جاباما
۴۲۴۱۶۵
۳ نظر
۵۰۰۷
۳ نظر
۵۰۰۷
پ

ترامپ‌ چگونه هیلاری را ناك اوت کرد؟

پيروزي ترامپ بسيار آمريكايي بود. او همچون "راكي"، در آخرين لحظه و پس از "كتك خوردن"‌هاي بسيار موفق به ناك اوت هيلاري شد.

وب‌سایت خبرآنلاین: نگاهي به صفحه تلويزيون‌هاي بزرگ خبري نشان مي‌دهد كه تحليل‌گران درجه اول جهان، هاج و واج، با دهان‌ باز، به‌ دنبال پيدا كردن دلايل شكست پر بار هيلاري هستند از يك زاويه فلسفي، از روانشناسي ترس تا اثار كلاسيك چپ دارن مورد بحث قرار مي‌گيرن. از من مي‌پرسيدن مي‌گفتم دليلش فقط ۳۲ سال اضافه سنوات بود، ولي خوب كي از من پرسيد. تازه سنوات چه ربطي داره به انتخابات.

مبارزه هيلاري و ترامپ همان شد كه بايد مي‌شد‌؛ "مادر همه مبارزات انتخاباتي". شايد همين ديروز بود كه در افكار سنجي‌هاي روزمره دونالد ترامپ 16 درصد از هيلاري كلينتون عقب افتاده بود و تصور پيروزي ترامپ در آن زمان بيشتر به يك شوخي مي‌ماند تا تحليلي واقعي اما حالا ترامپ پيروز شده است، گرچه هنوز براي بسياري باور كردني نيست.

پيروزي ترامپ بسيار آمريكايي بود. او همچون "راكي"، در آخرين لحظه و پس از "كتك خوردن"‌هاي بسيار موفق به ناك اوت هيلاري شد. راكي را حتماً ديده‌‌ايد. الافي كه علي‌رغم كسب شانس رقابت با بزرگ‌ترين بوكسور زمانه خود، جدي گرفته نمي‌شد‌؛ يك "شوخي بزرگ" و "نچسب". در راند‌هاي آغازين راكي خيلي كتك خورد ولي راند به راند بهتر شد تا بالاخره در آخرين راند موفق به شكست "قهرمان افسانه‌اي" شد.

مثل راكي

ترامپ نيز همچون راكي، به مثابه "underdog" يا طرف ضعيف‌تر، علي‌رغم همه واقعيت‌هايي كه نشانه مي‌رفتند شكستش را، در آخرين لحظه، پس از تحمل آن همه "كتك"، پيروز شد. در آخرين لحظات شب شمارش آرا، ناگهان همه چيز تغيير كرد، برنده راندهاي آغازين شب يعني هيلاري و ماشين انتخاباتي دقيق و كاربلد او به يكباره "خال" شدند. اولين نتايج شب مربوط بود به "اگزيت پول"‌ها يعني "سنجش نتيجه" پس از خروج رأي دهندگان از محل رأي دادن، اين نتايج غيررسمي اما "هميشه" مستند نشان مي‌داد كه هيلاري پيروز شده است.
دقيقاً مثل راند‌هاي اول مسابقه راكي. بسياري از تحليل‌گران، در همان آغاز شب، كار را تمام شده مي‌پنداشتند و هيلاري را پيروز. تحليل‌گران درجه اول جهان رسانه‌اي چنين داد سخن برداشتند كه "جبهه" جواب داده و دموكرات‌ها و جمهوري‌خواهاني كه بر عليه ترامپ اتحاد كرده بودند با تكيه بر علم و عمل چندين‌ساله‌اشان، كار را به سرانجام رسانده بودند. اولين نتايج به دست امده از سنجش واقعي آرا نيز هيلاري را همچنان پيروز مطلق نشان مي‌داد و ديگر شكي براي تحليل‌گران برجسته بين‌المللي باقي نمانده بود اما به ناگهان در حدود ساعت شش صبح، "ضربه هوك راست و هولناك راكي" همه چيز را تغيير داد، ترامپ، راكي شد و هيلاري "ناك دان".
ترامپ‌ چگونه هیلاری را ناك اوت کرد؟

سقوط قهرمان

لحظه سقوط "قهرمان"، هميشه يك تراژدي بزرگ است، لحظه‌اي كه يك انسان بزرگ، يك سياستمدار شناخته شده و بنام، شكستي تحقير‌آميز را در دست "الاف" تجربه مي‌كند. رسانه‌هايي كه به هنگام بررسي سياست‌ها و شعارهاي ترامپ، لحني طنز گونه به خود مي‌گرفتند، حالا در آخرين لحظات آخرين شب از مبارزه انتخاباتي، لحني تراژيك را تجربه مي‌كردند. كمدي مختص انسان‌هاي معمولي است، بخنديم بر حالات و رفتاراين "عوضي‌ها"، بر مناسبتشان وحرف زدنشان و زن‌هاي "لكنتي" آنها اما تراژدي، مختص بالايي‌ها يعني نجبا و اشراف است.
آري، لحن بعضي تحليل‌گران شگفت‌زده مرثيه را چنين تلفظ مي‌كرد كه يك يار ديگر، يكي از "آنها"، اشراف را مي‌گويم، در دست يكي از "الاف"های پاييني، از همان بي‌سوادهاي "لمپن"، شكست را تجربه مي‌كند و همه دست‌آورها را "برباد رفته" در مي‌يابد، چراكه به وسيله "خوارها" بر زمين كوبيده شده، و "عرش" به صدا در آمده بود از اين همه "جفا".

تراژدي

اين تراژدي، البته، تراژدي "مؤسسه سياسي آمريكا" بود كه حالا به دست يك "غير خودي" يك "پاييني"، يك "لمپن"، بر زمين خوردن و در خاك غلطيدن را تجربه مي‌كرد، آنهم پس از آنهمه "سخنان و اشعار حماسي در مناسبات مختلف انتخاباتي". تراژدي موسسات و شخصيت‌هاي سياسي غالبي كه "هزار سال" بر تخت حكومت تكيه زده بودند و حالا به "دست ديو" بر خاك مي‌غلطيدند. تراژدي حكايت از پيروزي "ديو" بر "فرشته" داشت كه البته چشمانش هميشه بر روي واقعيات "خاكي" و "بسته" است.
در "جهان آرمان" فرشته‌ها، شعارها همه زيبا و با طراوت است، در باره مفاهيمي چون "دموكراسي" و "جهاني شدن" و "برابري" با ماهيتي "وگرنه". و اينك "جهان آرمان" در دست يك ديو به خاك غلطيدن را تجربه مي‌كرد‌؛ لحظه "پايان"، لحظه غلبه "ديوها " و فرو ريختن ساحت فرشته ها. چه تراژدي عظيمي را تحليل گران بهت زده تلويزيون‌هاي بزرگ خبري براي مخاطبانشان "بازمي‌گفتند" در لحظاتي كه به ناگهان رؤيا فرو ريخت و همه چيز تغيير كرد. لحظاتي كه البته در آن سوي ديگر شهر، در آن كمپ ديگر انتخاباتي، كمپ مسخره‌ها را مي‌گويم، "راكي" داشت در "آخرين راند"، برنده مي‌شد و همسرش را "فرياد" مي‌كرد.

در آن لحظات تراژيك، همه رسانه‌هاي خبري يك‌صدا، دليل فرو افتادن "قهرمان اسطوره اي" را سؤال مي‌كردند. چرا و چگونه ديوي كه چند ماه پيش 16 درصد از "هيلاري قهرمان"عقب بود و در تمام مدت در همه افكار سنجي‌ها، بازنده به "تصوير" كشيده مي‌شد، چنين دراماتيك و چنين آمريكايي همچون "راكي" به پيروزي رسيد‌؛ يك پيروزي تاريخي در يك انتخابات تاريخي. همين چند ماه پيش بود كه همين ترامپ پيروز كانديداي اول خلع از نامزدي رياست جمهوري بود، به قول عوام "چطوريا شد كه اين‌طوريا شد"!

اما توضيحات تحليل‌گران سياسي، سطح اول جهان، در اكثريت تلويزيون‌هاي اصلي خبري نمي‌توانست مرا مجاب كند. تحليل گران كار بلد، و البته آگاه بر علم آمار، پشت‌سرهم، اعداد و آمارهاي غريبي را به عنوان دليل اصلي باخت هيلاري "ارائه" مي‌كنند كه از نظر من "بي معنا" مي‌نمود چراكه "ايدئولوژي"را اگر به هزار زبان علمي نيز بيان كني، باز هم از جنس "ايدئولوژي " است اين "انگاره‌هاي علمي".
ترامپ‌ چگونه هیلاری را ناك اوت کرد؟

چرا از ترامپ مي‌ترسيدند ولي راي دادند؟

در ذهن من اما دليل اصلي انتخاب ترامپبه يك تغيير اساسي در نظام سياسي آمريكامرتبط مي‌شد. دليلي كه من براي عدم انتخاب هيلاري كلينتون علي‌رغم همه قابليت‌هاي انكار ناپذير وي و تيمش دارم، حتي يكبار نيز به وسيله تحليل گران اصلي‌ترين شبكه‌هاي خبري بيان نشد. دقيقاً "به دليل" همين "دليل" بود كه همه نظر سنجي‌ها "غلط از آب در آمد" و حتي "اگزيت پول"‌هاي ابتدايي شب نيز كاملاً به اشتباه هيلاري را برنده اعلام كردند.
چراكه در سؤالات اين افكار سنجي‌ها، هيچ جايي براي "سنجش اصلي‌ترين وحشت مردم آمريكا" در نظر گرفته نشده بود، وحشتي كه باعث شد تا ۲۵ درصد از آمريكایياني كه بيان كرده بودند از ترامپ مي‌ترسند به ترامپ رأي دهند. چراكه ترس آنها از يك "واقعيت ديگر سياسي" بسيار بيش از ترسي بود كه نسبت به ترامپ احساس مي‌كردند. ترسي كه آنها از تغييري خزنده در نظام سياسي آمريكا احساس مي‌كردند، چنان گسترده بود كه باعث شد تا همه سنجش‌هايي كه اين ترس را پرسش نكرده بودند به‌كلي و از بن غلط از آب در‌‌ايد.

هيلاري شايد اولين قرباني رسمي وحشتي است كه آمريكا را از يك تغيير اساسي ولي خزنده فرا گرفته است. تغييري كه ريشه در "محتواي سياست روزمره" ندارد بلكه آن را تنها مي‌توان در "شكل سياست" مورد جستجو قرار داد. تغيير در شكل، از انجا كه تغييري قابل مشاهده است، از تغييرات محتوايي و "غير آشكار" بهتر درك شده و به همين دليل بيشتر باعث ترس مردم عادي مي‌گردد. چراكه مردم ساده به عينه قادر به مشاهده اين تغييرات هستند، گرچه از سخن گفتن درباره آن پرهيز مي‌كنند. در زير پوست افكار عمومي وحشت از اين تغيير آشكار، باعث شكست هيلاري كلينتون و پيروزي ترامپ شد تا نتايج همه افكار سنجي‌ها و اگزيت پول‌ها غلط ازآب درآيد.

آمريكاي آرمانگرايانه!

"آمريكا" براي رمانتيست‌هاي اين سامان، نظامي "آرمان گرايانه" است. اين "تصور" آرمان‌طلبانه از آمريكا كه به يك احساس ملي ولي سنتي مخصوصاً در پايين جامعه تبديل شده، از قدرت خاصي برخودار است چراكه وجدان اجتماعي بسياري از مردم را شكل مي‌دهد. آمريكا سرزميني است ساخته و پرداخته مهاجراني كه از اروپا آمدند تا از دست اشراف رها شوند. از اين رو در آمريكا ذهنيتي بسيار منفي نسبت به "اشرافيت" وجود دارد.
دقيقاً در همين رابطه است كه اسطوره موفقيت مردمان عادي جايگاهي خاص در اين سامان دارد. نفرت از اشرافيت و باور به يك "روياي آمريكايي" يعني موفقيت مردم عادي در صورت كار و كوشش بخشي اصلي از هويت مردمان اين سامان را شكل داده است. باوري كه دليل اصلي مخالفت با هيلاري كلينتون در وجدان جمعي رأي دهندگان پاييني آمريكا گرديد.
وقتي جپ بوش علي‌رغم پشتوانه مالي و انساني خود شكستي وحشتناك را در انتخابات ميان حزبي جمهوري‌خواهان تجربه كرد، تحليل گران آن را به پوپوليسم ترامپ و خشك بودن بيش از حد بوش سوم مرتبط كردند كه بنظر تحليلي اشتباه مي‌‌آيد اما به دليل همين تحليل خانواده بوش تصور مي‌كرد كه با نوعي"كودتا " قادر خواهد شد تا "انتخاب اعضا و سمپات‌هاي حزب" را با انتخابي ديگر به وسيله " اشرافيت حزب" جايگزين سازد. آنها براي عملي كردن اين "رؤياي خانوادگي"، دست دوستي به سوي حزب دموكرات و هيلاري كلينتون دراز كردند و سعي كردند تا ترامپ را به استعفا از نامزدي رياست جمهوري با استفاده از فشار رسانه‌اي مجبور سازند.
از همان زماني كه جپ بوش دچار شكستي تحقير‌آميز در برابر ترامپ شد، مشخص بود كه "مردم عادي آمريكا" از خانواده‌گرايي اشرافي در حال رشدي كه سياست آمريكا را در بر گرفته است، بشدت متنفر هستند. و به همين دليل اجازه ندادند تا‌ فرد ديگري از اين خانواده به عنوان نامزد رياست جمهوري مطرح شود. بر اين اساس مي‌شد حدس زد كه حركت خزنده خانواده گرايي اشرافي بالاخره در يك نقطه با يك "نه" بسيار عميق از سوي مردم آمريكا روبه‌رو خواهد گرديد.
ترامپ‌ چگونه هیلاری را ناك اوت کرد؟

تفاوت‌هاي كلينتون‌ها و بوش‌ها

اما نبايد فراموش كرد كه هيلاري و بيل كلينتون، بر عكس بوش پدر و دو پسرش، مردماني بودند خود ساخته كه از پايين جامعه آمده بودند به بالاترين قله يعني "رياست جمهوري بزرگ‌ترين كشور جهان". ولي به نظر مي‌رسيد كه رأي دهندگان از جمله بخشي از دموكرات‌ها، فشردن دست اين "خود ساخته ها" از سوي خانواده‌هايي اشرافي همچون خانواده بوش را تلاشي براي احياي نظامي اشرافي در آمريكا، ارزيابي مي‌كردند تا سلطه‌اي دراز مدت بر سياست و اقتصاد اين سرزمين براي "خانواده‌هاي سياسي اشرافي" فراهم آورند.
در دهه 70، سناتور اول شهر بستن يعني"تد كندي"، برادر كوچك‌تر دو كندي مقتول و اصلاًح طلبي كه بنيان‌هاي نويني براي آمريكا در انداختند و اتفاقاً به يكي از همين اشرافيت‌هاي خانوادگي نيز تعلق داشتند و پدرشان نيز سفير آمريكا در انگليس بود، از شركت در انتخابات رياست جمهوري سرباز مي‌زد.
گروهي اين عمل را به ترس او از مرگ ربط مي‌دادند اما استادان دانشگاه رمتانتيست آمريكايي معتقد بودند كه رشد سياسي بيش از حد يك خانواده و نفوذ افرادي از چنين خانواده‌هايي به جايگاه‌هاي كليدي در آمريكا، نمي‌تواند با روح ارزش‌هاي آمريكايي همخواني داشته باشد و به همين دليل آنها تد كندي را نه ترسو بلكه انساني بزرگ مي‌دانستند كه براي جلوگيري از چنين امري در انتخابات رياست جمهوري شركت نكرده بود. گرچه تد سال‌ها بعد يكبار در انتخابات درون حزبي خود را نامزد كرد ولي خيلي سريع مخالفت لايه‌هاي حزبي را تشخيص داد و كناره گرفت.

حزب دموكرات كه هميشه به دنبال تغيير و اصلاًحات بوده از طريق نامزدي دوكاكيس‌ها، اوباماها و هيلاري‌ها خواهان "تغيير " در روساخت‌هاي سياسي آمريكا مي‌گشت. اين طرح‌هاي "انقلابي" از سوي حزب دموكرات براي تغيير اما رشد خانواده‌هاي سياسي همچون كلينتون يا خانوارها ي سناتوري اشرافي قديمي حزبي منطقه‌اي را در بر داشت كه در تضادي عميق با "انقلابي گري حزب دموكرات" و روحيه آمريكايي ضد اشرافيت گرايي قرار داشت.
بعضي از اين خانواده‌ها، با آنكه روزي روزگاري به پايين جامعه تعلق داشتند، پس از سال‌ها حضور در سياست، به نوعي به "اشرافيت سياسي ريشه‌داري" در آمريكا تبديل مي‌شدند كه داراي قدرت و نفوذ فوق‌‌العاده‌اي مي‌گشتند به نوعي كه بعضي از اين خانواده‌ها به "شاه‌ساز " معروف شده‌اند يعني آنها هستنند كه تعيين مي‌كنند تا چه كساني به صندلي‌هاي قدرت تكيه زنند گرچه اين دسته از قدرت‌هاي منطقه‌اي - خانوادگي اشرافي چندان در چشم رأي دهندگان عادي آمريكايي قرار ندارند و به نوعي پنهان مي‌باشند. مردم بخش‌هاي عيان اين اشرافيت طلبي را در درون حزب مشاهده كرده و حداقل بخشا آن را پديده‌اي مذموم مي‌انگاشتند.

چرا ترامپ

از سوي ديگر مشكلاتي كه خانواده بوش براي مردم عادي آمريكا در رابطه با بيكاري و سقوط بازار سهام و جنگ به وجود آورده بود، بسياري از مردم عادي آمريكا را متقاعد كرده بود كه"ميهن" آنان ازسوي اين اشرافيت رشد يابنده حزبي در معرض خطر ي جدي قرار دارد. ترامپ آگاهانه، از اين پديده، بدون تأكيد بيش از حد بر آن، در شعارهايش، به‌طور ضمني، با تأكيد بر شعارهاي پوپوليستي ميهن پرستانه آمريكايي كه بخشی "كپي شده" از شعارهاي استقلال طلبان جمهوري خواه بود، استفاده مي‌كرد و ذهن مردم عادي آمريكا را به سوي همان احساساتي مي‌كشاند كه در ضد يت با اشرافي گري حزبي بود. او آگاهانه بدون اشاره دقيق و مستقيم به اين مسئله، با ارائه آن شعارها، آن احساسات را تشديد مي‌كرد، احساساتي كه نوعي "شك" و "ترديد" در "نظم موجود" ايجاد مي‌كرد.
شك و ترديدي كه حتي مخالفان ترامپ را نيز در نقطه‌اي از نقاط، مجبور مي‌كرد براي جلوگيري از خطر بزرگ‌تر به خطر كوچك‌تر يعني خود ترامپ رأي دهند. دقيقاً در چنين نقطه‌اي است كه ما شاهد بروز شكافي آشكار بين روشنفكران و طبقات مدرن و تحصيلكرده از يك سو با اقشار پاييني و مياني - پاييني جامعه آمريكا، از سوي ديگر، مي‌باشيم. در حالي كه هنوز پايين جامعه آمريكا بسوي آرمان‌هاي پوپوليستي شكل دهنده "آمريكا" جهت گرفته‌اند، روشنفكران و دانشگاه ديده‌ها آغوش بروي نخبه گرايي، خانواده گرايي و اشراف گرايي باز كرده‌اند و از جفرسونيسم يعني شعارهاي "اگاليتاريستي" دوري گرفته‌اند. در اين ميان، البته بخشي از طرفداران چپ و برني سندرز و مخصوصاً گروه‌هاي پاييني و راديكال‌تر آنان، به نوعي در قيامي داخلي در حزب دموكرات شركت كردند.
قيام آنان يا در شكل‌هاي پاسيويستي يعني عدم شركت در انتخابات نمود داشت و يا دردرصدي بسيار معدود اما مهم از يك زاويه نمادين حتي به هيلاري كلينتون كه از نظر آنها به "نظام حاكم" تعلق داشت و نه به "تغيير" و "انقلاب"، رأي ندادند و راي خود را به نفع كانديداي ديگري به صندوق انداختند. آنها اعتقاد داشتند كه نظام حاكم دندان‌هاي برنامه‌هاي رياست جمهوري افرادي همچون اوباما را كشيده و هيلاري تنها "تصوري از تغيير" است و نه خود تغيير بر عليه حاكمان.
ترامپ‌ چگونه هیلاری را ناك اوت کرد؟

امان از بوش‌ها

در حقيقت بنظر مي‌رسد كه هيلاري كلينتون بيش از هر كسي از خانواده قدرتمند بوش و رفاقت و دوستي آنان ضربه خورد. در زماني كه بوش و خانواده او دست دوستي و پشتيباني بسوي هيلاري كلينتون دراز كردند او بايد برايحفظ رأي دموكرات و به دست آوردن رأي ياغي از حزب جمهوري خواه، با يادآوري آنچه آنها بر آمريكا آورده بودند، اين دست را رد مي‌كرد اما او به اشتباه دست كساني را فشرد كه شايد حداقل بخش‌هاي نسبتاً وسيعي از مردم معمولي آمريكا آنها را دليل اصلي بسياري از نابسامانيهاي خود معرفي كنند و يا در ضمير ناخودآگاه خود به چنين بيتشي دست يافته و بدون نام بردن از آن بر طبق آن طرح واره‌هاي "ناخودآگاه" عمل كنند. خانواده‌اي كه ميزان ايزولاسيون سياسي آن در ميان مردم عادي آنقدر بود كه باعث شكست بسيار بد جپ بوش شد.
گرچه اين خانواده در ميان دست اندركاران و فعالان و اصطلاحاً نخبگان حزبي بسيار قدرتمند است اما از چنين نفوذي در بين مردم برخوردار نيست. هيلاري و هم پيمانانش كه سالها در بازي‌هاي سياسي واشنگتن درگير بودند بهاشتباه اينقدرت را در بين مردم بسيار بيش از آنچه بود تصور كرده و براي به دست آوردن پشتيبانان پر نام و آوازه، راهي خطا را طي كردند كه به از دست دادن رأي مردمي برايشان انجاميد. ارتباط بوش با دموكرات‌ها به جايي رسيد كه جرج بوش به پاي ثابت برنامه‌هاي ضد‌نژاد پرستي ميشل اوباما و ساير برنامه‌هاي حزبي دموكرات‌ها تبديل شد.

در آن زمان بنظرمي رسيد كه اين گروه اشراف گراي حزب دموكرات زخمي عميق را از چهره حزب جمهوري خواه زدوده و بر چهره خود حك مي‌كنند. آنها وصله‌اي را به خود چسباندند كهبسيار راي، از پايين و از مخالفان "نظام سلطه" را به آساني از دست آنها ربود. اين در حالي بود كه ترامپ آگاهانه بر شعارهاي ميهن پرستا نه‌اي تأكيد مي‌كرد كه در زير پوستشان فضايي كاملاً ضد نخبه گرا/ ضد اشرافيترا رشد مي‌داد.
ترامپ به شدت و با بينشي به نظر من عميق، بين خود و خانواده‌اي كه به شدت در ذهنيت اجتماعي اقشار پاييني آمريكا و حزب جمهوريخواه "منفور" بود، فاصله مي‌انداخت و هر روز با حملات وسيع لغوي خود اين فاصله را بيشتر ميكرد. او از هر فرصتي براي حمله به "بوش ها" استفاده ميكرد و هر روز كه مي‌گذشت با شدت بيشتري بر آنان حمله مي‌برد اما هيلاري كلينتون، باراك و ميشل اوباما بزرگترين اشتباه سياسي خود را در فشردن اين دست مرتكب شدند، دستي كه نمادي از "اشرافيت طلبي/ نخبه گرايي و خانواده گرايي" در سياست حزبي آمريكا محسوب مي‌شد،.

كلك مرد ميلياردر

خطايي بزرگ از سوي استراتژيست‌هاي دموكراتي كه بدليل يك عمر فعاليت در جريانات اصلي حزبي واشنگتن آن چنان در دالن‌ها و لابي‌هاي سياسي خاص غرق شده بودند كه ديگر توان ديدن آنچه بايد مي‌ديدند را نداشتند. خطايي كه برني سندرز هرگز مرتكبش نمي‌شد چون او نيز با اينان "خط و خط كشي ها" داشت. خطايي كه ترامپ با تردستي از آن كناره گرفت. ترامپ خود را از "حاكميت" جدا كرد و به عنوان‌فرد مورد تنفر حاكميت به تصوير كشيده شد. او هرگز نخواست "حزب جمهوري خواه و جريانات اصلي حاكم بر آن" با او مهربان شوند.
به همين دليل شعار‌هاي اصلي آنان را هرگز تكرار نكرد و هرگز نان اين حزب را نخورد، او خود را نماينده اعتراضات درون حزبي جمهوري خواه و دموكرات كرد نه نماينده جريانات اصلي و لابي‌هاي ثروتمند آن، چراكه عمق نفرت عمومي از اينان را ميدانست. ترامپ تحليلي داشت از امكاناتش و توانش و و "وضعيت كنوني آمريكا" و براساس اين تحليل برنامه مشخصي را كار كرد و براساس همين تحليل و همين برنامه انتخاباتي نيز به پيروزي دست يافت. او آدمهاي ستادش را تغيير داد و البته يكي دوبار دستي بر سرو روي برنامه‌هايش نيز كشيد تا تغييري در آنها بوجود اورد. دقيقاً در راستاي همين تحليل و همين برنامه بود كه او هرگز "در نقش نماينده حزب جمهوري خواه" فرو نرفت.
بلكه او آگاهانه هر روز بر حمله خود بر "جريانات غالب و حاكم بر حزب جمهوري خواه" مي‌افزود تا بيشتر مورد تف و لعن آنها قرار گيرد چراكه ميدانست اين ناسزاهاي رسانه‌اي برايش رأي مردمي به همراه خواهد داشت. ترامپ به عمق نفرت مردم از "جريانات اصلي سياسي" حاكم بر واشنگتن آگاه بود و هر روز خود را بيشتر در مدار مذمت آنان و رسانه‌هايشان قرار مي‌داد. او مي‌دانست رأي چه كسي را مي‌خواهد و چگونه آنرا به دست آورد، همان‌طور كه ميدانست كه رأي روشنفكران مدرن و رفاه طلبي كه نهايت آمال‌هاي اجتماعيشان "سر سبزي كشور مخصوصاً نقاطي است كه در آن زندگي مي‌كنند " را هرگز به دست نخواهد آورد و بنابراين ابايي از تبديل شدن به "ديو" مورد علاقه اين گروه‌ها نيز نداشت او ميدانست كه اين تبليغات منفي برايش همچون يك ماشين تبليغي بزرگ، از بين مردم محروم آمريكا، رأي جمع خواهد كرد. مردماني كه نميتوانستند در مناسبات حزبي "شام" بخرند اما رايشان ميتوانست رياست جمهوري را برا ي ترامپ به همراه داشته باشد.
ترامپ‌ چگونه هیلاری را ناك اوت کرد؟

پيروزي با تب ضد حاكميتي

و به اين ترتيب با غلبه "تب ضد حاكميتي"، بر آمريكا، اظهارات ضد اشرافي، ضد رفاه طلبانه، ضد مدرن، و ضد روشنفكرانه خود را افزايش مي‌داد، تا رسانه‌هاي جمعي هم پيمان "حاكميت" بيشتر بر او بتازند، تا اين تبليغات مجاني بر عليه خود را نظم و قدرت و سرعت بيشتري بخشد. او آگاهانه آنها را تحريك مي‌كرد چون ميدانست روزي در پاي صندوق‌هاي رأي "اين جو منفي" به رأي مثبت مخالفان نظام حاكم به نفع او منجر خواهد شد. او مي‌دانست كه اين تبليغات منفي در حقيقت اصلي‌ترين ماشين تبليغاتي اوست تا رأي اعتراضي اقشار پاييني كه از همه اين گروه‌هاي مرفه تنفر داشتند را بيشتر به دست آورد. ترامپ آگاهانه خود را در مدار تنفر و هو و اعتراض كساني قرار مي‌داد كه ميدانست مورد تنفر شديد مردم عادي هستند.
هرچه آنها او را بيشتر هو مي‌كردند، مردم به وي معتقد‌تر مي‌شدند. در آن روزها هرچه رسانه‌ها و قدرت و اشرافيت و اقشار بالايي مدرن بيشتر بر او مي‌تاختند او ميدانست كه بيشتر مورد احترام "آمريكاي واقعي و ميهن پرست " قرار خواهد گرفت. آنهمه تبليغات بدون پرداخت يك ريال، يكي از شاهكارهاي ترامپ بود. ترامپ ميدانست كه تبليغات خود او هرگز تأثير تبليغات منفي "اين گروه‌ها " بر عليه وي را نمي‌تواند در ميان مردم واقعي آمريكا داشته باشد و برايش رأي جمع آوري كند.

اما در آ نسوي ديگر ديوار، كلينتون به اشتباه به دنبال "راي محترم"، رأي آدمهاي حسابي بود و به همين دليل دست‌ها را يكي پس از ديگري ميفشرد، دست تمام محترمين مورد نفرت آمريكا را يكي پس از ديگري فشرد تا "يك اتحاد قوي از منفورترين گروه‌هاي راحت طلب و قدرت طلب غرق در رفاه و آرمان‌هاي شيك انساني و غير اقتصادي" فراهم آورد. آن روزها با تعجب م يشد شاهد بود كه چگونه اين استراتژيست‌هاي بزرگ و كاربلد سر تفنگ را گرفته و به پاي خود نشانه رفته‌اند و چه بي‌صبرانه در فكر ايجاد اتحاد بزرگتري هستند آنچه آنها مي‌كردند هيچ "كم" از واژه "كودكانه" و "مغرورانه" و حتي "ابلهانه" ولي روشنفكرانه نداشت، دقيقاً همان واژه‌اي كه لنبن براي ابلهاني تدارك ديده بود كه روشنفكر را بر كارگر و دهقان به دليل بي‌تربيتي و بد رفتاريشان ترجيح مي‌دادند.

واي از سندرز

بنظر مي‌رسيد كه اين استراتژيست‌ها، اصلاً و ايدا وضعيت مردمي گروه‌هاي پاييني جامعه را برآورد نكرده بودند، چراكه شايد همچون "برني سندرز"هرگز با آنان "دوغ" نخورده و لنگ دراز نكرده بودند. مردم برايشان غريبه‌اي غير آشنا بودند و به همين دليل از رأي اين گروه‌هاي فقير و خشن از مردم واقعي آمريكا يعني همان سربازان قهرماني كه خود در واشنگتن از صبح برايشان هورا مي‌كشيدند، نسيبي نبردند. آنها حتي نوعي بي‌زاري مزمن از اين گروه‌هاي بي‌ادب پاييني نيزابراز مي‌كردند. كم مانده بود در سخنراني‌هاي عمومي بگويند كه "راي اين كثافت‌هاي بي‌خود و عقب افتاده مال خودت دونالد ترامپ همون تو به دردشون مي‌خوري كثافت!"باور نمي‌كردم كه بر جاي "جانسون" مردم دار اينان نشسته باشند.
جانسوني كه اگر دوربين‌هاي روزنامه‌ها نبود حتي در شكار بوقلمون هم همراه دهاتي‌هاي گشنه گداي طرفدار حزب دموكرات شركت مي‌كرد، حالا جايش را داده بود به طرفدار ان حقوق بوقلمون كه با نفرت از شكار بوقلمون و شكارچيان غير متمدن آن دم مي‌زنند واين كار را به عنوان پايبندي به يك ارزش در مقابل دوربين و چشم هزاران "راي دهنده بوقلمون كش" مي‌كنند. آنهايي كه بجاي رفتن به دنبال رأي مردم عادي و بي‌تربيت، در واشنگتن نقشه و طرح ايجاد يك اتحاد بزرگتر با شركت افرادي با نام و نشان بزرگتري از حزب جمهوري خواه را مي‌كشيدند. بوروكرات‌هاي روشنفكر و شيك حزبي كاملاً جاي پوپوليست‌هاي حزب دموكرات در جنوب آمريكا را كه عين مردم بودند و عين مردم حرف مي‌زدند را گرفته و جايي براي آن نوع سياستمداران و سياست‌هاي بي‌ادبانه و لات منشانه ولي مردم مدارانه نگذاشته بودند.
احتمالاً چنان شخصيت‌هايي را نيز با نفرت نگاه مي‌كردند كه مرتيكه بي‌اتيكت! اينها همانها بودند كه نگذاشتند برني سندرز در عرصه سياست آمريكا بدرخشد چراكه از محتواي راديكال آن سياست‌ها مي‌هراسيدند چراكه منافع آنان بخطر مي‌افتاد. بله اين جناح راست و با ادب و روشنفكر حزب دموكرات بود كه چنين مجذوب رأي با ادبها و با تربيت‌ها شده بود كه فقط شعارهاي انساني مورد نظر آنها را بيان مي‌كرد تا خداي نكرده وفاق اقتصادي ملي بر هم نخورد. اينها بودند كه ترامپ چنان كرد كه كرد با آنها‌؛ ذوبشان كرد ترامپ و البته با نگاه انتقادي حزب به اين انتخابات و به گذشته احتمالاً محوشان هم كرد از عرصه فعاليت اصلي در حزب دموكرات، مگر آنكه حزب دموكرات بخواهد كاملاً به يك حزب روشنفكرانه باادب و با تربيت عالي از ميان تحصيلكردگاني تبديل شود كه "حداقل داراي كارشناسي ارشد" باشند اما اين حزب اين نبود كه اكنون شده است.

دموكرات‌ها در حالي چهار اسبه بسوي شكست مي‌رفتند كه همه آدمهاي با شخصيت در سرتاسر جهان برايشان هورا ميكشيدند و همه از ادب و تربيت آنها مثال مي‌آوردند ولي واقعيت اين است كه آمريكا اصلاً با تربيت نيست. امروز همان آدمها در نهايت ادب و تربيت عالي حاصل از تحصيل در بهترين دانشگاه‌هاي آمريكا با تعجب سر تكان مي‌دهند كه چگونه چنين شد. در حالي كه چندين برابر ترامپ آدم و پول و نفوذ جمع آوري كرده بودند. درسي تاريخي براي حزبي تاريخي. آنها نمايندگي اقشار و طبقات ميانيو بالايي آمريكا را قبول و از رأي اين پاييني‌هاي بي‌سواد ابا داشته و هرگز در پي آن نرفته و شايد حتي آنرا نيز نمي‌خواستند.
شايد آنها را خيلي پايين و خيلي بي‌سواد و بي‌تربيت و بي‌اتيكت درمي يافتند. اصلاً تحمل اينان برايشان سخت مي‌نمود، شايد. باور نكردني بود ولي واقعيت داشت كه اين گروه از استراتژيست‌هاي سياسي آنچنان از عمق نفرت مردم آمريكا از نظام سياسي واشنگتن بيگانه باشند كه با طيب خاطر و براي يك هوراي بيشتر از سوي يك رسانه خبري شيك ديگر، چنان داوطلبانه صندلي متهم اصلي نمايندگي از "حاكميت سياسي" غالب و فاسد در واشنگتن را در مقابل ديدگان حيرت زده رأي دهندگان اشغال مي‌كردند. نماينده اصلي "حاكميت" شد همين نامزدي كه قرار بود "انقلاب" كند.

خانم كلينتون نماينده حزبي بود كه دو ترم پياپي بر آمريكا حاكم بوده است. اين مسئله كوچكي نبود. اين يك مشكل اساسي براي هر نامزدي مي‌توانست باشد و در تاريخ مبارزات انتخاباتي آمريكا كمتر ديده شده كه يك نامزد از همان حزب حاكم بوسيله مردم انتخاب شود تا آن حزب سه ترم پياپي بر صندلي رياست جمهوري تكيه زند. برني سندرز و برنامه كاملاً متفاوت وي از اوباما و انتقاداتي كه او به‌طور روشن به حزب دموكرات وارد مي‌كرد، مي‌توانست بدل مناسبي براي مقابله با پديده "عدم روي آوري مردم" به "نامزدي" از حزب حاكم محسوب شود اما متأسفانه اختاپوس قدرتي كه بر اين حزب حاكم بود و"انقلابات مورد نظر خود را" فقط به "شكل" محدود مي‌كرد، از سندرز در هراس بود، چون بر عكس اوباما او را آماده عقب نشيني و تغيير سياست تغيير نميديد، احتمالاً در خفا بزرگان حزب با يكديگر چنين مي‌گفتند كه "بابا اين چاخان‌هاي مارو باور كرده"!!!

وحشت از مواضع راديكال سندرز كه به دليل انتقادات تندش از قدرت، شانس خوبي براي رياست جمهوري داشت، باعث شد تا اين حزب و استراتژيست‌هاي "با تجربه و كاربلد" آن دچار نوعي بيماري كودكي، نه از نوع لنيني آن يعنيچپ گرايانه بلكه دقيقاً از نوع لغوي آن گردند و شكستي سخت را بر حزب خود تحميل كنند. آنها در شرايطي كه هر نامزدي از حزب حاكم پس از دو دوره حضور حزبي در حاكميت با مشكلي اساسي براي انتخاب شدن روبه‌رو است و تعداد نامزداني كه هرگز از پس اين مهم برآمده‌اند در تاريخ بسيار معدود بوده، نامزدي را به رأي دهندگان معرفي كردند كه علاوه بر حضور حزبش در قدرت براي 8 سال، خود نيز 8 سال بانوي اول آمريكا بوده يعني در بطن قدرت قرار داشته است. هيلاري كيلينتن پس از حضور 8 ساله در كاخ سفيد براي چند دوره سناتور و براي يك دوره 4 سالهنيز وزير كشور بوده است. به عبارت ساده‌تر او يك نامزد مناسب بود براي آنكه به عنوان "ركن قدرت" به رأي دهندگاني معرفي شود كه همه شواهد حكايت از تنفرشان از قدرت حاكم در واشنگتن مي‌كرد.
ترامپ‌ چگونه هیلاری را ناك اوت کرد؟

فرجام چپ‌گرايانه

براي "روش‌هاي انقلابي" حزبي از نوع دموكراتش، ۱۶ سال سابقه شراكت در قدرت كم بود، آنهم در زمانيكه احساسات ضد قدرت حتي " گروه‌هاي راست" را در آمريكا آزار مي‌داد، كه "كاربلد ها" ۱۶ سال ديگر از شراكت در قدرت را نيز از طريق اتحاد عملي با خانواده بوش به آن اضافه كردند تا هيلاري بخت برگشته در شرايطي كه مردم از "قدرت" و موسسات قدرتمند جامعه ابراز انزجار مي‌كردند نمايندگي ۳۲ سال شراكت در قدرتي را كه مردم از آن متنفر بودند بر‌عهده گيرد. اشكال از آنجا بود كه حزب دموكرات فقط در "شكل" انقلاب مي‌كند و از هر اصلاًحي حتي در سطح برني سندرز هم فراري است يعني حزب دموكرات شده، يك حزب ذاتا جمهوري خواه. محتواي سياسي حزب دموكرات تنها در رابطه با نيازهاي روشنفكران است كه از سياست‌هاي جمهوري خواهان قابل تفكيك است، وگرنه در رابطه با خواسته‌هاي اقشار پاييني هر دو حزب البته با كمي تا اندكي تفاوت، همسان هستند.
و كل بحث همين بود، اگر در حزب جمهوري خواه يك ياغي نماينده شد، در حزب دموكرات نامزد انتخابي، راست‌ترين جناح و تروتميز‌ترين بخش آن را نمايندگي مي‌كرد يعني دقيقاً نماينده آناني بود كه بشدت مورد تنفر پاييني‌ها بودند. به همين دليل هم ۶۲% از زنان پاييني آمريكايي هيچ نقطه اشتراكي براي رأي دادن به هيلاري در خود نيافتند مشكلات آنها خيلي غير روشنفكرانه تر، ساده‌تر و پيش پا افتاده‌تر از آن بود تا بوسيله "جريانات اصلي و غالب بر اين حزب در اين روزهاي شوم" نمايندگي شود. آنها هم به كسي رأي دادند كه مي‌گفت شغل، نان و كار و بازگشت صنايع به آمريكا. فحش دادن و ناسزا گفتن به ترامپ كاري و دردي را دوا نخواهد كرد، لب‌ها را نيز نبايد گاز گرفت. برنامه‌اي نوين در حزب دموكرات الزامي شده تا اين حزب به بعضي مواضع راديكالي بازگردد كه حامي اقشار بي‌تربيت و بدون تحصيلات پاييني جامعه است. وگرنه و در غير اين‌صورت به ‌زودي همچون انگليس، مواضع محافظه كاران از اينها چپ‌تر خواهد شد.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.
درآمد ماهیانه 5-20 میلیون از توی خونه با موبایل

آموزش رایگان کسب درآمد 5-20 میلیون ماهیانه از خونه و فقط با یه موبایل ساده رو در یک وبینار رایگان آموزشی یاد بگیر

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • ارام

      چندشه

    • بدون نام

      چرا با کلمات بازی میکنی اینقد !!!!! به زبان ساده و به دور از استعاره و مشبه و مشبهٌ به هم میشد متن زیبایی نوشت ! وااالا

    • هانا

      علاف جناب نویسنده نه الاف

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج