طنز؛ توجیه
دهخدا با چشمان سرخ ایستاد پای تخته و با گچ نوشت: «توجیه صحیح است». بعد همانطور که خاک گچ را از روی پیراهن سیاهش میتکاند رو کرد به ساعی و پرسید: «شما حواست کجاست؟» ساعی پایش را از روی دوش جدیدی برداشت و...
حسن غلامعلیفرد در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
دهخدا با چشمان سرخ ایستاد پای تخته و با گچ نوشت: «توجیه صحیح است». بعد همانطور که خاک گچ را از روی پیراهن سیاهش میتکاند رو کرد به ساعی و پرسید: «شما حواست کجاست؟» ساعی پایش را از روی دوش جدیدی برداشت و گفت: «این جدیدی هی میگه میخوام وقتی پاهات رو صد و هشتاد درجه باز کردی، با صد و هشتادت عکس بگیرم». دهخدا پوف کرد و گفت: «شما به جدیدی توجه نکن. پات رو بنداز پایین دل به درس بده». دبیر همانطور که دوبنده راهراهش را اتو میکشید، گفت: «کلاس خیلی طول میکشه؟ ما باید بریم شورای شهر با چندتا از گوششکستهها برنامههای عمرا بچینیم». دهخدا پوزخند زد و گفت: «اول اینکه عمرا نه و عمران. دوم هم اینکه...» اما كاشاني پرید وسط حرف دهخدا و با صدای بلند گفت: «شما چه اصراری داری که ما باید توجیه رو درست بنویسیم؟ ما خودمون بلدیم کی و چطور از توجیه استفاده کنیم».
دهخدا با چشمان سرخ ایستاد پای تخته و با گچ نوشت: «توجیه صحیح است». بعد همانطور که خاک گچ را از روی پیراهن سیاهش میتکاند رو کرد به ساعی و پرسید: «شما حواست کجاست؟» ساعی پایش را از روی دوش جدیدی برداشت و گفت: «این جدیدی هی میگه میخوام وقتی پاهات رو صد و هشتاد درجه باز کردی، با صد و هشتادت عکس بگیرم». دهخدا پوف کرد و گفت: «شما به جدیدی توجه نکن. پات رو بنداز پایین دل به درس بده». دبیر همانطور که دوبنده راهراهش را اتو میکشید، گفت: «کلاس خیلی طول میکشه؟ ما باید بریم شورای شهر با چندتا از گوششکستهها برنامههای عمرا بچینیم». دهخدا پوزخند زد و گفت: «اول اینکه عمرا نه و عمران. دوم هم اینکه...» اما كاشاني پرید وسط حرف دهخدا و با صدای بلند گفت: «شما چه اصراری داری که ما باید توجیه رو درست بنویسیم؟ ما خودمون بلدیم کی و چطور از توجیه استفاده کنیم».
شیبانی یکهو بیدار شد و گفت: «مثلا توجیه دوپینگ» بعد دوباره به خواب رفت. رضازاده عصبانی شد و گفت: «ما افتخار آفریدیم، الان هم چون خودمون آفریدیمش خودمون هم داغونش میکنیم». مختاباد برای اینکه فضای کلاس را تغییر دهد، یکهو زد زیر آواز. جدیدی تا صدای مختاباد را شنید، رفت روی میز و سعی کرد از خودش و صدای مختاباد عکس بگیرد اما هر چه در دوربین نگریست صدای مختاباد را توی کادر پیدا نکرد. چمران نگاهی عاقل اندر سفیه به جدیدی انداخت و گفت: «واقعا چه توجیهی برای این کارت داری؟ از صدا که نمیشه عکس گرفت، یه کم معقول باش». سپس دست انداخت گردن قالیباف و برای مسجدجامعی شکلک درآورد.
مسجدجامعی ناراحت شد و با حالت قهر کلاس را ترک کرد اما پس از چند دقیقه دوباره به کلاس بازگشت و سر جایش نشست. دهخدا با تشر گفت: «این مسخره بازیا چیه؟ چرا هی در رفت و آمدین شماها؟ دو دقیقه نمیتونین نظم کلاس رو حفظ کنید؟» قالیباف گفت: «آقا معلم ما بگیم مامورای سد معبر بیان و نظم کلاس رو حفظ کنن؟» جدیدی ایستاد کنار قالیباف و گفت: «ایول... لایک... میشه با این نظرت یه عکس بگیرم؟» چمران نچنچ کرد و گفت: «با نظر که نمیشه عکس گرفت دانشمند!» جدیدی تا جنون فاصلهای نداشت از آنجا که او بود، پس یکهو فریاد زد: «من این حرفا حالیم نیست. الان باید با یه چیزی عکس بندازم».
مسجدجامعی ناراحت شد و با حالت قهر کلاس را ترک کرد اما پس از چند دقیقه دوباره به کلاس بازگشت و سر جایش نشست. دهخدا با تشر گفت: «این مسخره بازیا چیه؟ چرا هی در رفت و آمدین شماها؟ دو دقیقه نمیتونین نظم کلاس رو حفظ کنید؟» قالیباف گفت: «آقا معلم ما بگیم مامورای سد معبر بیان و نظم کلاس رو حفظ کنن؟» جدیدی ایستاد کنار قالیباف و گفت: «ایول... لایک... میشه با این نظرت یه عکس بگیرم؟» چمران نچنچ کرد و گفت: «با نظر که نمیشه عکس گرفت دانشمند!» جدیدی تا جنون فاصلهای نداشت از آنجا که او بود، پس یکهو فریاد زد: «من این حرفا حالیم نیست. الان باید با یه چیزی عکس بندازم».
این را گفت و سوی دهخدا حملهور شد و او را نقش زمین کرد. دهخدا هاج و واج مانده بود. جدیدی پرسید: «شما سنی ازت گذشته، یه پات لب گوره، بیا و همین الان بمیر تا من بتونم یه عکس با حال بگیرم باهات». دهخدا اسپری فلفلش را در آورد و آن را روی صورت جدیدی خالی کرد. جدیدی جیغ میکشید و در همان حال جیغ کشیدن میگفت: «از جیغ کشیدنم عکس بگیرین». دهخدا بیش از آن تاب نیاورد و از کلاس بیرون رفت.
پ
نظر کاربران
خدا نکشده تون چقدر با مزه بود از دست آقای جدیدی