۱۰۰۹۲۵۵
۲۳ نظر
۵۰۸۴
۲۳ نظر
۵۰۸۴
پ

هر ایرانی، یک «بزن به حساب» در سوپریِ سرِ کوچه!

گرانی سرسام‌آور، بازار نسیه را داغ کرده، مردم نسیه‌ می‌برند و مغازه‌دارها هم چاره‌ای جز مدارا ندارند، این گزارش در همین حال و هواست.

برترین‌ها: گرانی سرسام‌آور، بازار نسیه را داغ کرده، مردم نسیه‌ می‌برند و مغازه‌دارها هم چاره‌ای جز مدارا ندارند، این گزارش در همین حال و هواست.

«بزن به حساب»؛ این جمله‌ی آدم‌هایی است که خورد و خوراکشان هم قسطی شده است. این گزارش به روایت مواجهه سوپرمارکت‌ها با این افراد می‌پردازد.

آدم‌هایی بی‌توجه به قیمت‌ها گشتی در مغازه می‌زنند و خریدهایشان را دم صندوق می‌گذارند و می‌روند سراغ بقیه خریدها. اما بعضی‌ها بعد از گشتی در مغازه، قیمت‌ها را نگاه می‌کنند، کمی دست‌دست می‌کنند و بعد خریدشان را دم صندوق می‌گذارند. گروهی دیگر اما گشتی در مغازه نمی‌زنند، همین که وارد مغازه می‌شوند، یک راست سراغ جنسی که می‌خواهند می‌روند و بعد از نگاه کردن قیمتش آن را به صندوق می‌برند و بعد می‌گویند «بزن به حساب». ما در این گزارش سراغ این آدم‌ها رفته‌ایم البته نه سراغ خودشان، سراغ صاحبان سوپرمارکت‌ها رفته‌ایم و پای قصه‌هایشان از نحوه مواجهه‌شان با این دسته از آدم‌ها نشسته‌ایم. آدم‌هایی که چند وقتی است خورد و خوراکشان قسطی شده است.

هر ایرانی، یک «بزن به حساب» در سوپریِ سرِ کوچه!

خیلی‌ها پول کم می‌آورند

آخر شب بود و داشتیم کم‌کم مغازه را تعطیل می‌کردیم. مرد نسبتا جا افتاده‌ای وارد مغازه شد. مو‌های کنار شقیقه‌اش سفید شده بود و ریش تنکی داشت. گوشه و کنار مغازه را وارسی کرد و بعد سراغ کنسرو‌ها را گرفت؛ «یکی از شاگرد‌های مغازه کنسرو خورش قیمه را جلوی رویش گذاشت و گفت این خوبه.» مرد مستاصل پشت جعبه را نگاه کرد و وقتی متوجه قیمتش شد، آن را گذاشت روی پیشخوان و خودش رفت سراغ قفسه کنسروها.

چندتایی را خودش نگاه کرد و در نهایت پرسید «کنسرو تا سه چهار هزار تومان چی دارید؟» من که گوشه‌ای از مغازه ایستاده بودم، این بار خودم رفتم کمکش و شروع کردم نگاه کردن قیمت کنسروها، اما هیچ‌کدام سه یا چهار هزار تومان نبودند. مرد که دید در قسمت کنسرو‌ها چیزی نصیبش نمی‌شود، خودش گفت «ولش کن، کالباس ارزون چی دارین؟» برایش توصیح دادیم که دو نوع کالباس بیشتر نداریم و قیمت‌هایش بالا است.

گفت: «تخم‌مرغ. تخم‌مرغ چند شده؟» قیمتش را که گفتیم، رفت چندتایی تخم مرغ با یک بسته نان و یک کره برداشت. گفت نوشابه هم می‌خواهم؛ «زرد از اون پرتقالی‌ها. یه بسته مگنا قرمز هم بده.» جنس‌ها را برایش داخل کیسه گذاشتیم. موقع حساب کردن پول کم آورد. این پا و اون پا کرد و هی داخل جیب شلوار و پیراهنش دست می‌کرد، اما خبری نبود. آمدم جلو و گفتم «باشه، بعدا بیار برامون.»

مغازه‌ای که این قصه را از آن روایت کردیم در تهران‌پارس بود.

بعضی‌ها را توپ هم منفجر نمی‌کند

«این‌جا که کسی حساب دفتری نداره. سرایدارشون سیگار ماربلو‌تاچ می‌کشه، بعد انتظار داری از ما نسیه بگیرن؟» مرد فربه‌ای است که وقتی با او همکلام می‌شوید استرس می‌گیرید نکند دکمه‌های پیراهنش که روی شکمش قرار گرفته‌اند از جا در بیایند. مو‌های سرش ریخته و با لهجه ترکی غلیظ با کارگر‌های مغازه‌اش صحبت می‌کند. می‌گوید «اینجا همه وضعشان خوب است و توپ منفجرشان نمی‌کند. ولی مثلا در حد هزار یا پونصد تومن وقتی می‌خوان نقدی حساب کنن ممکنه بگه بعدا میارم.»

این را می‌گوید و می‌رود سراغ جور کردن جنس‌هایی که شاگردش همینطور که با تلفن در حال حرف زدن است روی کاغذ تندتند می‌نویسد. در حین صحبتمان، مغازه مدام پر و خالی می‌شود و کار همه در کمترین زمان ممکن راه می‌افتد. روی چهارپایه رفته است که روغن را از قفسه‌ای که دستش نمی‌رسد، بردارد. بر می‌گردد سمت من و انگار سال‌هاست با هم آشنا هستیم و می‌گوید «پسر جون، بیا اینو بگیر بزار زمین.» بعد هم می‌گوید اینجا دو جور مشتری داریم؛ «یکی اینایی که اینجا می‌بینی که ما بهشون می‌گیم گذری و یکی دیگه که کار ما با اون‌ها می‌گذره که توی خونه نشستن و تلفنی سفارش میدن.»

می‌گوید «گفتم که اینجا از نسیه و این حرف‌ها خبری نیست، ولی بعضی وقتا که جنس رو می‌بریم دم خونه مشتری‌ها، طرف پول نقد همراهش نیست و یا میگه کارت همسرش دم دست نیست. ما هم دل نگرانی از این بابت نداریم. فاکتور‌ها رو نگه می‌داریم، چون می‌دونیم چند وقت بعد میان مغازه یا با خرید بعدی حساب می‌کنند. اما از یکی دو نفری هم نام می‌برد که شاگرد مغازه با شنیدن اسمشان نیشش تا بناگوش باز می‌شود. می‌گوید این دو تا خانم با من قرار گذاشتن و آخر هرماه میان حسابشون رو تسویه می‌کنن؛ انصافا هم تا الان یه روز این ور اون رو نشده حسابشون.»

مغازه‌ای که این قصه را از آن روایت کردیم در جماران بود.

هر ایرانی، یک «بزن به حساب» در سوپریِ سرِ کوچه!

اینجا آدم‌ها سر از زمین بلند نمی‌کنند

دفترچه‌ای را که خودش آن را حساب دفتری می‌خواند جلوی رویم قرار می‌دهد و می‌گوید: «بیا خودت ببین مردم اینجا چقدر چقدر جنس نسیه می‌برن. نهایت رقم بالایی که پیدا می‌کنی ۲۰۰ هزار تومانه.» پیراهن آستین‌کوتاه مشکی‌ای پوشیده که به تنش زار می‌زند. با آن چشم‌های سرخ که دو دو می‌زنند، سرتاپایم را برانداز می‌کند و بعد به مغازه تقریبا خالی از جنسش اشاره می‌کند و می‌گوید: «کسی نمیاد اینجا چیپس و پفک بخره که بخوام قفسه‌هامو پر کنم. کره یه رقم آوردم اونم ارزون‌ترینش، پنیر هم همینطور.» مغازه‌اش در کوچه‌ای تنگ و باریک است و با وجود اینکه سرشب است، محله خلوت است و هرازگاهی، تک و توک رهگذری بدون این‌که به نور مغازه و حضور من و مغازه‌دار نگاه کند از گوشه کوچه می‌گذرد.

آقای مغازه‌دار دلیل این بی‌توجهی را حساب‌های دفتری می‌خواند و می‌گوید آدم‌های اینجا اکثرشان کارگر روزمرد هستند، «حالا بعضی‌هاشون اگر شانس باهاشون یار بوده باشه بیمه هم براشون رد می‌شه، اما همه هشتشان گرو نه‌شان است، در این حد که حتی ماکارونی و سویا رو هم نسیه می‌برن.»

جلوی سکوی سنگی دم مغازه می‌نشیند و سیگاری روشن می‌کند و همین که دود اولین پوک به سیگار از دهانش در حال بیرون آمدن است، می‌گوید: «زمانی این‎جا اکثر آدمایی که زندگی می‌کردن، بازاری بودن، اما حالا همه‌ی اونا رفتن بالاشهر و این محله شده، محله مهاجر‌هایی که میان تهران برای کار. برای همین هم ما با این اوضاع کنار اومدیم. بالاخره مردم پول ندارن و منم مغازه از خودمه.»

کنارش ایستاده‌ام و به زنی نگاه می‌کنم که وقتی وارد کوچه شد، محکم دست پسرش را کشید و چیزی بهش گفت تا کنار خودش بماند. بر می‌گردد سمتم و بازهم سرتا پایم را ورانداز می‌کند و می‌گوید: «پسر جون، تا حالاشده جلوی سوپرمارکت محل سرت بندازی پایین به خاطر حساب دفتری؟ نشده دیگه، ولی اینجا هر روز میشه.»

مغازه این قصه ما در سرچشمه تهران بود.

هر ایرانی، یک «بزن به حساب» در سوپریِ سرِ کوچه!

پی‌نوشت: این مطلب با دخل و تصرف از وب‌سایت میدان برداشته شده است.

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • علی 11

      عکس حساب دفتری آخر، که نصفش پول تریاک و سوخته س، طرف هم سوپر مارکت محله س هم ساقی محله

      پاسخ ها

      • بدون نام

        اره اقا دقیقا درست میگی نوشته تریاک وسوخته خخخخخ قاچاق فروش بوده طدف

      • حسین

        واقعا.علنا نوشته ۲۰ گرم سوخته فلانی،چند گرم تریاک اون یکی برده

      • بدون نام

        خخخخخخخ مملکت ما رو

      • بدون نام

        خخخخخخخ

    • بدون نام

      حالا مسئولین در نظر دارن اینستا رو فیلتر کنن فعلا مسائل اقتصادی و معیشتی مسائل پیش و پا افتاده ست

    • بدون نام

      دهه شصتی ام بچه که بودم بحساب خرید میکردیم داریم به عقب برمیگردیم

      پاسخ ها

      • بدون نام

        باز یک دهه شستی مزاحم خودش رو انداخت وسط و مقادیری روضه خوند

      • بدون نام

        بدون نام ۱۶:۱۴ اصل مطلب را دریاب گفتم به عقب برمیگردیم انقدر تو قضاوت عجولی و بیسواد که شصت را با سین مینویسی

      • بدون نام

        حالا صبر کن دوباره برمیگردیم به دوران کوپن

    • کلید ساز

      ای کاش برین وضعیت مردم آمریکا رو ببینین

      پاسخ ها

      • بدون نام

        ما به امریکا چکار داریم خودمون بدبخت عالم هستم ایقدر امریکا امریکا نکن ...

      • بدون نام

        الان منظورت چیه؟

      • بدون نام

        امریکا بهترین کشور جهانه
        چی میگی ؟

      • بدون نام

        آره از آفریقا هم بدتره خخخ

      • بدون نام

        با تبات ترین اقتصاد دنیارو داره

      • سعید

        کم بیست و سی نگاه کن پسر جون

    • س.ا

      خدایا چقدر ناراح کننده هست وقتی انسانی شرمنده بشود به خاطر نداشتن پول برای مایحتاج زندگیش،خدایا به تمام مردم فقیر کمک کن سخته تو کشوری زندگی کنی با کلی ثروت و ذخائر ،اونوقت پول خرید مایحتاجت رو نداشته باشی!!

    • بدون نام

      شرم آور

    • بدون نام

      ۱۱۱۲ طدف چیه

    • بدون نام

      موادفروش هم نصیه میده خخخخ

    • بدون نام

      خدا لعنت تون کنه واقعا سخته گرسنه خوابیدن مملکت دارها
      به خود بیاید مردم دیگه طاقت ندارن

      پاسخ ها

      • دارابی از کرج

        قدیما بود روی چوب خط میکشیدن
        بدهی مشخص میشد
        جوب خط میگفتن؟؟؟؟

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج