۳۹۴۶۸۴
۴ نظر
۵۱۱۱
۴ نظر
۵۱۱۱
پ

پاراگراف کتاب (۸۸)

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.

برترین ها: وقتي خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ­اي را به عهده گرفته ام! اما وقتي دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خواني را جستجو کردم آنهم به اميد يافتن چند تعريف مناسب نه تنها هيچ نيافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقيده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل مي کند، اما به هر حال يک جستجو­گر قوي و مهم است و مي بايست مرا در يافتن ۲ يا ۳ تعريف در مورد كتاب کمک مي کرد؛ اما اين که بعد از مدتي جستجو راه به جايي نبردم، به اين معني است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.

راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه­ هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
*****
زمانی را در چند میلیارد سال پیش تصور کن که تازه همه چیز به وجود آمده بود. تو در آستانه ی این افسانه بودی و حق انتخاب داشتی. می توانستی یک بار برای زندگی در این سیاره به دنیا بیایی. اما نمی دانستی که چه وقت باید زندگی را شروع کنی و چه مدتی می توانی در آن زندگی کنی؛ البته درهر حال سال های کوتاهی می شدند. فرض کن فقط همین را می دانستی که اگر تصمیم می گرفتی به این دنیا بیایی زمانی این اتفاق می افتاد که وقتش رسیده بود.
این راهم می دانستی که وقتی زمان یک دور بچرخد باید دوباره زمان و هرچه در آن است را ترک کنی و شاید هم این برایت ناخوشایند باشد؛ زیرا برای بسیاری از انسان ها، زندگی در این افسانه ی بزرگ چنان زیباست که وقتی به روزی فکر می کنند که سرانجام این زندگی به پایان می رسد اشک در چشمشان جمع می شود. در این جا همه چیز چنان خوب است که فکرکردن به زمانی که در آن دیگر روزهای دیگری را نخواهیم دید خیلی دردناک است... اگر یک قدرت برتر و مافوق به تو امکان تصمیم گیری می داد، تو چه تصمیمی می گرفتی؟ البته ما میتوانیم در این ماجرای بزرگ و مرموز خود را پری افسانه ای بد و مضحکی تصور کنیم.
آیا تو زندگی در این کره ی خاکی را انتخاب میکردی، چه کوتاه بود چه بلند، چه در صدهزار سال بعد بود چه در صد میلیون سال بعد؟

دختر پرتقال | یاستین گوردر
پاراگراف کتاب (88)
راه هایی برای تقویت هوش اجتماعی:

هروقت در مجلسی هستید که اشخاص مختلف از آشنا و ناآشنا حضور دارند؛ زیاد گوش کنید و کم حرف بزنید. گوینده ماهر، همان شنونده ماهر است.

در احوال و حرکات و گفته های اشخاص دقت و مطالعه کنید، مخصوصا ببینید مردم چه قضاوتی درباره اشخاص می کنند و نسبت آن قضاوت را با شخصیت خود ایشان بسنجید و نظر مردم را با حقیقتشان مقایسه کنید.

آیین کامیابی | دیل کارنگی
پاراگراف کتاب (88)
به این نتیجه رسیده ام که بیشترِ مردم بزرگ نمی شوند. ما جای پارک خودمان را پیدا میکنیم و به کارت های اعتباری مان افتخار می کنیم. ازدواج می کنیم و جرات میکنیم بچه دار شویم و به آن بزرگ شدن می گوییم. اما فکر کنم بیشترین کاری که میکنیم پیر شدن است.
ما تراکم سال ها را در بدن هایمان و روی صورت هایمان، این طرف و آن طرف می بریم اما معمولا خود حقیقی ما، کودک درون مان، هنوز بی گناه است و مثل گیاه مگنولیا خجالتی است. ممکن است گه پیچیده و پخته رفتار کنیم اما معتقدم که وقتی به درون خود می رویم و خانه را پیدا میکنیم، جایی که به آن تعلق داریم و شاید تنها مکانی که واقعا به آن متعلقیم بیش از همیشه احساس امنیت می کنیم.

نامه ای به دخترم | مایا آنجلو
پاراگراف کتاب (88)
بی خود گام برمی داشتم، یکباره به خودم آمدم، این راه رفتن وحشیانه را یک جایی دیده بودم و فکر مرا به سوی خود کشیده بود، نمی دانستم کجا، به یادم افتاد. در باغ وحش برلین اولین بار بود که جانوران درنده را دیده بودم، آنهایی که در قفس خودشان بیدار بودند، همینطور راه میرفتند، درست همینطور، در آن موقع من هم مانند این جانوران شده بودم، شاید مثل آنها هم فکر میکردم، در خودم حس کردم که مانند آنها هستم، این راه رفتن بدون اراده، چرخیدن به دور خودم به دیوار که برمیخوردم طبیعتا حس میکردم که مانع است برمیگشتم، آن جانوران هم همین کار را میکردند!

زنده بگور | صادق هدایت
پاراگراف کتاب (88)

انسان هیچگاه خوشنود نیست!

سرتاسر زندگی را به دنبال خوشنودی خیالی می دود، خوشنودی ای که به ندرت به دست می آید و وقتی هم که به دست آمد همان بیداری از خواب خوشحالی است؛ چون کشتی شکسته ای که بی دکل به بندرگاه وارد میشود. دست آخر هم تفاوتی نمیکند که در طول زندگی خوشبخت بوده یا بدبخت، چون زندگیِ وی چیزی جز یک اکنونِ گذرا نبوده و اکنون نیز پایان یافته.

جهان و تاملات فیلسوف | آرتور شوپنهاور
پاراگراف کتاب (88)
نوع انسان بر سایر جانداران زمین مزیتی روشن و خیره کننده دارد. می اندیشد، از سیر افلاک و کواکب سر در آورده، سال و ماه و فصول اربعه را معین کرده است، به راز آفرینش فکر کرده و فلسفه آورده است، با علوم طبیعی و ریاضی بسی مشکلات را حل کرده، با شعر و موسیقی و معماری و صدها هنرِ دیگر برترین خود را مسجل ساخته؛ اما با همه ی این احوال محکوم به فناست و از این حیث با کوچکترین و پست ترین جانداران تفاوتی ندارد.

آمدن شدن تو اندرین عالم چیست؟

آمد مگسی پدید و ناپیدا شد!

دمی با خیام | علی دشتی
پاراگراف کتاب (88)
یک روز سرد زمستانی، چند جوجه تیغی دست و پایشان را جمع کردند و به هم نزدیک شدند تا با گرم کردن یکدیگر از سرما یخ نزنند. ولی خیلی زود تیغ هایشان در تن آن دیگری فرو رفت و باعث شد از هم دور شوند. وقتی نیاز به گرم شدن، دوباره آنها را دور هم جمع کرد، تیغ هایشان دوباره مشکل ساز میشدند و به این ترتیب، آنها میان دو مصیبت در رفت و آمد بودند تا آنکه فاصله ی مناسبی را که در آن می توانستند یکدیگر را تحمل کنند یافتند.
چنین است نیاز به تشکیل جامعه که از تُهیگی و یکنواختی زندگی انسانها سرچشمه میگیرد و آنها را به سوی هم می کشاند ولی ویژگی های ناخوشایند و زننده ی فراوانشان، باز از هم دورشان میکند. با این حال هرکس گرمای درونی زیادی از آنِ خود داشته باشد ترجیح میدهد از جامعه فاصله بگیرد تا از ایجاد گرفتاری و یا تحمل آزردگی بپرهیزد.

درمان شوپنهاور | اروین د یالوم
پاراگراف کتاب (88)
وقتی وجودت آکنده از عشق به خود شود، این شجاعت را خواهی داشت تا با عمیق ترین ترس هایت روبرو شوی و با اعتماد به نفس به هر آنچه برای موفقیت در کارهایت نیاز داری عمل کنی. وقتی به خودت عشق بورزی، حقانیتی نسبت به خود احساس خواهی کرد که نه محصول شرایط دنیای بیرونی، نه برگرفته از دستاوردها و خودستایی های من، بلکه از بطن وجودت سرچشمه می گیرد.
تو این توانایی را پیدا می کنی که با دیدگان الهی به خویشتن خود بنگری، و در بند بند وجودت کمال را ببینی، همان جایی که در آن آسانی و سهولت حکمفرماست و هرکاری به نتیجه می رسد. من از کمال مقدس صحبت می کنم، از شناخت الوهیت و متصل بودن به آن، به گونه ای که بدانی طرحی هست که به تو کمک می کند تا به یک جنگجوی الهی بدل شوی، کسی که در عشق ورزی به خود و دیگران هیچ حد و مرزی نمی شناسد.

شجاعت | دبی فورد
پاراگراف کتاب (88)
زندگی بدون روزهای بد نمی شود، بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم. اما روزهای بد، همچون برگ های پاییزی، باور کن که شتابان فرو می ریزند و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان می شکنند و درخت استوار و مقاوم برجای می ماند. عزیز من، برگ های پاییزی بی شک، به تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند.

چهل نامه کوتاه به همسرم | نادر ابراهیمی
پاراگراف کتاب (88)
دنیا زندان نیست؛ دنیا مدرسه است و ما دانش آموزان خُردِ بی خردی هستیم که هر روز، هر ماه و هرسال بعد از تحمل رنج خواندن و دانستن، آزمایش می شویم. و هرگز نپنداریم که دنیا کلافی سر در گم و مغشوش است!

اما به قول مارک تواین: باید هوشیار باشیم که از هر تجربه، فقط حکمتی را که در آن نهفته است کسب کنیم و درک کنیم که تقدیر یعنی، مجموعه ای از حوادث برای نوعی یادگیری.

لطفا گوسفند نباشید | محمود نامنی
پاراگراف کتاب (88)
آن بالا که بودم فقط سه پیشنهاد بود. اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکال اش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان سینه میگرفت. قبول نکردم. راسش تحملش را نداشتم. بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند. پاریس خودم هنرپیشه میشدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم.
اما وقتی گفتند یکی از آنها نُه سالگی در تصادفی کشته میشود گفتم حرفش را هم نزنید. بعد قرار شد کلودیا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توی محله های پایین شهر ناپل زندگی کنیم. توی دخمه ای عینهو قبر. اما کسی تصادف نکند. کسی سرطان نگیرد. قبول کردم. حالا کلودیا همین که کنارم ایستاده است مدام می گوید خانه نور کافی ندارد، بچه ها کفش و لباس ندارند، یخچال خالی است. اما من اهمیتی نمیدهم. می دانم اوضاع می توانست بدتر از این هم باشد. با سرطان و تصادف. کلودیا اما این چیزها را نمی داند. بچه ها هم نمی دانند.

پرسه در حوالی زندگی | مصطفی مستور
پاراگراف کتاب (88)

بدبختی درست در همین نهفته است، در کلمات! هریک از ما درون خود چیزهایی پنهان داریم وهریک از ما آن چیزها را با کلمات خودمان بیان میکنیم. آقای گرامی وقتی به آن چیزهای درونی خود با کلمات خود معنا و ارزش می دهیم دیگر چگونه می توانیم حرف همدیگر را بفهمیم؟ شنونده برای خودش مفهوم و ارزش دیگری قائل میشود. ما همگی خیال میکنیم که حرف همدیگر را درک میکنیم اما هرگز هیچکس حرف دیگری را درک نمی کند.

شش شخصیت در جستجوی نویسنده | لوئیجی پیراندلو
پاراگراف کتاب (88)
اگر مثل آدم خداحافظی کنی، غصه می خوری ولی خیالت راحت است. اما جدایی بدون خداحافظی بد است، خیلی بد. یک دیدار ناتمام است؛ ذهن ناچار میشود هی به عقب برگردد. و درست یک ذره مانده به آخر متوقف بشود، انگار بروی به سینما و آخر فیلم را ندیده برق برود یا گوشه ای از آنجا آتش بگیرد یا هزار و یک اتفاق دیگر بیفتد و اتفاق اصلی که همان آخر فیلم یا خداحافظی است، نیفتد.

پنجره های عوضی | گیتا گَرکانی
پاراگراف کتاب (88)
این بلا را چه کسی سرت آورده شمس گیلانی؟

+ عشق. تو که می دانی.

خب عشق که گناه نیست، چرا میترسی؟

+ عشق به نامحرم حتی؟

محرمی و نامحرمی به نیت بستگی دارد.

+ نیتم که پاک است، جراتم کم است.

حرف از پاکی و ناپاکی نیست، حرف از قصد است. مقصد عشق حد محرمی و نامحرمی را مشخص میکند.

+ مرد! آنچه میگویی با این جسارت آیا در دیانت ما خلاف نیست؟

خلاف از چشم خدا، یا خلاف از چشم آنها که به جای خدا حرف می زنند؟

+ چه فرق میکند؟ اینها هستند که احکام الهی را اجرا میکنند.

تو که از حکم عاشقی میترسی چرا عاشق شدی مرد؟

مردی در تبعید ابدی | نادر ابراهیمی
پاراگراف کتاب (88)
در سن دوازده سالگی به آدمی تبدیل شدم که حالا هستم، در روزی دلگیر و سرد در زمستان ۱۹۷۵. آن لحظه خوب یادم هست که پشت دیواری سست و گلی کز کرده بودم و دزدکی به کوچه کنار مسیل یخ بسته نگاه می کردم. از آن روز زمان زیادی می گذرد، اما حالا متوجه شده ام این که می گویند گذشته فراموش می شود، چندان درست نیست. چون گذشته راه خود را با چنگ و دندان باز میکند. حالا که به گذشته برمیگردم، می بینم بیست و شش سال آزگار است که دارم به آن کوچه متروک نگاه میکنم.

بادبادک باز | خالد حسینی
پاراگراف کتاب (88)
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • بدون نام

      این بخش فوق العادس

    • بدون نام

      واقعا عالی بود بخصوص نوشته های نادر ابراهیمی و مصطفی مستور و بخصوص نویسندگان ایرانی دیگر

    • بدون نام

      بخش شوپنهاور و خیام و صادق هدایت عالی بود، بسیار تشکر

    • سید محمد

      باسلام خیلی ممنون همش عالی بود متشکرم یاعلی مدد

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج