۵۰۶۳۲۸
۵۰۱۰
۵۰۱۰
پ

نجات یافتگان زلزله زرند، روایت می کنند

یک لحظه لرزش، صدای سنگین آوار و بعد دیگر سقف بود که امان نداد. همه آنها خانه‌خراب شدند. خیلی‌ها حبس‌شده در زیر آوار جان دادند و بعضی‌ها هم زنده بعد ازساعت‌هاي طولاني از زیر خاک زنده بیرون آمدند. ‌سال ٨٣ و چهارمین روز اسفند بود که زلزله‌ای ٦ و ٤دهم ريشتری زرند کرمان را زیرورو کرد.

شهروند نوشت:شب قبلش طوفان عجیبی همه را ترسانده بود، صبح اما بعد از زلزله باران تندی شروع شده بود، انگار سیل آمده بود. حالا حرف‌های زیادی از آن روز و شب هست و از آن آدم‌هایی که بی‌خانمان شدند، حالشان بد بود و شاید بدتر شدند. بعد از ١٢‌سال هنوز هم خون حادثه در رگ‌های آنهاست.
روایت اول- ٤‌سال چادرنشینی، ١٨‌میلیون بدهکاری
صداي كشدار جيغ دو دخترش هنوز درگوش‌هايش مي‌پيچد كه او را مي‌خواندند، تنها ٥ دقيقه به ٦ صبح مانده بود كه زلزله آمد. صبحانه خورده بود و مثل هميشه مي‌خواست، براي كارگري به معدن برود. همسرش، فائزه يك‌ساله را شير مي‌داد اما دو دختر ديگرش خواب بودند. «احمد آقا ميرزايي» كتش را دستش گرفته بود كه يك دفعه تكان‌هاي شديد شروع شد، ديوارها ترك برداشت و سقف خانه روي سرشان خراب شد. آخرين صدايي كه آن روز احمد آقا از دخترهايش شنيد، جيغ كشداري بود كه خيلي سريع قطع شد. بعد فقط صداي آوار بود و ضجه‌هاي در هم پيچيده.
او هم مثل خيلي‌هاي ديگر دراين زلزله خانه و زندگي و دو كودكش را زير آوار از دست داد، اما قصه زندگي‌اش كمي با بقيه اهالي روستا فرق مي‌كند: «يك‌بار هم دو‌سال قبل از خانه خراب شده بودم.» دي‌ سال ٨١ بود كه خودرو او روي زمين يخ ليز خورد و تصادف كرد. كارگري كه همراهش بود، از پنجره به بيرون پرتاب شد و فوت کرد. بعد از اين بود كه رفت‌وآمد احمدآقا به دادگاه شروع شد. ٤ماه به زندان رفت و برايش ٣٥ميليون ديه تعيين كردند.
از زندان كه بيرون آمد، دو‌سال به او مهلت دادند تا ديه را پرداخت كند اما ٦ماه كه به پايان مهلتش مانده بود تا رضايت بگيرد يا ديه بپردازد، زلزله آمد و كام زندگي آنها را براي هميشه تلخ كرد: «چهار‌سال كه من در زندان بودم، همسر و بچه شيرخواره‌ام در چادر زندگي مي‌كردند.» تا تابستان ٨٤ نتوانست رضايت بگيرد يا ديه را پرداخت كند، براي همين با داغ دو دختر ٨ساله و ١٣ساله‌اش راهي زندان شد. ٤‌سال بعد كه از زندان بيرون آمد، ٣٥ميليون تومان براي پرداخت ديه وام گرفت، اما انگار روزگار سر ياري نداشت؛‌ سال ٩١ معدن تعطيل شد و احمدآقا هم مثل همه كارگران شركت معدن از كار، بيكار شد. حالا ١٨ميليون تومان از بازپرداخت وام ديه مانده است، او با كارگري دريك مغازه ميوه‌فروشي تنها روزي ١٠‌هزارتومان درآمد دارد و با زمين و وامي كه دولت به آنها داده، حالا دريك خانه نيمه‌ساخته
زندگي مي‌كند.
١٢‌سال از زلزله زرند كرمان گذشته است و يك دختر و يك پسر ديگر هم به خانواده ميرزايي اضافه شده‌اند، اما هنوز هم شمع خاطرات آن روزها روشن است: «فاجعه بود. توصیف‌شدنی نیست.» زلزله كه آمد، مادر و كودك با آقاي ميرزايي تقريبا دريك محل مدفون شدند. لحظات اول فشار آوار كمتر بود، اما پس‌لرزه‌هاي بعدي بيشتر فضاي آنها را تنگ‌تر مي‌كرد. خانم ميرزايي كه موقعيت بهتري داشت، كمي خود را آزاد كرد و بعد خاك سنگ‌ها را از روي سر شوهرش كنار زد تا راه نفسش باز شود: «اگر همسرم نبود، مثل دخترانم جان مي‌دادم. مديون زنم هستم.» باران شديدي مي‌باريد و هوا هم سرد بود. يك سنگ بزرگ وسط جاده افتاده بود، براي همين نيروهاي امداد خيلي دير يعني، ساعت ١١ به محل رسيدند. كساني هم كه در روستاهاي اطراف زندگي مي‌كردند، براي نجات اقوام خود آمده بودند و همين‌ها نزديك به ٤ساعت بعد به همراه پسرخواهر خانم آقاي ميرزايي او، همسر و يك فرزندش را زنده از زير خاك بيرون كشيدند: «خدا خواست كه دختر يك‌ساله‌ام زنده ماند، او را به شكل ايستاده پيدا كرده بودند، اما چراغ خوراك‌پزي زير پايش بود و كف پايش را سوزاند. حالا هم كه كلاس هشتم است، كف يكي از پاهایش فرورفتگي دارد و هميشه يك لنگه از كفش‌هايش گشاد است.»
روستا ديگر روستا نبود، يك مخروبه در هم فرو رفته بود. نجات‌يافتگان از زير آوار بعد در زير باران حتي كفشي هم به پا نداشتند. آمبولانس‌ها كه رسيدند، مجروح‌ها به بيمارستان‌هاي كرمان و زرند و بقيه روستاها منتقل شدند. «بيمارستان‌هاي شلوغ بودند، تخت نداشتند و تجهيزاتشان اصلا كافي نبود. دست و دنده‌هايم شكسته بود و سرم هم ١٥ بخيه داشت، اما دربيمارستان داروي بي‌حسي نداشتند. بعد هم كمك‌هاي امدادي بيشتر به كساني رسيد كه وضعيت‌شان بهتر بود، اما يكسري از بدبخت، بيچاره‌ها مثل ما يا دربيمارستان بودند يا دنبال جنازه‌هاي عزيزانشان.»
همسر او با اصرار حاضر مي‌شود تا همراه دختر شيرخواره‌اش به بيمارستان برود، اما به دليل شلوغي جاده آمبولانس آنها را به كرمان مي‌برد. ميرزايي هم درهمان لحظه‌هاي اول حاضر نمي‌شود به بيمارستان برود: «گريه مي‌كردم و فرياد مي‌زدم، تا بچه‌هايم را از زير آوار بيرون نياورم، هيچ‌جا نمي‌روم.» ميرزايي دركنار آوارها ماند، اما از هوش رفت و چند ساعت بعد وقتي روي تخت بيمارستان چشم باز كرد، صورت دكتر را ديد. اولين حرف او، پرس‌وجو از حال دخترانش بود: «پزشك براي تسلي‌دادن من گفت كه آنها را بيرون آورده‌اند و دربيمارستانند اما من نگران بودم، شب با مسئوليت خودم از بيمارستان مرخص شدم تا به دنبال خانواده‌ام بروم. اسم همسر و دخترم دربيمارستان‌هاي زرند یا بین فوتي‌ها نبود. پيدايشان نمي‌كردم، ترسيده بودم كه نكند فوت كرده باشند تا اينكه همسرم خبر داد در بيمارستان كرمان بستري هستند.»
روایت دوم- نبرد ٢٧ساعته با مرگ، در آرزوی یک پای مصنوعی
چند خانه آن‌طرف‌تر «زهرا» هنوز درخواب و بيداري سر صبح، پلك‌هايش را باز و بسته مي‌كرد كه تكان‌هاي شديد زمين را حس كرد تا به خود آمد و به سمت در دويد، آوار امان نداد و او هم مانند مادر و پدرش زير خاك مدفون شد. همه فكر مي‌كردند او مرده است اما بعد از ٢٧ساعت نجات پيدا كرد. قرار بود بعد از عاشورا و تاسوعا، اولين روز كارورزي خود را در خانه بهداشت زرند شروع كند. شب قبل طوفان‌هاي شديد او را هم مثل بقيه تا صبح در خواب و بيداري نگه داشته بود. زلزله که آمد، با مادرش به سمت در دويدند اما سقف و ديوار خانه امان نداد و فرو ريخت. همان لحظه‌هاي اول مادر كه كنار زهرا خوابيده بود، زير آوار فوت كرد، اما زهرا زير خاك نفس مي‌كشيد: «چون مادرم كنارم بود، نمي‌ترسيدم. فكر مي‌كردم كه زنده است. صدايش مي‌زدم اما جواب نمي‌داد. گفتم شايد از هوش رفته است. دردي نداشتم فقط هربار كه پس‌لرزه مي‌آمد، فشار آوار روي من بيشتر مي‌شد. آرزو مي‌كردم كسي نجاتم دهد يا بميرم. دعا مي‌كردم و آيه مي‌خواندم.»
خانه‌اي كه زهرا و مادرش در آنجا خواب بودند، تيرآهن بود اما بقيه خانه‌های روستا سنگي بود؛ براي همين به‌طور كامل تخريب شد و همه فوت كردند: «پدر، پسرخواهرم، عروس‌مان، دختر برادرم، دايي، عمه، زن‌عمو، همه را از دست داديم.»
حالا ازهمه فاميل تنها ٩ خواهر و برادر زهرا زنده مانده‌اند: «زیر آوار همه صداها را مي‌شنيدم، صداي باراني كه شديد مي‌آمد، صداي بالادهي‌ها، صداي خودرو‌ها و صداي ناله مردم، اما من هرچه صدا مي‌زدم، صدايم را نمي‌شنيدند.» باران شديد بود و كاري از پيش نمي‌رفت. همه فكر مي‌كردند كه او هم مرده است و حتی كنار پدر و مادرش براي او هم قبر گرفته بودند، اما همان شب يك نفر درخواب شوهرخواهرش از زنده‌بودن او حرف مي‌زند، براي همين ساعت ٦ صبح همگي قبل از اينكه كار آواربرداري شروع شود، به آنجا رفتند و زهرا را صدا زدند. زهرا همه صداها را مي‌شنيد و سعي مي‌كرد ديگران را صدا بزند تا جايش را پيدا كنند. بالاخره ٩ صبح همان روز زهرا را از زير آوار بيرون كشيدند درحالي كه پاهايش ميان آوار، دو زانو محبوس مانده بود و موهایش دور تیرآهن پیچیده شده بود.
زهرا را به بيمارستان بردند، اما به علت شدت صدماتي كه به پاهایش وارد شده بود، بعد از ٢١روز، يكي از پاهايش را از دست داد و حالا يك پاي مصنوعي دارد: «وقتي پيدایم كردند، وضعيت خيلي بدي داشتم، گوشت پايم سياه و رگ‌هايش له شده بود. بعدها دامادمان مي‌گفت كه ناشكري نكن، تو را خدا نجات داده است.» زهرا تا ٤٠روز هنوز نمي‌دانست كه پدر و مادرش هم فوت كرده‌اند. هركسي هم براي ملاقات مي‌رفت، مي‌گفت كه نگران نباش پدر و مادر بيمارستان هستند: «ازهمان لحظه‌اي كه بيرون آمدم، نگران مادرم بودم، اسمش را صدا مي‌زدم و گريه مي‌كردم.» مادر زهرا قالیباف بود و پدرش کشاورز. حالا او هم به‌عنوان «بهورز» درخانه بهداشت کار می‌کند.‌ سال ٨٦ ازدواج کرد و حالا سه تا دختر قدونیم‌‌قد دارد.
ناشکری نمی‌کند، اما از کل دنیا یک پای مصنوعی سبک و راحت آرزوی زهرای ٣٣ساله شده است: «پایم سنگین است، امانم را بریده، نمی‌توانم به راحتی راه بروم. حتی وام هم نمی‌دهند که با آن یک پای جدید بخرم. می‌گویند یک‌بار ١٣‌میلیون تومان برای زلزله وام گرفتی و دیگر امکان آن نیست. کم چیزی نیست خانم! ما همه چیزمان را در زلزله از دست دادیم و حالا یک وام ٨ یا ١٠‌میلیون تومانی در برابر آن همه بدبختی هیچی نیست.»
روستاي سرداغ از توابع دهستان حتكن شهرستان زرند‌ سال ٨٣ مانند روستاهاي «خانوک» و «اسلام‌آباد» از ناحيه «داهوئیه»، «حتکن» لرزيد و حدود ٣٠ پس‌لرزه داشت. زلزله زرند در آن‌ سال جمعا حدود ٩٠٠نفر را به كام مرگ برد. بعد از زلزله درمنطقه باران مي‌باريد و همه جا گل‌ولاي بود، برای همین آواربرداری و کمک به آسیب‌دیدگان سخت بود. در يك لحظه بيشتر از ٣ روستا ازجمله روستاي «سرباغ» با خاك يكسان شد كه حالا تقريبا هيچ سكنه‌اي در آن وجود ندارد.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج