارم اندازه یه وجب جر خورده بود!!!
اون ترم دیگه دانشگاه نرفتم...

ss: اولين باري كه ميخواستم به اينترنت وصلشم رفتم يه كارت اينترنت خريدم و حدود يك ساعت داشتم ميگشتم كه اين كارتو كجاي كيس بايد فرو كرد تا وصل بشم

laya: اعتراف میکنم...بچه بودم با بچه های فامیل دور هم جمع میشدیم.با هم مسابقه لواشک خوری میذاشتیم با یک کاسه که اگه هرکی بیشتر آب دهنش تو اون کاسه جمع بشه اون برنده ست.وای الان یادم میفته چیکار میکردیم چندشم میشه...ولی بازم دوست دارم برگردم به اون موقع ها با همه چندشیش

Fatemeh: یه بار رفته بودیم الکتریکی لامپ بگیریم....خیلی شیک و پیک و سنگین وارد مغازه شدیم.اون موقع تازه لامپ کم مصرف اومده بود...مامانم بجا اینکه بگه لامپ کم مصرف گفت:لامپ یبار مصرف دارید؟...منم همراهش بودم داشتم از خنده میترکیدم....مامانم خودش منفجر شده بود بعد مامانم برا اینکه بیشتر ضایع نشه برگشت گفت...البته توخونه ما که واقعا یبار مصرفه چون بچه ها سریع توپ میزنن میشکنه....من که از مغازه اومدم بیرون ولی مردم از خنده

شما عزیزان و همراهان همیشگی مجله اینترنتی برترین ها نیز می توانید اعترافات صمیمانه خود را در بخش نظرات وارد کنید تا در مطالب بعدی از آنها استفاده شود.

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • پانیذ

      باحاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااال بود
      ممنون

    • مرضیه

      اعتراف میکنم ترم اول دانشگاه که بودم وقتی برای اولین بار غذای دانشگاه رو که استانبولی پلو بودگرفتم بعد از خوردن چند قاشق بقیه غذا رو بردم تحویل اشپز دادم که با قیافه ی حق به جانبی با لهجه شیرین آذری گفت خانم بریز تو سطل اشغال. از اون روز به بعد هر وقت اون آقا آشپز بود و غذا رو می آورد با سرافکندگی غذا رو تحویل می گرفتم

      پاسخ ها

      • ************

        عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

    • سمي

      توي دانشگاه بايد كنفرانس مي‌دادم
      يكي از بچه ها خيلي مزه پروني ميكرد جوري كه همه شاكي شده بودن
      منم جلوي چشاي از گرد استاد اخراجش كردم
      استاد بيچاره رنگش مث گچ سفيد شد و تا آخر جلسه ميون صحبتم نپريد

      پاسخ ها

      • آلیس

        باباااااااااااااااااااااا

      • منیره

        وای خدا بوده کارت ایولللللللللللللللللللللل!چطوری تونستی؟

      • amir13

        ایول دمت گرم.
        فقط راستش دلم برای شوهر آیندت می سوزه.

    • reihane

      اعترافای بیتا,حامد,ماهچهره باحـــــــــــــــــــال بودن....
      درکل بدک نبود.....ممنووووووووووون

      پاسخ ها

      • بدون نام

        دو سه بار دیگه بنویس. مگه مجبوری با این نظرت

      • ریحاااااااانه

        تقصیر من نیست,وقتی خودمم دیدم تعجب کردم,باراول ودوم ارسالشerrorدادُ نرفت....ولی ظاهرا رسیده بوده,من ازکجا باید میفهمیدم....؟؟؟؟؟تازه خود مجله میتونه ۳تا کامنتو نزاره...

    • reihane

      اعترافای بیتا,حامد,ماهچهره باحـــــــــــــــــــال بودن....
      درکل بدک نبود.....ممنووووووووووون

    • reihane

      اعترافای بیتا,حامد,ماهچهره باحـــــــــــــــــــال بودن....
      درکل بدک نبود.....ممنووووووووووون

      پاسخ ها

      • هادی

        پس برترین ها واسه چی نظرات رو تایید می کنه ؟
        حداقل این اسپم ها رو حذف کنید دیگه !!!

    • sara

      يه بار با دخترخالم كلي از فروشگاه خريد كرده بوديم و وسيله براي برگشت نداشتيم. تاكسي هم گيرمون نيومد پس ناچار سوار اتوبوس شديم. اول بسم الله كه دخترخالم زحمت كشيد حلب 5 كيلويي روغن رو انداخت رو پاي يه خانومه!!! يه اتوبوس به ما نگاه مي كردن بعد موبايل من زنگ زد اينقدر وسيله زياد بود و حول هم شده بوديم دستمو كردم تو كيفم و به جاي موبايل آيينه مو در آوردم گذاشتم دم گوشم !! حالا هي ميگم الو بله الوووووو !!! به خودم اومدم ديدم يه اتوبوس از مرد گرفته تا زن دارن به ما مي خندن. عجب روزي بود اون روز!!!! يه چند سالي بود لپ هام از خجالت قرمز نشده بود.

      پاسخ ها

      • .reihane

        آدم از وسط نصف بشه,ولی ضایع نشه.....
        خیــــــــــــــــــــــــلی باحـــــــــــــــــــال بووووووووووووووود
        +++...

      • آلیس

        جالب بود

      • کیانی

        خیلی باحال بود خیلی .........

      • بهاران

        خیلی عاااااااااااااااااااااااااالی بود

      • sara

        =)))))))))!!!

    • آناهیتا

      عالی بود

    • مصطفی

      یه شب داشتم مسواک می زدم، اعضای خونواده هم خواب بودن. نمی دونم چرا ،ولی یهو واسم سوال شد که من می تونم یه دستی شنا برم؟بعد در راستای پاسخگویی به این سوال،در حالیکه مسواک تو دهنم بود، امتحان کردم ببینم می تونم یا نه! ...تا اومدم دستمو خم کنم و برم پایین،دستم طاقت نیاورد و افتادم. و بدین ترتیب مسواک خورد به ته حلقم!! یه کوچولو هم خونی شد...ولی خدا رحم کرد!!

      پاسخ ها

      • reihane

        هههههه....
        تصورشم باحاله...تا شما باشی جو گیر نشی...
        +++...

      • بدون نام

        خیلی با حال بود

      • sooma

        ayyyyyyyyyyyyyyy manam galum dard gereft hata tasavoresham dard dare mojadadan ayyyyyyyyyyyy

      • بدون نام

        ریحانه خانم شما باید همه جا نظر بدی؟ نظرتم نظر درست حسابی نیست.

      • ریحاااااااانه

        خانوم ویا آقای ناشناس اگه شما خوشتون نمیاد عذر میخوام,ولی من اگه از یه پست خوشم بیاد نظرمو میذارم,درضمن نظرات من فقط تواین صفحه زیاده,افرادیم هستن چندبرابرمن نظر میدن,تو چرا به من گیر میدی؟؟؟مشکل بالاهم که خدمتتون توضیح دادم....

      • amir13

        وای کلی با دوستام خندیدیم،خیلی قشنگ بود.

      • محمد

        دست شما درد نکنه.

      • بیتا

        خیلی باحال بود مصطفی ، تصور تو با اعتماد بنفس در مورد تواناییهات بصورت مسواک در دهان ، بسیار خنده دار بود ... مرسی مصطفی ... همیشه ازین کارا بکن و واسمون تعریف کن :)

      • یاسر

        ناشناس خانوم!اصلا ازت خوشم نیومد!چرا اینقدر خودخواه تشریف دارین!؟
        به نظر من که تموم اعترافات و نظرات دوستانمون جالب اند.
        اونی که بلد نیست نظر بده شمایید نه ریحانه خانوم!

    • laya

      سلام مجله جون ممنون از اینکه یکی از سوتی های منم گذاشتید....

      با اینکه واسه همه بچه هارو خونده بودم ولی بازم بعضی از اینا رو خوندم ترکیدم از خنده...جای ماهچهره هم خالیه....

      پاسخ ها

      • maryam

        سلام.یکی از سوتیای منم گذاشته بود.مجله جون منم ازت ممنونم

    • NoFear

      ای واااااااای. :دی
      NIMOOL فوق العااااااااده بود. :دی

      پاسخ ها

      • هیلین

        به نظر منم اخه یه بار منم یه سوتی تو این مایه ها دادم خیلی خالم گرفته شد .

    • محمد

      یه بار بیرون دیر کردم و خواستم به مامانم اس بدم که دارم میرم فلان جا اس فرستادم بعد دیدم که اشتباهی برای یکی که با هاش رفاقت نداشتم و کلا کم میشناختمش رفته،بعد اس داد که برای چی به من میگی،منم خواستم کم نیارم گفتم:گفتم که بدونی...
      بعد از اون ماجرا کلی با هم رفیق شدیم
      البته با نمک نبود...

      پاسخ ها

      • ناصر

        دختر بود دیگه؟

      • sara

        دختر بود!!! آوووووووو...

      • بدون نام

        حتما دیگه

      • amir13

        محمد جون ما خودمون ختمیم،...آره اشتباهی فرستادی !

    • پری

      ترم 3بودم باید میرفتم کارورزی اورژانس.دکترکه استادمون بود پتدینو رقیق کردو گفت برو وریدی بزن تو انژیو.رفتن انژیورو بازکردمو یهو امپول فشار دادم.همش ریخت رو لباسام.بدبخت همراها مونده بودن چی بگن.منم با کمال خونسردی گفتم.مدل این امپوله خیلی بده .خارجیه دیگه میریزه اضافش رو لباسات!!!!!1!1

      پاسخ ها

      • مینا72

        پری جون زیر نویس برو من که نفهمیدم چی شد؟؟؟؟؟؟؟

    • آلیس

      مجله کار خیلی قشنگی کردی
      منم وقتی بچه بودم و خواهرم تازه به دنیا اومده بود عموم یه تیکه طلا هدیه داد به خواهرم
      چند وقت بعد تولد دختر عمه ام بود مامانم همون یه تیکه طلا رو هدیه داد به دختر عمه ام
      تو تولد وقتی داشتن هدیه ی ما رو باز می کردن من همون لحظه با صدای بلند گفتم این هدیه رو برای خواهرم اورده بودن یهو عموم شروع کرد با صدای بلند حرف زدن که صدای من به عمه ام نرسه
      بعدش مامانم اینقدر دعوام کرد
      آلان دیگه فکر می کنم همه یادشون رفته ولی من هنوز خودم رو سرزنش می کنم

    • آمیتریس

      سوتیا خیلی خوب بود ولی اینا رو بچه ها خیلی وقت پیش گفتن لطفاجدید بذارین

    • زی زی

      سوتیه مجید،ماهچهره،حامد،مریم بانو،مریم خخخخخخخخخییییییییییییییییییییییییلی خنده دار بود.
      حامد که اخر سوتی بود سوتیش.ماهچهره هم باحال بود

    • رها

      واییییییییییییی خیلی با حال بود

      پاسخ ها

      • مهناز

        اعصابم خرد میشه تو نظر میدی.طفلی اون رها اولی بخاطر تو اسمشو عوض کرد

      • *رها*

        مرسی مهناز جان
        لطف داری عزیزم

      • hoda

        منم راستش ازت خوشم نمیاد.

      • بدون نام

        چه لوس. این رها هم آدمه دیگه شاید مثل شما درگیر این بچه بازیا نیست. نظرشو میذاره مثل شما بیست دفعه هم چک نمیکنه که کی براش جواب گذاشته!
        این کاراتون نشون میده خودتون خیلی نچسبین ..

      • مهناز

        وای ناشناس جون چقدر خندیدم به نظرت
        20 دفه چک کردن خیلی باحال بود

      • *رها*

        بابا بچسب بابا چسب رازی ...
        بله این رها هم آدمه ولی اگه یه خرده به بقیه احترام می ذاشت همون اول که با زبون خوش ازش خواهش کردم یه علامتی به اسمش اضافه کنه که با هم قاطی نشیم قبول می کرد.

    • the best

      خیلی خوب بود ممنون

    • امیرح

      کل کل شاعرها باهم:

      حافظ:
      اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
      به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را

      صائب تبریزی:
      اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
      به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
      //هر آن کس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
      نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

      شهریار:
      اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
      به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
      //هر آن کس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
      نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
      //سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
      نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را

      محمد عیادزاده:
      اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
      خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
      //نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
      مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
      //و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
      که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
      //نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
      فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را..!!

      پاسخ ها

      • sara

        عزيزم قشنگ بود ولي اين مطلبو گذاشتي كه سوتي لو ندي؟؟؟ سوتي هاتو رو كن!

      • zahra seven

        خیلی باحال بود داداشی+++++++

      • naghme

        عالی بود 20+++++++++++

      • پیمان

        دمممممممممممممممممممممت گم

      • محمد1362

        امير جان دمت گرم خيلي حيلي با حال بود دارم هي اينو ميخونم حفظ شم واقعا خوشم اومد مر300000000

      • آلیس

        با حال بود

      • laya

        +++

      • ریحاااااااااااااانه

        اااااااااااااااای ووووووووووووووول
        پسر...
        محمد عیارزاده خیلی باحـــــــــــــــــــال بود...
        ++++....

      • امیرح

        sara.zahra seven.naghme.پیمان.محمد1362.آلیس.laya. خواهش دوستان. مرسی از نظرات.این چند ماه پبش برام ایمیل شده بود و خواستم بقیه دوستان هم لذت ببرن. منکه چندین بار اونو خوندم...همدیگه رو شاد کنیم.غم و غصه خودش می آد.
        شاد باشید

      • حمید س2

        سلام .اونجایی که به شهریار نسبت دادی اشتباهه از یکی دیگس نه استاد شهریار

      • بدون نام

        حمید س 2 راست میگه اسم اون شاعر امیر نظام گروسی یا یه همچین چیزاییه.

    • six

      nahayate bi mazegi budan
      halam b ham khord

      پاسخ ها

      • sooma

        khob baraye fahmidan inke jaleban bayadun fazaro tasavor koni in kar kare har kasi nist az shoma khorde nemishe gereft

    • six

      nahayate bi mazegi budan
      halam be ham khord

      پاسخ ها

      • بدون نام

        مجبور نبودی که بخونی

    • kami

      جالب بودن دركل ولي بعضياش هم به نظر ميرسه ساختگي باشن!

    • مهدی

      اعتراف می کنم که...
      ما یه عمویی داشتیم که ماشالا با همه فامیل لج بود. با بابای ما هم همینطور، خلاصه بعد از چندوقت قهر بودن با خانواده ما بالاخره اعضای خانواده تونستن مراسم آشتی کنون راه بندازن و چندتا از فامیل ها رو هم دعوت کرده بودن. این عموی ما هم یه دختر خجالتی داشت که توی مهمونی داشت با آب تاب جریان عقدشو تعریف می کرد که یوهو من(هنوزم نفهمیدم قصدم چی بود) جلوی اون همه فامیل بلند بلند گفتم.
      غلط کردی شوهر کردی، مرا در به در کردی مرا خونین جیگر کردی و ادامه...
      اینو که گفتم یوهو دختره عین لبو قرمز شد، و چند نفر هم بلند بلند خندیدن که بدتر کرد جریانو. عموم که انگار آماده بود سریع غضب کرد(عین این فیلما. خودتون مجسم کنین دیگه)
      خلاصه مهمونی بهم خوردو هر کاری کردن نتونستن عموم رو نگه دارن، و رفت. ولی کل فامیل موندن خونمون.
      اون وسط مسطا عموم در مورد نحوه تربیت بچه هاشم به بابام یه چیزایی گفت که اونم حسابی عصبانی شد. سر همین قضیه هم وقتی عموم رفت به من گفت خوب کاری کردی گفتی:)
      البته اون موقع هفت سالم بود آخه. بچه بودم دیگه.
      ولی یه چیز رو اعصاب اینکه تا چندسال پیش پسرای فامیل منو میدیدن هی اینو تو سرم میکوبوندن و شعررو میخوندن به طوری که به نماد خانواده مون تبدیل شده بود:)
      البته بعد از اینکه از هر کدومشون سوتی های ریز درشتی گرفتم دیگه کسی جرات نمیکنه بخونه شعررو.
      انقدر سوتی دارم که نمدونستم کدومو اول بگم. ایشالا در آینده بقیه اشم میذارم

      پاسخ ها

      • fereshteh71

        خدایی خیلی باحال گفته بودی.

      • آلیس

        آلان عموت آشتی نکرده

      • ریحااااااااانه

        !!!!!!!!............wOoOow
        این افضل سوتیا بوووووووووووووووووود....
        بازم بزار....خیلی خندیدم....

      • بهاران

        غلط کردی شوهر کردی
        مرا دربه درم کردی مرا خونین جگر کردی
        اففففففففففففرین

      • هادی

        بابا دمت گرم !
        تو دیگه آخرشی !!
        خععععععععععععععلی باحال بود ... !

    • تبسم

      چند وقت پيش بادو تا از دوستامون رفته بوديم جاتون خالى ويلامون دماوند،دوستم و همسرش كه از دوستان بچگى من و همسرم هستند باعث ازدواج ما بودند(يعنى با هم خيلى صميمى هستيم) خلاصه،نصف شب حرف دزد و قتل تو سطح شهر و اين حرفها بود و دور و اطراف هم سوت و كور كه يكهو صداى وحشتناكى اومد انگار يكى با ماشين به در كوبيده،من هم آخر دختر شجاع(!!)بيل رو برداشتم و به دو رفتم طرف در و با صدا و هوار:كيه،كي اونجاست؟!!(حالا فكر كنين كه فقط تو دهات ما دزدا رو با بيل ميكشند،بماند!!)كه ديدم يك اسب رم كرده و خودش رو كوبيده به در و صاحبش هم با بدبختى داره ميكشونه افسارش رو
      شوهر دوستم (يا همون دوست شوهرم)بدو بدو پشت سرم بود،گفتم :مرسى كه اومدى من نترسم،ترسيدى؟
      گفت:"برو بابا!اومدم به يارو بگم جونت رو بردار در رو،اين ديوونه است،ميزنه لهت ميكنه ها"
      آى خيط شدم!!!!

      پاسخ ها

      • elahe

        Dokhtare shoja kheili bahal bud

      • تبسم

        ممنون الهه جان

      • بدون نام

        حالا میخواستی بگی ویلا داری باشه بابا فهمیدیم

      • amir13

        خب منظور؟ معما بود یا...؟

    • رادمهر

      فقط ماهچهره.
      این سوتی یا خوابو تو سه علی سه گذاشته بودم
      از اون جایی که من بیشتر موقع ها خوابهای معنی داری میبینم یک شب خواب دیدم با فک و فامیلامون رفتیم دریا شنا به پلاژ که رسیدیم تا جایی که چشمم کار میکرد دریا خون آلود بودش کل دریا به رنگ خون بود خیلی ترسیدم دوستام داشتند لباساشونو در می اوردن که اماده ی شنا کردن بشند که من سریع رفتم به مسئول اونجا گفتم آخه ما چطور شنا کنیم تو دریا پر از خونه آخه نجسه با خونسردی تمام بهم گفت نگران نباش خون نیست تو آب رب ریختیم.
      اعتراف میکنم مسخره ترین خوابی بود که تو عمرم دیدم.

      پاسخ ها

      • elhamgh

        خیلی خیلی خیلی خندیدمممممممممممممممممممم خیلی باحال بود با این خوابت.

      • محمد

        داداش گفتن سوتی نه خواب

      • رادمهر

        قبلش گفته بودند هر چیزی که باعث خنده میشه

      • ماهچهره

        خیلی خنده دار بود (رب) حتما خوابتون تعبیر داره

    • Melody

      مجله جان پس مال من کوش؟ :(

      پاسخ ها

      • naghme

        مال منم نزاشتن

      • *رها*

        ملودی جان مال من و تو رو دفعه ی بعد میذارند.

      • 120

        حیف شد که.......
        تازه ذره بینمو آماده کرده بودم

      • MSM

        حتما نکته غیر اخلاقی داشتین...!

      • Melody

        مرسی نغمه جون رها جون 120 جان و MSM جان نه تو اعتراف صمیمانه سوتی های 11 سوتی من هستش نمیدونم چرا انجا ننوشتن عزیزم.

        120 جان خواستی برو اونجا بخونش عزیزم.

      • 120

        اونو خونده بودم کلی هم خندیدم, فکر کردم 1 سوتی جدید دادی

      • Melody

        نه 120 دلم خونه...

      • 120

        چرا مگه چی شده؟!!

    • jaguar

      من 10 سالم بود با بابای خدا بیامرزم و داداشم از مغازه پدرم تا خونه داشتیم پیاده میرفتیم وسط راه بابام 10 ریال به من داد و گفت برو یه کیلو سبزی خوردن بخر بیا من رفتم 5 ریال دادم بستنی و نیم کیلو سبزی خریدم بعد خودمو رسوندم به اونا بابام تا سبزی و دید پرسید چقدر خریدی گفتم یه کیلو به داداشم گفت برگردیم سر بچه کلاه گذاشته من حالم بد شد گفتم الان ابروم میره یواشکی داداشمو صدا کردم 10سال از من بزرگتره گفتم صداشو در نیار 5 ریال دادم بستنی یه دفعه داداشم به بابام گفت بیا بریم خونه یادم افتاد کار واجبی دارم بعدا ازش بقیه پولو میگیریم هنوز هم که هنوزه داداشمو می بینم خجالت میکشم

      پاسخ ها

      • naghme

        مرسی خیلی باحال بود

      • 120

        همیشه این داداشای بزرگن که هوای خواهر و برادرای کوچیکشونو دارن

      • fatemeh

        وااااااااااااااااای :( من خیییییییییییییلی دوست دارم برادر بزرگتر از خودم داشته باشم

      • نگين

        من نه خواهر دارم نه برادر اما دلم داداش ميخواد

    • Myname

      همشون خیلی باحال بودن، مرسی، خندیدم ^^

    • بهاره

      مرررررررررررررسی.عالی بود.خیلی وقت بود اینقدر نخندیده بودم

    • فرزانه بانو

      سوتي مصطفي و ماهچهره خيليييييييي عالييييييييييي بود.خدا خيرتون بده كلي خنديدم.

    • محمد1362

      اعتراف ميكنم يكي از بهترين خاطرات زندگيم اين بود كه 20روز قبل از ازدواجم اعتبار پاسپورتم تموم شد منم سريع رفتم عوضش كردم حالا با خيال راحت پاسپورتم دست خانومم البته خدايييش كلا پسر خوبي بودم هااا

      پاسخ ها

      • بدون نام

        من متوجه نشدم یکی توضیح بده

      • آناهیتا

        شما سخت نگیرید,خواست یه چیزی گفته باشه دور همی بخندیم....

      • سحر 1

        بعله کاملا متوجه ام !

      • سحر 1

        این سوتی بود الان اونوقت ؟

    • محمود

      اعتراف مي كنم يه بار دوست برادرم اومده بود جلوي در، منم كه اكثر تلفنها رو تو خونه جواب مي دادم رفتم دم در. يارو گفت برادرتون هست؟ منم تندي گفتم: آره، يه لحظه گوشي!! طرف همون لحظه زد زير خنده منم خودمو زدم به اون راه.. نگو نامرد ميزاره كف دست داداشم! بين خودمون باشه هنوزم گردن نگرفتم!

      پاسخ ها

      • sara

        خيلي با حال بود.

      • behnaz

        نگران نباش منم یه بار همین سوتیو دادم اما زود آیفونو گذاشتم سر جاش نفهمیدم پسره چیکار کرد

    • متانت

      وای اون NIMOOL از همه باحال تر بود. آخر سوتی بوده.

    • امین

      من کسی هستم که کمتر عادت دارم به دیدن زائرین اماکن مذهبی برم ی روز ظهر بعد از ناهار بابام گفت ناهارت رو خوردی بیا بریم دیدن همسایه از کربلا امده اون روز بدون هیچ گونه مقاومتی گفتم باشه.ناهار خوردیم و رفتیم وارد خانه همسایه شدیم و گشتیم دنبال کربلایی.بلاخره کربلایی امد بعد از دیدو بوسی کلی در باره اوضاع و آب و هوای کربلا پرسیدیم ولی بنده خدا هی تفره رفت اتفاقا در اون لحظه تلویزیون یک فیل طنز نشان می داد و با وجود خنده دار نبودن صحنه ها همه اتقاق قه قه های بلندی می زدند خلاصه بعد از چند دقیقه ما بلند شدیم و رفتیم شب که بابا امد با کلی ذوق به مامان کفتم که ما امروز رفتیم خانه فلانی که از کربلا امده .مامان با تعجب گفت چی !!!!!؟ اون فقط خانومش رفته بود کربلا .وای اون لحظه فقط خنده های جمع توی اتاق به ذهنم امد و تا چند هفته خودم رو به هیچ یک از خانواده کربایی نشون ندادم

      پاسخ ها

      • naghme

        بیچاره بابات. تو خودتو نشون نمیدادی اون چکار کرد؟؟؟

    • mehdi

      من بخاطر حساسیت هایی که دارم تو فصل بهار زیاد سردرد می گیرم معمولا هم از قرص Relife استفاده میکنم که سریع خوب می شم، یه روز که سردرد شدیدی داشتم رفتم تو داروخانه شبانه روزی لاهیجان حالا شیک و پیک کردیم روز تعطیل هم بود داروخونه داشت از جمعیت منفجر می شد (اکثرشون هم خانما بودن) ما با اعتماد بنفس کامل از اون ته داد زدیم خانم یه بسته ایزیلایف بدین خانمه گفت چه سایزی می خواین گفتم سایزش مهم نیست دوباره گفت آخه چاقه لاغره چجوریه گفتم خانم براخودم می خوام تا اینو گفتم کل داروخونه از خنده رفت روهوا خانمه با تعجب گفت برا خودتون می خواین اونجا تازه فهمیدم چه سوتی دادم که ایزی لایف پوشک افراد مسنه و من قرص ریلاف می خواستم قرمز شدم قرصمو گرفتم مثل جت از اونجا زدم بیرون دیگه هم به اون داروخونه بر نگشتم...

      پاسخ ها

      • *رها*

        کلا این یه قانونه:
        هرکس که می خواد یه خرده کلاس بذاره و پز بده ،خدا همچین خرابش می کنه که بیا و ببین
        با کله آدمو می کوبونه زمین

      • ریحااااااااااااانه

        از بس خندیدم اشکم در اومد......
        ++++.....
        منم ازین سوتیا دادم زیاااااااااد....

      • MSM

        خیلی خندیدم...دمت گرم

      • سهیل

        خیلی باحال بود. خیلی خندیدم-مرسی

      • فرزانه بانو

        دمت گرم آقا مهدي...... كلي خنديدم..... معلومه سرت خيلي درد ميكرده!!!!

      • بهاران

        واااااااااااااااااااااااااااااای خیلی بد بوده ولی دست درد نکنه کلی خندیدم

      • Melody

        ناراحت بودم مهدی جان اما سوتیت خندوند منو!

      • elhamgh

        خیلی خندیدم اینقد که اشکام در اومد ایول با این سوتی.........

      • تبسم

        به قانون رها اعتقاد دارم اساسی!!!
        با حال بود مهدی جان

      • laya

        خیلی بامزه بود مهدی

      • *رها*

        آره تبسم جان منم شخصا به حقیقت این قانون رسیدم.

      • الهام3

        خیلی جالب بود ممنون.
        :))))

      • بدون نام

        آی خندیییدمم... . خدا هیچ بنده ای رو اینجوری ضایع نکنه...

      • شمیم

        خیلی باحال بود
        روحم شادشد

      • mehdi

        این ضایع شدن ارزش خندوندن دوستامونوداشت

      • نگين

        بميرم

    • mohsen

      اعتراف می کنم .....
      یه دفع زنگ زدم استخر گفتم اقا سانس اقایان کیه بعد گفت فلان ساعت بعد من از یارو پرسیدم اقا جای استخر که تغییر نکرده که.....

    • نفیسه

      وای خاطره ماهچهره عالی بود کلی خندیدم مرسی

    • سعید خ

      منم موقعی که کلاس اول دبستان بودم برای امتحانات شهرستان که شاگرد اولهای هر مدرسه شرکت میکردن رفتم.امتحان توی دبیرستان دخترانه بود.مراقبای امتحان هم همون دخترهای دبیرستانی بودن.وسطهای امتحان دستشوئیم گرفته بود،هرچی اصرار کردم بهم اجازه خروج نادن.منم نتونستم خودمو نگه دارم و شلوارمو خیس کردم.خلاصه تا آخر ین نفر نشستم تا بعد از دو ساعت شلوارم خشک شد و رفتم برگمو دادم.هنوز هر وقت یادم میاد کلی ذوق میکنم و به مراقبهای بی حواس که به بچه 7ساله اجازه دستشویی رفتن ندادن فحش میدم.

      پاسخ ها

      • ریحااااااااانه

        شووووووووووخی میکنی.....!!!!!
        چه مراقبای بی رحمی.......

      • sara

        عزززززززيزم....++++++

      • آلیس

        کسی نفهمید؟

    • reyhoon

      باید اعتراف کنم که من تو دوران راهنمایی زنگای تفریح که میشد ادای معلما رو در میاوردم

      پاسخ ها

      • naghme

        من تو دانشگاه پشت سر پسرای دانشگاه. از من شکلک و اداشون رو در اوردن از بچه های گروه خندید. کلی حال میکردیم

      • reyhoon

        کلا حال میده نغمه جون ما ریسه میریم

    • رويا

      خيلي جالب بود داشتم ميمردم از خنده مخصوصا اون بانكه با دانشگاهه

    • بدون نام

      عالی بود منتظر بعدی هاش هستم

    • eli

      مررسی
      فک نمیکردم ماله منم بذارید ...

    • استار

      واي حامد خيلي باحال بود.
      منم اعتراف مي‌كنم حدود 10 سال پيش كه سال اول دبيرستان بودم و داشتم با دوستام از مدرسه بر ميگشتم، جلوي يه سوپر ماركت ايستاديم تا بچه‌ها بستني بگيرن. چند متر اون طرف تر، يه پسر خوشگل كه دايي دوستم بود و من ازش خوشم ميومد ايستاده بود. ديدم هي اشاره ميكنه ميگه بيا. منم كلاس ميذاشتم و مي‌گفتم نميام. يهو ديدم هر هر زد زير خنده. اخم كردم و رومو ازش برگردوندم كه ديدم يكي از دوستاش پشت سر من توي پياده رو بوده و اون به دوستش اشاره مي‌كرده نه به من. آي ضايع شدما! دلم ميخواست همونجا برم توي زمين. ديگه هر وقت دايي دوستمو ميديدم بدوبدو فرار مي‌كردم.
      يادش بخير.

      پاسخ ها

      • فرزانه بانو

        الهييييييييي........

      • نگين

        دركت ميكنم

    • fereshteh71

      _یه باراومدم بگم یونان باستان زبونم نچرخید گفتم یونانونه.
      _یه بار دوستام به من گفتن که از راننده سرویسمون که آقا بود بپرسم ساعت چند بیایم که منتظر نمونیم.منم همون موقع گفتم:خانم ساعت چند بیایم؟ یهو بچه ها زدن زیر خنده تازه فهمیدم چه سوتی داده بودم:))
      _ بابام داشت پشت تلفن به داداشم آدرس یه جایی رو میداد مثلا به جای خیابان 16گفت خیابان 14,بعدهمون لحظه با ناراحتیه تمام گفت:وای خدایا منو ببخش!! ماهم زدیم زیر خنده آخه بابام چیز خواستی نگفته بود که ازخدا طلب مغفرت میکرد!!:))

      پاسخ ها

      • بدون نام

        یخ کنی

      • بدون نام

        خییییییییییییییللللللللللللیییییییییی بی مزه بود

      • fereshteh71

        خدایی خیلی بی مزه بود میدونم:)))
        منم وقتی نوشتم میدونستم خیلی بی مزس ولی خودم از بی مزه گیش کلی خندیدم:))
        بچه هایی که مثبت دادن منظورم وفهمیدن:))

    • بدون نام

      شنیده بودیم بانک ملی پولای کهنه رو بانوعوض می کنه با پسرعمم رفتیم توبانک اماهرچی گشتیم پول کنه ای که برای تعویض اورده بودیمو پیدانکردیم ناچاریه20تومنیو قبل اینکه به متصدی باجه بدیمش پاره کردیم ومنتظرگرفتن اسکناس نوشدیم متصدی بانک با خونسردی اسکناسوگرفت باچسب چسبوندش وپس دادهیچ وقت این خاطره یادم نمیره

      پاسخ ها

      • بدون نام

        ey val dariiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiid...........................

    • مرضیه

      اعترافات بسیار باحال بودند

    • شادی

      کلاس دوم دبستان بودم معلم خواست رومیزی را به خانه ببریم و شسته شده شنبه هفته بعد به مدرسه بیاوریم من این کار را مقبل شدم چشمتون روز بد نبینه اومدم خونه با خودکار ابی افتادم به جونش شکلهای مختلف کشیدم ، کشیدن همانا و پاک نشدن حتی یکی از اون خطها همانا آخرش مجبور شدم یک رومیزی جدید برای مدرسه ببرم

    • sanaz

      اعتراف میکنم یه روز که رفته بودم بیرون یه ماشین که 2تا پسر توش بودن افتادن دنبالم من محل ندادمو پیچیدم تو کوچه داشتم میرفتم که دیدم اومدن سر کوچه واستادن منتظر من منم خواستم کلاس بزارم نرم تازه انقدم خودمو گرفته بودم که نگو همین که داشتم میرسیدم بهشون چشتون روز بد نبینه ییهو پام پیچ خوردو کم مونده بود بخورم زمین اون 2تا نامردم انقد بهم خندیدن بعدم گذاشتن رفتن منم اصلا انگار نه انگار که اتفاقی افتاده همونطوری به راهم ادامه دادم ولی تا چند ماه سعی میکردم اون طرفا آفتابی نشم

    • arad

      اعتراف می کنم هر وقت می خوام بگم johnny depp به خاطر p آخرش اول تو ذهنم brad pitt میاد تو ذهنم بعد زنش jennifer lopez و بعد به خاطر j آخر به خود jonny depp می رسم

      پاسخ ها

      • shabnam

        زنش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تازه با هم ازدواج کردن؟؟؟؟؟؟؟؟؟

      • reyhoon

        پس کاسپر چی شد؟؟؟؟

      • mehdi

        زن براد پیت آنجلینا جولیه، شما دیگه اسمارو اینجوری بهم ربط نده قاطی میشه شرمنده جنیفر می شیم ...

      • نگين

        جنيفر لوپز زن بردپيت نيست

      • شکیبا

        خسته میشی ب خدا !:-))))مرسی خیلی خندیدم ممنون

    • آرزو

      منم ترم آخر بود با دوستم تو خونه نشسته بودیم و امنحانات تموم شده بود باید خونه رو تحویل میدادیم به صاحب خونه که همه وسایل هارو جمع و جور میکردیم اینم بگم که ساعت 3 نصف شب بود بهد دوستم گفت ارزو صدای پا اومد انگاری دزد اومده 2 سال اون خونه بودیم مطمین بودم دزد جرات نمیکنه بیاد بعد دوستم گفت نه دیگه این دزده که اومده آخرین روز اومده برا خداحافظی که خندیدیم بعد منم شک کردم و گفتم نکنه دزده اما رفتم نگاه کردم با این که در ورودی یادمون رفته بود قفلش کنیم اما دزد نبود دوشتم نشسته بود طفلکی منم پای صدای لب تاپ زاد کردم که اگع دزدی هست بره بعد دوستم روبروم نشسته بد منم با صدای بلند گفتم فرار کن اومد به خدا هر موقع یادم میوفته میخندم دوستم که نشسته بود به متری درجا پرید بالا جبغ زد منم خندیدم کلی خندیدم بعد خیلی ناراحت شدم کم مونده بود روز آخر دانشجوییش از ترس بمیره چند روز سر درد کشید منم هی گفتم کاش این کارو نمیکردم ولی خیلی خندیدم الانم یادمون بیاد زنگ میزنیم به هم میگیم دزدی نمیاد که میگه اگه بیاد هم به تو نمیگم.

      پاسخ ها

      • بدون نام

        ببین یه دور متنو قبل فرستادنت بخون
        همش غلط املایی داشتی
        جمله هات اکثرا غلط بود
        البته ببخشیدا

      • حانیه

        سلام
        انتقاد می کنم که از این به بعد حواست باشه همیشه قبل از این که کامنت بذاری یه بار از روش بخون کلی غلط املایی داشتی عزیزم.

      • شمیم

        دانشجوهای مملکت که این باشن وای به حال بقه
        ابتدایی بودی املات چندبود؟؟؟

    • ماهچهره

      چند روز پیشا کلاس رانندگی میرفتم جلسه ی سومم بود که مربیم میخواست پارک دوبل یادم بده مربیم متوجه شد که من رانندگیم نسبتا خوبه خیلی بهم توضیح نمیداد برای دو فرمونه و دنده عقبو از این چیزا. مربی گفت آشنایی داری با پارک دوبل منم سریع جواب دادم که بلدم گفت پس تو
      یکی بزن در حین زدن نکاتی رو بهت میگم
      ماشینو روشن کردم و از م خواست که به ماشین جلویی رسیدم پارک بزنم. و کلی هم داشت ازم تعریف میکرد به مادرم میگفت تمام خسته گیهام در میره وقتی میبینم هنرجوهایی به این با استعدادی دارم مادر منم کم نیاورد گفت دخترم خیلی باهوشه زود یاد میگیره با پدرشم یکی دوبار فقط نشسته بود دیگه کلی از م تعریف میکردند منم خیلی ذوق کرده بودم رسیدم به ماشین دقیقا بغل دستش محکم پامو زدم رو ترمز که با سر تو شیشه رفتیم سریع دنده رو خلاص کردم ترمز دستی هم با حالت حرفی بالا کشیدم و منتظر تعریف مربیم بودم
      که چند ثانیه ایی نگام کرد من فکر کردم بخاطر ترمز زدنم بود گفت خوب منم مثل خل ها گفتم خوب گفت چرا خاموش کردی برو دنده عقب من تو حالت اغما بودم چیزی نگرفتم بهم گفت نکنه الان مثلا پارک دوبل کردی
      بله من تا اون موقع فکر میکردم پارک دوبل یعنی کنار یه ماشین وایستادن دیگه همه یخنده ها و تیکه ها به کنار و شرمساری مادرم که ازم زیادی تعریف کرده بود و در نتیجه نیم ساعتی بهم پارک دوبل رو از اول اولش بهم یاد داد.

      پاسخ ها

      • Melody

        خیلی باحالی دختر!

      • تبسم

        امتحانت خوب شد عزیز جان؟قبول شدی؟

      • ماهچهره

        مرسی ملودی جون

      • laya

        بامزه بو ماهچهره جان...کجایی کم پیدایی؟؟

      • تبسم

        آره تبسم جونم قبول شدم ولی نزدیک بود خراب کنم اصلا یادم رفت خروج از پارکو انجام بدم

      • رهای قدیمی

        منم دقیقا می خواستم عین ملودی بنویسم

      • ماهچهره

        سلام لعیای عزیزم. من هستم بیشتر میخونم تا نظر بدم

      • مهناز

        ای جان خیلی باحال بود
        عاشقتم

      • amir13

        خیلی قشنگ بود حالم جا اومد.
        ولی فک کنم دختر شر و ... باشی .

      • ماهچهره

        تبسم جون اینم یه سوتی دیگه بجای اینکه اسم خودمو بنویسم اسم تورو نوشتم

      • ماهچهره

        مرسی رها و مهناز عزیزم

      • ماهچهره

        چطور به این نتیجه رسیدید امیر خان؟

      • sara

        ++++++++++++++++

      • amir13

        ماهی خانوم البته قصد بدی ازحرفم نداشتم.
        ولی چون خاطراتت بیشتر مثل پسرای شر و شوره و به روحیات دخترا نمیاد، مخصوصا مدل حرفیدنت در مورد ترمز گرفتنتو....اگه پسر بودی واسه خودت بروبیایی داشتی.

      • ماهچهره

        جدا امیر خان؟خوب شد گفتید که یکم صحبت کردنمو تغییر بدم
        ولی من اصلا شر نیستم هم آرومم هم یه کوچولو شیطونم اینارو از بقیه شنیدم

      • amir13

        اصلا به هیچ وجه . نگارشت عالیه تغییرش نده.
        (البته این نظر منه)
        راستی این حرفارو که آرومی و... رو به خواستگارت میگفتی شاید برمیگشت. البته من اگه به جای اون بودم باور م نمی شد!!!؟؟

      • ماهچهره

        ای بابا من اخر اون اعترافمو به شوخی گفتم جواب نه از طرف من بود اونم قبل از حرف زدنمون
        همشم شوخی شوخی نبودا از اون روز پیداش نشد. به هر حال شما به من لطف دارید
        موفق باشید (امیر)13.

      • حسین

        بابا ایول مرسی ماهی جان

    • شیدا

      جالب بود

    • sooma

      چند وقت پیش رفته بودیم بیرون (منو مادرمو خالم) خاله جان بنده ازبس که ترسو رانندگی نمیکنه مادره بنده هم مثلا اومد بگه رانندگی اسونه وقتی رسیدیم دم یه دور برگردون شروع کرد به اموزش و گفت ببین فریبا الان من با ارامش از اینجا دور میزنم تازه نگا الان این ماشینه هم کله تکون داد که ما بریم نگاه کن رانندگی خیلی راحته یهو زززززززززززارت زد به تیر چراغ برق منو میگی مردم از خنده بعد دیگه فکر کردم تموم شد خانم با کمال اعتماد به سقف دنده عقب گرفت دوباره زااااارررت حتی محکم تر از قبل کوبید به تیر چراغ برق من دیگه داشت نفسم بند میومد کف ماشین ولو بودم

      پاسخ ها

      • amir13

        باحال بود .

      • Ali Express

        ایول خیلی باحال بود
        کلآ سوتی های رانندگی باحالن

      • بدون نام

        خیلی خوب بود مرسی

    • المیرا

      این سوتی مال خواهرمه...
      زمستون گذشته من و مادرم و خواهرم برای خرید بوت رفتیم سپهسالار. واردمغازه ای شدیم که قیمت یه بوت رو بپرسیم. خواهرم چشمش به یه بوت افتاد توی ویترین داخلی. قیمتشو پرسید. فروشنده هاهم که چندتا پسرجوون بودن جواب دادن فروشی نیست. خواهرم که بدجور ازش خوشش اومده بود گفت حالا نمیشه بفروشیدش؟ پسر گفت اگه مطمئنید می خرید بیارمش. گفت باشه.
      وقتی خواست بپوشه داشت با سردرگمی کفشو نگاه می کرد که فروشنده گفت مدل جورابیه.(یعنی دقیقا مثل جوراب میره تو پا و درمیاد) خواهرم بوت رو پاش کرد. کمی راه رفت و نشست گفت اذیت میکنه. یکیشو درآورد. دومی رو با کلی زور درآورد و یهو با تعب نگاهی کرد. دستشو سریع کرد تو بوت و باخنده گفت : اِ ... جورابم هم باهاش دراومد !!!
      من و مامانم فقط باخنده زدیم بیرون که جلو فروشنده ها خجالت نکشیم! خواهرم طفلکی سرشو آورده بود بالا دیده بود هیچ کدوممون داخل مغازه نیستیم و یکی از فروشنده ها هم درکمال آرامش داره نگاهش می کنه !
      شانس آورده بود که بقیه فروشنده ها سرشون به تماشای فوتبال گرم بود!

    • سهیل

      منم باید اعتراف کنم. فک کنم اینجوری روانم آسوده میشه.
      14 یا 15 سالم بود که شب باسنگ از رو پشت بوم زدم به در همسایمون که یه زن جوونی بود که با مادر پیرشو و دو تا بچش زندگی میکرد.مادره فکر کرد دزده دوید در خونه ما از ما کمک بخواد . من و داداشمو بابام 4 تا کوچه رو دنبال دزده دویدیم ولی به نتیجه نرسیدیم. منم اصلن به روم نیاوردم که کار من بوده. خداییش الان خیلی شرمندم.

    • مریم

      یادم میاد سر کلاس نشسته بودم و داشتم مثل یه دختر خوب به حرف معلمم گوش میکردم اما از شانس بد من پام گیر کرد به لبه ی صندلی و با سر محکم خوردم زمین . وقتی متوجه نگاه بچه ها شدم خودمو زدم به لرزیدن و چشمامو کج کردم که مثلا حالم خیلی بده . معلمم بردم دفتر و نمیدونم چرا ولی تقریبا 3 تا پتو انداختن روم !! بعد پدر و مادرم اومدن مدرسه و منو بردن بیمارستان ! هرچی دکتر میگفت حالش خوبه من بیشتر خودمو به مریضی میزدم . خلاصه با اینکه مجبور بودم کبودی صورتمو و یک هفته فیلم دراوردنو تحمل کنم اما به 8 روز نرفتن به مدرسه میارزید D:

    • elahe

      Avalin bar bud umaam.koli khandidam.mamnoooon

      پاسخ ها

      • MSM

        ایشالله بازم تشریف بیارین. فقط دیگه انگلیسی ننویسین.

      • بدون نام

        aavalin bare ina ro mikhoonanm vaaaaaaaay koli khandidam akhare soojast dge

    • محمود

      arad جان همين الانشم كه سوتي دادي! زن برد پيت آنجلينا جوليه نه جنيفر لوپز!!

    • zahra

      اعتراف میکنم که چندسال پیش داشتم ازکلاس زبان برمی گشتم،خیلی شیک وباکلاس رفتم وایسادم وسط اوتوبوس وخیره شدم به بیرون.بیشترصندلی های اتوبوس هم خالی بود.ولی من چون حس کمکم به دیگران فعال شده بود ازسرجام تکون نخوردم.خلاصه اتوبوس راه افتادوماهم همینطوری خیره به خیابان!
      یهو یه پسره روی دوچرخه و یکی دیگه ام پشتش بود،من هم همینطوری نگاهشون میکردم که یهو یکیشون واسم زبون درآورد!!شانس من همه ی پرده های اتوبوس هم کناربود.خلاصه یه نگاهی به بقیه ی کسایی که تواتوبوس بودن انداختم ودیدم همه دارن بهم لبخدمی زنن!من هم ازعصبانیت داشتم می ترکیدم!!

      پاسخ ها

      • amir13

        خوندمش ولی ببخشید اینو میگم، خیلی مسخره بود .

    • راحیل

      یه روز واسه کار شرکت با اداره مالیات کلی تلفنی مجبور شدم جروبحث کنم گفت لطفا تشریف بیارید حضوری بحرفیم قبول کردم وارد که شدم با منشیش هماهنگ کردم زنگ زد گفت همون خانمی که الان داشتین تلفنی بحث میکردین اومدن ایشونم گفت بیان داخل.تو حال و هوای تلفنمون بودم که چی گفتم و اینا تا رفتم تو گفتم الو سلاام!!! بیچاره جا خورد سرشو اورد بالا گفت جند دقیقه گوشی دستتون میرسم خدمتتون !!از سوتی خودمو حاضر جوابی پسره خندم گرفت .

      پاسخ ها

      • مهناز

        وای عالی بود

      • حسین

        قشنگ بود

      • نگين

        چرا با من اين كارو ميكنين؟چرا منو تا حد انفجار مي خندونين؟

    • parastoo

      چند روز پیشا بود که رفته بودیم با شوهر خواهرم سوپری هرید کنیم شوهر خواهرم به مقازه داره گفت این شانسی چه قیمت هستن منم گفتم اره این شانسیارو من قبلا گرفتم اون مقازه داره هم گفت این الو ورا نه شانسی اومدیم کم نیاریم گفتیم این ادامسا چندن گفت اینا واکس کفش هستن دیگه سیاه شدیم از خنده امدیم بیرون انقدر خیت شدیم که باورتون نمیشه

      پاسخ ها

      • بدون نام

        مقازه نه مغازه

      • بدون نام

        خیط درسته نه خیت....

      • بدون نام

        منم یه بار رفتم یه مغازه ای یه رانی برداشتم فک کردم رانیه گفتم این رانیه چنده گفت5000 تومن بعد گفت این رانی نیس نوشابه انرژی زاست...

    • ali

      اعتراف میکنم که یه بار رفته بودم مغازه وقتی جنسو گرفتم گفتم الهی شکرت

      پاسخ ها

      • شکیبا

        مرسی خندیدم وای واااااااااااااااااااااای هه هه ههه ممنون

    • ساسان

      چرا کامنت منو سانسور کردی؟

    • ماریا

      ما تلفنمنون پیش تلویزیونه یه بار تو تلویزیون داشت عکس مسجد و گلدسته رو نشون میداد تلفن زنگ زد من سریع گوشی رو برداشتم به جای اینکه بگم الو گفتم الهم صل علی محمد و ال محمد دیگه از خجالت حرف دیگه نزدم سریع گوشی رو دادم به بابام شانس آوردم دوست بابام بود و منو نمیشناخت....

      پاسخ ها

      • بدون نام

        من یه بار گوشی تلفنو برداشتم گفتم:کیه؟

      • نگين

        خيلي باحال بود تركيدم

    • صبا

      بروبچ منم میخوام یه اعتراف فوکولم.....
      سال اول راهنمایی بودم و اول های سال تحصیلی بود.طبق معمول کفش های نو و یکی یدونمو پوشیده بودم.منظورم از یکی یدونه اینه که هیشکی از کفشای من ندیده بود و نخریده بود!البته منم اهله پز دادن نبودم.خلاصه سره کلاسه ریاضی نشسته بودم و پاهامو به حالت گره به هم روی هم گذاشته بودم که معلمه ریاضی منو پای تخته صدا کرد.منم که طبقه معمول مشغوله نقاشی کردن در حاشیه ی کتاب بودم سراسیمه از جا بلند شدم!!یعنی بر جا نشستم!! از خوش شانسی گیره های زیپ های کناره کفشام به هم گره خورده بودن ومنو با کله زمین انداختن!
      از اون روز به بعد هر وقت منو پای تخته صدا میکردن اول به کفشام نگاه میکردم!!!!!!!!!

    • مرجان

      وااااااای ماهچهره خیلی باحال بود وقتی خوندم بلند بلند خندیدم اگه کسی پیشم بود اونم از خنده ی من خندش میگرفت!!!

      پاسخ ها

      • ماهچهره

        درسته که خیلی کارم ضایع بود اما باعث شد دوستان عزیزمو شاد کنم,

    • بدون نام

      خدایی این سوتی ماله دیشبه که 2تا از عمه هام خونمون بودن
      پسر عمم 2سه روزه نامزد کرده همسنه خودمه خواهرم نداره نمیدونم چی شد برگشت گفت مامانم از اوون مادر شوهراسا!
      با لحن کاملا جدی برگشتم گفتم!!!
      زنت شانس اورده خواهر شوهر نداره!!!
      قیافه عمه هام در مقابل مامانم دیدنی بود

      پاسخ ها

      • نگين

        خيلي باحال بود

    • Myname

      همشون خیلی باحال بودن، مرسی، خندیدم ^^

    • vorujack

      منم یه روز فراموش کردم با شلوار راحتی رنگی رفتم دانشگاه

      پاسخ ها

      • بدون نام

        الان دیگه مد شده -پوشیدن شلوار راحتی رنگی الان کلاسداره
        راستی منم کلاس دوم ابتدایی بودم یه بار با دمپایی رفتم مدرسه. مگه اون روز تموم میشد. تازه معلممون از شانس گند من آوردتم پای تخته

      • بدون نام

        منم یه بار با زیر پیرن رفتم فروشگاه تو راه که سوار دوچرخه بودم همه نگام میکردن..

      • بیتا

        وای منم یکبار با دمپایی رفتم مهدکودک بابام پیاده م کرد رفتم تو مهد همینکه خواستم کفشمو در بیارم چشتون روز بد نبینه دیدم دمپایی پامه بدو بدو اومدم وسط خیابون هی واسه بابام دست تکون می دم بابام هم انگار نه انگار ، نکرد یه نگاه از آینه عقب بندازه ، منکه اون روزم گذشت ولی بابام شانس آورد با این بی دقتی تصادف نکرد !!!

    • میثم

      آقا ما اعتراف تو کارمون نیست ولی خوش دارم یه خاطره تعریف کنم... آبجی مریم ما 3 سال از من بزرگتره،آقا من 5 سالم بود آبجی مریم اومد واسه ما یخ در بهشت درست کنه یخو از فریزر آورد بیرون.....آقا نمی دونم من اون موقع چی پیشه خودم فکر کردم زرت زبونمو چسبوندم به یخه...حالا هر چی می کردیم زبونم جدا نمی شد اومدیم ببریم زیر شیر آب تکون تکون خورد یخه با پوست زبونم کنده شد...خون همه جا رو برداشت....آقا روز بدنبینید تا 1 هفته دهن من باز بود و زبونم بیرون....من کوپلی از گرسنگی حلاک شده بودم......وای وای وای وای

      پاسخ ها

      • elhamgh

        وحشتناک بود فکر کنم منم تا این جریان یادمه زبونم ه

      • elhamgh

        فکر کنم تا این جریان یادم بیاشه زبونمو بیرون نگه دارم. اوووووووووووووووووویییییییییییییییییییییییی................

      • naghme

        آقا خیییلی باحال بود

      • بدون نام

        ایول خیلی جالب بود

      • میثم 73

        elhamghجون از زبونم دردناکتر این بود که من زبونم به یخ چسبیده بود و جیغ جیغ و گریه می کردم بعد آبجی مریم ما از خنده دست و پاش سر شده بود....دلم می خواست کلشو بکنم....

      • elhamgh

        وایییییییییییییییییییییییییییییییی میثم جون دوباره جریانتو یادم انداختی تا یه هفته دیگه زبونم بیرون میمونه!!!!!!و امان از ابجی مریمت............

    • حسن

      به به ماهچهره خانووووم
      کم پیدایین؟ پارسال دوست امسال هیچی؟
      با اینکه سوتی ماهچهره رو قبلا هم خونده بودم ولی به نظرم خیلی خنده بود

      پاسخ ها

      • ماهچهره

        سلام حسن.
        من هستم همیشه هم بودم ولی خیلی اهل نظر دادن نیستم بیشتر خواننده هستم

    • 1313

      براي اولين بار كه اتفاقا اخرين بار هم هست به دعوت دوستانم رفتم زيارت شاه عبدالعظيم وقتي رسيديم من ضريح را گرفتم و هزارو يك خواسته از اقا خواستم فلان درد را دارم فلان مشكل را دارم ارزوم اينه و و و
      بعد با اشاره دوستانم به طرف داخلتر حركت كرديم دوباره يه ضريح و بارگاه ديگه ديدم گفتم خدايا اين ديگه كيه و احتمال دادم كه ضريح عبدالعظيم حسني اينه دوباره ما ضريح را گرفتيم و شروع به خواندن دعا رديف كردن خواسته ها و ارزوها
      مجددا با اشاره دوستان حركت كرديم و رسيديم يه ضريح ديگه گفتم خدايا اين چه داستانيه مجددا داستان اول را تكرار كردم و با توجه به اينكه دوستانم حس و حال من را پاي ضريح اول ديده بودن ديگه روم نشد بپرسم كدومشون عبدالعظيم حسني هستند
      خلاصه اين جريان ماچهار بار تكرار شد واز كسي هم سوال نكردم و بعد چند سال هنوز نفهيميدم كه كدومش ضريح شاه عبدالعظيمه و بقيه اش مال كيه ها هست

      پاسخ ها

      • sara

        بامزه بود.

      • hamed

        دمت گرم برای منم پیش اومده @

    • sadegh

      خوب بود خوشم اومد ممممممممممنوننننننننن

    • Ali

      این جریان مال پسر داییم هست پسر داییم و دوستاش وسط ترم یه موقعیتی و با دوستای خونه دانشجویی که با خودش ۵تا میشدن میرن شمال و بر میگردن حسابی کلی ولخرجی میکنن بعد که بر میگردن خونشون(استهبان درس میخوند) تا ی چند روز پول برا خوردو خوراک داشتن که اینم تموم میشه ۱ روزو این در تحمل میکنن ولی دیگه روز ۲وم که خیلی بهشون فشار میاد ی شیطنت کوچیک کنن صاحب خونه خونش بغل دست این خونه بوده و ی طویله کوچیکم تو حیاطش ک چند تا گوسفند داخلش بوده پشته بام خونه اینا اشراف کامل به این طویله داشته خلاصه اینا که خیلی گشنشون بوده ظهر ی نقشه میریزن که یکی از این گوسفندا رو شب بدزدن شب ساعت ۲ یکی از بچه ها رو میفرسن پایین یکی هم بپا واسه صاحب خونه میزارن بقیه اماده بالا کشیدن گوسفند میرن بالای پشته بام و این طرف رو با طناب میفرسن پایین دهن یکی از گوسفندا رو میبنده طنابو میندازه دورش بقیه هم شروع میکنن ب بالا کشیدن گوسفند اینا هم تا وسط راه خوب گوسفندو میکشن بالا دیگه زورشون نمیرسه یه دفعه گوسفند از بالا میفته پایین تو این اوضاع دهن گوسفنده با میشه شروع میکنه به صدا دادن بعدم دیگه کل حیوونهای طویله صدا میدن صاحب خونه هم بیدار میشه بعد ک جریان میاد دستش همه رو همون موقع شب از خونه بیرون میکنه گوسفند بیچاره هم ۲تا پاش تو این جریان میشکنه

    • mahya

      ما هم یه بار رفته بودیم تهران مسافرت من و خاله ام وایستاده بودیم که یه زنه اومد آدرس یه مغازه رو ازمون پرسید منم خواستم بگم ما اینجا زندگی نمی کنیم گفتم ما این جا نیستیم!!!نبودید ببینید خاله ام که نتونست خودشو نگه داره زنه هم یه لبخندی زد و تندی رفت...

      پاسخ ها

      • نگين

        خيلي با حالي

    • Mehrdad

      الان بزرگ شدیم ولی اون موقع ک بچه بودیم بچه های بزرگ فامیل ی مسابقه راه مینداختن در نوشابه زمزم شیشیه ای با قاشق محکم باز میکردن در نوشابه هر کی می خورد ب سقف اون برنده می شد البته اونا این کا رو قبل از شام می کردن ک نوشابه ها رو بزارن پای سفره یه نوشابه در بسته بر داشتم نمیدونم چی شد من سر سفره جو گیر نوشابه رو یه هم خوشگل ی ژست ok با قاشق شروع کردیم ب باز کردن چند بار سعی کردم بار اخر تا ب خودم اومدم دیدم در نوشابه باز شده کل صورتو پیرهن داییم ک بغلم نشسته بود شده نارنجی فقط نگاهم کرد هنوزم اون نگاه سنگین خوب یادمه یادش بخیر

      پاسخ ها

      • sy

        خیلی باحال بود :]

      • roya

        عالی بود

    • ماهچهره

      یه اعتراف دیگه
      عید بود من خونه ی خالم که باردار هم بود رفته بودم که دوتا از همکارای شوهر خالم اومدند که از شانسمون شوهرخالم خونه نبود خالم سریع رفت تو اتاق که برای شوهرش زنگ بزنه من از ناچاری روبه روی اون دوتا اقای غریبه نشسته بودم با پسر خالم که 6 سالش بود . که برای اینکه وقت بگذره هی بلند میشدم شیرینیو میوه تعارف میکردم از شانسم همه چی سر میز بود هیچ بهونه ایی نداشتم برم آشپزخونه همکارای شوهرخالم یکم سر صحبتو باز کردند در مورد درس رشته یکمی صحبت کردیم آرین پسرخاله ی تقس مزخرف منم مثل روح می دویید تا ته سالن یه شیرینی برمیداشت میخورد وبه سرعت می دوییدطرف من با همون دستهای چسبونکیش میزد به پاهام میگفت ماهی ماهی شیرینی خوردم دهنشو تا اخر باز میکرد نعره ی شیرو درمی اورد میگفت من شیرم من قویم میخورمت .دلم میخواست لهش کنم ,که 2 باری اینکارو تکرار کرد که همکار شوهر خالم این وضیعتو دید صداش کرد بغلش کرد گفت آرین جان ماشاالله خوب تپل شدیا مردی شدی واسه خودت شکمم که زدی پسر خاله ی خل و چل منم گفت من چاق شدم اووووه پس شکم مادرمو ندیدیدشما درسته توش جا میشید منکه اون لحظه دلم میخواست بمیرم خالم که تازه داشت از اتاق بیرون می اومد منصرف شد برگشت بیچاره خود اقا هم از خجالت سرخ شده بود چند لحظه ایی سکوت بین ما برقرار شده بود من دیدم دیگه نمیتونم این وضعیتو تحمل کنم بلند شدم از هولم گفتم برم چایی بریزم فکر کنم دیگه چایی پختش.

      پاسخ ها

      • sara

        خيلي باحال بود!!!

      • *رها*

        وای وای وای
        چه صحنه ای بوده
        در این جور مواقع است که ادم دلش می خواد ناپدید بشه

      • fereshteh71

        یعنی عاشق اعترافاتم:))خیلی ماهی,ماهی:))

      • حسین

        سعی کن همیشه سوتی بدی حال می کنم با سوتی هات

      • شمیم

        دمت گرم ولی این مال پسرخالش بوده نه خودش

      • ماهچهره

        مرسی دوستان عزیزم من به عشق شماها سوتی هامو تعریف میکنم.
        دوستای گلم سارا. رها. فرشته دوستتون دارم

      • fereshteh71

        نمردیمو بریتانیا هم رفتیم!!!مجله جان کجا مارو میبری بی خبر:)))خانواده نگران میشه:)
        فکر کنم خط رو خط شده,من در حال حاضر ایرانم:))))

    • the best

      هنوزم نمیدونم چرا این جمله از دهنم پرید بیرون
      مادر یکی از دوستام فوت کرده بود دوستام همه یکی یکی میرفتن تسلیت میگفتن ...اقا نوبت من شدو با کمی دستپاچگی رفتم طرفشون و استرس افتاد به جونم...نفهمیدم چی شد که به جای عرض تسلیت بلند گفتم (( ببخشید که مردن)) ...چشمتون روز بد نبینه دوستام همه ریز ریز میخندیدن من کلی خودمو نگه داشتم که ابروم بیشتر ازین نره!!!!هنوز نمیتونم تو روی دوستم نگاه کنم

      پاسخ ها

      • مهناز

        عالی بود

      • بدون نام

        سلام بچه ها ، عین همین قضیه واسه منم اتفاق افتاد . ولی من به جای تسلیت تبریک گفتم.

    • حسین

      من هم یه روزرفته بودم عروسی تومجلس وقتی که همه شاممونوخوردیم داشتیم میومدیم بیرون همه داشتن تبریک میگفتن من هم دست وپامو گم کرده بودم به جای این که تبریک بگم گفتم خدابیامورزه غم آخرتون باشه وقتی اومدم بیرون کلی خجالت کشیدم وتاچندوقتی زیاد آفتابی نمی شدم.

    • حسین

      وای خداجون چقدر باحال بود...
      تقریبا یک ماه پیش مادربزرگم حدودا یک میلیون تومنی دندونهای مصنوعیش خرج برداشت، خلاصه از همون روز مدام مثل این معلمای بهداشت واسه همه سخنرانی می کرد که باید این دندونارو تمیز کنیمو فلان کنیمو....ازین جور حرفا. اتفاقا چند روز پیش حس بهداشت بازیش گل میکنه و دندونای نازنینو میذاره توی ظرف آب جوش روی گاز، خلاصه چشمتون روز بد نبینه خانوم میرن بیرونو از دندونا فراموش میکنن. دیشب با داداشم رفتیمو با کاردک پلاستیکارو از ته ظرف کندیم تا حداقل ظرفش بدردمون بخوره. از همون روز طفلکی مادر بزرگم اصلا تو بحثا شرکت نمی کنه.

      پاسخ ها

      • sara

        نازي 2باره تو خرج افتاد.

      • sooma

        akh bemiram barash che zarbeye ruhie vahshatnaki khorde

      • laya

        آخی عزیزم....طفلکی

    • ساسان

      این سوتی رو یه با نوشته بودم مجله اونو نذاشت با کمی تغییر اونو دوباره تعریف میکنم-البته فک کنم دیگه اون بامزگی اولو نداشته باشه.
      چند وقت پیش وقتی داشتم با نامزدم تلفنی صحبت میکردم یهو به جای اینکه بگم زهرا جان گفتم مریم جااااان - آقا به خودم اومدم دیدم عجب سوتی دادم هول شدم بلند گفتم اااالو اااالو صدا نمیاد بعدشم قطع کردم - ولی خداییش تا همین حالا که نزدیک یه ماه ازون موضوع میگذره به روم نیاورده.

      پاسخ ها

      • laya

        حالا ساسان جان من به روت میارم....مریم کیه دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟هان؟

      • بدون نام

        آخه همه چیو که نمیشه گفت لعیا جان ، تازه مجله سانسورش قویه

      • ساسان

        اسممو یادم رفت تو پاسخ قبلی بنویسم.

      • ناشناس

        این که چیزی نیست دوست من توی دوران پنج ساله دوستیون سه بار اس اشتباه واسم فرستاده و من اصلا به روش نیاوردم !!!

      • laya

        وای ساسان بیشتر کنجکاوم کردی...شوخی کردم...موفق باشی

      • شکیبا

        من جای زهرا بودم از وسط دو نصفت میکردم برادر

    • NEDA

      این دیگه ازون اعتراف هاست! اعتراف میکنم وقتی خیلی بچه بودم همش فکر میکردم مردم توی کره زمین زندگی میکنن نه روش! یه روز داداشم یه کره زمین دستش گرفته بود و ازم پرسید: میدونی که مردم روی کره زمین زندگی میکنن؟؟؟ منم یادمه تو عمرم اونقدر تعجب نکرده بودم! همش از خودم میپرسیدم: پس چه جوری از روش نمی افتن پایین؟؟؟!!! یعنی مردمی که اون ته کره زندگی میکنن پرت نمیشن پپایین؟!!
      البته خیلی کوچیک بودماا!! :))

    • بردیا

      تو دانشگاه همیشه کلاس میذاشتم و باکلاس ترین دانشجوی دانشگاه بودم البته به گفته بچه های دانشگاه.کت شلوار ایتالیایی میپوشیدم و با ماکسیمای بابا می رفتم دانشگاه و به همه گفته بودم ماله خودمه.خلاصه کلی دختر هم عاشق تیپ و کلاسم شده بودن.یه روز که امتحان داشتیم دیر از خواب بیدار شدم و با عجله تمام نفهمیدم چجوری خودمو به جلسه رسوندم اما به محض ورود به جلسه سالن از خنده منفجر شد.به خودم که اومدم دیدم دکمه های پیرهنمو بالا پایین بستم و جورابمو روی شلوارم کشیدم . بعد از اون قضیه 6ماه از دانشگاه مرخصی گرفتم

      پاسخ ها

      • *رها*

        آخی چه ضربه ای بهت وارد شده که 6 ماه مرخصی گرفتی
        ولی به نظرم بهتر بود اهمیت نمی دادی بهش

      • ساسان

        خیلی خندیدم تصورشم سخته بردیا جان.

      • amir13

        یادت رفت اینو بگی که روی شلوار ایتالیاییم جوراب کشیدم و صبح با عجله نفهمیدم چطوری با ماکسیمای بابا اومدم.!!!
        ولی در کل جالب بود دادا

      • رز1

        من یادمه شما را

    • vorujack

      اعتراف میکنم تو یه مغازه الکتریکی کار میکردم مشتری اومد گفت لامپ میخوام هول شدم گفتم یه بار مصرف

    • سمانه

      اعتراف میکنم بچه که بودم وقتایی که خسته میشدم رو زمین ولو میشدم و با کشو و قوس دادن خودم ، خستگیمو در میکردم بعدش فک میکردم خستگیم میره هوا و دوباره برمیگرده به سمتم.بعد واسه اینکه دوباره نریزه روم و خسته نشم قلت میخوردم رو زمین و جامو عوض میکردم که رومنریزه.دوباره خسته نشم.واااااااااااااااااااای.خیلی خل بودم

      پاسخ ها

      • حسین

        خیلی

      • fereshteh71

        وای عزیزم,خیلی بامزه بوده کارت:))

    • laya

      ماهچهره جون دوست دارم زیاد کامنت هاتو ببینم عزیزم....به قسمتای دیگه هم بیا...شما جزو بچه های قدیمی مجله هستی...

      پاسخ ها

      • ماهچهره

        چشم لعیای عزیزم.فقط بخاطر تو

      • حسین

        میشه برای ما هم نظربدی همش که شدماهچهره خانم

      • حسین

        سلام شما با ماهی نسبت دارید

      • laya

        چشم حسین جان واسه شما هم نظر میدیم

    • سحر

      سوتی بردیا خیلی بامزه بود.بنده خدا چقدر جلوی دخترا ضایع شده

      پاسخ ها

      • amir13

        فقط جلوی دخترا...!؟!؟!؟!!!!!!!

    • بدون نام

      اعتراف میکنم که وقتی بچه بودم فیفا2002 که بازی میکردم (با گزارش عادل فردوسی پور)هر وقت به خودم گل میزدم گزارشگر میگفت:یک تراژدی شکل میگیره.منم تا یه مدت زیاد فکر میکردم تراژدی یعنی گل به خودت بزنی!

    • محمد

      اعتراف مال گناهه.فقط برا خنده شما دوستای عزیز میگم.من معلم بودم .بعضی وقتا تو کلاس صندلیمو یه کم می کشیدم جلوتر از دیوار و لم میدادم.یکی از کلاسها میز و صندلی از همون اولش فاصلش با دیوار زیاد بود و نمیشد این کارو کرد.آخرای کلاس که تدریسم تموم شده بود و می خواستم با خیال راحت بشینم و استراحتی بکنم صندلیمو مثل بعضی وقتا یه کم کشیدم جلو و با پشتم هل دادم که بخوره به دیوار اما هر چی رفتم به دیوار نرسیدم و پخش شدم کف کلاس.جاتون خالی آی با بچه ها خندیدیم.

    • محمد

      اینم یکی دیگه که بیشتر بخندین.پارسال ناهار همه خواهر برادرا (پنج خواهر و پنج برادریم)همراه خانواده دعوت بودیم خونه مادرم که الهی قربونش برم.خونه مادرم طبقه هشتم بود همه جمع شده بودن سر سفره منتظر من بودن آخه من برادر بزرگم و بدون من کسی لب به غذا نمی زنه .من دیر کرده بودم و هی زنگ میزدن که کجایی؟من با عجله وارد آسانسور شدم و رفتم بالا و در و زدم و به محض ورود همینجوری که کتمو درمی آوردم و عذر خواهی میکردم یه دفعه دیدم همه اونایی که سر سفره هستن دارن یه جوری هاج و واج نیگام میکنن و تازه فهمیدم که یه طبقه زیادی رفتم .قیافه منو می تونید تصور کنید؟

      پاسخ ها

      • fereshteh71

        یعنی شما با جدیت اشتباه رفتین!!! واونا با جدیت درو باز کردنو باجدیت گذاشتن برین تو!!!!
        وهمچنان با جدیت نگاهتون میکردن!!!
        ومسلما شما باجدیت تعجب کردین!!!
        پس اگه باجدیت واقعیت داشته باشه چه صحنه ای میشه!!خیلی باحال بوده:))

      • نگين

        منم همچين چيزيو تجربه كردم

    • الهام

      اعتراف میکنم که میخواستم جلو دوستام خودمو نشون بدم به شوهرم گفتم باید لباسشویی مدل قشنگ بخری اونم گفت نانسی با اون خوشکلیش داره با طشت میشوره بد توهم میخوای لباسشویی بخری منم جلو دوستام ضایع شدم یواشکی رفتم کتش با اتو سوزندم

    • amir13

      منم یه اعتراف دارم ولی باید قول بدین به حساب زمان بچگیم بذارین!
      یکروز وقتی خیلی بچه بودم همسایمون تازه پسرش به دنیا اومده بود منم با مامانم رفتیم خونشون واسه تبریک. خونشون شلوغ بودو همه داشتن با خانوم همسایمون صحبت می کردن. منم همون موقع حس کارآگاه بازیم گل کردو از خانوم همسایه پرسیدم بچتو چطوری بدنیا آوردی حالا همه نشستنو یکجوری میخوان بیخیالم کنن منم هی گیر دادم تا بالاخره بنده خدا همسایمون خواست منو یکجوری به حساب خودش بپیچونه،گفت تخم مرغو اگه روش یه نفر بشینه و گرمش کنه بچه به دنیا میاد !منم ساکت شدم رفتم تو اغما..
      خلاصه منم که هوس بچه کرده بودم نصف شب رفتم سراغ یخچالو یه 5 ، 6 تایی تخم مرغ کش رفتمو توی یه ظرف گذاشتمو بردمشون توی تختم و روشون قشنگ مثل مرغ عشق خوابیدم!!!
      صبح وقتی مامانم اومد که بیدارم کنه دید کل تختو،پتو و خودم مث سریش بهم چسبیدیم....
      هنوز که هنوز این قضیه نقل مجلسه .

      پاسخ ها

      • laya

        خیلی بامزه بود

      • zahra seven

        باحال بود ایول

      • ریحانه

        سوتیه باحالی بود....

      • ماهچهره

        تازه میخواستم بگم چرا امیر اعتراف نکرد
        خیلی باحال بود

      • naghme

        خیلی باحال بود مرسی

      • استار

        واي خيلي با حال بود امير، سر كارم و دارم اعتراف بچه ها رو مي‌خونم، يهو زدم زير خنده همكارام چپ چپ نگام مي‌كنن كه چم شده و دارن مي‌ميرن از فوضولي كه بدونن چرا مي‌خندم. ولي خيلي حالمو جا آوردي مخصوصا وقتي اون لحظه رو كه با لبخند روي تخم مرغ خوابيدي رو تصور مي‌كنم.
        مرسي...

      • sara

        خيلي بامزه بود=)))

      • amir13

        شمالطف دارین،خوشحالم که همتون خوشحالید .
        راستی استار جون مواظب باش یک موقع از کارت بیکار نشی به خطر خندیدن زیاد ...

      • استار

        خيالت راحت امير جان من سفت و محكم مثل درخت توي صندلي ريشه كردمو و به اين راحتيا كسي نمي‌تونه منو بيرون كنه. ولي خدايي خيلي خيلي باحال بوده كارت. بازم مي‌خونمش خندم مي‌گيره!
        دم شما گرم.

    • سهیل

      یه روز با نامزدم داشتیم خیلی باکلاس قدم میزدیم که یکی از معلمای دوره دبیرستانو که خیلی شیک و پیک کرده بود به همراه دخترش که حدودا 5 سالش بود دیدیم . منم به همراه نامزدم رفتم جلو رفتم و سلام علیک کردمو اومدم کلاس بذارم به جای اینکه بگم دخترتونه گفتم والده تونن دیگه(باید میگفتم سبیه) اونم همینجور متعجب منو نیگا کردو گفت والده که میشه مادر این دخترمه.
      آقا منو میگین جلو نامزدم اینقدر ضایع شدم که اصلا نفهمیدم چطوری از معلممون خدافظی کردم . الانم اون صحنه یادم میاد عرق میکنم.

    • حسن

      اعتراف میكنم بچه كه بودم از تلوزیون كه میگفت روزنامه كثیر الانتشار به خودم میگفتم خب كیهان جمهوری اطلاعات همشهری پس این روزنامه كثیر الانتشار كجاست بعد در جواب به خودم میگفتم خب چون شهر ما از مناطق محرومه واسه همين پیدا نمیشه

      پاسخ ها

      • hamed

        این قضیه برای منم پیش اومده.

    • تبسم

      ماهچهره جان خيلى باحال بود،از اون جالبتر اينكه يك آن فكر كردم،اى داد و بيداد!اسم منو هم بلند كردن!
      واقعاً خنديدم نصفه شبى

    • qwerty

      سرباز نیروی انتظامی بودم با درجه دارمون یه جا وایساده بودیم یه 110 ی خوردیم که فلان جا درگیریه سریع اعزام شید درجه دارم گفت سریع موتور رو روشن کن بریم ما هم کماندو بدو که رفتی بین راه باهاش حرف زدم و کلی واسش تعریف کردم خلاصه تفریبا یه پانصد متری از جای اولیمون دور شدم خواستم سر پیچ بپیچم نگاه عقب کردم دیدم مامورم نیست کل راه رو برگشتم دیدم بی سیم دستشه همونجا وایساده نگام میکنه همونجا فهمیدم چه سوتی دادم و چی قراره سرم بیاد خلاصه دیگه تا یه هفته تو کلانتری مسخرم میکردن

      پاسخ ها

      • zahra seven

        باحال بود

    • شکیبا

      اعتراف میکنم یه بار خیلی خوابم میومد ولی باید مسواک میزدم.از اونجایی که ما بقل حموم مون یه کمد داریم توش خمیردندونو خلال دندون و نخ دندون و مسواک میذاریم لامپا خاموش بود منم رفتم خمیر دندون بردارم که اشتباه کرم نرم کننده دست برداشتمو زدم رو مسواکم بعد رفتم مسواک بزنم که دیدم چه قدر بدمزه ست چشمام چپ شده از مزه ش بعد فکر کردم چون الان شیر خوردم مزه خمیر دندون اینجوریه......بعد دیدیم اصن کف کردن تو کار خمیردندونه نیست.یه خورده دقت کردم ب خمیر دندون تو دستم دیدم نوشته.فقط برای دست و صورت!ینی دوس داشتم همونجا میمردم !دهنمو صد بار شستم ولی تا یه هفته هرچی میخوردم مزه کرم میداد.انشاا...واس هیچ کسی پیش نیاد!

      پاسخ ها

      • حسین

        خودتو سرزنش نکن مشکل ازتونیست از کمدازتاریکیه آره

      • ماهچهره

        واسه ی من پیش اومده ولی من اشتباهی خمیر ریشو زدم که از کف نکردنش رو بسته شو خوندم درکت میکنم خیلی دردناکه

    • یکی از بچه های لینک

      مجله جون فعلا این لینکو از روی صفحه اصلیت برش ندار خیلی باحاله،سر بچه ها گرمه.بذار دم دست بمونه
      ممنون .دوست دارم مجله

    • sooma

      اعتراف میکنم که چند سال پیش که پسر عموم تازه به دنیا اومده بود و ما رفته بودیم دیدنش وقتی که همه ی زناو مردا دورهم جم شده بودن و طبق معمول کسی به بچه ها توجه نمیکرد منم که همسن و سالی نداشتم برای اینکه بگم ای مردم منم هستم رومو به زن عموم کردمو بلند گفتم :زن عمو بچتونو سزارین به دنیا اوردین یا طبیعی اخه اینو شنیده بودم اما معنیشو که نمیدونستم . وای الان مادرم تعریف میکنه که مردا همه رنگ به رنگ شده بودن من از خجالت اب میشم البته خب میخواستن بهم توجه کنک تا منم به سرم نزنه که خود نمایی کنم

      پاسخ ها

      • sooma

        ببخشید کنن نه کنک

    • شمیم

      یه روز بایکی از دوستام داشتیم بامترویرفتیم کلاس،سرایستگاه که واستاد پاشدم که پیاده شم،اماچشمتون روز بد نبینه باید از سمت راست پیاده میشدم ولی من بطرف در سمت چپی رفتم،حالا هرچی کلیدشو میزنم در باز نمیشه وهرچی دوستم صدام میکرد میگفتم فهیمه جان،از این طرفه!!!نگو میخواستم از اون وسط توریل ها پیاده شم!
      سرمو که برگردوندم دیدم همه دارن میخندن!

      پاسخ ها

      • حسین

        تو به دوستت نگو هواس پرت خودتو ببین چیکار کردی

      • شمیم

        که چی مثلا؟!

    • شمیم

      یادمه سوم دبستان که بودم یه روز دوستم بدون کیف اومد مدرسه تازه با روسری وپیرهن،هنوز که هنوزه همونقد سر به هواس!!

    • بدون نام

      یه بار خونه داییم دعوت شده بودیم.قبل از شام دور هم نشسته بودیم و داشتیم صحبت می کردیم که خواهرزاده زن داییم که دختر خیلی خوبیه برای ما چایی اورد.منم خیلی وقت بود که ازش خوشم می اومد فقط دقیق نمی دونستم چند سالشه. خلاصه بعد از اینکه چایی تعارف کرد پیش ما نشست.منم یواشکی به دختر برادرم که اون موقع 4 سالش بود گفتم عمو جون برو از اون خانم بپرس چند سالشه. کلی هم سفارش کردم که کسی نفهمه.اونم رفت و بلند داد زد و گفت خاله شما چند سالتونه؟ دختره هم گفت 20 سالمه. اینم اومد سریع پیش من و داد زد و گفت:عمو ازش پرسیدم میگه 20سالمه. قیافه تک تک افراد توی پذیرایی دیدنی بود.منم که دیدم گند زدم گفتم ممنون عمو جون...
      البته این ماجرا باعث شد مراسم خواستگاری و عقد ما خیلی زود پیش بره. الان هم 5 سال از ازدواج ما میگذره و خدا بهمون یه دوقلو داده

      پاسخ ها

      • laya

        چقدر شیرین بود...انشاله همیشه خوشبخت باشید

      • نگين

        جالب بود خوشم اومد

    • شمیم

      چار سال پیش تو کارگاه حرفه بودیم که دوستم از گاگاه رفت بیرون چند لحظه بعد یکی در زد ماهم فکر کردیم همون دوستمه،یکی از بچه ها رفت دروباز کر وگفت:پپپپپخخخخخخخخ بعد دیدیم معلممونه منو میگی ولو شدم کف کارگاه

      پاسخ ها

      • نگين

        با تصور اون صحنه كلي خنديدم مرسي شميم جون

      • حسین

        نمردی که تازه کارگاه نه گاگاه

      • شمیم

        حالا که چی حسین آقا؟؟؟!!خیلی زشته آدم از دیگران گاف بگیره در حالیکه خودش معصوم نیست!نخیر به لطف خدا هنوز زنده ام
        از قدیم گفتن خواننده عاقل باشه

    • mig mig

      چند روز پیش تولدم بود میخواستیم مهمونی بگیریم صبحش زنگ زدم به بابم که چه چیزایی بخره گفتم ولی چون عجله داشتم سریع گفتم یک شمع 17 بخره بعد از اتمام مراسم و خوردن کیک یهو یادم افتاد که من تازه 16سالم تموم میشه ولی من شمعم 1 سال بزرگتر بود خودم که خیلی جا خوردم که چرا گفتم 17 بخره.توی همه ی عکسامم هست به کسی نمیتونم نشون بدم بابام برای اینکه دلداریم بده قول داده ساله دیگه برام تولد16 سالگی بگیره(یعنی تا سال دیگه نباید عکسامو به کسی نشون بدم تا لو نرم به خاطر این سوتی)خودمونیم ولش کن بابا...

      پاسخ ها

      • sara

        عزيزم تولدت مبارك =)))))

      • حسین

        نشون بده

      • شمیم

        چقدر این حسین بانمکه!
        خدااااا...!

    • راشین

      سلام منم یه خاطره دارم
      سالها قبل وقتی 6-7 ساله یودم مادرم به من پول داد تا برم 20 تا نون لواش بگیرم منم رفتم نانوایی لواشی ول دیدم بسته است با خودم گفتم خوب اشکال نداره میرم نون بربری میگیرم خلاصه کلی راه رفتم تا رسیدم وقتی نوبتم شد به نانوا گفتم آقا 20 تا نون بربری بده که نانوا نگاهی به من کرد و گفت دختر جان مگه شما چند نفرید جواب دادم آقا ما 6 نفریم با عموم که خونمونه میشیم 7 نفر دوباره نانوا گفت حالا مطمئنی مادرت گفته 20 تا نون بخری گفتم آره خودش گفته خلاصه دردسرتون ندم با هزار دردسر 20 تا نون بربری رو گذاشتم لای روسریم و گره زدم و با بدبختی آوردم خونه مادرم تا نونها رودید گفت اینا چیه گفتم نونه دیگه خودت گفتی 20 تا بگیر مادرم چشماش گرد شد و گفت من گفتم 20 تا نون لواش بگیر نه 20 تا نون بربری خلاصه با دسته گلی که به آب داده بودم مادرم مجبور شد چند تا رو برای خودمون بر داره و بقیه رو بین همسایه ها پخش کنه .

      پاسخ ها

      • حسین

        سوتی نه خاطره دختر تازه نانوای بسته بوده مجبورشدی

      • شمیم

        تو که عادت داری سوتی همه رو میگیری بذار منم یه گافتو بگم:نانوایی نه نانوای

    • حمید

      یه نفر رفته بود کمک بیاره تا یه مریض رو از تاکسی پیاده کنه.دیدم کسی نیست و مریض داره از صندلی میفته.با عجله رفتم زیر پاش رو گرفتم و بطرف بالا کشیدم بلکه نیفته. نمیدونم چی شد شلوارش از پشت جر خورد. دیدم همراهش با یه کمکی تشکر کنان بطرف من میان.گفت لطف کردی نذاشتی بیفته.من هم گفتم وظیفه بود و قبل از روشن شدن ماجرا از صحنه دور شدم.

    • zahra seven

      بچه ها خیلی خیلی باحالین خیلی ناراحت بودم ولی کمی با خندیدن ناراحتیم برطرف شد خیلی ممنون از همتون

      پاسخ ها

      • naghme

        چرا ناراحت عزیزم چیزی شده؟ کمکی از ما برمیاد؟

      • zahra seven

        ابجی نغمه خودمونی دیگه ؟؟نیستی تو فاله روزانه؟؟چیزه مهمی نشده ابجی جونم

    • fereshteh71

      پارسال با دو تا از دوستام رفتم جشنواره انار,اونجا یه فیلم بردار و یه مجری دیدیم که گزارش میگرفتن.به ما هم گفتن میخواین ازتون گزارش بگیریم؟ من که دوس نداشتم.ولی وقتی دوستم رفت که مصاحبه کنه ازفیلم برداره پرسیدم زنده پخش میشه؟!!!اونم گفت به نظرت با این امکانات میتونیم زنده پخش کنیم؟! اصلا حواسم به امکاناتی که لازم داره نبود.نگاه کردم دیدم فقط یه دوربین و یه میکروفنی که دست مجری بود هست.تازه فهمیدم بد سوتی ای دادم و برای اینکه مثلا کم نیارم گفتم:خب فکر کردم علم خیلی پیشرفت کرده!!!

      پاسخ ها

      • حسین

        خوب بود توهم بابا کجای کاری

      • ماهچهره

        ای منم اونجا بودم

    • یه دوست

      اعتراف میکنم...
      بچه که بودم خونه مادر بزرگم مرغ داشتند.منم یواشکی رفتم سراغشون، یکی رو گرفتم. بعد یه تخم مرغ گذاشتم رو زمین و مرغو به زور خوابوندم روش تا جوجه بشه.بعد از چند دقیقه من خسته شدم و مرغه هم فرار کرد و چیزی که باقی مونده بود یه تخم مرغ شکسته بود.

    • امین

      آقا یه چی هم من بگم ، 12 یا 13 سالم بود خوانوادگی رفته بودیم مشهد و برگشتنی همسایه هامون برای پیشواز اومدن دمه در . آقا این پسره همسایمون که 25-26 سالش میشد ، اومد ماچم کرد گفت زیارت قبول منم که حسابی غافلگیر شده بودم گفتم زیارته شما هم قبول . این شد که تا چند وقت از نگاهش فرار میکردم

    • زهرا

      با اعتماد به نفس کامل وارد کلاس تئوری آموزش رانندگی شدم.مربی مشغول تدریس بود.تو قسمت آقایان یه صندلی خالی دیدم خواستم صندلی رو بردارم و در قسمت خانمها بشینم .صندلی خیلی سنگین بود همزمان که من تلاش میکردم صندلی را بلند کنم ، دیدم 4 تا از آقایان باهم وهماهنگ تکان خوردند وبه من توجه کردند.کیفم از دوشم افتاد اما من دست از تلاش بر نداشتم دوباره سعی کردم.صدای خنده جمع حاضر بالا رفت.تازه فهمیدم صندلی ها 5تا5تا به هم متصل بودند و من اون 4 نفر رو کمی جابجا کرده بودم.

      پاسخ ها

      • رها

        وای وای وای
        خیلی با حال بودمردم از خنده

    • naghme

      یه بار یکی از ابجیام مهمون داشت همش هم دوستای هم دانشجویی شوهرش. من و ابجی زهرام رفتیم کمکش. چون سرزده اومده بودن ماکارونی درست کرد که زود اماده شه. پای سفره خواهرزادم یهو برگشت یه رشته ماکارونی رو از تو بشقاب کشید بیرون. گفت اوه چقد درازه مثل خاله زهرا. وای بیچاره ابچیم مث لبو پشت در رنگ عوض میکرد اخه چنتای متوجه شده بودن و داشتن قاه قاه میخندیدن چنتا هم اون وسط از احمد میپرسیدن مگه زهرا چشه؟ اونم خدا بگم چیکارش کنه برگشت گفت شما خاله زهرای منو دیدید اون خیلی درازه یه دفعه دیدم با سرو صدا اومد بیرون داد میزد خاله زهرا خاله زهرا بیا دوستای بابام میخان ببیننت. من که دیگه پشت در از هوش رفته بودم از خنده

      پاسخ ها

      • ماهچهره

        وای نغمه جان خیلی خیلی خندیدم
        مرسی

      • شمیم

        من عاشق اینجور بچه هام!
        مرسی

    • بیتا

      چندسال پیش تو یه شرکتی مسول یک بخشی بودم وخیلی کارام زیاد بود،چند وقتی بود که شرکت دنبال یک نیروی جدید بعنوان منشی میگشت و خلاصه استخدام کرد ولی من شناختی نسبت بهش نداشتم ولی دختر خوب و فهمیده ای بود، حدود یک هفته از استخدامش گذشت ... وقت ناهار بحث اسم اومد وسط و اینکه اسم ایرانی بهتره یا عربی و این چیزا... من که تعصب خاصی رو اسمهای ایرانی دارم حرفم این بود که ما ایرانی هستیم و اسممون باید ایرانی باشه و یکی از همکاران که آقا هم بود می گفت که اسمهای عربی هم زیبایی خودشو دارن خلاصه این بحث داغ شد و یکهو منشی خانم رو بمن کرد و گفت : اسم عربی هم زیباست منم لجم گرفته بود که اونا حرفم نمی فهمن و تو چشم خانمه زل زدم و گفتم اسم عربی کجاش قشنگه ؟ همین تو ، اگه مادر و پدرت اسمتو می ذاشتن کبری ناراحت نمی شدی ؟ که دیدم خانمه هاج و واج نگام می کنه و بعد از چند لحظه سکوت صدای خنده همکارام کل فضای اتاق رو پر کرد...
      تازه فهمیدم که اسم اون خانم کبری بود و من :( ... (فکر کن )
      چند وقت پیش اس ام اس ی واسم اومد با مضمون این: قشنگترین خاطره ای که ازم داری رو بگو ! منم پر رویی کردم و واسش فرستادم اونم کم نذاشت و جوابمو داد: اسمم که یادت نرفته !

      پاسخ ها

      • sara

        وااااااااااااااي سوتيت خيييييلي باحال بود. منم از اسم هاي ايراني خوشم مياد.

      • سحر 1

        خیلی باحالی ! کلی خندیدم :))))

    • ستاره

      ملت چقد دلشون پر از اعترافه!

      پاسخ ها

      • شمیم

        خب تو هم بذار!

    • یاس کبود

      یک بار سر کلاس یه درسی توی دانشگاه ، استاد از من خواست که برم سر تابلو و مسئله رو حل کنم.
      منم رفتم و کل تخته رو پر کردم.
      وقتی که کل مسئله رو حل کردم ، بچه ها ازم خواستن که برم کنار تا از روی تخته جواب رو یادداشت کنن.
      رفتم کنارتر و باز گفتن برو اون ور تر ، رفتم کنارتر باز گفتن برو اون ور تر ، دفعه ی بعد که گفتن برو اون ور تر پام از روی پله ی جلوی تخته لیز خورد و با چادر پخش شدم روی زمین.
      استادمون یه مرد جوون بود بیچاره انقد هول شده بود!!!
      منم از خنده داشتم روده بر میشدم هم از خجالت آب شدم.

      پاسخ ها

      • حسین

        خیلی باحال بود یاس کبودجون مرسی

      • رها

        سلام یاس کبود عزیزم
        کجایی تو؟؟؟
        دلم برات تنگ شده حسابی دختر گل

    • حسین

      اعتراف میکنم 4 تا ماشین از شیراز اومدیم تهرون عروسی،به اندازه ی یی ماه شیراز تو تهرون رانندگی کردیم تا تونستیم خونه ی دومادو رو پیدو کنیم.سه ساعتم تو اتوبانا گم شدیم تا باغ عروسیو پیدو کردیم.حالو اومدیم عروسی همش آهنگ آذری بود.از بابا کرم خبری نبود.عروسی تموم شد.برگشتن دست جمعی گم شدیم .ساعت 4 صبح کنار اتوبانی که گم شده بودیم زدیم کنار و آهنگ شیرازی گذاشتیم و خودمونو تکون دادیم. از عروسی بیشتر خوش گذشت.ساعت 4ونیم رسیدیم خونه ی دوماد.از اون به بعد هرکی میخواس از خونه ی دوماد خارج بشه بهش میگفتیم : برو گم شو .........!

      پاسخ ها

      • zahra seven

        یاد عروسی داداشم افتادم بیچاره داییم اینا از شمال اومده بودن میگفتن کلی دورو ور برج میلاد چرخیدن بعد از 3-2تازه خونمونو پیدا کرده بودن....

      • ماهچهره

        خیلی خنده دار بود مرسی و دلم براتون سوخت

      • elhamgh

        دردسر کشیدید ولی خیلیی بهتون خوش گذشته چون واسه ما هم تقریبا تو همین مایه اتفاق افتاد که از عروسیه که رفته بودیم بیشتر خوش گذشت ایوووووووووول......

    • zahra seven

      سال88عروسی داداشم بود عروسیشون تو مجموعه پارک ارم بود ماشین ما هم بغل ماشین عروس پارک کرده بودیم که برگشتنی پشت سرشون باشیم.عروسی تموم شد همه خوشحال و شاد سوار ماشیناشون شدن همون لحظه ی ماشین عروس درست همون مدل همون گل کاری وایساده بود ما خودمون اشتباهی رفتیم دنبال اون ماشین عروس خیلی خنده دار بود اکثریت دنباله اون رفته بودن بعدش که فهمیدیم دیر شده بود...مهمونامون قاطی شده بودن

      پاسخ ها

      • حسین شیرازی

        عااااااااااااالی بود . هر وقت یادش میفتیم میخندیم.

      • qwerty

        :)+

    • محمد خراساني

      اعتراف ميكنم تا همين چهار يا پنج سال پيش فكر ميكردم بيمه هايي كه پشت ماشين ها نوشته اند مثل بيمه ابوالفضل يا بيمه دعاي مادر و امثال اينها واقعا شركت بيمه هستند.

      پاسخ ها

      • حسین

        عالی بود جالبه بدونیم الآن چند سالته؟

      • yas

        فقط میتونم بگم دمت گرم

    • Ali Express

      این سوتی مال پسر عمومه قدیمیه شاید شنیده باشید ولی گفتنش خالی از لطف نیست
      پسر عموم تعریف میکرد وقتی کوچیک بوده رفته مغازه به فروشنده مغازه گفته آقا این چیپس 300 تومنیا چنده؟.....!

    • حسین

      چند روزه لینک (اعتراف صمیمانه ) پیدا نیست. کجا میشه پیداش کرد؟

      پاسخ ها

      • zahra seven

        برو بالای صفحه تو سرگرمی هه بعد ی صفحه باز میشه مطالب از رو صفحه اصلی میره اونجا

    • حسین شیرازی

      نقل قول:
      میخواستم امتحان رانندگی بدم یکی گفت اصلا نترس افسره که نشست کنارت تصور کن نامزدت سوار شده.حس گرفتم و سوار شدم.یه نگاه به سمت راستم کردم دیدم خدا بده برکت سیبیلش رو باید تو رکورد گینس ثبت کرد. تصویر نامزدم و اینو کنار هم گذاشتم خنده ام گرفت.گفت:واسه چی میخندی؟ دستپاچه شدم گفتم:یاد یه چیزی افتادم.سرشو تکون داد و گفت:خدا کنه تا آخرش بخندی.....
      نمیدونم چی فکر کرد.هرچی بود دوبار ماشین زیر پام خاموش شد (پا گذاشت رو ترمز)و من محترمانه (با همون لبخند زجرآور)پیاده شدم.بهم گفت برو ردی.رفتم پیش اون راهنما و ازاش تشکر کردم که باعث مردودیم شد.......!!!!!

    • تارا

      ,خیلی باحال بود از ته دل تو محیط کار خندیدیم اخراج نشم خوبه

    • یاسمن

      پدرم تو بانک ملی کار میکنه اونجا یه ماکته که تصویر یه نگهبانه اولین باری که اون رو دیدم فکر کردم یه آدمه بهش سلام کردم بعدش فهمیدم که ماکته خدا رو شکر کسی اونجا نبود......!

    • الناز

      اینجا اخر خندست بخدا

    • حسین شیرازی

      سال 56 داداشم علی با دوستاش از شیراز رفتند تهران واسه تفریح .در پارکینگ هتل هیلتون پیکان جوانانشون رو قفل و زنجیر زده بودند.مسئول پارکینگ بهشون گفته بود اینجا اکثر ماشینها مرسدس هستند درشون بازه و سویچ هم داخلشونه.همشون با خجالت قفل را باز کرده بودند و رفته بودند رستوران هتل.تصمیم گرفته بودند دیگه آبرو ریزی نکنند.ساعت 2 بعد از ظهر بود همشون گرسنه بودند گارسون منو غذا را جلوشون گذاشته بود لیست غذا کلا به زبان لاتین بود که اونا اصلا سردرنیاورده بودند و روشون نیومده بود بپرسن شانسی یکی از ردیفها را علامت زده بودند و با ولع زیاد منتظر غذا بودند .چند دقیقه بعد گارسون سفارش اونا رو آورد که فقط چند حلقه آناناس بود .....همه به هم نگاه کردند و زدند زیر خنده .یکی از اونا که فکر میکرد گارسون زبان فارسی بلد نیست به او گفته بود مستر پلیز مرغ قدقد قدقد.........!

    • fereshteh71

      مجله جان لطفا زودتر سری جدید اعترافات صمیمانه رو بذارید رو سایت.دیگه خیلی داره حجمش زیاد میشه.اگه زود به زود بذارید بهتره, اینطوری باعث میشه اعترافات اکثر بچه ها درج بشه البته اگه بامزه باشه:)

    • حسین شیرازی

      مجله ی عزیز متشکرم که این لینک رو گذاشتی.لذت می برم

    • elhamgh

      این جریان واسه بابام اتفاق افتاد با چند تا از دوستامون رفته بودیم چین واسه خرید وقتی وارد فروشگاشون میشی یه چیزی بهت تعارف میکنن چندتا فروشگاه پشت سر هم رفتیم فقط آب بهمون دادن دیگه داشتیم منفجر میشدیم بسکه بهمون آب داده بودن وارد یه فروشگاه دیگه شدیم چندتا دخترا دویدن اومدن جلو آب تعارف کردن بابام جلوتر از ماها بود هول هولکی جواب داد (نو نو کافی کافی)اون بدبختا هم هی نگاه همدیگه میکردن مونده بودن چیکار کنن حالا قهوه از کجا بیارن ماهام که فهمیدیم باباهه سوتی داده غش کرده بودیم خنده این دخترام فقط مارو نگاه میکردن.............

      پاسخ ها

      • حسین شیرازی

        20

    • مریم

      یروزخونمون روضه بودوزن دایی مامانبزرگ ایناوعمم اومده بودن کمک کنن مام که اشپزخونمون کوچیک ماشاالله همه ی اعضای خانواده چاق تشریف دارن زن داییم که دیدبرااون جانیس گف مریم یه چایی بریزبرام بیارچاییروریختموبرااینکه به عمه گیرنکنم پیچیدم پام خوردبه استکان چایی خالم ریخت رومامانم خودمم که پریدم بالانسوزم جفت پاافتادم روپای مامان بزرگم خالمم که پاهاش سوخته بوددیگه برنگشتم اشپزخونه بعدمامانم گف ببرصندلیروبذارتوانباری منم حوصلم نکشیدهمونجازیردرخت گذاشتمش بعدروضه مامان گف بروبیارش رفتم دیدم گلاب به روتون همه جاش فضله کفتروگنجشکو...مامان تادیدخودموباصندلی پرت کردبیرون حالااون آش خوری هم که شکونده بودم بهش نگفته بودم

    • ALI

      Nimool jan اعتراف کن که چقد cheat میزنی....cheater!:D

    • زهره

      جالب بوددددددددد خفن.ایول

    • حنانه

      سلام
      اسم من حنانه ست .چن سال پیش که من هنوز ازدواج نکرده بودم ،داشتم از دانشگاه برمیگشتم خونه که سر کوچمون یه ماشینه جلوم نگه داشت و یه پسره خوشتیپ شیشه رو داد پایین و ازم پرسید :خانوم ببخشید اینورا آرایشگاه هست
      من هم با کنجکاوی تموم گفتم آره اتفاقا همین بغل هم هستش بعد پسره بیشعور نه گذاشت نه برداشت و گفت
      پس اگه وقت کردی یه سری بهش بزن!!!!
      خیلی ضایع شدم و تا یه هفته دپرس شدم

    • هانی

      یه روز یکی از شیشه عینکام شکست بردیمش عینکسازی روز بعد که قرار بود تحویل بگیریم همراه شوهرم رفتیم.خلاصه موقع تحویل وقتی خواستیم بدونیم پولش چقد شده شوهرم پرسید چقد بدیم خدمتتون اقاهه خیلی ریز گفت هفت هزار تومن شوهرمم کلی تعارف اخه کمه ونمیشه و بذارید بیشتر بدیم ؟اقاهه هی میگفت قیمتش انقده وکلی تعارف تیکه بار هم کردن که شوهرم دست تو جیبش کردو یه هزار تومنی گذاشت رو میزش طرفم مشغوله یه کاری بود هواسش نبود خواست بقیه پولو بده یه نگاهی به هزار تومن و شوهرم کرد شما نگید شوهرم به جای هفت هزار تومن فقط هزار تومنو متوجه شده طفلک خیلی ضاییع شد باور کنید تا برگشتم خونه از خنده روده بر شدم

    • بدون نام

      مایه خونه ی درندشت داریم که یکم ترسناکه مامی وددی رفتن مسافرت منم جو گیر شدم سه تا دخترخاله هامو دعوت کردم دوتاشون کوچیک یکیشون بزرگتر اون تواش پزخونه بود بزرگه منم برااین که جو عوض شه به پنجره نگاکردم بلند جیغ زدم اون دوتاهم جیغ پشت جیغ حالاهرچی دادزدم شوخییییی کردم مگه فایده داشت حالابزرگم از اون دو تا بد ت یه رنگو رویی داشتن که نگو این قدر خنده دار بود

      پاسخ ها

      • هانی

        خونتون انقدر ترسناکه مواظب باش وقتایی که خودت تنهایی از ترس خش نکنی شایدم خودتم ترسیده باشی از ترس دختر خاله هاتو اوردی اونجا

    • khOdam

      من و2تا از دوستام تو یونی داشتیم می رفتیم که یه 5 ,6 تا پسر از روبرو داشتن میو مدن بعد یکیشون که خیلی خوشمزه بود نزدیک ما که رسید مثلا آروم گفت ااااااا بچه ها کفش صورتیه رو ما هم که .....همه کله هامون پایین ببینیم با کدوممون بود که با صدای گوش خراش خندها شون فهمیدیم ضایع شدیم(چون کفش هیچ کدوممون صورتی نبود)
      حالا از اونجایی که من کلا لطف دیگران رو زود جبران می کنم تا متوجه سوتیمون شدم من بلند داد زدم وای بچه ها کت سورمه ای رووووووووووووو اونا هم بد تر از ما.......همه برگشتن همدیگرو نگاه میکردن فکر کنم دنبال کت سورمه ایه بودن حالا ما بودیم که از خنده سرخ شده بودیم

    • anael

      واقعا که بعضی هاش خیلی با نمک بودتنهایی کلی خندیدم حتما به دوستام پیشنهاد میدم که بخوننشون مرسیییییییییییییی برای اون خنده های از ته دل

    • علی

      اول ودوم ابتدائی بودم سردرهای مغازه ها رو که میخوندم دو نام بود که سالها من معنی شو نمی فهمیدم و روم هم نمیشدازکسی بپرسم. سپرسازی رو میخوندم پسرسازی - دوزندگی رو میخوندم 2زندگی . حالا هروقت یادم میفته هم حرص میخورم وهم خنده ام میگیره که سالها سرکار بودم!!!!!!!!!!!!!

    • بدون نام

      خیلی بد شد من این سایتو دوس داشتمT_Tچچچ

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج