۳۷۰۶۴۱
۲ نظر
۵۰۸۸
۲ نظر
۵۰۸۸
پ

پاراگراف کتاب (۸۲)

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.

برترین ها: وقتي خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ­اي را به عهده گرفته ام! اما وقتي دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خواني را جستجو کردم آنهم به اميد يافتن چند تعريف مناسب نه تنها هيچ نيافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقيده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل مي کند، اما به هر حال يک جستجو­گر قوي و مهم است و مي بايست مرا در يافتن ۲ يا ۳ تعريف در مورد كتاب کمک مي کرد؛ اما اين که بعد از مدتي جستجو راه به جايي نبردم، به اين معني است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.

راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه­ هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
*****
مردِ مست گفت: دوستی داشتم که صوفی بود. البته نه از اون هایی که صبح تا شب هوهو می کنند و ذکر می گن. اما خوب یه جورایی صوفی بود. یعنی روحش صوفی بود. اسمش... اسمش... اسمش خاطرم نیست. می گفت مرگ عینهو لولوی سرخرمن می مونه. می گفت مرگ رو درست کرده اند تا باهاش مارو بترسونن. عین لولوی سرخرمن که واسه ترسوندن گنجشک ها درست می کنند. خوب، مگه تو گنجشکی؟ گنجشکی؟

...پیشخدمت که دور می شود ناگهان پاسخ سوال آن مرد مست، انگار دروازه ای به سوی بهشت و رستگاری توی کله ام زنگ می زند. اول گنگ و آرام و نامفهوم اما بعد چنان شفاف و روشن و بلند که دلم می خواهد آن را توی این زیرزمین خفه و پر از دود فریاد بزنم. دلم می خواهد بروم روی بلندترین ساختمان شهر و طوری فریاد بزنم که صدام تا کهکشان های دور بالا برود. نههه، من گنجشک نیستم.

من گنجشک نیستم | مصطفی مستور
پاراگراف کتاب (82)
نسل گذشته شانس داشت. دوره ی آنها هیتلر و استالین بودند و می شد گناه همه چیز را به گردن آنها انداخت. امروزه دیگر نه هیتلری بود نه استالینی.

بجای آنها همه ی مردم دنیا بودند. اگر آدم در آمریکا سیاه بود یا در هند یک نجس، دست کم تکلیفش معلوم بود. اما برای یک جوان سفیدپوست بیچاره ای که تحصیل کرده و بیست جور دیپلم دارد و سرش در همه حسابها هست وضع خیلی مشکل تر است.

خداحافظ گاری کوپر | رومن گاری
پاراگراف کتاب (82)
چند سال بعد روزی که فکرش را هم نمی کنیم توی خیابان باهم روبرو می شویم. تو از روبرو می آیی. هنوز با همان پرستیژ مخصوص به خودت قدم برمی داری فقط کمی جاافتاده تر شده ای. قدم هایم آهسته تر می شود.

به یک قدمی ام می رسی و با چشمان نافذت مرا کامل برانداز می کنی! درد کهنه ای از اعماق قلبم تیر می کشد...

و رعشه ای می اندازد بر استخوان فقراتم. هنوز بوی عطر فرانسوی ات را کامل استنشاق نکرده ام که از کنارم رد شده ای. تمام خطوط چهره ات را در یک لحظه کوتاه در ذهنم ثبت می کنم. می ایستم و برمی گردم و می بینم تو هم ایستاده ای! می دانم به چه فکر می کنی! من اما به این فکر می کنم که چقدر دیر ایستاده ای! چقدر دیر کرده ای!

چقدر دیر ایستاده ام! چقدر به این ایستادن ها سال ها پیش نیاز داشتم. قدم های سستم را دوباره از سر می گیرم. تو اما هنوز ایستاده ای...

خداحافظی ها ممکن است بسیار ناراحت کننده باشند اما مطمئنا بازگشت ها بدترند. حضور عینی انسان نمی تواند با سایه درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند!

آدمکش کور | مارگارت آتوود
پاراگراف کتاب (82)
می گفت هروقت غصه ای دارید، بروید حمام و آن ها را بشویید. وقتی آب از سر و رویتان سرازیر می شود، اگر درست نگاه کنید غم و غصه ها را می بینید که با آب شسته شده و می رود. هرچه غصه زیادتر باشد رنگ آب سیاه تر است. رنگ آب غصه های او به بنفش میزد. آب سیاه و سیاه تر میشد، غصه های او اما تمام نمی شد.

نمی دانست چرا یکباره همه را به یاد می آورد. انگار هنگامی که می خواهیم جایی را ترک کنیم، همه ی کسانی که در آنجا می شناختیم به یادمان می آیند.

گفت: زندگی مثل یک استکان چای است. به ندرت پیش می آید که هم رنگش درست باشد، هم طعمش و هم داغیش. اما هیچ لذتی با آن برابر نیست.

کارت پستال | روح انگیز شریفیان
پاراگراف کتاب (82)
گفت آورده اند که روباهی در بیشه ای رفت. آنجا طبلی دید در پهلوی درختی افکنده و هرگاه که بادی می وزید شاخ درخت بر طبل رسیدی، آواز سهمناک به گوش روباه رسیدی. چون روباه ضخامت (بزرگی) جثه دید و مهابت (بلندی) آواز شنید طمع در کرد که گوشت و پوست فراخور آواز باشد. می کوشید تا آنرا بدرید. الحق جز پوستی بیشتر نیافت. مرکب ندامت را در جولان کشید و گفت: ندانستم که هرجا جثه ضخیم تر و آوازی سهمناک تر منفعت آن کمتر.

کلیله و دمنه | ابوالمعالی نصرالله منشی
پاراگراف کتاب (82)
بیشتر باورهای ما درباره خودمان، افکار آموخته و پذیرفته شده از سوی دیگران است که به رفتارهایی تبدیل می شوند که افسار زندگی مان را در دست می گیرند. در جایی از مسیر، به ادراک خویشتن عادت می کنیم و به آن ها اجازه می دهیم تا با استعدادها و امکانات ما مخالفت کنند. وقتی ما با این موارد همراه می شویم، در واقع با خودمان مخالفت می کنیم. امروز و فردا کردنف دروغ گفتن به خودمان، مقایسه کردن خودمان با دیگران، و نداشتن اعتماد به نفس و در یک جمله هر چیزی که مانع از آن شود تا شخصی بشویم که برای آن آفریده شده بودیم.

مثل یک موفق فکر کن مثل یک موفق رفتار کن | استیو هاروی
پاراگراف کتاب (82)
بر ماست که لذت ببریم از غذا، از بوهای خوش، از رنگ ها، از جامه های زیبنده، از موسیقی، از بازی ها، از نمایش ها و از همه گونه تفریح که هرکس می تواند بی آنکه آزاری به کسی برساند بدان بپردازد. باید چیزهای زندگی را به کار برد و تا هر اندازه که بتوان از آن لذت برد. باید به دیگران پیوست و در پیوند دادنشان به هم کوشید، و هر چیز که در راستای پیوند دادنشان به هم باشد خوب است. برای سهیم کردن دیگران در شادی خود باید کوشید؛ با آگاهی کامل باید با همه طبیعت یکی شد. یکدیگر را در آغوش بگیریم، ای میلیون ها مردم!

سفر درونی | رومن رولان
پاراگراف کتاب (82)
در کشور دانمارک با قطار سفر میکردم. بچه ای بسیار شلوغ میکرد...

خواستم او را آرام کنم به او گفتم اگر آرام باشد برای او شکلات خواهم خرید. آن بچه قبول کرد و آرام شد. قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی از قطار پیاده شده و راهم را کشیدم و رفتم. ناگهان پلیس مرا خواند و اعلام نمود شکایتی از شما شده مبنی بر اینکه به این بچه دروغ گفته ای. به او گفته ای شکلات میخرم ولی نخریدی!!

با کمال تعجب بازداشت شدم! در آنجا چند مجرم دیگر بودند مثل دزد و قاچاقچی!! آنها با نظر عجیبی به من مینگریستند که تو دروغ گفته ای آن هم به یک بچه!! به هر حال جریمه شده و شکلات را خریدم و عبارتی بر روی گذرنامه ام ثبت کردند که پاک نمودن آن برایم بسیار گران تمام شد!! آنها گدای یک بسته شکلات نبودند. آنها نگران بدآموزی بچه شان بودند و اینکه اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و فردا اگر پدر و مادرش حرفی به او زدند او باور نکند! اما در کشور ما، گول زدن به عنوان روش تربیتی استفاده می شود.

وقتی بچه زمین میخورد و والدین زمین را کتک میزنند تا کودک آرام شود (کار تربیتی بسیار اشتباه)، وقتی میگویند اگر فلان کارو بکنی لولو میاد، اگر با غریبه حرف بزنی میدزدنت، اگر فلان کارو کنی کلاغه به بابات خبر میده.. یک صفل معصوم باید در ایران گول بخورد تا یاد بگیرد چگونه گول بزند یا گول نخورد.

چرا عقب افتاده ایم | دکتر علی محمد ایزدی
پاراگراف کتاب (82)
زندگی، قبل از هرچیز زندگی ست. گل می خواهد، موسیقی می خواهد، زیبایی می خواهد. زندگی حتی اگر یکسره جنگیدن هم باشد، خستگی در کردن می خواهد. عطر شمعدانی ها را بوییدن می خواهد. خشونت هست، قبول؛ اما خشونت اصل که نیست، زایده است، انگل است، مرض است. ما باید به اصلمان برگردیم.

زخم را که مظهر خشونت است با زخم نمی بندند. با نوار نرم و پنبه پاک می بندند. با نوار نرم و پنبه پاک می بندند، با محبت، با عشق...

آتش بدون دود | نادر ابراهیمی
پاراگراف کتاب (82)
" دیگر نمی تواند یکی مثل من پیدا کند.." این جمله بسیار بی معنی و چرند است. کسی که شما را ترک یا اخراج کرده است، دنبال مثل شما نمی گردد. واضح است، اگر مثل شما را میخواست که خودتان بودید. مگر نه؟ همسر یا مدیر قبلی شما دنبال یکی میگردد که مثل شما نباشد. پس کس دیگری را پیدا میکند که مثل شما نیست. به همین سادگی. این جمله همانقدر بی معنی است که جمله "غم آخرتان باشد" . جمله غم آخرتان باشد یعنی امیدوارم که شما نفر بعدی باشید که فوت می کنید چون در غیر اینصورت، شما حداقل غم یک نفر را خواهید دید؛ و او همان کسی است که قبل از شما مرده است.

شهر باریک | آیدا احدیانی
پاراگراف کتاب (82)
چه پست اند آن ها که فاصله ی میان «آنچه هست» شان، با «آنچه باید باشد» شان نزدیک است و حتی در برخی، هردو برهم منطبق!

حیوان و درخت است که این دو بودنشان یکی است. هر موجودی در طبیعت آنچنان است که باید باشد و تنها انسان است که هرگز آنچنان که باید باشد نیست. آدمی هرچه روح گیرد و هرچه از آن که هست فاصله می یابد، از آن که باید باشد نیز دورتر می شود و این است که ابتذال هراسناک تر است و از بودن خویش ناخشنودتر...

و این است فرق میان انسان و حیوان!

کویر | دکتر علی شریعتی
پاراگراف کتاب (82)
معمولا زنها خواستار ازدواج اند، مستبدانه و دیوانه وار می خواهند ازدواج کنند. مردها انگار ازدواج را متحمل می شوند، مثل شروع یک کار جدید، زندگیِ جدید را شروع می کنند. قوانینش را مثل بچه ای که درسش را یاد میگیرد، با غُرغُر می آموزند. از آنجایی که انتظار چندانی از ازدواج ندارند، از آن ناامید نمی شوند و حتی اگر ناموفق باشد نمی خواهند تمامش کنند، مثل چسبیدن به کاری که برایتان لذت بخش نیست ولی در پایان ماه، نیازتان را تامین می کند. در مورد زن ها ماجرا متفاوت است. مردها مثل همه اند، زن ها مثل هیچکس...

غیر منتظره | کریستین بوبن
پاراگراف کتاب (82)
مهم نیست چه ساعتی و چه روزی از ماه باشه، حتی طعمه هم نمی خواد، ماهی ها تعارف نمی کنن، سخت نیستن، حتی اگه دلت بخواد، می تونی روی ساحل داد بزنی و بالا پایین بپری، با این کارا فراریشون نمی دی که هیچ، خوششون هم میاد. اگه چیزی نداری سر قلابت بزنی، باز هم مهم نیست، نگران نباش. کافیه یه نخ ماهیگیری رو بندازی توی آب، بعد از چند ثانیه چوب پنبه ی قلاب، حتما میره پایین.

این ماهی ها، احمق تر از ماهی های جاهای دیگه نیستن، موضوع این نیست، تنها چیزی که اونا میخوان اینه که از آب، بیاریشون بیرون، از اونجا خلاصشون کنی. بیرون از آب، یهو بهتر نفس می کشن، تازه از شر سوزش ها و خارش هاشون هم خلاص میشن، واسه همینه که راضین. بعدش می تونی هرکاری دلت خواست باهاشون بکنی، ولشون کنی روی علفا بمیرن یا سرشون رو بکوبی به یه سنگ، فقط برشون نگردونی به رودخونه.

منگی | ژوئل اِگلوف
پاراگراف کتاب (82)
هیچ آدمی زندگی اش آن نیست که دقیقا می خواهد. برای همین در ذهنش آن چیزی که نیست را بازسازی می کند. این زمینه پیدایش هنر است. در این ناتمامی زندگی، تنها چیزی که منجی آدمی است، عشق است.
عشق خیلی تفاوت دارد با علاقه، با اشتیاق، با نیاز، با شور و هیجانات. عشق پدیده بسیار پیچیده ای است که بسیار به ندرت اتفاق می افتد. عشق تنها عامل نجات آدمی است از معضلات حیات و هستی. خوشا روزگاری که عشق به سراغ آدم می آید، چون عشق آمدنی است، جستنی نیست.

مقدمه پنجاه و سه ترانه عاشقانه | شمس لنگرودی
پاراگراف کتاب (82)
خیلی چیزها هست که تقصیر تو نیست. یا تقصیرِ من. تقصیر پیشگویی ها هم نیست، یا نفرینها یا دی ان ای، یا پوچی. تقصیر ساختار گرایی یا سومین انقلاب صنعتی هم نیست. همه می میریم و ناپدید می شویم، ولی علتش این است که نظامِ خودِ دنیا را بر پایه ی ویرانی و فقدان گذاشته اند. زندگی ما سایه هایی از این اصل رهنماست. مثلا باد می وزد. می تواند بادی شدید و خشن باشد، یا نسیمی ملایم. اما سرانجام هر بادی فرو می میرد و ناپدید می شود. باد شکل ندارد. فقط حرکت هواست، باید به دقت گوش بدهی، بعد استعاره را می فهمی..!

کافکا در کرانه | هاروکی موراکامی
پاراگراف کتاب (82)
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • بدون نام

      این قسمت همه عالی بودند سپاس لطف میکنید مطالب جالب را گلچین میکنید
      ****زندگی مثل یک استکان چای است. به ندرت پیش می آید که هم رنگش درست باشد، هم طعمش و هم داغیش. اما هیچ لذتی با آن برابر نیست.
      ****من گنجشک نیستم.
      ******دیگر نمی تواند یکی مثل من پیدا کند.." این جمله بسیار بی معنی و چرند است. کسی که شما را ترک یا اخراج کرده است، دنبال مثل شما نمی گردد. واضح است، اگر مثل شما را میخواست که خودتان بودید.
      همه عالی بودند بازم تشکر

    • پریسا

      آنااو: نمیدونم چطور میتونست اونهمه تظاهر به بیخیالی کنه! سارا: شایدم تو خیلی ساده بودی که فکر میکردی تظاهره! آنااو: چرا آدما گاهی اینقدر احمقانه و سرسختانه در برابر واقعیت مقاومت میکنن؟ سارا: چون میخوان واقعیت رو خودشون بسازن! هرکسی میخواد رویای خودش رو به واقعیت تبدیل کنه ولی اونی برندس که بی توجه به رویاهای بقیه و بدون خراب کردن رویای اونا بتونه سازنده رویای خودش باشه! اجازه نده کسی تو رو برای رویاهای خودش به بازی بگیره! همیشه بازیگر رویاهای خودت باش!
      بازمانده- 2016
      پ- ع

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج