۴۷۴۶۰
۶۹ نظر
۵۰۲۴
۶۹ نظر
۵۰۲۴
پ

اعترافات شما عزیزان

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (۱۷)

با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صميمانه سوتي ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصميم گرفتيم گزيده اي از مطالب ارسالي شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در اين مطلب درج کنيم

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (17)
برترین ها: با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صميمانه سوتي ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصميم گرفتيم گزيده اي از مطالب ارسالي شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در اين مطلب درج کنيم.

بهاره: پنجم دبستان بودم نمي دونستم صبييه به معني دختر است يه روز مدير مدرسه بابام زنگ زد خونمون خيلي هم باهاش رو در بايستي داشتيم خيل هم لفظ قلم حرف ميزد اين آقا گفت :شما صبييه آقاي...هستيد؟ گفتم من دخترشون هستم اما اسمم بهاره است نه صببيه !!!

ساحل: اعتراف می کنم که یه بار با دوغ شیر موز درست کردم..همین!

رها: سالها پیش وقتی مدرسه می رفتم یه بار عموی یکی از دوستام تو بیمارستان بستری بود،حالشم خیلی خراب بود
داشتم بادوستم تلفنی صحبت می کردم اونم هی از عموش تعریف می کرد که خیلی مهربونه و خیلی نیکوکاره و بین ما و بچه هاش فرقی نمی ذاره و من خیلی دوستش دارم و اگه چیزیش بشه من چیکار کنم و ...
خلاصه اونقدر گفت که دیگه کم مونده بود اشکم دربیاد
خیر سرم خواستم بهش دلداری بدم برگشتم گفتم اشکالی نداره خدا آدم های خوب رو زود می بره کم مونده بود بگم خدا رحمتش کنه خدایی شد نگفتم .
یه لحظه دوستم پشت تلفن هنگ کرد بعد شروع کرد به خندیدن
بعدشم اومد تو کل مدرسه سوتی منو جار زد.تا یه هفته سوژه ی دوستام بودم .
حالا اینجاشو داشته باشید که عموش بعد چند وقت مرخص شد .

maha : منم یه اعترافی بکنم وقتی ۶.۷ساله بودم نمیدونم چرا مثل ژاپنیا از برنج های خمیروشفته خوشم میومد یه شب خونه همسایمون شام دعوت بودیم که از قضای روزگار غذا باب میل من شده بود حالا سر سفره با ولع هر چه تمام غذا رو کشیدم و شروع کردم به تعریف از خانم همسایه وای فاطی خانم من عاشق برنجهای شفته و خمیر شما با اون خورشتهای نرم و وارفته تون هستم همیشه اینجا غذا بیشتر میخورم هر چی به مامانم میگم غذا رو اینجوری خمیر کن میگه مادر مگه دیوونم غذارو حروم کنم به اینجا که رسیدم صدای سرفه بقیه منو به خودم اورددیدم رنگ و روی مامانم سرخابی شده و الانه که پاشه از همونجا شوتم کنه خونمون زود سرم و انداختم پایین و از بقیه غذا لذت بردم

butterfly : یادمه ۱۰ سالم بود رفته بودم از نانوایی نون بخرم، که صاحب نانوایی از آشناهای پدرم بود تا منو دید شناخت و بعد از احوالپرسی گفت که میخوان برای شب نشینی بیان خونمون؛ منم برگشتم گفتم: خواهش میکنم، مزاحم بشین !!!

صنم: بچه بودیم مادربزرگم پنجشنبه ها واسه خیرات خرما میداد به من و خواهرم ببریم واسه همسایه هامون. یه روز که بارونی هم بود با خواهرم رفتیم در همسایمونو زدیم بعدش من شروع کردم خواهرمو قلقلک دادم یهو چشتون روز بد نبینه پای خواهرم سر خورد پسر همسایمون که درو باز کرد خواهرم درازکش افتاده بود جلوی در دور و برش پر خرما و پیش دستی هم داشت رو زمین دور خودش می چرخید. پسر همسایمون گفت عیب نداره برین الکی بگین که خرما رو دادین الان ۱۷ سال از اون روز میگذره هروقت پسر همسایمونو میبینم انقد خجالت میکشم

naze : شوهرم تازه موبایل خریده بودمنم ماههای اخربارداریم بودداشتیم برمیگشتیم خونه سوار ماشین شدیم یه مرد چاق هم چند متر جلوتر سوارشد اونم عقب نشست نزدیک خونه رسیده بودیم که گوشی موبایل زنگ زد شوهرمن هم جوگیر شد فکر کرد گوشی اونه حالاباهزارزحمت وعذرخواهی از بغل دستی ومچاله شدن ما گوشیش رو در اورددیدیم نفر جلویی هم گوشیش رودراورد ومشغول صحبت شد منوداری اینقدر به شوهرم خندیدم اصلا نفهمیدم کی پیاده شدم وکی رسیدم خونه

saeed : یه بار به یه خانم مسنی کمک کردم که بارش رو حمل کنه وقتی رسیدیم به در خونشون از در تعارف وارد شد و شروع کرد که: انشالله خوشبخت بشی و خیر از جوونیت ببینی ،انشاالله بری مکه ، کربلا و ....
همین طور که داشت میگفت میخواستم بگم انشالله با هم ...
که یهو موضوع رو عوض کرد و گفت انشالله عروسیت ...
من هم گفتم انشالله با هم !!!!!!!
بعدش هم کلی رنگ به رنگ شدم چون حرفی برای گفتن نداشتم ....
اما برای من خاطره ی جالبی بود( اولین نفری که بهش پیشنهاد ازدواج دادم)

بهروز: بحث سر خریدن گوشی بود
یکی از دوستان گفت: اگه میخوای گوشی لمسی بخری ،تاچ بخر !!!

آذر: منم اعتراف میکنم چندی قبل مراسم ختم شوهر دختر خالم بود
توی دارالرحمه وقتی رسیدم بهش بعد احوال پرسی به جای تسلیت ، گفتم : چطوری ؟خوش میگذره؟!اونم کم نیاورد گفت اره حسابی !!
اینقدر سرخ شدم که وصف شدنی نیست

کاربر: یه شب یه دونه سوسک اومده بود خونمون. نشسته بود رو دیوار. من و مامانم و خواهرم انقد جیغ و داد زدیم به بابام که سوسکه رو بکشه بعدش بابام دوید تو انباری حشره کش رو برداشت اومد فیییییییییش زد رو دیوار یهو چند ثانیه هممون هاج و واج بودیم رو دیوارمون یه دایره بزرگ سیاه افتاده بود آخه بابام هول کرده بود چراغ رو روشن نکرده بود اشتباهی اسپری واکس رو برداشته بود

علیرضا: پشت فرمون بودم و سرهنگ راهنمایی رانندگی ازم خواسته بود پارک دوبل انجام بدم . رفتم موازی ماشینی که کنار خیابون پارک بود وایسادم و زدم دنده عقب . دست راستمو گذاشتم پشت صندلی شاگرد و با دست چپم فرمونو پیچوندم تا ماشین کج شد . بعد دیدم یه دستی نمیتونم ماشینو صافش کنم ، دو تا دستامو گرفتم به فرمون نگاه میکردم عقب . دوباره با خودم الان بهم گیر میده میگه باید یه دستات پشت صندلی باشه ، تصمیمم برا گذاشتن دستم پشت صندلی همانا و مشتی که تو صورت جناب سرهنگ زدم همانا و .... بقیشم خودتون تصور کنید ، کلی معذرت خواهی و نهایتا رد شدن توی امتحان رانندگی .

راحیل: یه روز خاله ام توی اسانسور به یکی از همسایه هاش بر میخوره ،خاله ام از نونوایی اومده بود و میخواد بگه خانوم بفرمایید نون داغ !!!!!! قاطی میکنه میگه بفرمایید نان دوغغغغغغغغ !!!!!!!!!!!!!!!!!

پرستو: یه روز من و مامانم وارد مغازه ای شدیم عروس یکی از اقوام رو با خواهرش * اونجا دیدیم شروع کردیم به سلام و احوالپرسی یهو مامانم گفت خوبی ؟بهتری؟ این اخویته؟!!!!!وای منفجر شدم بدون خداحافظی با شانه هایی لرزان از شدت خنده پریدم بیرون.یکی نیست به مامان ما بگه عربی گفتنت چی بود حالا !!!!!!!!!!!

صنم: اعتراف میکنم بچه بودم یه بار رفتم سوپرمارکت شکلات بخرم. دستمو گذاشتم رو شکلات مورد علاقه ام گفتم : ببخشید آقا شما از این شکلاتا دارین؟

ppeymanqq : اعتراف میکنم یه روز دختر همسایه مونو توخیابون داشت میرفت بامامانش دیدم
نیشمو با ذوق زدگی تا بناگوشم بازکردم و گفتم
سلام مونا.......... چطوری؟ .........
دیدم تحویلم نگرفت و مامانشم میخندید
اومدم خونه به مامانم گفتم این دختر همسایه چه زود بزرگ شد تا دیروز اینقد بود
گفت :کی
من:همین مونا دیگه دختر آقای ...
گفت :اون مبیناست مونا مامانشه

STP : سر امتحان بود دوستم یه چیزی میخواست هر چی سرفه میکرد من نمیفهمیدم!!اخر سر یه دست زد همه بر گشتن نگاه کردن حالا منم میخواستم ضایه نشم پا شدم دست زدم:ههههوو بزن دست قشنگرووووو امروز تولد دوستمممه همه بگین مباااارک!!.دوستای منم کم نیاوردن پاشدن دست زدن!اخر سر مدیر اومد امتحان همه ی مارو صفر داد!ولی عجب فداکاری کردماااااااااااااااا !

Shangool : اعتراف میکنم ی بار داشتم دختر عموم را با خط جدیدم میزاشتم سر کار هر دوتامون خونه بابازرگم بودیم و تو حیات نشسته بودیم ک تکیدم رو گوشی دختر عموم برگشت ب من نگاه کرد من گفتم من نبودم(گوشیش رو سایلنت بود )

تبسم: اعتراف ميكنم يك بار پدر بزرگ و مادر بزرگم (خدا هر دو رو بيامرزه) اومده بودن خونمون شب خوابيده بودن،من جاى ظرف دندون مصنوعى شون رو شب عوض كردم،با خودم گفتم صبح يه دل سير ميخندم بعدش هم اگه دعوام كردن به جهنم !
جالب اينه كه صبح هر چى منتظر شدم هيچ اتفاقى نيفتاد!! ظاهراً دندونها free size بودن ودفعه ى اولى نبود كه جابجا ميشدن !!!

sara : اعتراف مي كنم چند وقت پيش رفتم تو ۱سوپر ماركت كه شير كاكايو بخرم از شانس من چند تا از پسرهاي محلمون كه خيلي هم پوررو ان اونجا بودن
منم خيلي رسمي و باكلاس رفتم جلو و به مغازه دار گفتم : ببخشيد اقا (1 شير دادايو) بديد! واي خدا تا حالا كسي اينقدر بهم نخنديده بود .

من: اعتراف میکنم که وقتی بچه بودم میدیدم این مجری های تلویزیون مستقیم به ادم نگاه میکنند همش فکر میکردم منو میبینن چون هر جا چپ و راست میرفتم داشتن مستقیم منونگاه میکردن...من خنگول هم میرفتم زیر مبل یا از پشت پرده قایمکی نگاه میکردم ببینم بازم دارن نگاهم میکنن یا نه! همش درگیری ذهنیم این بود که آخه اینا از کجا فهمیدن من پشت پرده ام :((

قرمز: یه بار وقتی بچه بودم زنگ زدم به دوستم
بابای دوستم گوشی رو برداشت
حسابی هول کردم
من :الو
بابای دوستم :الو
من:بفرمایید
بابای دوستم:شما تماس گرفتی
من:ت ت پ ته
بابای دوستم :هاهاها خدا شفات بده

fire flower : اعتراف مي كنم ، يك بار مهمون داشتيم و مادرم بهم گفت نصف پيمانه توي قوري چاي بريز .
اولين بارم بود منم با خودم گفتم نصف پيمانه كه به كسي چيزي نميرسه ، حتما اشتباه شنيدم گفته نصف قوري! و نصف قوري رو پر كردم از چاي !!!
ديگه چاي نبود كلا قير بود !!!
براي اولين بار هم كه مادرم گفت برنج رو بذار رو گاز باخودم فكر كردم اين برنجي كه مي خوريم توش آب نيست .
واسه ي همين همه ي آب برنج رو خالي كردم گذاشتم رو گاز تا آخرين دونه هاي برنج روش جزغاله شد !!!

رها: یه بار رفته بودیم کنار رودخونه پیک نیک که پسرعمه ی 6 ساله ام یه کوچول افتاد تو آب
هیچی دیگه نمی دونم چه فکری کردم زود پریدم تو آب که به حساب خودم نجاتش بدم.حالا نجاتشم دادم
ولی نکته اینجاست که پسر عمه ام تا زانو خیس شده بود من تا زیر گلوم
نمی دونید چه آبرو ریزی شد چقدر ضایع شدم تا چند دقیقه همه داشتن بهم می خندیدن
اومدم ثواب کنم کباب شدم .
حالا همه افتاده بودن برا من دنبال لباس می گشتن
حالا بماند که چقدر سوژه شدم .
هنوزم که هنوزه وقتی با فامیلامون جمع میشیم میگن رها خوب امیرعلی رو نجات دادی ها ...!!!

تبسم: اعتراف ميكنم(البته نگين چقدر پست بودى!)تو دوره راهنمايي يكى از دوستام كه جلوى من مينشست و با هم رقيب بوديم تو درس،باهم امتحان شفاهى داشتيم(قران)قبل از اينكه نوبتش بشه به بهانه مدادم كه زير ميز افتاده رفتم بند كفشش رو محكم به هم بستم،نوبتش كه شد و خانوممون صدا كردش،اومد با سر برافراشته(از شدت خر زدن!!)بره كه با مغز اومد رونيمكت كنارى !
سرش شكست و خونى بود كه راه افتاده بود...حالا تو اين هاگير واگير من تند تند داشتم بند كفشش رو باز ميكردم ،تازه با صداى بلند(كه كسى شك نكنه!)ميگفتم :اى بابا،خرس گنده شدى،خب بند كفشت رو درست ببند !!
حالا بعد از سالها ما دوستان بسيار خوبى هستيم و هنوز ميخنده و ميگه تو هنوز ٤ تا بخيه به من بدهكارى !

کاربر: یه روز تو اتوبوس بودم خیلی هم گرم بود یه خانمی کنار پنجره واستاده بود یکی دوبار بهش گفتم خانم اگه میشه اون پنجره رو باز کنید اصلا متوجه نشد برگشتم رو به کناریم با خنده گفتم انگار کره جواب نمیده دیدم خانومه گفت راحله مامان جان همون پنجره رو باز کن یعنی مارو میگــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

امیتریس: اعتراف میکنم اوایل که چت میکردم نمیدونستم وب چیه که هی میگن وب بده.فکر میکردم منظورشون وبلاگه!منم اومدم یه وبلاگ ساختم بعد به هرکی میرسیدم میگفتم وب میخوای اونم میگفت اره بده منم ادرسشو واسش میفرستادم.میگفتم دیدی میگفت نه تو که ندادی!(اون موقع کسی نبود بهم بخنده)

محمد ۱۳۶۲: اعتراف ميكنم چند روز پيش رفته بودم ميدان تجريش كار داشتم ماشينم رو گزاشتم تو پاركينگ بعد كه كارم تموم شد اومدم بيرون رفتم قبض پاركينگو دادم باقي پولم هم گرفتم بعد سوار تاكسي شدم رفتم پل رومي تازه يادم اومد ماشين داشتم ديدني بود قيافم

مهیار: یه بارسریکی از کلاسام یکی از دانشجو ها مزدوج شده یود واسه کل کلاس شیرینی تر گرفته بود.همون وقتم منم منتظر یه زنگ مهم از طرف یکی از دوستام بودم.آقا این به همه شیرینی تعارف کرد به منم تعارف کردو نشست.منم بایه دستم دارم با گوشی ور میرم تواون یکی دستم هم شیرینی تره.گوشی که زنگ خورد اونقد هول شدم عوض گوشی شیرینی ترو چسبوندم به گوشم.واااااااااااای کل کلاس از دست رفت.تا حالا اینجوری خجالت نکشیده بودم .


شما عزیزان و همراهان همیشگی مجله اینترنتی برترین ها نیز می توانید اعترافات صمیمانه خود را در بخش نظرات وارد کنید تا در مطالب بعدی از آنها استفاده شود.

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • آذر

      اعتراف می کنم تازه گوشی خریده بودم و خدا خدا می کردم وقتی تو جمع ام یکی بهم زنگ بزنه . اتفاقا گوشی ایم زنگ خورد اومدم بگو الو .... بله ... هول شدم گفتم بلو !

      پاسخ ها

      • محمدرضا

        این پز دادن گوشی برا تو اشتباه لپی ایجاد کرده ولی من بدبخت گوشیم سر پز دادن سوراخ شد
        پیارسال پسر داییم آیفون 4 از آمریکا با خودش آورده بود من ازش خریدم دقیقا فرداش رفتم سرکلاس با خودم بردمش(سوم دبیرستان)هانسفری گذاشته بودم تو گوشم داشتم گوش میکردم زنگ آخر بود معلم چرندیات میگفت دیگه همه بی حال شده بودند منم میز دوم بودم بعد معلمه آ[ر کلاس رفت بیرون من نشنیدم که میگه مدیر میاد در باره برنامه امتحانا حرف بزنه همین که رفت تو 1 دیقه بعدش مدیر اومد تو منم نمیدونستم مدیر میخواد بیاد تو کلاس هانسفری در آوردم صدا از اسپیکر موبایل داشت پخش میشد همین که مدیر اومد تو کلاس هول شدم فک کردم مثل موبایل قبیلم بلندگوش پشتش هست یه انگشتمو رو صفحه بود کف دستمم پشت موبایل بود بعد هی فشار میدادم که صدا از بلندگوش در نیاد ولی انقدر هول بودم که اصلا حواسم نبود این موبایل بلندگوش بالا سرش هست دیگه در عرض 3 4 ثانیه انقدر محکم فشارش دادم که صفحش شکست و شصتمم زخم شد موبایل هم به کل داغون شد.
        فکرشو بکن 1 سال به بابام میگفتم یه گوشی بخر میگفت همین 1100 بسته میخوای چیکار بعد 1 میلیون داد برام اونو گرفت فرداش سولاخش کردم:D

      • خردادي

        آخه عسيسم !

      • behnoosh

        هندز فری (hands free)

      • فاضی بلا

        همین الانشم هول شدی.اومدم بگو ینی چیییییییییییییی؟؟

    • اميرح

      اعتراف ميكنم:
      سوم راهنمايي بودم، يكي از مرداي فاميل فوت شدن. خير سرم اومدم به پسرش (كه هم سن و سال و همبازي بوديم) تسليت بگم و از اون حال و هوا درش بيارم، گفتم: خدا رحمتش كنه.اشكال نداره در عوض از سربازي معاف شدي!!! يه نگاه ژرفي بهم انداخت كه از عمق وجودم ميتونست به نفت برسه ( از اون روز به بعد هروقت يادم مياد دوست دارم برم تو افق محو بشم)
      ==============
      1 ماه پيش هم توي جمع 5 نفره نشسته بودم يكي از خانمها اومد حرف بزنه من حرف ذهنشو زدم. گفت: إإإ چه هِلـِـپاتي قوي داري!! گفتم آره تلپاتي مون قويه. گفت آره مثل هِلـِـپاتي خودم!!
      گفتم پس معلوم ميشه شماهم تلپاتي تون قويه. هيچ ديگه 3نفر ديگه متوجه شدن اين خانم متوجه نشد. بعد از اون هروقت منو مي بينه يادش ميآد ميخنده

      پاسخ ها

      • تراختور

        یخ کنی

      • استار

        جالب بود مخصوصا اوليه. مرسي

    • محبوبه

      بچه ک بودم مادربزرگم(خدارحمتش کنه)فوت کرد.بعدمراسم تدفین کلی مهمون دعوت کرده بودیم واسه ناهار.مادخترای فامیلم یه جا دورهم مشغول غذاخوردن بودیم.نوشابموخوردم نصفه ک شده بود چون خیلی گازداشت با نی تو نوشابم فوت کردم ک گازش کم بشه بقیه هم مثل من فوت کردن تونوشابشون.یه هو خواهرم ک هنوز چیزی ازنوشابش نخورده بود اومد از ماتقلید کنه ک فوت کردن هماناو نوشابه ها پاشیدن توسروصورتش همانا!!!!!ماهم ترکیدیم ازخنده!!!مهموناهاج وواج مونده بودن!جاتون خالی نزذیک بودیه کتک مفصل ازخاله هام بخوریم...

    • می می

      کلاس پنجم ابتدایی بودم تابستون بود مامانم پول داد گفت برو بستنی بخر. منم از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم رفتم تو مغازه به مغازه دار گفتم آقا ببخشید بستنی هستید؟

    • حسن

      اعتراف میکنم وقتی بچه بودم تلویزیون فوتبال میزاشت فکر میکردم صحبت های گزارشگرای خاریجی رو دوبله میکنن بعد یکی اون دوبله ها رو میخونه.

      پاسخ ها

      • بدون نام

        ایول منم همین طور !

    • somayeh

      اعتراف میکنم اول راهنمایی بودم وقتی زنگ اخرو میزدن وهمه از کلاسا خارج میشدن من با دوستم میرفتیم تو کلاسا زیر نیمکتا رو میگشتیم خوراکیایی که زیر میز جا میذاشتنو میخوردیم از همه بیشتر بیسکوییت ترد ذوق زدمون میکرد

      پاسخ ها

      • ali

        geda

    • زیتون

      اعتراف می کنم که تا حالا اصلا سوتی ندادم.
      به جز یه بار که نمی گم تا بمونید توی کفش.

      پاسخ ها

      • سمیرا

        وای وای ما الان همه تو کف سوتی تو یکی موندیم

      • فاضی بلا

        توروخداااااااااااااااااااااابگووووووووووو.من توخماریشم!!

    • میلاد

      بهاره :
      يه روز مدير مدرسه بابام زنگ زد

      بابای شما مدرسه میرن ؟ شما دیگه ته سوتیای عالمی
      تو نوشتنتم سوتی میدی !×

      پاسخ ها

      • راتا

        تو دیگه خییییییلی خنگی منظورش این بوده که باباش معلم بوده

      • بدون نام

        دوزاری شما کجه عزیزم، بابای ایشون یا معلم یا از کارکنان اون مدرسه بوده.

      • علی

        داداش باباشون معلم مدرسه بوده..

        به قضایا از چند زاویه نگاه کن :)

      • شالیزه

        خوب آقا میلاد شاید پدرش معلم مدرسه بوده و مدیر اون مدرسه زنگ زده ! فکر کنم خودت هم تو سوتی دادن کم نمی آری.

      • پیمان

        ببین باباش معلم مدرسه بوده
        شایدم مدیر یا ناظم یا فراش ومستخدم

      • کوثر

        باشه بابا سوراخش کردین فهمید چه اشتباهی کرده

      • فاضی

        باباش تیچربوده.چرانمیفهمی احمق جووووووووووووون؟؟

      • Fardin

        میلاد !!!!!!!!!!!! عجب سوتی خفنی دادی ...............

    • sana

      y ruz sare clas dustam umad bege kifamo bede gof un telephono bede!

    • تبسم

      داشتيم بابچه ها از طبقه سوم دانشگاه مي اومديم پايين،يكي از اونها يه كفش پاشنه هفت سانتي پوشيده بود و دلق دلق ميومد،من كه هميشه كفش اسپرت ميپوشم(به علت شباهت زياد به نردبام دزدها(!!)!!ديگه پاشنه بلند چه فازيه آخه ؟!!!)داشتم سخنراني مبسوطي در مورد ايجاد كمر درد و ناراحتي زانو و ...ميكردم و در مورد اخر اشاره كردم كه :بابا نميشه با اينا راه رفت يهو كله پا ميشه ادم...كه واويلا...پله زير كفشم سر خورد و با سرعت مافوق صوت حدود بيست تا پله رو معلق زنان و سينه خيز و پس سري(سه مدل!!فرض كنين!!)اومدم پايين!!
      ابروريزي و سپس كبوديهاي بعدي نشون داد كه جو ادم رو بگيره بهتر از جو زدگي است!!!
      (دلم برا همه تون تنگ شده بود،مراقب خودتون باشيد)

       

      پاسخ ها

      • آرش

        می گم اگه شما همون تبسمی هستی که بند کفش دوستت رو به هم بستی این زمین خوردن حقته اخه ادم انقدر بی رحم

    • مهدی

      اعتراف میکنم...
      سال اول دبستان ک بودیم آخرای سال مدرسمون حسابی منت سرمون گذاشت مارو برد اردو، برای ناهار بردنمون به یه رستوران خوب، خلاصه ما میز آخر بودیم و کنارمون خانواده نشسته بود، بعد رفیقم اومد دیلم درست کرد که مثلا قاشق رو بذار روش، و غذا رو پرت کنه بخوره، ماشالا مهندسی بودا همچی که قاشق رو زد غذا پرت شد توی صورت میز بغلی با هزار معذرت خواهی دوباره نشست ولی قشنگترش بعدش بود که منم نوشابه رو که باز کردم یادمه خیلی گاز داشت، اومدم مثلا گازشو بگیرم با تمام وجود تکونش دادم، بعد یوهو دستمو برداشتم سرش به سمت خانواده هه بود و پاشید بهشون، زنش بیچاره اومد بره کنار پاش گیر کرد به لبه صندلی افتاد مرده قاطی کرد نزدیک بود مارو بزنه، آخرسرم با داد و هوار رفت بیرون، سال بعد اون مدرسه رام ندادن:)

    • آلبالو

      اعتراف میکنم مهتابی های مدرسمونو من شکوندم تا فکر کنن کل بچه ها اعتراض کردند که چرا اون روز تعطیل نشدیم......چه کار بدی!!!!!!!!!!!

      پاسخ ها

      • محمدرضا

        خداییش کار تمیزی بود حال کردم از نوبوقت(منظورم از نبوق مسخره نیستا جدی گفتم)

      • فاضی بلا

        چه کارمشتی بابا.عذاب وجدان نداری.عایاااااااااااااا؟؟

    • کاربر

      چند سال پیش اوایل زمستون با زن داداشم رفته بودیم چکمه بخریم. وارد یه مغازه شدیم و زن داداشم چند مدل پسندید و به فروشنده گفت که چکمه ها رو بیاره تا پا کنه. چکمه ی اول رو گرفت و برعکس پاش کرد یعنی زیپ چکمه باید داخل پا باشه به سمت بیرون پاکرد منم برای اینکه فروشنده متوجه نشه با ایما و اشاره متوجهش کردم که برعکسه و درستش کن اونم با صدای بلند گفت ا برعکسه آخه تاحالا چکمه پام نکردم اصلا نمی تونم با چکمه راه برم به خاطر همین بر عکس پا کردم. مدل بعدی رو که گرفت بازم بر عکس پا کرد و به زور می خواست زیپش رو ببنده که منو فروشنده با هم زدیم زیر خنده.

    • استار

      اعتراف مي‌كنم يه بار توي دانشگاه به دليل زياد بودن تعداد بچه‌ها و تلفيق دو كلاس، مجبور بوديم كلاس رو توي آمفي تئاتر بگذرونيم. آقا اين استاده هي داشت حرف ميرد اما اصلا صداش به ما كه آخر بوديم نميومد. منم كه كاملا محو درس شده بودم يهو با صداي بلند گفتم:
      أه...كنترل دست كيه!
      آمفي تئاتر رفت روي هوا!!!!!!!

    • sepitaman

      همسایمون فوت کرده بود ، بعد از خاکسپاری مامانم رفته بود خونشون واسه عرض تسلیت . موقع خداحافظی میخواسته به خانم و دختر مرحوم بگه " ایشالاه غم آخرتون باشه" میگه " ایشالاه آخر عمرتون باشه " !!! هیچی دیگه چند لحظه همه ساکت و زل میزنن تو چشمای مامانم !

    • Maryam

      اعتراف ميكنم يه بار منودوستم دوتاكلاسور مثه هم داشتيم يه روزميخواستن دفترهارو ببينن من كلاسورها اسمامونو جابه جا كردم جون هيجي ننوشته بودم بعددوستمو تادوهفته سره كلاس رآه نميدادن بنده خداهمش ميكف نميدونم كدوم خير نديده اي اينكارو كرده منم ميكفتم اره واقعا جه ادمايي هسنا

    • errfan

      یه روز رفتم نونوایی بربری گفتم یه نون لواش میخوام.نون بربریو برداشتم اومدم .چند قدم که اومدم تازه فهمیدم تو حواس پرتی چه چیزی گفتم!!!

    • مهسا

      یه روز دوستم اومد در خونمون ،درو که باز کردم پرید جلوم گفت: پخخخخخ. منم بار بعد که رفتم در خونشون خواستم تلافی کنم، پشت ایفون به مامانش گفتم لیلا خونست؟ چیزی نگفت. منم فکر کردم رفته صداش کنه، پشت دیوار قایم شدم در که باز شد پریدم جلو گفتم پخخخخخخخخخ. یهو دیدم مامانش جلومه...... خیلی خجالت کشیدم.

    • somayeh

      فصل خونه تکانی یه اقایی به نام اسکندر خونمونو تمیز میکرد.یه روز تلفن زنگ زد.من :الو اقاهه:سلام من اسکندرم گوشیو بده به بابات !!!من با صدای بلند رو به اسکندرکه در حال دیوار پاک کردن بود:اقا اسکندر بیایین تلفن با شما کار داره پدرتونه !!!!!!خلاصه بنده خدا از نردبون اومد پایین با لحجه قوچانی صحبت کرد که بعد به فارسی تبدیل شد بابامو صدا کرد گوشیو داد به بابام !!!!!!!!!!!خلاصه اینقدر خواهرمو برادرام بهم خندیدن که نگو بابام هم همینطور که با تلفن حرف میزد چپ چپ نگاهم میکردو سرشو تکون میداد !!!!!!!!!!!!!!!البته من هم از خودم پرسیدم بابای اسکندر شماره خونه ما رو از کجا اورده که کار از کار گذشته بود!!!!!!!

    • mina

      سلام
      خدا واسه هیچ کس غم و عذاداری نخواد.
      شبی که پدرو فوت کرده بود خیلی بیتابی میکردم.وقتب دختر عمم اومد بغلم کردو گریه کردیم. بعد چند دقیقه بلند شدو گفت عیب نداره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    • سپيده

      7سالم بود يه آقايي تو محلمون بقالي داشت بهش ميگفتن علي آقا دزد(چون خيلي گرون فروش بود)مامانم بهم پول داد گفت برو علي آقا دزده برا خودت پفک بخر منم جو زده!رفتم گفتم علي آقا دزده يه پفک ميخام گفتن همانا دنبال کردن من توسط علي آقا همانا.

      پاسخ ها

      • مهناز

        وای چه خاطره مشابهی با من داری.ما هم تو محله مون یه سوپری بود آقاهه شبیه قورباغه بود.تو محله به همین اسم معروف بود .یه بار رفتم ازش برای خونه چیزی بخرم با زبون بچگی گفته بودم عمو قورباغه رشته بده.اونم منو آورده بود تحویل بابام داده بود.آغا همش 5 ساله م بود خوب:D

    • zizi

      شنبه بعد عيد همين امسال كه رفتم يه كلاسي داشتيم كه استادش شوت بود.رندم حضور و غياب ميكرد و منم هميشه به جاي غايبا حاضري ميزدم.اسم آيدا رو خوند.من يه نگاه انداختم ببينم هستش يا نه ديدم نيست.تا اومدم بگم حاضر دوستم كه بغلم بود گفت نيومده استاد.منم همزمان باهاش حواسم نبود هول شدم و بلند گفتم منم!آيدا منم!!!!كلاس پكيد!استاد خنديد و گفت آخه به جا چند نفر ميخواي حاضري بزني؟!!!

    • hoji63

      اعتراف میکنم که :
      یه روز سوار تاکسی بودم و به سمت مترو میرفتم که یهو ترافیک شد.به راننده گفتم که میخوام پیاده شم و بقیه راه رو پیاده برم.راننده با بد بختی زد کنار و من هم داشتم پیاده میشدمو هم داشتم کرایه رو حساب میکردم که ندیدم یه موتوری (از این موتور گنده ها) که ترکشم یه خانوم بود دارن از کنار ماشین رد میشن.خلاصه .....یه خورده پشت خانوم ماسید به در باز شده ماشین و این 2 تا با موتور گندشون رفتن تو جوب اب(خیلی خیلی خیلی جوب گنده ای بود).منم الفرار به سمت مترو.هم عذاب وجدان داشتم هم از خنده داشتم میترکیدم.
      هنوزم که هنوزه نمدونم چرا نرفتم کمک اون بد بخت ها که تو لجن دست و پا میزدن

    • ali

      وقتی 5 6 ساله بودم نمیدونستم چه جوری باید چایی درست کنم.یه بار میخواستم چایی درست کنم رفتم اب و چایی ریختم تو فلاسک بعد رفتم اونو گذاشتم رو گاز تا چایی درست بشه

    • goli

      اعتراف میکنم امروز بعد از اینکه ساعتها تو اتاقم بودمو همش هم تو اینترنت بودم اومدم بیرون رفتم تو آشپزخونه.مامانمم تو آشپزخونه بود گفت کتریو گذاشتم رو گاز حواستو جمع کن جوش اومد بریزی تو فلاکس! منم که تو حال و هوا اینترنت بودم نفهمیدم چی گفت گیجه گیج رفتم کتریو از رو شعله برداشتم آبشو خالی کردم دوباره آبش کردم گذاشتمش رو گاز و رفتم!!!!!!مامانم داد زد گفت خااااک بر سرت!! اینقد کپیدی تو اون اتاقت اصلا نمیفهمی چیکار میکنی!!!
      تازه تا زمانی که برنگشتم تو آشپزخونه هنوز هم نفهمیده بودم اشکال کارم کجا بود!!!

    • سپیده

      تقریباً 10-12 سالم بود ما اون موقع ها تهران زندگی می کردیم هر سال برای سال نو به خونه مادربزرگم به اصفهان میومدیم. یادمه یک روز دایی و زندایی مامانم با بچه هاشون اومده بودند خونه مادربزرگم که جاتون خالی شام موندن. بعد از شام همین جوری که ما داشتیم کمک می کردیم و بساط شام رو جمع می کردیم زندایی مامانم با مادربزرگم داشتند حرف می زدن ما هم خیلی پیش دایی و زندایی مامانم رودربایستی داشتیم. همین جور که داشتند در مورد بچه دار شدن و .....حرف می زدن یکدفعه من از دهنم پرید و گفتم بچه 2 تا خوبه حالا دیگه سومیشم به زوره. دیدم دارن یه جوری بهم نگاه می کنن منو میگی یه حالی شدم با خودم گفتم آخه دختر الان حرف زدنت چی بود؟ حال حرفم می زدی این چه حرفی بود . خلاصه کلی خجالت کشیدم. حالا هر موقع که میبینمش یاد اون حرف بی موقع خودم می افتم و کلی خجالت می کشم.

    • احد

      5 یا 6 ساله بودم پدر و مادرم و برادرام که ازمن بزرگترند ، برا سحری ماه رمضان بیدار شده بودن و من هم که بچه بودم بیدار نکرده بودن. خلاصه نیازبه دستشویی پیدا کردم و پا شدم برم دستشویی که برادر بزرگترم برا اینکه سر بسر من بذاره گفت احد آقا مث اینکه شلوارتو خیس کردی چرا دوباره میخایی بری دستشویی ؟ من خواب آلود و با ترس به خشتکم نگاه کردم و دیدم خبری نیس ولی محض احتیاط گفتم نه بابا عرق کرده !!!
      برادرام تا الان هم به این جواب من دارن میخندند. درحالیکه من بعد از کلی سالها فهمیدم چه جواب خوبی دادم!!!!

    • سمانه

      دو خواهرم که بچه بودن مامانم می بردشون میذاردشون پیش مامان بزرگم و به خواهر بزرگم یه اسکناس میده و میگه نصفش برا تو نصفش برا خواهرت. بعد رفتن مامانم اونا اسکناسو از وسط نصف میکنن

    • حامد

      یه روز سوار تاکسی شدم وقتی رسیدم به مقصد گفتم آقا اجازه پیاده میشم

    • راضیه

      یه روز میخواستم از آقایی بپرسم میخوام برم خیابون رباط ازکجابرم؟؟با قیافه حق بجانبی گفتم آقا میخوام برم خونه رباط شمانمیاین؟
      خودم ترکیدم ازخنده اون بنده خدا رونمیدونم!!!!

    • setare

      مراسم ختم عموم بود همه داشتن گریه میکردن منم مریض شده بودم خیلی حالم بد بود یه نفر اومد بهم چایی تعارف کرد خواستم بگم ممنون نمیخورم حول شدم گفتم نوش جون همه داشتن گریه میکردن زدن زیر خنده...

    • رضا4821

      اولين زنگ تفريح آمادگى که زنگ خورد و از کلاس رفتيم بيرون,من رفتم خونه!
      از اون گذشته مدرسه از خونمون خيلى دور بود و من مى دونستم مسير مستقيمه,ولى بجاى اينکه خيابون رو بگيرم و برم,دنبال يکى که مستقيم ميرفت,مى رفتم واون که راهش عوض مى شد,دنبال يکى ديگه مى رفتم,تا رسيدم به جايى که بقيه راهو بلد بودم!خونه پرسيدند چرا زود اومدى؟گفتم,معلم گفت بريد!

    • کاربر

      منم یبارروزاولی که رفتم مدرسه ناظم داشت بچه هارو واسه سرویس مدرسه گروه بندی میکرد منم وایساده بودم وقتی دیدم خیلی طول کشید وحوصلم سررفت گفتم چه کاریه باسرویس برم خونه سرموانداختم پایینو وازمدرسه اومدم بیرون وتا وسطای مسیرداشتم کیف میکردم خوب شد معطل وعلاف نشدم البته چون راه طولانی بودترسیده بودمدیگه نزدیک خونه بودم دیدم مامان بابام دربدرونگران دنبالم همه جاروگشته بودن منوپیداکردن بعدافهمیدم چه کاری کردم

    • علي

      يه بار سرم تو اينترنت بود مامانم گفت خاصيتي كه نداري حداقل پاشو يه چايي واسمون دم كن..
      منم خيلي شيك رفتم با چايي ساز چايي درست كنم...
      اول آب گذاشتم
      بعد سه چهار دقه ، رفتم چايي خشكو ريختم به اضافه آب (روش درست كردن چايي همينه ديگه)
      سيني رو گذاشتم جلو خونواده محترم و دوباره اومدم سراغ اينترنت كه ناگهان صداي جيغ مامانمو شنيدم فك كردم چايي داغ ريخته رو پاش پريدم تو پذيرايي ...
      چشمتون روز بد نبينه موقعي كه رفته بودم آب بذارم يادم رفته بود دكمه چايي سازو بزنم..
      تو فنجون چايي خشك بود و آب سرد لوله ...
      هيچي ديگه از اون موقع مامانم تو فاميل آبرو واسم نذاشته
      تو فكرشم كه برم تو افق محو شم

    • بحیرا

      میشه بگین چرا اعتراف خودمو نمیبینم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

      پاسخ ها

      • فاضی بلا

        خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

    • ایران

      با وجود اینکه از زبان متنفرم اما یک بار دوست داشتم یکی از درسا رو سر کلاس ترجمه کنم . استادم بهم گفت مگه بلدی گفتم اینو آره چون ترم پیش درس داده بودید ! تابلو شد که افتاده بودم!

    • مریم

      چندوقت پیش از یکی از دوستام یه sms داشتم چون خیلی طولانی بود فکر کردم واسم جوک فرستاده منم نخونده مرام گذاشتم یه sms جوک براش فرستادم بعد از چند دقیقه زنگ زد منم خیلی مشعشع گفتم سلام عجیجم گفت نفهم پدرم فوت کرده اون sms هم که فرستادم آدرس مسجد و زمان ختم بود. یعنی داغون شدم ....

    • عسلي

      ديروز رفته بودم سوپري روبروخونه امون ميخواستم بگم دوغ كيسه اي ميخام گفتم كيسه اي دوغ ميخام ديدم مغازه رفت توهواازخنده كلي معذرت خواهي كردم

    • فهیمه

      اعتراف میکنم کلاس پنجم ابتدایی که بودم مامان بابام رفتن مکه، خلاصه مامان بزرگم اومد پیشمون که تنها نباشیم خدا بیامرزتش شب اول که دندون مصنوعیاشو در اوورد منو خواهرم داشتیم از حال میرفتیم خلاصه لیوانی رو که توش دندوناشو گذاشته بود با ماژیک علامت گذاشتیم که دیگه با اون چیزی نخوریم ولی مامان بزرگم تو این 15 روز هر دفه دندوناشو تو یه لیوان متفاوت میذاشت آخر کار ک مامان اینام اومدن منو خواهرم فقط با ی لیوان آب میخوردیم ینی فقط همون یکی سالم مونده بود.

      پاسخ ها

      • محمد حسین

        البته این خاطره بود نه سوتی . ولی جالب بود.خدا رحمتشون کنه

    • فرشته

      اعتراف میکنم سوم راهنمایی ک بودم زنگ هنر چون معلم منو دوس داشت و مثلا بچه درس خون بودم ب خاطر دوستای نابابم ساعتو کشیدم جلو هیچ کسنفهمید من بودم معلم همرو جریمه کرد ب جز من!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! باعذاب وجدان چی کار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    • فرشته

      اعتراف میکنم سوم راهنمایی ک بودم زنگ هنر چون معلم منو دوس داشت و مثلا بچه درس خون بودم ب خاطر دوستای نابابم ساعتو کشیدم جلو هیچ کسنفهمید من بودم معلم همرو جریمه کرد ب جز من!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! باعذاب وجدان چی کار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    • سیامک

      توی امتحانات پایات ترم دانشگاه بودیم به خاطری که دانشجو ها تقلب نکن باید هرکس که می خواست برگه جواب رو تحویل بده برگه سوالات رو هم پس بده ( که دانشجویی روش تقلب ننویسه و به دوستش برسونه) . دوستم روی برگه سوالات تقلب نوشت بود و به یکی از دانشجو ها داده بود - امتحان تمام شد رفت برگه پاسخ ها را تحویل داد - مسئول امتحان گفت " برگه سوالات کجاست ؟ طفلک دوست تازه فهمیده بود چه بلایی سرش اومده ! خیلی مظلومانه گفت : آقا به من برگه سوالات رو ندادین . ممتحن دار حالیکه بر روی برگه امتحانش خط ضربدر قرمز می کشید گفت " پس این جواب ها رو از روی باد هوا نوشتی ؟ که سالن از خنده متشنج شد .

    • زی زی

      باحال بوددددددددددددددددد!!!
      راستش من تا حالا خیلی تو زندگیم سوتی ندادم
      اگرم بدم بلدم جمع و جورش کنم!!!
      خدایی استعدادو برووووووووو

    • بدون نام

      یه روز یه سوتی دادم حالا خجالت می کشم بگم

    • سهیلا

      اعتراف میکنم همین چندساعت پیش یه استوری در قالب عاشورا گذاشتم وخیر سرم آشورا رو با الف نوشتم و اتفاقا یه نفر ک خیلی برام مهم بود و هیچوقت اسوریای منو زود نمیدید اون استوری رو زود تر از همه دید...الان چندساعت از اون حریان میگذره ولی من هنوووووز عصبیم...و واسه اینکه خودمو اروم کنم ب سایت شما رو اوردم

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج