روزهای خوش زندگی «پوریا آبخشک»
قصه پر از تلخ و شیرین زندگی نوجوان آوازه خوانی که با صدای فوق العاده خود صدها هزار نفر را در فضای مجازی شیفته خود کرده است
روزنامه ایران - یوسف حیدری: صدای جادوییاش هر شنوندهای را میخکوب میکند. کاربران ایرانی این اواخر هرازچندی چشمشان به جمال پسرک مو خرمایی ریزه اندامی روشن میشود که چند وقتی است در فضای مجازی دلشان را برده است. پسری که با دو عصا زیر بغل و پاهایی که همراهیاش نمیکنند، در خیابانها و رستورانهای آستارا و دیگر شهرهای نوار شمالی میگردد و آواز میخواند تا بتواند برای درمان تن ناسور و استخوانهای نرم و شکنندهاش پولی جمع کند.
تصاویر او که از سر سوز و حزن آواز میخواند و در این چند ماهه صدها هزار بار در فضای مجازی دست به دست شده، این سؤال را پیش روی همگان نهاده است که: «صاحب این صدای زیبا کیست؟» پروسه پیدا کردن پسرک بیجا و مکانی که همه او را در فضای مجازی بواسطه همین فیلمهای کوتاه ضبط شده از آوازهایش میشناسند، گرچه ماراتن سنگینی بود، اما در هرحال به ثمر نشست و توانستیم پای صحبتهای «پوریا آبخشک» بنشینیم و دریابیم که کیست و چه میکند؟
سالها با جثه کوچکش برای خانواده پدری کرده است. میگوید پدرش سالهاست در سنگ تراشی کار میکند و بهدلیل نداشتن سواد و ناشنوا بودن هیچگاه نتوانسته است حق واقعیاش را بگیرد.
می گوید، نیازی به ترحم دیگران ندارد و معتقد است اگر خدا به من سلامتی پا نداده است اما صدایی داده تا با آن روزی کسب کنم.
پوریا آبخشک پسر ۱۴ ساله آستارایی چند ماهی است که در بخش کودکان آسایشگاه معلولان و سالمندان رشت زندگی میکند و دستان مهربانی این روزها از او مراقبت میکنند. قشنگ ترین روز زندگی پوریا یکشنبه رقم خورد. روزی که برای نخستین بار در زندگیاش جشن تولد مفصلی برای او گرفته شد و در کنار همه بچههای آسایشگاه شمع ۱۴ سالگیاش را فوت کرد. او نمونه کوچکی از کودکان غیرتمندی است که مجبورند خیلی زودتر از سن خود بزرگ شوند و کار کنند. کودکانی که بسیاری از ما با آنها در خیابانهای شهر مواجه میشویم.
سنگی از معدن درد
از اهالی شهرک عباس آباد در اطراف آستاراست؛ شهری که سالهای نه چندان دور به زیبایی و بکر بودن و فرهنگ بالای ساکنانش معروف بود و چشمانداز دلنوازش پای توریستهای بسیاری را به آنجا میکشاند. فرزند آخر خانواده است و از وقتی خود را شناخت، متوجه شد که باید کمک خرج خانواده باشد. با وجود این، هیچ گاه ناشکری نمیکند و از اینکه خدا به او صدای خوبی داده، شکر گزار است. وقتی میخواهد از خانوادهاش بگوید به تلاش و زحمت پدری اشاره میکند که هیچگاه صدای گریهها و خندههای فرزندانش را نشنید و پوریا از آن روزها اینگونه میگوید: طعم واقعی سختی را از همان روزهای کودکی چشیدم. فرزند آخر خانواده بودم. با یک خواهر دوقلو(رویا) و سه برادر بزرگتر از خودم، در کنار پدر و مادر زحمتکشی زندگی میکردیم.
وقتی هنوز عقلم نمیرسید، همیشه این سؤال برای من وجود داشت که چرا پدرم همیشه ساکت است و هیچگاه حرفی نمیزند. چرا هیچگاه از دهان او جمله محبت آمیزی بیان نمیشود. پاسخ این سؤالات را خیلی زود پیدا کردم. پدر ناشنوا بود و نمیتوانست حرف بزند. پدر در کارخانه سنگ بری کار میکرد و غروب با صورتی خاکی و خسته به خانه برمی گشت. به خاطر بیسواد بودن و اینکه نمیتوانست حرف بزند، حقاش را پایمال میکردند. او هنوز هم در سنگ بری کار میکند، ولی شرایط و وضعیتاش فرقی نکرده است.
وقتی به سن 7 سالگی رسیدم به مدرسه رفتم و در دنیای کودکیام غرق بودم اما یک سال بعد وقتی بر اثر حادثهای ساق و مچ پای چپم شکست دیگر زندگی روی خوشی به من نشان نداد. با وجود آنکه سن زیادی نداشتم اما از صحبتهای اطرافیان و چیزهایی که پزشکان به خانوادهام گفتند متوجه شدم به بیماری نرمی و پوکی استخوان مبتلا هستم. استخوانهای من بسیار شکننده هستند و به همین دلیل درمان آن بسیار مشکل است. وقتی پایم شکست دیگر نتوانستم به مدرسه بروم و هر روز با درد پا و چشمانی پر از اشک به بچههایی نگاه میکردم که به مدرسه میرفتند.
مادرم هم میگرن دارد و همیشه شاهد سردردهای او و تلاشی که برای زندگی میکرد، بودم. دلخوشیام این بود که در تنهایی موسیقی گوش میکردم و همراه با خواننده، ترانهها را زمزمه میکردم. آهنگ «سنگ تراش» را خیلی دوست داشتم و همیشه با شنیدن این آهنگ پدرم در ذهنم مجسم میشد که سنگی از معدن درد بیرون میکشد تا بتواند زندگیمان را تأمین کند. هر روز این آهنگ را میخواندم تا اینکه اطرافیان از صدای خوب من تعریف کردند و گفتند صدای خوبی دارم. با توجه به معلولیت پا نمیتوانستم کاری انجام بدهم و همیشه آرزو داشتم تا بتوانم کمک خرج خانواده باشم.
هر روز با دو عصای چوبی که داشتم به جنگل و دشت میرفتم و برای خودم آواز میخواندم. آوازهایی از مرحوم ایرج بسطامی و آهنگ «گل پونههای دشت امیدم وقت سحر شد» را خیلی دوست داشتم و آن را با همه وجود میخواندم.
دیگر تنها نیستم
وقتی فیلم خوانندگی پوریا در بازار رشت منتشر شد کسی باور نمیکرد این صدای زیبا متعلق به پسرکی باشد که برای درمان پای شکستهاش آواز میخواند. از 11 سالگی تصمیم گرفت با آواز خواندن برای درمان و کمک خرج خانواده پول دربیاورد. تصور این کار همان روزهای اول برایش سخت و دشوار بود اما وقتی شروع به خواندن کرد کسی نتوانست بیتفاوت از کنار او عبور کند. پوریا از روزی که آواز خواندن را شروع کرد، این گونه میگوید: از 11 سالگی تصمیم گرفتم در خیابانها و مراکز خرید آواز بخوانم. میخواستم از این هنری که خدا به من داده است، استفاده کنم. با چند بار گوش دادن به آهنگ خوانندههایی مثل مرحوم بسطامی و مرتضی پاشایی آهنگهای آنها را میخواندم و مردم هم به من پول میدادند.
در بازار رشت و آستارا و مراکز خرید آواز میخواندم و چند باری نیز سوار اتوبوس شدم و به اردبیل رفتم تا در آنجا هم بخوانم. مردم با شنیدن صدای من آهنگهای درخواستیشان را میخواستند و من هم برای آنها آواز مورد علاقهشان را میخواندم. بعد از مدتی با فیلمهایی که از من پخش شد، خیلی از مردم مرا میشناختند و حتی تشویقم میکردند. گاهی برخی از آنها نصیحت میکردند که پولهایی را که از مردم میگیرم، پسانداز کنم ولی نمیدانستند که من کمک خرج خانواده بودم. سرما و گرما، برف و باران جلودارم نبود و هر روز به شوق خواندن به کوچه وخیابان میزدم.
نیازی به ترحم دیگران نداشتم زیرا من با هنری که خدا به من داده بود کار میکردم و برای دل خودم و دیگران میخواندم. اما مشکل این بود که پاهایم توان همراهی مرا نداشتند و بهدلیل نرمی استخوان هر چند وقت یک بار با یک شکستگی تازه مواجه میشدم. در مدت سه سالی که آواز میخوانم همیشه در میان مسافرانی که به آستارا یا رشت میآمدند بهدنبال خواننده محبوبم میگشتم. محمد علیزاده خوانندهای است که آرزو دارم یک روز در کنار او بخوانم.
آهنگ «هواتو کردم» را بیش از هزار بار گوش دادهام و همیشه آن را زمزمه میکنم. همیشه خودم رادر کنار او در حالی که آواز میخوانم تصور میکنم و با خودم میگویم، ای کاش شرایطی برای من مهیا شود تا یک روز مثل علیزاده خواننده بشوم.
پوریا این روزها در آسایشگاهی در رشت در کنار دیگر کودکان زندگی نسبتاً راحت و آرامی را تجربه میکند. زندگی ای که دیگر در آن درد و رنجی وجود ندارد. میگوید: هر روز برای مردم میخواندم و میخواستم با جمع کردن پول بهدنبال درمان پای شکستهام بروم. چند ماه قبل بود که به این آسایشگاه که زیر نظر بهزیستی قرار دارد معرفی شدم. در اینجا دریچه تازهای به زندگیام باز شد. زندگی ای که دیگر در آن دوست ندارم دوره گردی کنم و بخوانم[بعد به یکباره میزند زیر آواز!]: «من ماندهام تنهای تنها...»
از روزی که وارد این آسایشگاه شدم درمان من آغاز شده و پایم را گچ گرفتهاند و آزمایشهای مختلفی نیز انجام دادهام تا بازهم روند درمان را ادامه بدهم. یک معلم هر روز به آسایشگاه میآید و با من خواندن و نوشتن کار میکند تا مهرماه بتوانم در پایه دوم ابتدایی تحصیل کنم. انشاءالله درسم را ادامه دهم و سواددار شوم.
پوریا بادی به غبغب میاندازد و با صدایی پر از انرژی میگوید: یکشنبه یکی از بهترین روزهای زندگیام بود. مسئولان آسایشگاه برای من جشن تولد گرفتند و من هم در کنارشان برای سلامتی همه معلولان و کودکانی که مجبورند کار کنند، دعا کردم. تازه از امروز هم یک معلم موسیقی به آسایشگاه میآید تا با من موسیقی و آواز تمرین کند. تلاش میکنم یک روز بتوانم خواننده بشوم. البته همیشه دلتنگ مادرم هستم و از طریق تلفن حال او و برادران و خواهرم را میپرسم. امیدوارم یک روز بتوانم آدم مفیدی برای جامعه باشم.
* صدیقه سروش مسئول دفتر پرستاری آسایشگاه معلولان و سالمندان استان گیلان از روزهای خوب پوریا در این مرکز گفت. روزهایی که پوریا دوست ندارد پایانی داشته باشد و میخواهد در کنار بچههای آسایشگاه برای رسیدن به آرزوهایش تلاش کند. چهار ماه قبل پوریا به آسایشگاه منتقل شد و از همان روز اول درمان او را آغاز کردیم.
با توجه به نرمی استخوان و شکستگی کهنهای که در پا و دست داشت آنها را در گچ قرار دادیم و با انجام آزمایشهای پزشکی منتظر نتیجه و تشخیص نوع بیماری هستیم تا بتوانیم درمان را ادامه بدهیم. در این مدت نیز فیزیوتراپ با انجام ورزش و فیزیوتراپی بهبودی نسبی به پاهای او داده است و برای اینکه وضعیت جسمی او را ثابت نگه داریم و از شکستگیهای بیشتر جلوگیری کنیم پوریا فعلاً با کمک ویلچر حرکت میکند. همچنین متخصص غدد و داخلی او را معاینه کردهاند و در حال حاضر منتظر نتایج آزمایشها هستیم.
وی ادامه داد: از آنجایی که پوریا سواد خواندن و نوشتن نداشت با کمک یک معلم خصوصی خواندن و نوشتن را یادگرفته و از اول مهرماه نیز به مدرسه خواهد رفت. او زندگی بسیار سختی را پشت سر گذاشته و ما با جشن تولدی که برایش گرفتیم سعی کردیم او را به آینده امیدوار کنیم. پوریا صدای بسیار دلنوازی دارد و با کمک مربی موسیقی تلاش میکنیم او را در مسیر رسیدن به آرزویش یاری کنیم.
پ
نظر کاربران
انشالا در آینده یک انسان موفق و خوشبخت باشه
خدایا حکمتت رو شکر.یکی مثل این هزار درد و بدبختی داره و داره سخت کار و تلاش میکنه.
یکیم مثل کچلیک با یه کلیپ بی محتوای الکی حسابی نونش تو روغنه و علنا هیچ استعدادی نداره.
با مرمر موافقم
انشاالله که موفق باشه
سلام من مدیر مدرسه ای هستم که پوریا در اونجا مشغول به تحصیل هست. الان اون در پایه سوم درس میخونه واستعداد وفق العاده ای در زمینه خوانندگی داره. این پسر سختیهای فراوانی رو متحمل شده .زندگی پوریا با سختیهای بسیار زیادی همراه بوده . امیدوارم مسئولین امر به فکر همچین استعدادهایی باشن تا این بچه ها درست هدایت بشن وآینده روشنی داشته باشن.
بادرود.وارزوی سلامتی برای همه انسانهاوبخصوص پوریای عزیز.چراننوشتیدخواهرگرامی زنده یادایرج بسطامی باچه مشقتی پوریاراپیداکردواعلام نمودحاضراست درتهران جهت اموزش خوانندگی کمک پوریاکند.خداوندروح ایرج عزیزراقرین رحمت کندوبه خانواده اش سلامتی عطا فرماید
سلام ما نمیدانیم آیا حالا پوریای عزیز در رشت و آستارا هستند و یا پیش خواهر مرحوم بسطامی هست؟لطفا جواب بدهید.
از خانواده گرامی مرد کوچک و عزیزم آقای پوریا آب خشک تقاضا دارم با من تماس بگیرند شماره تماس - جسارت مرا می بخشید چرا که من شماره تماسی از شما ندارم - 09191184883
پاسخ ها
متاسفانه درحال حاضر خبر خاصی از پوریا ندارن لطفا هر کسی خبری ازش داشت یا تونست پیداش کنه باهاشون تماس بگیره بیصبرانه منتظر خبری از پسرشون هستن
موفق باشی مرد