۶۲۰۳۵
۲۳ نظر
۵۰۳۸
۲۳ نظر
۵۰۳۸
پ

من حسینم، پناهی‌ ام، سال‌ هاست که مرده‌ام

۹ سالی می‌گذرد که حسین در "دژکوه" آرمیده همو که آهسته در گوش باد می‌گفت: "من حسینم، پناهی‌ام، خودمو می‌بینم، خودمو می‌شنفم تا هستم جهان ارثیه بابامه، سلاماش و همه عشقاش و همه درداش، تنهائیاش. وقتی هم نبودم مال شما."

خبرگزاری مهر: ۹ سالی می‌گذرد که حسین در "دژکوه" آرمیده همو که آهسته در گوش باد می‌گفت: "من حسینم، پناهی‌ام، خودمو می‌بینم، خودمو می‌شنفم تا هستم جهان ارثیه بابامه، سلاماش و همه عشقاش و همه درداش، تنهائیاش. وقتی هم نبودم مال شما."

سال ۱۳۳۵ در روستایی کوچک در کهگیلویه کودکی متولد شد "هراسان از حقایقی که چون باریکه‌ای از نور، از سطح پهن پیشانیش می‌گذشت".

کودکی که فارغ از هجای ناهنجار بودن‌ها و نبودن‌ها، چگونه ماندن را آموخت و ''مشکلات راه مدرسه باعث شد تا به باران با همه عظمتش بدبین شود''.

حسین پناهی کودکی است که "در ۱۱ سالگی با سری تراشیده و کت بلندی که از زانوانش می‌گذشت به دنیای کفش پا نهاده".

کودکی روستایی که "در حسرتی مجهول، سهم گندم خود را به بلدرچین‌های گرسنه می‌بخشید".

من حسینم، پناهی‌ ام، سال‌ هاست که مرده‌ام

همو که با فلسفه عشق به ستاره‌ها می‌اندیشید و می‌خواند، "وقتی جغدها می‌خواندند و به جای کشتن مارها، از پاهایش مواظبت می‌کرد".

حسین به تعبیر خودش "یک روستازاده حیران است که الاکلنگ وجودش در گذر از تضادهای ناگزیر و ناخواسته در برخورد با مسائل به شکل اغراق آمیزی در نوسان فرازها و فرودهاست."

روستازاده‌ای که "کفایت می‌کرد او را حرمت آویشن و از دیوار راست بالا رفت به معجزه کودکی با قورباغه‌ای در جیبش".

این روستازاده‌ای کوچک با دغدغه‌های بزرگ راهی شهر شد و چندی نگذشت که در هیئت طلبه‌ای جوان به روستا بازگشت و گفت: "خدا، تو جوانه انجیره خدا، تو چشم پروانه است وقتی از روزنه پیله اولین نگاهش به جهان می‌افته، بام ذهن آدمی، حیات خانه خداست".

مردی که "به سرانگشت پا هرگز دستش به شاخه هیچ آرزویی نرسید"، دوباره ترک دیار می‌کند و روزگارش با غربت و تنهایی عجین می‌شود.

پناهی شاعری بود که در کالبد کوچکش نمی‌گنجید و "حراج می‌کرد همه رازهایش را یک جا، دلقک می‌شد با دماغ پینوکیو".

من حسینم، پناهی‌ ام، سال‌ هاست که مرده‌ام

حسین با دلمشغولی‌های زمانه بیگانه بود و دلتنگ کفشهایی که "ابتکار پرسه‌هایش بود و چتری که ابداع بی‌سامانی‌هایش".

حسین پناهی شاعری بود که با زندگیش شعر می‌سرود، با زندگیش فیلسوف بود و با زندگیش در سایه خیال می‌زیست.

حسین را از نوشته‌هایش می‌شناسند، گرایش او را به کودکی‌هایش می‌ستایند و او را فارغ از سینما، تئاتر، نویسندگی و شعر، کودکی می‌بینند که در عروج به انسانیت به رتبه‌ای دست یافته است.

مردی که می‌گفت:

"پرده پنجره چشماتو

وردار و ببین دنیا را، دیدنیه!!

چشم ما رفتنیه!

زندگی مهلت پرسیدن به ماها نمی‌ده".

حسین پناهی دیگر گونه دوست می‌داشت و دیگر گونه زندگی می‌کرد و آمده بود تا بگوید که "بايد به جايي برگرديم كه رنگ دامنه‌هايش، تسكين بخش اندوه بي‌پايانمان باشد!"

او شاعری بود که زاده "ستاره‌ها" بود و دغدغه "نمی‌دانم‌ها" را داشت و"اشکهایش خون بهای عمر رفته‌اش بودند.

او اولین کسی است که "در دایره صدای پرنده‌ای بر سرگردانی خود خندیده است".

من حسینم، پناهی‌ ام، سال‌ هاست که مرده‌ام

حسین تنها ماند و چه "میهمان بی‌دردسری" بود، زمانی که در غربت غروب کرد. "چیزی بود شبیه زندگی" که همچون "دو مرغابی در مه" با "ستاره‌ها" پیوند خورد و "گم شددر هیاهوی شهر".

حسین را در واژه‌ها و سطرهای دلنوشته‌هایش می توان یافت و به دنیای نا آشنای زندگیش رسید.

دنیایی که با شعر و فلسفه معنا می‌شد، با "تلاش روشن باله ماهی با آب، بال پرنده با باد، برگ درخت با باران و پیچش نور در آتش."

او از "هندسه منظم گلها" تا "سجود گیاهان" را به تماشا نشست و زمانی می‌خواست برگردد به کودکی" و "انسان هیچگاه برای خود مامن خوبی نبوده است".

این روزها مردادماهی است که تنهایی‌هایش به پایان رسید و بازگشت به همانجایی که سال‌ها قبل از درخت انجیری پایین آمد، همانجا که "رنگ دامنه‌هايش، تسكين بخش اندوه بي‌پايانش بود".

کتیبه خوان قبایل دور!

حسین پناهی "سرگذشت کودکی است که به سرانگشت پا هرگز دستش به شاخه هیچ آرزوئی نرسیده است، کودکی که هرشب گرسنه می‌خوابید و چند و چرا نمی‌شناخت دلش".

و به قول خودش حکایت ناتمام من "حکایت آدمی است که جادوی کتاب مسخ و مسحورم کرده تا بدانم و بدانم و بدانم، به وار، وانهادم مهر مادریم را، گهواره ام را به تمامی".

من حسینم، پناهی‌ ام، سال‌ هاست که مرده‌ام

من حسینم،

این جایم، بر تلی از خاکستر

پا بر تیغ می‌کشم

و به فریب هر صدای دور

از شوق به هوا می پرم

آری!از شوق به هوا می پرم

و خوب می‌دانم

سال‌هاست که مرده‌ام.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • حسين طهراني

      دنيا با همه بي رحميهايت و تلخي هايت ، دوستت دارم.

    • بدون نام

      یادش بخیر خدا بیامرزتش

    • مهرداد

      خیلی دوسش دارم ـ خدا بیامرزدش .

      پاسخ ها

      • مرتضی

        حالا بذار جواب کنکور بیاد.............

    • تهران

      خدا بيامرزدش ..............

      مردی که در عين سادگی قلبی مثل دريا و دلی مثل شيشه داشت و تا بود کسی قدرش رو ندونست و ازش حرفی نزد.

    • الي

      خدايش بيامرزد

    • همایون

      به نظر انسان خوبی میومد .
      من که از شعرهاش لذت میبرم .
      امیدوارم یادش همیشه زنده باشه .

    • شايان

      روحش شاد يادش گرامي

    • مسعود

      انسانی پاک و زلال " روحش شاد و یادش گرامی باد "

    • بدون نام

      خدابيامرزش دوست دارم روحت شاد

    • بدون نام

      حسین پناهی جزء بی نظیر انسانها بود دوست دارم و خداوند اورا با اولیای خود محشور بگرداند امین

    • مسعود

      روحش شاد
      انسان غریبی بود

    • بهنام

      و من بهنام ام پناهی ام به شعرهای تو

    • fatemeh

      یادوخاطرش همیشه گرامی باد .یه مرد دوستداشتنیی بود.خدا بیامرزش

    • kerza

      دراین ماه بخشش ورحمت خداوند او و همه درگذشتگان مسلمان رابيامرزد.

    • سیما

      این رسم همه ما آدمهاست که تا هستیم ، خبری از هیچکسمان نیست و تا رفتیم ؟؟؟

    • tehrani

      ‏2013‏/08‏/06
      15/05/1392
      گل های یاس گلدان
      با عطرو بوئیکه داره
      گل های سرخ لاله
      با آن همه قشنگی
      پناهی عزیزم
      با آن همه بزرگی
      با شعرهائی که سروده
      نمی تونستند بمونند
      چیزیکه برامون میمونه
      عکس هائیه که داریم
      یادی که با خود داریم
      یادش بخیر میمونه
      تهرانی

    • احسان

      سر کلاس که نه !
      کارگاه داستان نویسی
      دو تا شوق داشتم
      اولی استادی که سالی هست که روحش پرواز کرده و من و چهار تا از دوستامو کرم های نویسندگی صدا می کرد. با لحن خاصش:
      کرم های نی وی سن دگی
      و دومی جماعت دوستایی که میگفتن، این، یعنی من ( احتمالن )، همزاد حسن پناهی هس...
      ادعایی نیس و البته از اول هم نبوده اما همین دو تا شدن واسم افتخار. دل خوشی. دل مشغولی ...
      آخ !

    • بدون نام

      مردی از جنس دوست داشتن /ناخوداگاه حس دوست داشتن غریبی به ادم دست میده که ته اون همراه با دلتنگی و ....
      دوستت داریم با اخلاص

    • مهدی

      خدا رحمت کندایشان را وهمیشه یاد وخاطراتش زنده بماند

    • شهزاد

      خدایش بیامرزد. یادش گرامی

    • محبوب

      اوتجسم سادگی بود .روانش شاد.

    • شهبازی

      روحش شاد ویادش جااااودان

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج