۴۱۴۵۲۹
۱ نظر
۵۰۳۶
۱ نظر
۵۰۳۶
پ

پاراگراف کتاب (۹۳)

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.

برترین ها: وقتي خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ­اي را به عهده گرفته ام! اما وقتي دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خواني را جستجو کردم آنهم به اميد يافتن چند تعريف مناسب نه تنها هيچ نيافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقيده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل مي کند، اما به هر حال يک جستجو­گر قوي و مهم است و مي بايست مرا در يافتن ۲ يا ۳ تعريف در مورد كتاب کمک مي کرد؛ اما اين که بعد از مدتي جستجو راه به جايي نبردم، به اين معني است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.

راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه­ هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
*****
سلام بر گوساله ی عزیزم

ای پسرجان، هیچ میدانی که ما گاوها چقدر گوساله بودیم؟ یادت می آید که من چقدر حرف های احمقانه به تو گوساله می گفتم؟ آه... من چقدر در احمقی فرو رفته بودم، آخ... ببخشید. بله... من چقدر در احمقی فرو رفته بودم و چقدر ناآگاهانه حرف هایی نشخوار می کردم که بوی یونجه گندیده می داد. من چقدر نابخردانه تو را که نسل جوان گاوها بودی و در واقع یک گوساله ساده لوح بودی را تحریک کردم که بیایی و دنبال من برویم ته مزرعه و نزدیک غروب آفتاب حرف هایی از دهان من بشنوی که نه من آنها را می فهمیدم و نه تو عقلت می رسید که آنها را بفهمی و ما فقط تحت تاثیر باد!
گول خورده بودیم. حالا من، گاو پیر چروکیده پلاسیده احمق، تو را فریب دام و دم پرچین ها و غروب و کلا هرچی بهت گفتم احمقانه بود. لذا تو ای گوساله... دیگر حرف های من را باور نکن و مثل یک گاو اصیل برو و هرچه خرها می گویند گوش بده...!

امضا: پدربزرگ

من گوساله ام | بزرگمهر حسین پور
پاراگراف کتاب (93)
من با ایمان و اعتقاد کامل معتقدم که پول نمی تواند کاروان بشری را به سوی ترقی راه بری نماید. حتی اگر در دست فداکارترین فرد بشر بخاطر این مقصود باشد. بلکه یک انسان ترقی خواه و پاک نهاد است که می تواند منشا اعمال و عقاید بزرگی گردد. پول و نقش پول تنها راندن بسوی خودخواهی است و دائما صاحبش را به سوی استفاده از خود ترغیب و اغوا می کند. آیا کسی هست که معتقد باشد که «موسی»، «عیسی»، «گاندی» و «کارنگی» مجهز به کیسه های طلا بودند؟

دنیایی که من می بینم | پروفسور آلبرت انیشتین
پاراگراف کتاب (93)
مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می گیرد که والله، بالله من زنده ام! چطور می خواهید مرا به خاک بسپارید؟

اما چند ملّا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده و می گویند: پدر سوخته ی ملعون دروغ می گوید، مُرده.

مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: این مرد، فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که مرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد.
حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس، مسموع و مقبول نمی افتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش می بریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا جایز نیست.

کتاب کوچه | احمد شاملو
پاراگراف کتاب (93)
عشق بزرگترین شفابخش روی زمین است. زمانی که رابطه ای صمیمی با شخصی دارید، تمام احساساتِ سرکوب شده ی شما پدیدار خواهند شد. احساساتی مثل: درد دوران کودکی، خشم ناشی از رنجش در عشق، ترس از شکست و طرد و... کسی را یافته اید که در کنارش به اندازه کافی احساس امنیت می کنید تا بعضی از آن احساسات قدیمی خود را بیرون ریخته و او کمک کند این آسیب های روانی التیام یابند و دیوارهای عاطفی فرو بریزند.

رازهای یک زندگی عاشقانه | باربارا دی آنجلیس
پاراگراف کتاب (93)

بشر رو به جلو می رود و نیروهای انسانی تکامل می یابد. آن چه امروز از دسترس ما بیرون است، وقتی می رسد که قابل وصول می شود. به آن آشنا می شویم و درکش می کنیم. فقط باید کار کرد. با تمام قوا کار کرد. باید به آن ها که دنبال حقیقت می گردند کمک کرد. حالا در روسیه، تنها عده ی انگشت شماری کار می کنند. تعداد بی شماری از روشنفکران که من می شناسم، عقب هیچ و پوچ می گردند، کاری انجام نمی دهند و به درد کاری هم نمی خورند. خودشان را روشنفکر می نامند.
اما همه شان به نوکرهایشان توهین می کنند. با دهقانان مثل گله ی گوسفند رفتار می کنند. همه شان بد درس خوانده اند. جدا و واقعا چیزی نمی خوانند. کاری انجام نمی دهند. راجع به علوم فقط داد سخن می دهند. از هنر کم سر درمی آورند. همه شان خود را می گیرند. قیافه هایشان جدی است. حرف های گنده گنده می زنند. مدام تئوری می بافند. در حالی که توده ی وسیعی از ما، نود و نه درصد از مردم، مثل بردگان زندگی می کنند.

باغ آلبالو | آنتوان چخوف
پاراگراف کتاب (93)
خوب، گاهی آدم می خواند، رمانی نیمه تمام دارد، می رود خانه چای دم می کند، سیگاری زیر لب می گذارد، تکیه به بالشی می دهد و نرم نرم می خواند، خوب بدک نیست. برای خودش عالمی دارد، اما بدبختی این است که هرشب نمی شود این کار را کرد. آدم گاهی دلش می خواهد بنشیند و با یکی در مورد کتابی که خوانده است حرف بزند، درست انگار دارد دوره اش می کند. اما کو تا یکی این طور و آنهمه اخت پیدا بشود؟!

خواهید گفت پیدا می شود. بله، می دانم. من هم داشتم، یکی دوتا. آنقدر باهم اخت بودیم که اگر یکی نمی آمد، سروقت به پاتوقمان نمی آمد دلشوره می گرفتیم.

خوب معلوم است. یکی زن می گیرد. یکی سفر می رود. یکی می رود مذهبی می شود، یکی هم غیبش می زند. خودکشی می کند. دست آخر وقتی خوب زیر و بالای کار را می بینی، متوجه میشوی که آدم ها بیشترشان، نمی توانند تا آخر خط تاب بیاورند.

برّه گمشده راعی | هوشنگ گلشیری
پاراگراف کتاب (93)
در هر کشور مردم بر سه طبقه اند: آنان که بسیار توانگرند، آنان که بسیار فقیرند و آنان که میان دو گروهند. چون ثابت شد بهترین هرچیز میانه ی آن است، باید پذیرفت که بهترین میزان بهره مندی از دارایی نیز در اندازه نگه داشتن است.
زیرا آنکه به اندازه مال می اندوزد، گوش به فرمان خرد دارد و حال آن کس که به افراط از زیبایی یا نیرو یا نسب یا دارایی بهره مند باشد و یا بیش از حد فقیر و ناتوان و فرودست باشد، فرمان خرد را به دشواری می پذیرد؛ زیرا پایان کار آن یک گستاخی و ستمگری و فرجام کار این یک، زبونی و تنگ نظری است و سرچشمه ی همه ی پلیدی ها و نابکاری ها یا گستاخی است یا زبونی.

سیاست | ارسطو
پاراگراف کتاب (93)
تصمیمی که یکبار گرفته شد، می تواند تجدید شود. وضعیت (تصمیم) کودکی ما، قبل از زبان باز کردن گرفته شده و براساس احساسهایمان درباره چگونگیِ دنیایی بود که به نظرمان می رسید. اما وضعیت "من خوب هستم - شما خوب هستید" کمتر براساس احساس ها و بیشتر براساس تفکر آگاهانه و ایمان و تعهد به عمل گرفته می شود. این تصمیم، تصمیمی است به منظور رد فرضهای کودکی و اثبات این امر که ما دیگر کودکانی ناتوان و وابسته نیستیم.
این اظهارنظر نه به معنی ارزشیابی واقعیت بلکه به معنی پذیرش آن است. این اظهارنظر به معنی اعتقاد به با ارزش بودن اشخاص منجمله خود ما است. مفهوم این اظهارنظر این نیست که همه افراد کامل هستند و همه اعمال آنها خوب است. مفهوم این اظهارنظر این است که ما مردم را همچون انسان تلقی می کنیم و نه شیء و مایلیم به آنها نه با توجه به شرایط گذشته بلکه با در نظر گرفتن بهترین شرایطی که می تواند در آینده وجود داشته باشد، نگاه کنیم.
معنی آن این است که ما خود را نیز به همین نحو می نگریم. گوته امکان وجود وضعیت من خوب هستم - شما خوب هستید را چنین بیان می کند: وقتی با انسانی همانگونه که هست رفتار می کنیم، او را به کمتر از آنچه هست تنزل داده ایم. وقتی با او طوری رفتار می کنیم که گویی هم اکنون به آنچه بالقوه می توانست باشد رسیده است، او را آنگونه که باید اعتلا بخشیده ایم.

ماندن در وضعیت آخر | امی ب. هریس - تامس ا. هریس
پاراگراف کتاب (93)
جمعه ها روزهایی که نه کوتاهند نه بلند، فرقی هم نمی کند چه فصلی از سال باشد، تنها کافیست جمعه باشد، آن وقت است که زمان جور دیگری می گذرد، گاهی ساعت ها آنقدر کش می آیند که به نظر می رسد هیچ وقت تمام نمی شوند، و زمانی آنقدر کوتاه می شوند که با یک چشم برهم زدنی، همه چیز می گذرد. در هیچ کدام از روزهای هفته، نمی توان این طور گذشت زمان، این کوتاه بلندی و این طور شیطنت زمان را دید و حس کرد، تنها جمعه ها...

کافورخانه | زهرا میمندی پاریزی
پاراگراف کتاب (93)
ما را مثل عقرب بار آورده اند؛ مثل عقرب!

ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم. بخیلیم، بخیل! خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم. خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم. اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می جوید. تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه. وقتی می بینیم دیگری سر گرسنه زمین می گذارد، انگار خیال ما راحت تر است. وقتی می بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطرجمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!

کلیدر | محمود دولت آبادی
پاراگراف کتاب (93)
فیلیپ با دستان گره خورده، سر متمایل به عقب و چشمان به سقف خیره شده گفت: من یک اظهارنظر و یک توصیه کوچک دارم. نیچه نوشته تفاوت عمده میان بشر و گاو این است که گاو میداند چطور زندگی کند، چطور بدون بیم و هراس، بدون حمل بار سنگین گذشته، و ناآگاه از وحشت های آینده در لحظه حال آسوده زندگی کند.
اما متاسفانه ما انسان ها آنقدر درگیر و گرفتار گذشته و آینده هستیم که فقط میتوانیم در لحظه حال اندکی پرسه بزنیم. آیا میدانی چرا تا این اندازه حسرت روزهای طلایی کودکی خود را میخوریم؟ نیچه به ما میگوید زیرا آن روزهای کودکی، روزهای آسودگی خاطر هستند. روزهایی رها از غصه و دلواپسی، روزهای قبل از خم شدن زیر بار سنگین و دردناک خاطرات که از گذشته بر سرمان آوار شده اند. زندگی، زنجیر لعنتی از دست دادن های یکی پس از دیگریست.

درمان شوپنهاور | اروین د. یالوم
پاراگراف کتاب (93)
در سال ۲۰۴۰ افراد زیادی به خاطر مین هایی که امروز کار گذاشته می شوند جان خود را از دست می دهند. آن ها برای جنگی که شاید حتی دیگر نام و دلیل آن را به خاطر نیاورند می میرند. در برخی از کشورها برای هر کودکی که پا به دنیا می گذارد یک جفت مین آماده انفجار است. در کنار یک پاپیون صورتی (برای تولد دختر) یا یک روبان آبی (برای تولد پسر) روی گهواره و دو شیء زیبای فلزی این طرف و آن طرف.

نفرت بشر نسبت به همنوع خود چه نفرت عمیق و جنون آسا و ریشه داری است. او که به خاطر عقیده، به خاطر حفظ یا گسترش مرزها قادر است بذر مرگ را در میان نسل های آینده بپراکند.

حرکت انسانم آرزوست | سوزانا تامارو
پاراگراف کتاب (93)

آدم ها خیال می کنند به دنبال ستاره ها می گردند ولی مثل ماهی قرمزهای داخل پارچ کارشان پایان می یابد. از خودم می پرسم آیا ساده تر این نیست که از همان ابتدا به بچه ها یاد بدهند زندگی پوچ است. این امر ممکن است پاره ای از لحظه های دوران کودکی را نابود کند ولی، در عوض به بزرگسالان اجازه می دهد زمان بسیار قابل توجهی را هدر ندهند جدا از این که آدم، دست کم، از خظر یک ضربه روحی، ضربه پارچ، در امام خواهد ماند.

ظرافت جوجه تیغی | موریل باربری
پاراگراف کتاب (93)
این جدایی بی رحمانه میان شرق و غرب، میان روسیه و آمریکا، میان کمونیست ها و کاپیتالیست ها، از چه روست؟ آیا ما همان گندمی را که شما می کارید نمی کاریم؟ آیا ما همان سگی را که شما نوازش می کنید، نوازش نمی کنیم؟ آیا جنگل های ما به همان زبان جنگل های شما زمزمه نمی کنند؟ آیا گاوهای مزارع ما شب ها همان صدایی را نمی دهند که گاوهای شما؟
آیا همان شبنمی که هرشب روی گل های بسیار ناچیز ما می نشیند، از همان شبنم شما نیست؟ آیا قصه های دایه های ما همان خوشبختی را نوید نمی دهند که قصه های دایه های شما؟ و آیا بالاخره ما همه با هم برادر نیستیم؟

مردی با کبوتر | رومن گاری
پاراگراف کتاب (93)
دخترک شش ساله ی زیبایی را می شناسم که نور چشم پدرش است. این دختر باور دارد که بابانوئل راستکی ست. او معتقد است که سندباد هم وجود دارد و آرزو دارد وقتی بزرگ شد پری دریایی شود. وقتی بزرگترها به او بگویند بابانوئل یا پریان دریایی وجود دارند، کاملا باور می کند.

بچه ها هر آنچه را که به آنها بگویند باور می کنند. اگر بگویید که جادوگرها می توانند یک شازده را به قورباغه تبدیل کنند باور می کنند. اگر هم بگویید که بچه های بد در جهنم کباب می شوند، شب ها کابوس کباب شدن می بینند. من به تازگی شنیدم که این دخترک را بدون اجازه پدرش برای یک دوره یک هفته ای پیش یک راهبه ی کاتولیک فرستاده اند. فکر می کنید این طفل در مکتب آن راهبه چه می آموزد؟

ویروسهای ذهن | ریچارد داوکینز
پاراگراف کتاب (93)
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • بدون نام

      کلیدر اعتیادآورترین کتاب! از جلد دو به بعد نمیشه زمین گذاشتش!

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج