۳۳۲۵
۵۸ نظر
۶۷۰۸
۵۸ نظر
۶۷۰۸
پ

۳۵ سال حبس در خانه

عجیب ترین خانواده ایران !

اين خانواده عجيب تا به حال با هيچ انساني غير از خودشان معاشرت نداشته‌اند، ساندويچ و غذاهاي امروزي نخورده‌اند،‌موبايل را به چشم نديده‌اند و تمام اين اتفاقات در سال ۱۳۹۰ در مركز شهر مشهد افتاده است

عجیب ترین خانواده ایران !


عجیب ترین خانواده ایران !

اين خانواده عجيب تا به حال با هيچ انساني غير از خودشان معاشرت نداشته‌اند، ساندويچ و غذاهاي امروزي نخورده‌اند،‌موبايل را به چشم نديده‌اند و تمام اين اتفاقات در سال ۱۳۹۰ در مركز شهر مشهد افتاده است تنها همبازي آن ها در تمام اين ۳۵ سال تعدادي گوسفند زنده بودند كه پدر آن‌ها براي‌ رهايي از تنهايي برايشان گرفته بود عجيب‌تر از تمام اين حوادث ثروت هنگفتي است كه حالا پدر خانواده براي آنها به ارث گذاشته پسر دوم خانواده براي اولين بار به تنهايي از در منزل خارج شد. او حاضر شد حقايقي شگفت‌انگيز را از اين خانه مرموز در اختيار ما قرار دهد


شروع اسارت

لباس سفيد عروسي به تن داشت كه پا در خانه‌اي طلسم‌شده گذاشت. دختر روستايي به اصرار پدر و مادرش با مردي ازدواج كرد كه همسري نازا داشت و نمي‌دانست كه بعد از مراسم ازدواج براي هميشه روستاي‌شان را ترك خواهد كرد. باور كردني نيست حتي اگر واقعيت داشته باشد! 19 سال بيشتر نداشت كه مردي در خانه‌شان را زد، كارمند بود و مي‌خواست با اين دختر جوان و شاداب ازدواج كند، وقتي شنيد قرار است هووي زن نازايي شود به گوشه‌اي پناه برد، مي‌دانست خودش حق انتخاب ندارد و پدر و مادرش با تصور اينكه خواستگار كارمند است و حقوقي دارد وي را به او خواهند داد. بار سفر را بستند تا به مشهد بروند، حتي اشك‌هايش خشك شده بود.

شايد بايد به خاطر تنهايي‌هايش گريه مي‌كرد، به‌خود دلداري مي‌داد تا تصور كند شوهرش فرشته است كه مي‌خواهد به او پرواز‌كردن ياد بدهد. با دنيايي از اميد عروس شد. 35سال پيش بود كه در خانه‌‌اي با ديوارهاي سيماني و شيرواني زنگ‌زده‌اي باز شد و نوعروس با پاي گذاشتن روي موزائيك حياط براي هميشه زنداني شد. در نخستين حكمي كه از سوي شوهرش صادر شد بايد نه تنها با خانواده‌اش براي هميشه قطع رابطه مي‌كرد بلكه حق خروج از آن چهارديواري را نداشت. مرد رفتار عجيبي داشت، نوعروس جوان بود و خواست ياغي‌گري كند كه زير مشت و لگدهاي شوهر چاره‌اي جز تسليم نديد، همان سكوت نخست كافي بود تا ديگر جرات نداشته باشد يك كلمه‌اي حرف بزند.

نو عروس همراه با ديوارها و ‌ثانيه‌ها روز به روز فرسوده‌تر مي‌شد در فضاي سرد و بي‌روح خانه متروكه. وقتي براي نخستين‌بار باردار شد تصور كرد دوران بدبختي‌ها تمام شده است، مي‌دانست شوهرش بچه‌دوست دارد و همين مي‌تواند در زندان را به روي او باز كند و پر پرواز را به او بدهد. اين روزنه اميد نيز رنگ باخت چون پدر خانواده نه تنها در زندان را باز نكرد بلكه دختر و 3پسرش را نيز به سرنوشت مادرشان گرفتار كرد.


مادر زنداني

خانه پر از سكوت بود، همه از پدر وحشت داشتند، همسايه‌ها اين خانه را يك معما مي‌دانستند، بچه‌ها تنها زماني ديده مي‌شدند كه به مدرسه مي‌رفتند. پدر هرازگاهي به خانه سركي مي‌كشيد و خريد بر‌عهده خودش بود، هر بار مي‌آمد آشغال‌هايي با خود همراه داشت و در گوشه‌‌اي از حياط مي‌گذاشت، روز به روز خانه شيرواني‌دار پر از زباله مي‌شد تا جايي‌كه ماشين پيكان زير همين آشغال‌ها مدفون شد.

بچه‌ها حق بازي حتي در حياط خانه را نداشتند بيشتر با نگاه بود كه با هم حرف مي‌زدند وقتي نمره‌هاي‌شان۲۰ مي‌شد انگيزه‌اي براي خوشحالي نداشتند انگار سلام‌دادن را ياد نگرفته بودند و در يك جزيره ناشناخته تنهاي تنها بودند. كتك‌خوردن از پدر يك عادت شده بود، وقتي پاي در خانه شيرواني مي‌گذاشتي باور نمي‌كردي خانواده در آن زندگي مي‌كنند، بوي بد زباله و فاضلاب همه را به عقب مي‌راند انگار مادر خانواده نيز روحيه‌اي براي تميزي نداشت، همه جا را خاك گرفته و زيبايي حياط خانه لابه‌لاي تپه‌اي از زباله گم شده بود.

بچه‌ها يكي پس از ديگري با نمرات ممتاز ديپلم گرفتند و تنها بهانه‌ براي خارج‌شدن از خانه را نيز از دست دادند. همه مي‌دانستند قفل اين اسارت روزي شكسته خواهد شد، پدر خانواده بدبين‌ و سخت‌گيرتر شده بود تا اينكه بيمار شد و خيلي زود خود را تسليم سرنوشت مرگ كرد. طلسم شكست، وقتي مادر و بچه‌ها شنيدند زنگ پرواز نواخته شده است حتي به‌‌دليل مرگ پدر قادر به گريه نبودند.


ديدار پس از ۳۵ سال

در آهني زنگ‌زده با صداي خشكي باز شد و آنها براي هميشه آنجا را ترك كردند، صحنه ديدار زن با خانواده روستايي‌اش آن هم بعد از 35 سال زندگي در زندان. بچه‌ها انگار از دنياي ديگري آمده‌اند، هيچ‌كس را نمي‌شناختند و نمي‌دانستند در مهماني‌ها چه رفتاري داشته باشند. خانه پر از سكوت ديگر جاي‌ماندن نبود جالب اين كه مشخص شد پدر سخت‌گير نزديك به يك ميليارد تومان براي زنداني‌هايش ارثيه گذاشته است. با مرگ مرد‌ مرموزي در مشهد، راز زندگي وحشتناك خانواده‌‌اش در يك خانه متروكه و فرسوده فاش شد. همسر اين مرد از همان روز نخست ازدواج در خانه زنداني بوده و بچه‌هايش نيز مانند او، مطيع دستورات پدر سلطه‌گر بودند. وقتي ماموران كلانتري شهيد فياض‌بخش مشهد وارد خانه شيرواني شدند باور نمي‌كردند داستان زندگي زني با 4 بچه‌اش در اين خانه واقعيت داشته باشد.


زندگي‌ام سوخت

زن ۵۴‌ساله با چهره‌اي تكيده، شادي كم‌روحي به چشم‌هايش داده بود و دل پردردي داشت، ۳۵‌سالي مي‌شد كه تنها مونس و هم‌دمش بچه‌هايي بودند كه سرنوشتي بهتر از او نداشتند. اين زن با ادبيات خاصي حرف مي‌زند: «۱۹سال بيشتر نداشتم كه با اين مرد ازدواج كردم، از وقتي به اين خانه آمدم جز بداخلاقي و بي‌اعتنايي نديدم، بايد با همه قطع رابطه مي‌كردم، به كتك‌هاي شوهرم عادت كرده بودم و گريه‌هايم تنها با نوازش بچه‌ها آرام مي‌گرفت». وي مي‌گويد: «يك روز زن همسايه‌ آتش تنوري براي ما آورد، در را به آرامي باز كردم و آن را گرفتم، وقتي شوهرم متوجه شد آن را از دستم گرفت و به سرم كوبيد، باور مي‌كنيد هم‌كلاسي‌هاي بچه‌هايم نيز جرات آمدن به در خانه را نداشتند، شوهرم آنها را هم كتك مي‌زد.»

زن آهي كشيده و ادامه مي‌دهد: «وقتي شوهرم نبود راحت‌تر زندگي مي‌كرديم البته جرات خارج‌شدن از خانه را نداشتيم اما حتي اگر در خواب او را مي‌ديدم از ترس مي‌لرزيدم، ابتدا سعي مي‌كردم خانه‌اي تميز داشته باشم بعد كه ديدم هر كاري مي‌كنم پدر بچه‌ها اعتنايي ندارد و با جمع‌آوري زباله و رنگ‌نزدن به ديوارها خانه را به يك زباله‌دان تبديل كرده من هم دل و دماغم را از دست دادم و خانه روز به روز خاك گرفته‌تر شد.» زن از رهايي لذت مي‌برد و مي‌گويد: «در اين سال‌ها در هيچ مراسمي خانوادگي و فاميلي شركت نكرديم، شوهرم وقتي بيرون مي‌رفت روي در علامت مي‌گذاشت و اگر بدون اجازه در باز مي‌شد من و بچه‌ها را كتك مي‌زد، در اين مدت سلامت روحي و جسمي‌ام را از دست دادم و وقتي پدر بچه‌ها مُرد توانستم برادرها و خواهرانم را ببينم، يك آرزو بود كه به آن رسيدم.»

وي از روز نخست آزادي مي‌گويد: «باورم نمي‌شد مشهد اين‌قدر تغيير كرده باشد، مهم‌تر از همه شنيدم يك‌ميليارد تومان ارثيه داريم كه ديگر براي خوشبختي‌ ما فايده‌اي نداشت، ما از همه‌چيز محروم بوديم و حالا يك ثروت خوب داريم، اما كل دنيا را هم داشته باشيم ديگر فايده‌اي نداشت، چرا كه زندگي‌ و سرنوشت‌مان سوخته و از اين به بعد تنها شرايط بهتري خواهيم داشت و من از اينكه بچه‌هايم اجتماعي نيستند نگران هستم.»


عجیب ترین خانواده ایران !

گفت‌وگوي اختصاصي با پسر بزرگ خانواده اسير در خانه شيرواني

پسري با عينك ته‌استكاني پيش روي‌مان نشست، ۳۲ سال دارد، اما رفتارش كودكانه است، به سختي داخل خانه شيرواني دعوت‌مان مي‌كند. «مهدي» با استرس عجيبي جلوتر قدم برمي‌دارد، خانه كلنگي به فروش گذاشته شده است، در حياط مقدار زيادي آشغال، تكه‌هاي آهن‌پاره، پلاستيك و نان خشك روي هم تلنبار شده. هر قدم كه برمي‌داري تصور مي‌كني يا زير پايت فرو خواهد رفت يا حيوان گزنده‌اي به تو حمله خواهد كرد. شايد پيش از فروش اين خانه، ديوارهايش آوار شوند. زيرزمين مخوفي دارد، پاي در اتاق پر از خاك مي‌گذاريم كه تلويزيون كوچكي در وسط آن قرار دارد، در يك قدمي‌اش پتويي كثيف مي‌بينيl كه انگار كسي زير آن خوابيده است، مهدي مي‌گويد برادرش دوست ندارد كسي را ببيند، از آنجا خارج مي‌شوم و از مهدي مي‌خواهم به همه سوالاتم جواب بدهد. مكث مي‌كند، انگار نمي‌خواهد حرفي بزند، انتظار دارم از حالات چهره‌اش پي به راز درونش ببرم اما امكان ندارد. درحالي‌كه چشمانش نشان مي‌داد جواب منفي خواهد داد، ناگهان مي‌پذيرد.


عجیب ترین خانواده ایران !

در اتاقي پر از تارهاي عنكبوت مي‌نشينم، نخستين سوالم ناشي از كنجكاوي‌ام بود:
  • چرا به سر و وضع خانه نرسيده‌ايد؟
مهدي، نگاهش را به اطراف مي‌چرخاند: در زندگي ما ديگر حوصله‌اي نبود كه دست به تعميرات بزنيم، نه مادرم و نه ما روحيه‌اي نداشتيم، ما تنها زنده بوديم، زندگي نمي‌كرديم.
  • چرا اين شرايط را داشتيد؟
پسر جوان انگار به سكوت عادت كرده‌است خيلي طول مي‌كشد تا حرفي بزند: «ما از پدرمان وحشت داشتيم، ببينيد يك خواهر و ۲ برادر دارم، هيچ كدام ازدواج نكرده‌ايم و همه‌مان به نوعي مشكل روحي و رواني داريم، مادرم كه دختر روستايي بود همسر دوم پدرم شد آن‌ها ده سال با هم تفاوت سني داشتند و هيچ‌وقتي نتوانستند زندگي خوبي داشته باشند.»
  • مادرت چه رفتاري با پدرت داشت؟
مادرم از پدرم مي‌ترسيد البته من و خواهر و برادرانم هم مي‌ترسيديم، مرد وحشتناكي بود.
  • مگر چه رفتاري داشت؟
پدرم خيلي سخت‌گير بود و اجازه نمي‌داد از خانه بيرون برويم، كسي نيز حق نداشت به خانه‌مان رفت‌وآمد كند.
  • دليلي نداشت؟
معتقد بود در خارج از خانه ما خلافكار و معتاد مي‌شويم نسبت به مادرم نيز بدبين و شكاك بود، شايد راست مي‌گفت، ‌ما الان
نه معتاد هستيم و نه خلافكار اما به جاي آن رواني شديم، ما يك عمر زنداني بوديم.
  • زنداني؟
منظورم زنداني‌شدن در همين خانه است، مادرم 35سال پا از اين خانه بيرون نگذاشت، من و خواهر و برادرانم نيز تنها اجازه داشتيم به مدرسه برويم و زود برگرديم.
  • در مدرسه دوستاني داشتي؟
در مدرسه هيچ‌وقت با كسي دوست نشديم چرا كه مي‌‌دانستيم پدرم بفهمد بيچاره‌ايم.


ما تسليم بوديم

  • معلمان‌تان علت اين رفتارها را نمي‌پرسيدند؟
چون از نظر تحصيلي هميشه شاگرد اول بوديم و هوش و استعداد زيادي داشتيم از طرف معلمان و مدرسه مشكل خاصي احساس نمي‌شد و كسي شك نكرد در چه شرايطي زندگي مي‌كنيم.
  • بستگان‌تان بي‌تفاوت بودند؟
آن‌ها هيچ رفت‌وآمدي به خانه‌مان نداشتند، همگي از پدرم دلخور بودند، بستگان مادرم كه روستايي هستند جرات نداشتند به سراغ ما بيايند.
  • به روستاي مادرت نرفته‌ايد؟
اصلا، اعضاي خانواده ما تا‌به‌حال به مسافرت نرفته، هنوز از مشهد خارج نشده‌ايم.
  • جايي را مي‌شناسيد؟
تنها از طريق تلويزيون شهرهاي مختلف و مناطق تفريحي كشورمان را شناخته‌ايم.
  • خودت تمايلي به سفر داري؟
راستش را بخواهيد دوست نداريم به مسافرت برويم، به‌اين زندگي عادت كرده‌ايم، ببينيد در ايام عيد و تابستان هميشه در خانه زنداني بوديم، پدرم همه‌چيز را مي‌خريد حتي حق بازي در حياط را هم نداشتيم.
  • با پدرتان حرف مي‌زديد؟
كتك‌هاي پدرمان تنها چيزي است كه از او به ياد داريم، او اصلا اهل دردودل كردن و حرف‌زدن نبود.
  • با مادر و خواهر و برادرانت چطور؟
حرف نزدن يك عادت شده بود، هيچ‌يك از ما با هم چندان حرفي نمي‌زديم، خيلي از چيزهايي را كه مي‌خواستيم و حتي انتظارات خود را از همديگر با نگاه به هم مي‌‌فهمانديم و زياد صحبت نمي‌كرديم.
  • هم بازي‌اي نداشتيد؟
تنها هم بازي‌هاي‌مان تعدادي گوسفند بودند كه مدتي پدرم در حياط خانه نگهداري مي‌كرد اما بوي بد آن‌ها باعث شد همسايه‌ها اعتراض كنند و پدرم با دعواي مفصلي گوسفندان را با خود برد و باز تنها مانديم.
  • پدر ولخرجي داشتي؟
اصلا، از روزگار خانه مشخص است كه پدرم خسيس بود، در عمرم پول توجيبي نگرفته و هر چه خودش مي‌خواست مي‌خريد.
  • مادرت جر و بحثي نداشت؟
گاهي اوقات جر و بحث داشتند، پدرم خيلي عصبي بود و در آن سو مادري مطيع و آرام داشتم، هيچ‌وقت اختلافات آن‌ها جدي نشد، من و خواهر و برادرانم نيز تسليم پدرمان بوديم و هيچ‌گاه گلايه‌اي نكرديم.
  • متوجه شدم جواب سلام من را ندادي، چرا؟
نمي‌دانم چقدر بايد جواب اين سوال را بدهم، دوست ندارم با كسي حرف بزنم، از زمان كودكي هم اگر بچه‌هاي همسايه‌مان سلام مي‌كردند حق نداشتم جواب‌شان را بدهم چون پدرم راضي نبود با كسي حرف بزنم و اگر خلاف اين را از من و ديگر اعضاي خانواده‌ام مي‌ديد به حسابم مي‌رسيد.
  • در خريد لباس حق انتخاب داشتيد؟
اصلا، در موقع لباس‌خريدن مي‌گفت كه نبايد لباس شيك و مد روز باشد با اينكه پول به ما نمي‌داد هميشه تاكيد داشت ولخرجي نكنيم.
  • وقتي خبر مرگ پدرت را شنيدي چه احساسي داشتي؟
ناراحت شديم اما هيچ‌كدام گريه نكرديم چون اعتقادي به گريه نداريم، روز سوم مرگ پدرم همراه بستگان‌مان به قبرستان رفتيم خيلي سعي كردم به زور چند قطره اشك بريزم اما فايده‌اي نداشت.
  • ارثيه ميلياردي مي‌تواند جايگزين سرنوشت تلخ زندگي‌تان باشد؟
بعد از مرگ پدرم بود كه فهميديم يك ميليارد‌تومان ارث برده‌ايم. آن را تنها پشتوانه خودمان مي‌دانيم.
  • با اين پول چه مي‌كني؟
يك خانه به ارزش350 ميليون تومان در مشهد خريده‌ايم كه مادر، خواهر و يكي از برادرانم در آنجا زندگي مي‌كنند.
  • پس تو و برادرت چرا اينجا هستيد؟
مي‌خواهيم اين خانه را بفروشيم و براي هميشه آن را فراموش كنيم، اينجا مانده‌ايم تا برخي از اثاثيه‌مان را دزد نبرد، بعد از فروش حتما به همان خانه مي‌رويم.


عجیب ترین خانواده ایران !

پدر خوب يعني دكتر حسابي

  • از لحاظ روحي در چه شرايطي هستيد؟
خواهرم سخت بيمار است، هم از لحاظ روحي و هم جسمي، بايد مقداري از پول‌ها را خرج درمان او بكنيم.
  • مي‌خواهي چه شغلي را دنبال كني؟
هيچ فكري در اين خصوص نكرده‌ام با اين ارث بايد خيال‌مان راحت باشد و نگران شغل نباشيم.
  • چه آرزويي داري؟
من هيچ آرزويي ندارم، موبايل هم ندارم.
  • درخصوص عشق چه مي‌داني؟
تا به‌حال عاشق نشده‌ام چون با كسي معاشرت نكرده‌ام.
  • مي‌خواهي ازدواج كني؟
معيار خاصي براي انتخاب همسر درنظر دارم؛ مي‌خواهم صداقت داشته باشد و اگر روزي مثل پدرم خواستم به او ظلم كنم، سكوت نكند و حق خودش را بگيرد.
  • خودت مثل پدرت خواهي شد؟
امكان ندارد، من معتقدم بايد به همسرم خيلي محبت كنم و زندگي‌ آسان و راحتي برايش فراهم كنم.
  • پدر خوبي براي بچه‌هايش خواهي بود؟
در مسئله اين‌كه آيا بچه‌دار مي‌شوم يا نه بايد بگويم تا به حال فكرش را نكرده‌ام، بچه خيلي خوب است و قول مي‌‌دهم اگر روزي بچه‌دار شدم با بچه‌هايم دوست باشم، آن‌ها را به پارك ببرم، هر چه دوست دارند براي‌شان بخرم و حتي با آن‌ها در خانه‌ام بازي كنم.
  • وقتي پدرت زنده بود چه آرزويي داشتي؟
تنها آرزويم نمره‌هاي 20 درس‌هايم در مدرسه بود كه با گرفتن ديپلم آن هم با معدل ممتاز اين‌سري از آرزوهايم نيز، مرده‌اند.
  • به موسيقي علاقه داري؟
هيچ اطلاعي از موسيقي ندارم اصلا اهل اين جور چيزها نيستم، در اين سال‌ها تنها تفريح من و خانواده‌ام تلويزيون بوده است.
  • خواهرت خواستگاري دارد؟
خواهرم تنها دل‌نگراني من است، دختر بسيار خوب و مهرباني‌است اما هيچ‌كس به خواستگاري‌اش نيامده.
  • دلتنگ پدرت هستي؟
گاهي دلم برايش تنگ مي‌شود اما دوست ندارم در مورد گذشته‌ها چيزي به خاطر بياورم، بعد از مرگ پدرم تنها يك‌بار، آن هم روز سوم مرگش به قبرستان رفته‌ام.
  • تا حالا ساندويچ خورده‌اي؟
در مورد غذاي بيرون و ساندويچ بايد بگويم اعتقادي به اين نوع غذاها ندارم.
  • كدام منظره‌ را دوست داري؟
در تلويزيون ديده‌ام دريا زيباست اما اطلاع زيادي از آن ندارم، تا حالا به ساحل دريا نرفته‌ام و نمي‌توانم در مورد دريا نظري بدهم.
  • چه رنگ‌هايي را دوست داري؟
رنگ‌هاي تيره و سورمه‌اي را بيشتر دوست دارم.
  • تعريفت از زندگي چيست؟
همان چيزي كه در يك كتاب خوانده‌ام، زندگي يعني فاصله بين نقطه تولد تا مرگ!
  • شعر دوست داري؟
اصلا اهل شعر نيستم، هوش و حواس شعرگفتن را ندارم.
  • به‌نظرت بهترين پدر كيست؟
يك پدر بايد مثل دكتر حسابي باشد و بچه‌هايش را دوست بدارد. پدرم هيچ‌وقت به هيچ‌كس نگفت دوستت دارم، من هم تا به حال نگفته‌ام و بعيد مي‌دانم حاضر شوم از اين جمله استفاده كنم.
  • آلبوم عكس‌هاي‌تان را كه نگاه مي‌كني چه حسي پيدا مي‌كني؟
بايد بگويم ما تا به حال اصلا عكس نگرفته‌ايم و به جز عكس‌هايي كه همراه پدرمان مي‌رفتيم مي‌گرفتيم يعني آلبوم عكس نداريم، پدرم مي‌گفت عكس گرفتن يعني مسخره‌بازي.

حرف ديگري نمانده، با دلي تكيده و غمگين مي‌خواهيم از خانه پر از سكوت خارج شويم وقتي فضاي به هم ريخته حياط را مي‌بينم و مي‌پرسم چرا بخشي از آن‌جا خالي شده است مي‌شنوم ، جاي پيكان مدل ۵۷ پدرش است كه سال‌ها زير زباله‌ها بود و بعد از مرگ وي به‌عنوان خودروي فرسوده، فروخته‌اند.
مهدي، خيلي زود در را به روي من مي‌بندد و داخل مي‌شود، اما و اگر‌هاي زيادي در ذهنم رژه مي‌روند و اينكه بايد چنين حقيقتي را بپذيرم و تصور نكنم كابوس ديده‌ام.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • رعنا

      چرا انسان باید طوری زندگی کند که از مرگش همه خوشحال بشوند!

    • بدون نام

      مطلب بسيار ساده لوحانه اي بود

    • معصومه

      ایکاش یادمان میدادن که محبت کنیم
      بعد می آموختیم که چطور درست محبت کنیم
      وبعد تر اینکه چگونه نگاه روشن و زیبایی داشته باشیم تا حصار نسازیم برای فرار از بدیهای زمانه.

      پاسخ ها

      • محمدامین

        سلام خوب بایددنیااین شکلی باشه که یه سری محبت کردن بلدنباشن

    • وحيده خطيبي

      غير قابل تصور است واقعا دور از باور است كه اين خانواده اينقدر مطيع و ترسيده از پدر باشند.
      متشكرم

    • زری گوووود

      چراهیچیک از خانواده این زن سراغشو نگرفت چرا یک زن یا فرزند باید انقدر مطیع باشه

    • donya

      ba salam . chenin chizi emkan nadarad . mahal ast . chetor momken ast keh shakhse tahsilkardeh e mesle in aqa natavanad ba kasi ertebat bar qarar konad ? hatta dar mohite madreseh . gheyre qabele bavar ast .ba tashakkor .

    • تارا

      زنی که حق خودشو ندونه لیاقتش همون زندانی بودنه الان میگین که روستایی بوده خب هر کس به طور غریضی هم یه چیزایی از آزاده میدونه اگه من بودم شوهرمو میکشتم

    • بدون نام

      این داستان فقط زائیده ذهن یک نویسنده بوده.چون ممکنه بشه یه پسر بچه رو تو خونه حبس کرد اما یه مرد 32 ساله رو نه.که حتی تو جامعه تحصل کرده.

    • حسین یوسفی

      من در تعجبم ازاین همسایه هاشون به بوی بد گوسفند اعتراض کردن ولی یه بار نگفتن این زن بدبخت کجاست.

      پاسخ ها

      • بدون نام

        حسین یوسفی

    • مسلم رمضانی

      گزارش بسیار جالب و در عین حال تأسف برانگیز

      بود . با اینکه سالها در مشهد زندگی میکنم این گزارش عجیب ترین و دردناکترین خبری بود که شنیدم ، واقعا" تأسف میخورم .

    • سمیرا

      باور کردنی نیست نمی دونم چرا یه زن و بچه های تحصیلکرده انقدر ساده باشند حتی تو تلویزیون هم خیلی چیزا دیدن چطور که از هیچی خبر ندارند

    • سولماز

      اگر انسانهای خیّری در نزدیکی آنها زندگی میکنند باید هرچه سریعتر برایشان ترتیب جلسات روان درمانی اساسی بدهند تا این افراد بتوانند از بقیه ی عمرشان استفاده کنند!!!

    • حبیبی

      از خوندن مطلب بالا خیلی آشفته زده شدم و با خود پرسیدم که در دنیا آدم های وجود دارند که از سنگ سخت ترند و از گٌل نازکتر.
      چی رازی پنهانی نهفته با این لجبازی.

    • بدون نام

      اغرار آمیز بود ، حق مطلب ادا نشده بود . بیشتر سعی شده ، خوف ناک باشه

    • parisa zarei

      bacheha chetori natonesan az rah madrese farar konam?!hamsayeha nemitonesan be polis ya ...khabar bedan ?!!aslan ghiyr ghabel tahamol v bavare!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    • سام

      گزارشی پر از تناقض هست که خواسته با مهیب تر کردن داستان حسابی فروش مجله/بازدید از وبلاگ مربوطه رو بالا ببره. عنوان و مقدمه گزارش با خود متن گزارش نمی خونه. اول میگه "این خانواده عجیب تا بحال با هیچ انسانی جز خودشان رابطه نداشته اند" بعد میگه بچه ها همه مدرسه رفته و دیپلم گرفته اند!!! یعنی به مدت دوازده سال هر روز می رفتن از خونه بیرون. بعد اون وقت میگه بچه ها که دیپلم گرفتن دیگه نتونستن برن بیرون. یعنی سه تا پسر گنده بالای 18 سال تو خونه از یک مرد (احتمالا) پیر یا حداقل میانسال تو سری می خوردن! یعنی پس خاک بر سرشون واقعا! متنش متانقض بود و معلوم بود می خواد روغن داغ ماجرا را زیاد کنه که حسابی موضوع جنجالی و خواننده پسند بشه. بجای اینکه دو کلام راجع به این توضیح بده که در این "35" سال خانواده زن کجا بودن، چرا با ایل و تبارشون نیومدن دخترشون نجات بدن یا حداقل پلیس بیارن و... دو ساعت وقت صرف تعبیر و تفسیر در و دیوار خانه میکنه که تصویری هولناک و خانم هویشامی بسازه! یا مثلا عبارتی نظیر پسر عین عقب افتاده ها رفتار میکرد و ......به هر حال داستان ناراحت کننده ای هست که شوهر به زن و بچه اش اجازه نمیداده روابط اجتماعی داشته باشند اما این نویسنده با سه لیتر روغن داغ به خورد خواننده داده و اون جور که مقدمه ادعا میکنه نمی تونسته باشه....در ضمن دقت کنید که در انتها پسر میگه با بستگان پدر مراسم سوم رو گرفتیم. یعنی پس اونقدر هم بریده از بستگان نبودند و حداقل شماره تلفنی یا آدرسی ازشون داشتن که خبرشون کنند

      پاسخ ها

      • فافا

        احسنت بر تو!!! آخه الآن قرن بیست و یکه؟؟؟ بابا بیخیال...

    • massoud

      in dastan harchand bawarkardani nist amma agar ham rast bashad miresanad keh systeme edari va rawabet omoomi dar iran hich ettelaie az mardome in mamlekat nadarad,va ravabet omoomi ham mesle T.V niz chizi az hoghooghe fardi va ejtemaie be mardom nemiamoozad.

    • حسن

      شاید راست باشد اما در آن خیلی پیاز داغ اضافه کرده بود شاید 50کیلو ولی بخشی هم راست بود در هر حال چی بگم متأسفم
      من پر از رازم و هر روز غزل می خوانم / تنم از درد پریشان و رجز می خوانم

    • NJH

      تاسف

    • شهروز

      میشه لطفا من با گزارشگر این داستان در تماس باشم .اگر بشه می توانیم خوب روی این داستان کار کنیم به ایمیلم جواب بدین من منتظرم.
      shahrooz_552000@yahoo.com

    • ایران

      عجب زن احمقی بوده

      البته اگه واقعیت داشته باشه

      حق زنه بیشتر از این نبود

      زنی که نفهمه دنیا یعنی کجا پش بهتره عین یه زندانی باشه

    • نغمه

      نویسنده این متن نه تنها کوته فکر بوده بلکه خواننده رو هم کوته فکر در نظر گرفته... نویسنده عزیز یه بار خودت بخونش ببین این داستان تخیلی باورت میشه..حالا از کجا این داستان به ذهن شما خطور کرده الله اعلم

    • علی

      لطفا وقتی خبری از جایی نقل می کنین منبع خبر رو ذکر کنید.حالا میشه خواهش کنم بفرمائید این خبر رو از چه منبع موثقی اخذ کردین؟!

    • ر. نظری

      خیلی دور از باور هست, تو این داستان گفته شده که این خانواده با هیچ کس غیر خودشون ارتباط نداشتن و در چند سطر بعد نوشته شده که بچه ها مدرسه می رفتن!!! پس با معلمین و شاگردان رابطه داشتن! حالا اگه این اجازه رو نمی داشتن کمی شبیه واقعیت میشد!

    • shast6060

      ok

    • بدون نام

      به نظر من خيلي تناقض گوئي داشته نم دونم شايد واقعيت هم داشته باشه ولي بايد بگم متاسفانه من نمي تونم بپذيرم چون براي سوال هاي بوجود آمده از مطالعه اين متن به جواب درستي و دقيقي نرسيدم

    • آنا

      اگه واقیت باشه اون مرد به بدترین شکل پیشه خدا مجازات میشه
      و واقا واسه اون زن متاسفم
      اولا تقصیر خانواده ی اون زن بود
      ثانیا زندگی بدونه عشق معلومه چی میشه توی این زمونه پول مهم هست ولی اگه عشقی نباشه هرچی پول به پات بریزن زندگی مفهومی نداره این حقیقت درسته مادرو پدر خوشبختی بچه شونو میخوان ولی بعضی وقتها خودشون باعث بدبختی بچه هاشون میشن.

    • The_Sea

      لعنت به هر چی خسیسه

    • HAMID

      YE DIVONE ZENDEGI 4NAFAR BIGUNAH RA TABAH KARD VALI MOTEASEFAM KE UN ZAN O BACHE CHERA TAN BE IN ESARAT DADAND O FARAR NAKARDANDA

    • علی

      میشه شماره مجله زندگی ایده آل رو بگین من تمام شماره های مجله رو دارم ولی همچین گزارشی ندیدم!!!!!!!!!!

    • ALIYEH

      بابا اینا دیگه کین عجیبه واقعا بازم خدارو شکر خوبه دووم اوردن.

    • بهرام

      خدا رو شكر كشف شدن
      به اميد اينكه بقيشون هم كشف بشن
      فكر نكنيد ديگه نيستا

    • اصف

      برای چی گزارش 5 را خبر نکردید تا کل مشهدیها ازاین موضوع باخبر شوند

    • mohsen goodarzi

      سلام جالب بود ولی در عین حال شک دارم که واقعیت داشته باشه.اگر واقعیت داشت چرا تلویزیون نشان نداده

    • خالی نبند

      چرا خالی میبندین:-)

    • mehrab

      جالب بود به وبلاگ من هم بیا
      ajibvatazeh.blogfa.com

    • علي

      bavar nakardam

    • فرشته جوادیان صراف

      اتفاقا ما هم یک فامیلی در مشهد داریم که دست کمی از این خانواده ندارند. خیلی از مشخصات این خانواده که در گزارش بالا آمده عین شرایط همین فامیل lماست. پدر آنها هم خیلی رفتارهای عجیب و غریبی دارد که عین رفتارهای مادرشان است اونها هم در خانه شان کار می کردند و مدتها نمی توانستند از خانه شان بیرون بروند. کار و زندگی اونها هم مثل همینها بود. مادرم تعریف می کرد که پدرشون از بس به مادرشون بدگمانه که همه را محدود کرده اما مادرشون به هزار و یک بهونه بیرون می رفته و وقتی پدر می فهمیده کتک مفصلی می زدش از این داستانها در خانواده ما زیاد گفته می شود عجیب این اس که خونه ی این دو خونواده هم شباهت عجیبی به هم دارد اول که من این عکسها رو دیدم فکر کردم خونه فامیل ماست برای همین هم خیلی یکه خوردم. شاید گزارشی هم از این خانواده تهیه بشود خالی از لطف نخواهد بود
      موفق باشید

    • دانيال

      اياواقعيت داشت

    • pani

      in matlabo man tue majalye edal khnde budam kopi bardari bud

    • الهه

      دروغگو هاا اینا که تلویزیون داشتن چطو ندیدن مشهد عوض شده توی این سالها

    • مسیحا

      غلو آمیز بود...

    • یاس

      نمی دونم اگه واقعیت داشته باشه آیا ما می تونیم براشون کاری بکنیم یااینکه فقط برامون جالبه وقراره برای هم تعریف کنیم؟!

    • ساندرا

      عجیبه

    • مهتاب

      واقعا اگر حقیقت داشته باشه چیزی جز لعن ونفرین نثار پدر نباید کرد هنوز خوب بچه هایی هستند که از پدرشون به بدی یاد نکردن

      پاسخ ها

      • ستاره

        مگه انسان اولیه ان

    • zahra

      من اگه بودم تا حالا صد بار مرده بودم

    • حسن قم

      واقعا که مرد خیلی بدی بوده وقتی بچه از بچگی یکسره کتک بخوره تا آخر از پدرش که نه از اون روانی میترسه ولی خدا هم اون دنیا جزاش میده

    • samane

      kheyli ghamnak bod ashkam dar omad delam vase zendegisho bache hash sokht motasefam vase pedareshon

    • کیتی

      چطوری می تونه بدون بیرون رفتن و تلفن همراه وفست فود زندگی کنه.

    • amir

      پدر با فرهنگه خودش بزرگ شده بود امیدوارم که بچه هایش با تفکرات امروزی،زندگیه خوبی داشته باشند

    • amir hossein

      خیلی خیلی منو تحت تاثیر گذاشت کاشکی یکی بود به ما محبت کردن رو یاد میداد خیلی ممنون

    • امیر

      امیدوارم مادر و فرزندان همه به خوبی و خوشی زندگی کنند و من اگر بودم هیچوقت سر قبر ان پدر نمی رفتم

    • جواد

      نظرمن اینه پول در اختیار من قرار بدن تا مبادا ولخرجی بشه خودم همه جوره نوکرشون اینقد محبت کنم که نگو

    • علیرضا

      انشالا که ازاین به بعده زندگیشون لذت ببرن
      واقعا سخته

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج