۳۴۳۱۴۹
۶ نظر
۵۰۳۰
۶ نظر
۵۰۳۰
پ

زندگی دردناک خانواده‌ قربانی «بیجه»

از زمانی که بیجه سنگدل آن بلا را سر پسرش آورده، از زندگی بریده است. تمام زندگی‌اش زیر و رو شده و هر لحظه انتظار تمام‌شدن این روزهای آزاردهنده را می‌کشد. مدام نگران دو پسر دیگرش است که نکند آنها را نیز خطری تهدید کند؛ برای همین نمی‌گذارد از خانه بیرون بروند.

روزنامه ایران: از زمانی که بیجه سنگدل آن بلا را سر پسرش آورده، از زندگی بریده است. تمام زندگی‌اش زیر و رو شده و هر لحظه انتظار تمام‌شدن این روزهای آزاردهنده را می‌کشد. مدام نگران دو پسر دیگرش است که نکند آنها را نیز خطری تهدید کند؛ برای همین نمی‌گذارد از خانه بیرون بروند.

مقابل خانه که می‌ایستی، باورت نمی‌شود آن سوی دیوارها ۱۳ سال تمام، هر روز و هر شب غمنامه‌ای روایت شده و گذر زمان هیچ تأثیری در تغییر حال و هوای سنگین این خانه نداشته است. مادری که جوانی‌اش را در سال‌های دور گم کرده است و بی‌توجه به گذر ایام، انتظار ایستگاه آخر زندگی‌اش را می‌کشد. پسر نوجوان و زیباروی ۱۸ ساله‌ای که خانه‌نشین شدن و آرامش خاطر مادر را به آنچه بیرون دیوارها در جریان است، ترجیح می‌دهد. اما پسر دیگر ... پسربچه ۱۳ ساله‌ای که به‌تازگی تابوهای این زندگی را شکسته و با سرک کشیدن به دنیای بیرون از این چهاردیواری غمزده می‌خواهد زندگی را تجربه کند.

ساکنان این خانه عجیب خاکسترنشین و خاکستری‌اند. خانه‌ای که خانواده دومین قربانی قاتل زنجیره‌ای و معروف شهرستان پاکدشت، همان «بیجه» معروف، در آن زندگی می‌کنند و با گذشت بیش از ۱۳ سال از آن روزهای تلخ هنوز به زندگی عادی بازنگشته‌اند و دست نوازشگری هم نبوده است که گرد غم را از وجودشان پاک کند.

روزهای گمشده

صغرا، زنی است اهل استان گلستان که انگار تمام زیبایی و لطفش را در لحظه‌های پرالتهاب ۱۳ سال قبل جا گذاشته است. همان روزی که تمام محله را زیر پا گذاشت، اما نشانی از پسر ۱۱ ساله‌اش پیدا نکرد. با نگاه به این زن درمی‌یابی که تمام انگیزه‌هایش برای زندگی، همراه با «احمدرضا» به خاک سپرده شده است. زنی که به نظر می‌رسد از لحاظ روانی تعادل چندانی ندارد و به تازگی گرفتاری به افیون نیز به دیگر مشکلاتش اضافه شده است. به زور، چند کلمه‌ای را از زیر زبانش بیرون کشیدیم. آن روزها را این چنین مرور کرد: «احمدرضا پسر خوب و زیبایی بود. خیلی دوستش داشتم.»

از زمانی که بیجه سنگدل آن بلا را سر پسرش آورده از زندگی بریده و دوست ندارد با کسی صحبت کند. تمام زندگی‌اش زیر و رو شده و هر لحظه انتظار تمام شدن این روزهای آزاردهنده را می‌کشد. مدام نگران پوریا و مسلم، دو پسر دیگرش است، که نکند آنها را نیز خطری تهدید کند؛ برای همین هم نمی‌گذارد از خانه بیرون بروند و از آنها می‌خواهد تا تمام روز را کنار خودش بمانند.

سکانس‌های وهم‌آلود

«از پیدا کردن رد و نشان احمدرضا ناامید شده بودیم که پدر و مادرم تصمیم گرفتند به سراغ رمال و کف بین‌ها بروند. به پیشنهاد یکی از آنها پدرم در دل شب وارد یک گورستان شد و اتفاقاتی که در آن شب خوفناک رخ داد باعث شد تا مجنون شود و برای همیشه خانه و خانواده اش را ترک کند.» اینها جملاتی است که پوریا، پسر دوم خانواده (او چند سالی از احمدرضا کوچکتر بوده است) آنها را بریده بریده به زبان آورد.

او ادامه داد: صبح روز عاشورای سال ۱۳۸۲ من و احمدرضا برای زنجیرزنی به دسته عزاداری محل رفته بودیم که من گم شدم. احمدرضا به خانه بازگشت و مادرم که متوجه این موضوع شد به او گفت باید برگردی و پوریا را پیدا کنی. احمدرضا به سمت «امامزاده حمزه رضا» می‌رود که سروکله بیجه پیدا می‌شود و به او می‌گوید برادرت پیش من است و اگر می‌خواهی او را نکشم باید همراه من بیایی. احمدرضا که حرف‌های بیجه را باور می‌کند برای نجات من با او همراه می‌شود. به سمت کوره‌پزخانه‌های عاج می‌روند و پس از اینکه بیجه، احمدرضا را مورد آزار و اذیت قرار می‌دهد، او را می‌کشد و به داخل چاهی که در آن نزدیکی بوده است می‌اندازد. من از دور بیجه را دیدم اما فقط ۵ سال داشتم و از بس ترسیده بودم به‌سرعت خود را به خانه رساندم و زیر پتو مخفی شدم. فکر می‌کردم همین که یک ساعت بخوابم احمدرضا به خانه بازمی‌گردد، غافل از اینکه همه خیال باطل بود.

پوریا با یادآوری آن لحظه‌های زجرآور که مانند سکانس‌هایی گنگ و مبهم از مقابل دیدگانش عبور می‌کنند، گفت: «هوا تاریک شده بود اما احمدرضا به خانه بازنگشت. پدر و مادرم هرجا را که به ذهنشان می‌رسید زیر پا گذاشتند اما خبری از احمدرضا نشد و از آنجا که می‌ترسیدم بلایی سر پدر ومادرم هم بیاید آنها را در جریان چیزهایی که دیده بودم نگذاشتم. بیشتر از یک سال بی‌خبری‌ها ادامه داشت و برای اینکه اوضاع روحی مادرم بهتر شود به شهرستان کردکوی و منزل اقوام مادریم رفته بودیم که با تماس‌های اطرافیان متوجه شدیم به دنبال ناپدید شدن تعدادی از بچه‌های محل، پیگیری‌های پلیس آغاز شد و پس از دستگیری بیجه، او به مکانی که پیکر بی‌جان تعدادی از کودکان پاکدشت را در آنجا رها کرده بود اعتراف کرده است. به‌سرعت خود را به تهران رساندیم و مانند بسیاری از خانواده قربانیان جنایت‌های بیجه پس از ۱۹ ماه و در اواسط شهریورماه سال ۱۳۸۳ بخش‌هایی از پیکر احمدرضا را پیدا کردیم.»

مرد کوچک

هراس تکرار آن اتفاق شوم، خانواده پوریا را از هم پاشیده است اما کسی که هنوز هم سعی دارد تکه‌های این مثلث از هم پاشیده را در کنار یکدیگر حفظ کند، پوریا است. با وجود سن و سال نه‌چندان زیاد، احساس مسئولیتی مثال‌زدنی دارد، تا جایی که این اواخر توانسته مادرش را قانع کند تا اجازه دهد برادر کوچکترش مسلم روزهایی را از خانه بیرون برود و با حضور در کلاس‌های آموزشی و تفریحی که تعدادی از اعضای داوطلب جمعیت امام علی(ع) در یکی از محله‌های پاکدشت برگزار می‌کنند، برای ساعاتی از خفقان خانه خلاص شود.

او به خاطر آرامش خاطر مادر فقط تا کلاس ششم ابتدایی درس خوانده است و با وجود اینکه همسن و سالانش برای پایان دادن به بحران هویتی که تجربه می‌کنند پا را فراتر از مرزهای ممکن می‌گذارند، او خود را در حصار خانه خاکستری‌شان محصور کرده است تا لحظه‌ای چشم از مادر برندارد و در کنارش بماند که خیالش آسوده باشد.

پوریا صدایش را صاف می‌کند و در حالی که سعی دارد محکم‌تر از قبل صحبت کند، با غروری که از نوجوانی‌اش سرچشمه می‌گیرد، می‌گوید: «در زندگی کمبودی نداریم»؛ این در حالی است که به هر گوشه خانه که نگاه می‌کنی یک پای زندگی سه نفره‌شان می‌لنگد و از کمترین امکانات برای زندگی هم خبری نیست. او که این روزها به مرد خانه بدل شده و خاطرات کودکی هنوز هم متلاطم‌ترین صحنه‌ها را برایش تداعی می‌کنند، با جملاتی سرشار از امیدواری اضافه کرد: «با اینکه در روزهای واپسین آن ماجرای تلخ زندگی سختی داشتیم و به دلیل نگرانی‌های بی‌پایان مادرم تا کلاس سوم ابتدایی، یک روز در میان به مدرسه می‌رفتم، اما به مرور زمان وضعیت بهتر شد با این حال آن ترس در خانواده ما ریشه کرده و همچنان سایه آن بر سر ماست.»

مادرم تنهاست و با رفتن احمدرضا حال و روزش به هم ریخته است برای همین من باید در کنارش باشم و از این بابت ناراحت نیستم زیرا بسیاری از همسن و سالان من از داشتن نعمت مادر محروم هستند و حالا که من شرایطی شبیه به آنها ندارم باید ازاین بابت خوشحال باشم. هیچ وقت حسرت زندگی دیگران را نمی‌خورم و همیشه می‌گویم خودم باید زندگی‌ام را بسازم. برای همین از اینکه هیچ‌کدام از اعضای فامیل با ما رفت و آمد ندارند و پذیرای ما نیستند ناراحت نیستم و با اینکه ۵ سال است از پاکدشت خارج نشده ام و گاهی تمام شبانه روز را در کنار مادرم می‌نشینم، دلخور نیستم زیرا از راه می‌رسد روزهایی که حال مادرم خوب باشد و او را بیرون از خانه ببرم تا حال و هوایش عوض شود.

پوریا شیرین‌ترین لحظه زندگی‌اش را مربوط به زمانی می‌داند که شنید، بیجه دیگر قرار نیست کودکی را در این دنیا اذیت کند. آرزو دارد بزرگ شود و بتواند به کودکان آسیب‌دیده دوروبرش کمک کند. طنین جملات پوریا و امیدش به فردا شگفت زده‌ات می‌کند. در اوج فقر و تنهایی از روزهای سپید زندگی چنان حرف می‌زند که حتی اگر شکاک‌ترین آدم دنیا هم که باشی به امید ایمان می‌آوری. او لحظه‌هایی را در ذهن می‌پروراند که به روشنی می‌توانی خط پایان تمام کابوس‌هایش را ببینی... جایی که به زندگی سلامی دوباره می‌کند.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • شریفی

      الان وقتش نیست جامعه روانشناسی، مشاوران و مددکاران اجتماعی و خیرین ، فعال شوند؟

    • نادیا

      گناه کاران اعدام میشوند .آسیب دیدگان تا چند نسل در آزارند .

    • Mahdi

      واقعا مثل پدر و مادر من.مخصوصا پدرم که قبلاها وقتی زیادی از خونه بیرون بودم خیلی نگران میشد تا وقتیکه بعضی وقتا قرص اعصاب می خورد.همش التماس میکرد زود بیا خونه وقتی بیرونی خیلی دلم شور میزنه.یه بار دوچرخه سواری تو مشهد،قرص اعصاب.یه بار قبرستون رفتم قرص اعصاب.یه بار رفتم سینما اتش بس رو ببینم قرص اعصاب بعد همه جا زنگ زده بودند در حالی که من تو سینمای روبروی خونه بودم.همش فشار میاورد زیاد دور نشو زودی بیا خونه.یا مثلا داداشم بیرون میرفت میدیدم همش تو استرس هست.واقعا من خودمو جای پدر و مادرا میگذاشتم و بهشون حق میدم چون ما هم داستانهای دیگه ای رو از دزدیدن بچه ها و فروش اعضاشون میشنیدیم یا اینکه به غریبه ها اعتماد نکن چیزی ازشون نگیر .یه بار با دایی ام بیرون رفتیم تا دارو بگیریم بعدم سر راه رفتیم مدرسه تا مدرسمو ببینه همشم بهش میگفتم زود باش نگران میشن بعد اونم گفت عمه تو هم اینطوریه بعد فهمیدیم که خانواده پدریم اینطوری هستند بعدم رفتیم خونه هر دو شون بازم شاکی بودند

    • غــــــــــــــــز ل

      ببینید مادر این بچه ها و خود اون پسر باید با دید رسی بزرگان دادگری و کشوری زیر دید روانشناس بروند.... چرا که همیشه هشدار هست زیر سقف هم بخوابی زلزله هست!!! دیگه نباید خوابید۱؟؟؟
      تازه اون پسر مرده دختر نیست که آیندش خراب بشه و از این بالاتر اینکه خود بیجه هم اینچنین قربانی شده بود و این خونه نشینی می تونه زمینه یبیجه شدن و خشم و کینه در دل پسر ایشون بشه .....
      باید با همه ی سختی برخاست و باز زندگی کرد مادر و پدری که فرو بریزند مادر و پدر نشدن!!! باید کوه باشند و فرزند دار بشوند نه خود آواری بر روان و تن فرزند!!
      باید هزاران بار خدا را سپاس گزار باشند که فرزند دلبندشون کشته نشده چرا که بیجه پسرانی رو که بدست میآورد زنده زنده در کوره ی آجر پزی می سوزوند یا از بس میزدشون تا بمیرن!!!
      پس به پاس زنده بودن و پسر بودن و به خدا باور داشتن باید برخیزن و به زندگی درود بگن با سپاس گزار باشن نه نا سپاس و افسرده!!!!
      باید به نزد زواندرمانران کار درست بروند و با هم دست در دست هم به روشن بودن فردا بیندیشند چه تفاوتی هست میان پسر ایشون و دیگرون ار هشداری باشه برای دیگران هم هست!!!

      پاسخ ها

      • ایلناز

        غزل جان یه پسرشون به دست بیجه مورد ازار قرار گرفته و کشته شده متاسفانه.
        این مادر وقتی دید یک پسرش گم شده نباید یه پسر بچه 11 ساله رو میفرستاد تا پیداش کنه باید خودش هم همراهشون میرفت دلیل ناراحتیش هم همینه و نتونسته خودشو ببخشه

    • ستاره جنوب

      غزل خانم شما حالتون خوبه؟بنده خدا پسرش رو از دست داده.شما میگی خدا رو شکر که زنده ست؟

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج