جاباما
۷۱۰۴۱۷
۱ نظر
۵۰۰۰
۱ نظر
۵۰۰۰
پ

ماجرای نیمروز در تختی؛ عشق بود که می‌بارید

نساجی قائمشهر در روزی تاریخی به لیگ برتر صعود کرد.

خبرآنلاین: برای اینکه آرزوی صعود نساجی به لیگ برتر را داشته باشید، اصلا لازم نیست که بچه قائمشهر یا طرفدار این تیم باشید. فقط کافی است کمی با مفهوم عشق آشنایی داشته باشید.یکشنبه عصر بدون اینکه تیم محبوبم بازی داشته باشد، راهی استادیوم شدم.در منطقه ای محصور بین کوه های شرق تهران.

بازی ساعت ۵ آغاز می شد اما از ساعت ۳ در اطراف استادیوم بودم. عشق و علاقه را به وضوح لمس می کردم. عشقی که نساجی چی ها را از ۳۰۰ کیلومتر آن طرف تر راهی پایتخت کرده بود.عشقی که نه پیر می شناخت و نه جوان. نه کودک و نه بزرگ.

مقابل استادیوم پرچم پرسپولیس را به سبب قرمز بودن می فروختند اما خریداری نداشت. تنها یک سوال از فروشنده ها می شد:« آقا پرچم نساجی نداری؟»

تختی امروز مهمانانی عزیز و دوست داشتنی دارد. بچه های باصفای آسایشگاه قائمشهر که دوشنبه شب در آیتم ماندگار ۹۰ از "شهر خسته" به تصویر کشیده شدند، در انتظار ورود به ورزشگاه هستند.وقتی ما را در بین خودشان می بینند، به گرمی به ما دست می دهند و با اطمینان می گویند:« می بریم.»

یک ساعت مانده به آغاز بازی در کنار زمین چمن تختی هستم. ۱۵ هزار قرمز پوش عاشق که هر لحظه بر تعدادشان اضافه می شود استادیوم خوش ساخت و قدیمی تهران را تسخیر کرده اند. بدون توجه به آن چه قرار است دو، سه ساعت دیگر پیش بیاید، حدیث عشق خود را فریاد می زنند:"نساجی ای امید شهر خسته..."

راه آهنی ها که پا به زمین می گذارند برای تمرین،با این شعار مواجه می شوند:« راه آهن به شهر ما خوش آمدی...» بی راه هم نمی گویند.امروز تختی تهران گویی وطنی قائمشهر است.

بازی که شروع می شود،یک چشم مردم به موبایل است تا از نتیجه بازی خونه به خونه در بابل مطلع شوند و چشم دیگرشان به ساق پاهای نساجی چی ها است.

صدای تشویق یک لحظه هم قطع نمی شود اما استرس و اضطراب در چشمان همه موج می زند.

گل اول گویی همه را خلاص می کند. پنالتی عباس زاده بار عجیبی را از روی دوش همه برداشت و موتور تیم را روشن کرد.

بین دو نیمه یک هوادار نساجی می گفت برای برد تیم مقابل فجر ۲۰۰ هزار تومان نذر کرده بودم و امروز هم نذر کرده ام که اگر تیم صعود کند، ۵۰ نفر را غذا بدهم.این عشق پاک و معنوی را تا به حال هیچ جا ندیده ام.

نیمه دوم نساجی فقط حمله می کند و گل می زند. از بابل خبر می رسد که بازی به دلیل درگیری، با وقفه مواجه شده. یک عکاس خود را به فرزاد مجیدی می رساند و این خبر را به او می دهد. بلافاصله خبر به داخل زمین می رسد و مجتبی روشنگر-دروازه بان نساجی- چند دقیقه ای را روی زمین می خوابد تا همه چیز برابر پیش برود.

بارانی آمیخته به تگرگ آسمان شرق تهران را فرا گرفته اما حقیقتا هیچ تاثیری در اراده راسخ هواداران نساجی ندارد. هوادارانی که تا پای لیگ برتر آمده اند را واقعا نمی شد از باران ترساند. تعداد زیادی از آن ها زیر باران بهاری تهران، لباس های خود را از شدت هیجان از تن درآورده بودند و به شکل عجیبی از تیم شان حمایت می کردند. از آسمان عشق بود که می بارید.

بازی ۵-۰ است و داور ۹ دقیقه وقت اضافه گرفته. بله ۹ دقیقه! چشمان همه گرد شده. درست همین میزان وقت هم در بابل گرفته شده. بابلی ها ۲-۱ از حریف شان پیش هستند و اگر یک گل دیگر بزنند لیگ برتری می شوند. همه روی سکوها بر این باورند که نساجی باید گل ششم را هم بزند تا خیالش راحت شود. نساجی گل ششم را می زند و تمام.

داور که سوت پایان را زده، در جایگاه خبرنگاران، خبرنگاری قائمشهری از من سوال کرد:« فلانی! یعنی ما صعود کردیم لیگ برتر؟» سری به نشانه تایید تکان می دهم. دو دستی بر سر خود می کوبد و زار زار گریه می کند و فریاد می زند:« بعد از ۲۴ سال!»

خود را به تونل ورزشگاه تختی رسانده ام تا بتوانم به کنار زمین بروم اما اوضاع بسیار قمر در عقرب تر از این حرف هاست. تعدادی از تماشاگران نساجی به داخل زمین هجوم آورده اند که همین باعث می شود نظم بهم بخورد. یگان ویژه و حراست استادیوم با شدیدترین برخوردهای فیزیکی ممکن تماشاگران خاطی را به محلی دیگر انتقال می دهند. از دیدن جشن صعود نساجی محروم شده ام و فقط می توانم قهرمانان قائمشهری را ببینم که به سوی رختکن شان می روند. محمد عباس زاده فریاد زنان خوشحالی می کند و فرزاد مجیدی مشخص است که در حال خودش نیست.

یک هوادار نساجی در همان تونل و در شرایطی که "شیر تو شیر" مودبانه ترین کلمه برای توصیف آن است، سجده شکر به جا می آورد. او خوب تر از همه می داند که اگر خواست خدا نبود صعودی هم در کار نبود پس از "اصل کاری" تشکر می کند.

یک ساعت از پایان بازی گذشته و برای بازگشت به مرکز شهر عجله دارم. تمام معابر خروجی استادیوم تختی قفل است و وسط خیابان انگار که یک عروسی بزرگ جریان دارد. ماشینی حرکت نمی کند. یا صدای بوق است یا صدای موسیقی یا پرچم های قرمزی که بی وقفه تکان می خورند. خسته و ناامید آغاز به پیاده روی می کنم که ناگهان موتوری از راه می رسد و می گوید:« به عشق تیم که برده بپر بالا!»

در طول مسیر تا اولین ایستگاه مترو، می گوید بچه قائمشهر است و ساکن تهران. ۱۱ سال است که استادیوم نیامده اما امروز به عشق نساجی کار و زندگی اش را ول کرده و آمده. وقتی متوجه می شود خبرنگارم، در پایان مسیر خواسته ای جالب دارد:« دیگر نگویید و ننویسید نساجی امید شهر خسته. شهر ما دیگر خسته نیست. خستگی از تن مان در رفت. قائمشهر الان بمب انرژی است.»

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.
درآمد ماهیانه 5-20 میلیون از توی خونه با موبایل

آموزش رایگان کسب درآمد 5-20 میلیون ماهیانه از خونه و فقط با یه موبایل ساده رو در یک وبینار رایگان آموزشی یاد بگیر

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • ناشناس

      جالب بود وهمینطور نامه عباس زاده به علی دایی که نشان از درک و شخصیت بالای جوانان ایرانرو داره! باهویت کم نداریم نسبت به معدودی بی هویت !

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج