زندگی پرماجرای گانگستر ایرانی فیلم میشود
مسعود كیمیایی دست به كار شده تا فیلم تازهای بسازد، خط داستانی چیزی شبیه به فیلمهای سابق اوست كه شاید سیاه و سفید باشد یا مثل «محاكمه در خیابان» تمی با رنگ و لعاب عجیب، چیزی نزدیك به قرمزی شفق كه البته شاید استاد در تهران دهه ۳۰ تكرارش نكند.
مجله ایده آل : نه، این بار خبری از دشنه و چاقو در فیلم تازه استاد نیست اما وقتی پای كشتن به میان میآید حتما خونی ریخته خواهد شد حتی اگر به زخم چاقو یا دشنه نارفیق نباشد! مسعود كیمیایی دست به كار شده تا فیلم تازهای بسازد، خط داستانی چیزی شبیه به فیلمهای سابق اوست كه شاید سیاه و سفید باشد یا مثل «محاكمه در خیابان» تمی با رنگ و لعاب عجیب، چیزی نزدیك به قرمزی شفق كه البته شاید استاد در تهران دهه 30 تكرارش نكند. استاد كدهای زیادی نمیدهد و باید از این خلاصه دوخطی و تكرار جمله «تو خود خوان حدیث مفصل از این مجمل» به ژرفای فیلم جدید كیمیایی رخنه كرد: «این فیلم بخشی از رمان جسدهای شیشهای نوشته مسعود كیمیایی است كه داستانی مجزا دارد.
داستان یك زندانی كه بعد از دزدی تیر میخورد و قبل از به دام افتادن، همه زندگیاش را به رفیق صمیمیاش میسپارد اما این دوست قاعده رفاقت را رعایت نمیكند. او مجبور میشود برای محاكمه رفیق خائنش از زندان فرار كند.» كدهای استاد در این خلاصه كوتاه و البته اخبار پشت پرده، یك اسم به رسانهها میدهد: «مهدی بلیغ». ظاهرا كیمیایی برشی از زندگی مهدی بلیغ معروف به آرسن لوپن اینجایی و یكی از بزرگترین گانگسترهای ایرانی را دستمایه فیلم جدیدش كرده كه با توجه به پیچیدگیهای شخصیت بلیغ و داستانهای شــنیدنیاش میتواند فیلم فوقالعادهای از كار دربیاید.
آلکاپون ایران
زندگی مهدی بلیغ یا همان آرسن لوپن ایرانی پر از اتفاقات باورنكردنی است، او چاقوكش نیست، گانگستر خاصی است؛ شاید چیزی شبیه به آل كاپون با شخصیتی پیچیدهتر از او، حتی خود آرسن لوپن هم نیست زیرا فقط یك دزد و خلافكار ساده نبوده است. روزگاری نام بلیغ را میشد هر روز در صفحه حوادث مهمترین روزنامههای كشور پیدا كرد و داستان سریالی اعمال خلاف او و كارهای عجیبش را مثل یك سریال پركشش پی گرفت. زندگی بلیغ البته برای ساخت یك سریال آنقدر زیبا و جالب است كه میشود حتی «فرار از زندان» و «لاست» را فراموش كرد و سریالهای تركیهای را به خاك سیاه نشاند اما كیست كه از این سوژه بكر و پردامنه استفادهای اینچنین كند؟ البته حالا كه كیمیایی قصد دارد برشی از زندگی بلیغ و آنچه با علاقهمندیهای شخصیاش ریشه مشترك دارد را جلوی دوربین ببرد باید به احترام او كلاه از سر برداشت و حداقل تا زمان اولین اكران فیلم در انتظار تماشای یك قصه مهیج تمام ایرانی در مدیوم سینما ماند با این امید كه «خائنكشی» شروع دوران به پاخاستن دوباره استاد باشد. ظاهرا كیمیایی در روزگار جوانی یكی از تعقیبكنندگان داستانهای بلیغ بوده و حالا قرار است فیلمش را در تهران دهه 30 روایت كند؛ آنجایی كه بلیغ از زندان میگریزد تا از رفیق و شریك نامردش انتقام بگیرد.
خیانت، دستمایه فیلمنامه کیمیایی
مهدی بلیغ چه كسی بود و شخصیت آرسن لوپن ایرانی چگونه شكل گرفت؟ قطعا كیمیایی همه داستانهای مربوط به او را خوانده و شاید برخی از آنها را حفظ باشد اما مخاطب كیمیایی هم دوست دارد بداند كاراكتر اول فیلم جدید او كه همین آبانماه پروانه ساختش صادر شد، كیست؟
بلیغ در كودكی پدر خود را از دست داد و زندگی را با فقر شروع كرد. او یك كارمند ساده وزارت دارایی بود كه از همانجا خلافكاریهایش را شروع كرد. بلیغ در وزارتخانه برگههای اعتباری كه به بازرگانان و تجار داده میشد را جعل میكرد و معادل آنها از بانكها ارز میگرفت. تا مدت یك سال عمده خلاف بلیغ همین كار بود تا اینكه لو رفت و به زندان افتاد. بلیغ در زندان با مهدی نظری و هوشنگ مجتبایی آشنا شد که با هم باند سه نفرهای را تشكیل دادند که احتمالا دستمایه اصلی فیلم خائنكشی خواهد بود. در ابتدای شكلگیری این باند تبهكاری هر سه نفر قرار میگذارند چنانچه هركدامشان لو رفتند و به زندان افتادند، دیگری را لو ندهند.
مدتی بعد بلیغ از زندان آزاد میشود و در خیابان انقلاب فعلی مقابل پارك جایی كه آن زمان معروف به كافه شهرداری بوده شروع به مدیریت کافه و آموزشگاه آن میکند. بلیغ مدیر آراسته و خوشپوش این آموزشگاه است و البته از این مكان به عنوان پوششی برای كارهای خلافش استفاده میكند. كمكم باند بلیغ، مجتبایی (ملقب به مهندس) و نظری شكل میگیرد و این گروه تبهكار طی مدتی نه چندان طولانی 18 سرقت انجام میدهند. بعد از مدتی بلیغ گیر میافتد و به زندان میرود اما دوستان خود را بنا به عهدی كه بسته لو نمیدهد. با این حال مجتبایی و نظری در حق او نامردی را تمام میكنند. هردو نفر جواهرات و پولها را بین خود تقسیم میكنند و مجتبایی با همسر او (هما) به فرانسه میرود. این خیانت خون را جلوی چشمان بلیغ میآورد اما نظری یك نامه جعلی از مجتبایی كه به فرانسه رفته درست میكند تا خود را از این قضیه مبری كند.
نظری كه از انتقام بلیغ میترسد، میگوید مجتبایی سرهر دو نفرشان را كلاه گذاشته و پولها و جواهرات را به تنهایی بالا كشیده است. همانجا آتش انتقام در ذهن بلیغ بالا میگیرد و او در یادداشتهای روزانهاش مینویسد: «آنها مرا به جنون مبتلا كردند. اگر از زندان آزاد شوم هر دو را میكشم. حتی اگر ماهی شوند و در اعماق اقیانوس بروند، اگر مرده باشند جسدشان را از زیرخاك بیرون كشیده و تكهتكه میكنم.»
نقشهای برای محاکمه
۲سال بعد بلیغ از زندان فرار میكند و با اجاره خانهای در قلهك شروع به كشیدن نقشه برای نظری، دوست نارفیقش میكند. او ۲ ، ۳ باری سراغ نظری میرود اما دوست خیانتكار از چشم بلیغ پنهان میشود. بالاخره ذهن بلیغ نقشهای بكر برای به دام انداختن نظری ترسیم میكند. او به بهانه سرقت كلان از بانك ملی خیابان فردوسی با نظری در كافه نادری قرار میگذارد. چند روز بعد بلیغ، نظری را به خانه خود در قلهك میكشاند و در زیرزمین خانهاش بیهوش كرده و با سیم برق به صندلی میبندد. بعد از به هوش آمدن نظری، بلیغ كه یك دادگاه خصوصی راه انداخته و به تنهایی ادارهاش میكند. او با این تهدید كه هردروغ باعث بریدن یك عضو از بدنش میشود، منتظر شنیدن اعترافات دوست خیانتكارش میماند. اولین دروغ نظری منجر به بریده شدن گوش او میشود اما همین شكنجه كافی است تا نظری همه چیز را اعتراف كند.
اعترافات تلخ نظری در نهایت منجر به مرگ او با جریان برق میشود. بلیغ جنازه دوستش را سوزانده و در كف زیرزمین خود چال میكند. یك سالونیم بعد به صورت اتفاقی جنازه نظری پیدا میشود و كلفت خانه او از دكمههای كتش نظری را شناسایی میكند. البته بلیغ از خانه قلهك كوچ كرده اما پلیس خیلی زود به او میرسد و در خانه مادرش واقع در مولوی دستگیر میشود. به احتمال فراوان داستان فیلم كیمیایی مقطع زمانی دوستی با نظری و مجتبایی، سرقتها و در نهایت قتل نظری به دست بلیغ را به تصویر خواهد كشید زیرا داستانهای پیرامون بلیغ از قبیل محاكمهها، دوران محكومیت در زندان و كلاهبرداریهایش با وجود كشش فراوان داستانی برای یك فیلم سینمایی ۹۰ یا ۱۲۰ دقیقهای جواب نمیدهد و باید در قالب سریالی چند ده قسمتی به آن پرداخت!
خلافکاری که باید پیانیست می شد
واكاوی در شخصیتپردازی مهدی بلیغ به عنوان یكی از برجستهترین خلافكاران تاریخ ایران، قطعا مسعود كیمیایی را به نكات فراوانی خواهد رساند اما هنر كارگردان و البته بازیگر نقش مهدی بلیغ وقتی برجسته خواهد شد كه پردازش این شخصیت به بهترین وجه ممكن انجام گیرد و كوچكترین موارد مربوط به اخلاق و رفتار بلیغ با درنظر گرفتن جزئیات در فیلم «خائنكشی» عینیت یابد. البته شاید برش داستانی كیمیایی نیازی به این ظریفكاریها نداشته باشد اما شخصیت واقعی مهدی بلیغ چیزی فراتر از یك نقش برای بازیگر خوششانسی است كه قرار است رل او را در خائنكشی ایفا كند. بلیغ یك گانگستر تمامعیار است اما نه هیكل وحشتناكی دارد و نه مثل خلافكارها لباس میپوشد. او مردی نسبتا بلندقد است با اندامی نحیف كه چشمانی سبز دارد و البته خوب لباس میپوشد. با این حال در سابقه او به دفعات ضرب و جرح افسران پلیس و ماموران قانون دیده میشود و این اولین پارادوكس را درخصوص بلیغ ایجاد خواهد كرد.
بلیغ اهل مطالعه است و مدام در زندان كتاب میخواند و به دلیل سفر به كشورهای عربی و مدتی اقامت در كویت، عراق و لبنان به زبان عربی تسلط دارد، انگلیسی هم خوب صحبت میكند. آرسن لوپن ایرانی البته شاعر خوبی هم است.به گفته خودش در یكی از محاكمات اولیه ۲ سال اول زندانش را مشغول یاد دادن زبان عربی و انگلیسی به زندانیان بوده است. وی همچنین به دلیل آشنایی كامل با جزئیات قانون كه قسمتی از آن را طی دوران طولانی حضورش در زندان از صحبت با زندانیان استخراج كرده، مدتی اقدام به تهیه و تنظیم لایحه دادخواست برای زندانیان میكند و از این راه پولی درمیآورد!
او به دلیل همین آشنایی و فراگیری قانون، بارها دادگاه را از جریان اصلی محاكماتش دور میكند و بعضا از وكیل خود جلو میزند؛ وکیلی که درباره او میگوید: «مطمئنم اگر او در محیط دیگری زندگی میكرد یا نویسنده میشد یا ریاضیدان یا پیانیست.»
چه کسی خواهد بود؟
مسعود كیمیایی گفته فیلم او ۲ بازیگر اصلی مرد خواهد داشت و بقیه بازیگران از هنرجویان سینما و كارآموزان خودش انتخاب میشوند. به احتمال فراوان ۲ بازیگر مرد اصلی نقش مهدی بلیغ و مهدی نظری را ایفا خواهند كرد اما سؤال اساسی اینجاست كه انتخاب كیمیایی برای آرسن لوپن وطنی كیست؟ احتمالا خواسته اول طرفداران سینمای كیمیایی و شاید مخالفانش یکی خواهد بود و آن اینكه پولاد كیمیایی بازیگر نقش بلیغ نباشد. پولاد كه بعد از خروج از كاراكتر اصلی فیلمهای پدر در «گشت ارشاد» خودی نشان داد با بازگشت به سینمای پدر دوباره راه كج را برای رسیدن به مقصد و قلههای بازیگری انتخاب خواهد كرد. از طرفی باتوجه به پیچیدگیهای شخصیتی مهدی بلیغ و اندام و ظاهر او شاید بهتر باشد سراغ بازیگری با فیزیک متفاوت رفت؛ شاید هم كیمیایی در این خصوص سورپرایزی در آستین دارد كه باید تا زمان كلید خوردن فیلمبرداری در تهران دهه ۳۰ منتظر ماند و پیگیر اخبار شد.
برشهایی از زندگی آقای گانگستر
- بلیغ بعد از دستگیری و محاكمه اولیهاش به دلیل آشنایی با قانون و جزئیات آن تنها به ۱۵سال زندان محكوم میشود. او استاد پیچاندن دادگاه با ذكر ادله قابل استناد بوده تا جایی كه با درخواستهایش دادگاه را به تعویق میانداخته و ابهامات پروندهها را زیاد میكرده است.
- او به دلیل ساخت هروئین در سلول زندان به وسیله لابراتواری كه در سلولش داشته محاكمه میشود. وی تریاك را تبدیل به هروئین میكرده و در زمان تفتیش سلولش ۴۴ بسته هروئین از او كشف میشود. با این حال بلیغ به كلی منكر این قضیه میشود و میگوید چون میخواسته زندانیان معتاد را ترك دهد، قاچاقچیها برایش پاپوش درست كردهاند!
- بلیغ ۲ بار از دست ماموران زندان فرار میكند؛ یك بار (سال ۱۳۲۷) که از طبقه چهارم دادگستری با وجود محافظت شدید ۳ مامور مسلح به بهانه رفتن به دستشویی، از سر اكیپ محافظ اجازه گرفته و از كانال هواكش دستشویی در ابعاد ۴۰ در ۴۰ سانتیمتر و به فاصله ۱۵ متری تا زمین فرار میكند. خبر فرار او بازتاب گستردهای در صفحه حوادث روزنامههای وقت مییابد.
- او در یكی از فرارهایش به عراق میگریزد اما در آنجا توسط پلیس دستگیر میشود. وی هنگام انتقال با لنج از دست ماموران میگریزد و از شلیك گلوله و كوسههای خلیج فارس جان سالم به در میبرد. بلیغ توسط یك ماهیگیر كویتی نجات مییابد. او بعد از مدتی از كویت به لبنان میرود اما با پیگیری پلیس بینالملل با شناسایی یك ایرانی در لبنان دستگیر میشود.
- بلیغ طی دوران اوج سرقتهایش یك مامور خبره در كاخ دادگستری داشته است؛ یك پیرمرد با بارانی، كلاه و كیف چرمی كه در دادگستری پرسه میزده و آگهیهای حصر وراثت را مطالعه میكرده است. بلیغ همراه مامورش دانهدرشتها را انتخاب و از طریق چهرههایش به پروندههای مبهم میرسیده است. سپس خود را به عنوان وارث معرفی میكرده و دادخواست ارائه میداده و با وجود كذب بودن خواستههایش، دادگاه مجبور به رسیدگی بوده است. در نهایت وارثان برای خلاصی از دستش مجبور به دادن پولی به او میشدند و بلیغ از این طریق درآمد كسب میكرده است.
- بلیغ در اولین محاكمه خود به غیر از اتهام قتل مهدی نظری با ۱۱ مورد اتهام دیگر روبهرو میشود؛ از جمله سرقت از منزل سیفالدین صدیقیان، سرقت از یك مغازه ساعتفروشی، ایراد ضرب به مامور دولت در حین خدمت، جعل ۹ فقره پروانه ارزی، سرقت از منزل دكتر رفیع امین، دستبرد به مطب دكتر دندانساز، سرقت از یك زرگری در كوچه برلن، نزاع و ایراد ضرب یك زندانی و بالاخره راهاندازی بساط قمار در زندان.
- بعد از جلسات محاكمات طولانی و متعدد، بلیغ به قتل نظری اعتراف میكند و به حبس ابد محكوم میشود اما بعد از ۲۲سال در دی ماه ۱۳۵۰ بنا به احكام وقت و اینكه شاكی خصوصی نداشته با سپری شدن مدت معین محكومیت، آزاد میشود. ۳ سال بعد از وزارت دادگستری وقت با ذكر مواردی قانونی ادعای غرامت میكند و دادگستری را به چالشی بزرگ میكشاند!
- به روایتی گفته میشود بلیغ تا سال۱۳۵۷ در زندان بوده و ۲۹سال از عمرش را در زندان گذرانده و همراه با سایر زندانیان در آن مقطع آزاد شده است. بلیغ بعد از آزادی دنبال كسب و كار میرود اما به دلیل سابقهاش نمیتواند كاری پیدا كند و روزگار سختی را میگذراند.
- او بعد از انقلاب در محله امیریه تهران خانه كوچكی میگیرد و همراه مادرش به سختی زندگیاش را پیش میبرد. بعد از مدتی یكی از كارگردانان سینما به بلیغ پیشنهاد ساخت فیلمی از زندگی او را میدهد. بلیغ میخواهد با پولی كه از این كار نصیبش میشود به زندگیاش سروسامانی دهد اما این اتفاق عملی نمیشود. همچنین بلیغ مدتی هر روز به منزل محمد بلوری، روزنامهنگار قدیمی حوادث كه در جلسات محاكمات او نیز حضور داشته میرود و روزی یك ساعت خاطرات خود را تعریف میكند تا به كتاب تبدیل شود اما این كار هم با ناپدید شدن بلیغ نیمهكاره رها میشود.
- گفته میشود سال ۱۳۵۹، بلیغ ضمن قاچاق مواد مخدر، معتاد هم شده بود. او در یك باند قاچاق فعالیت داشته و در حوالی پل سیدخندان دستگیر میشود. در نهایت بلیغ در سحرگاه ۲۰ فروردین ۱۳۶۰ به همراه ۶ قاچاقچی دیگر در محله معروف عربها (خیابان ناصرخسرو) با حكم دادگاه مجازات میشود.
یک شاهکار کلاهبرداری
آرسن لوپن چطور کاخ دادگستری را فروخت؟
مهدی بلیغ همیشه براى انجام حادثهآفرینى آماده بود و روحى ماجراجو داشت اما متاسفانه تمام نبوغ و هوش خود را در راه منفى به كار برد. پروندههایش نشان مىدهد چگونه از استعداد فراوانش در راه خلاف بهره میبرد. یكى از همین كارهایش فروش كاخ دادگسترى بود؛ ماجرایی که بینهایت جالب و خواندنی است... .
یكى از ملاكان روستاهاى اراك (به روایتی یک شیخ عرب) كه آوازه پایتخت ایران را شنیده بود، تمام دارایى و املاك خود را مىفروشد و به پول نقد تبدیل مىكند و راهى تهران مىشود. قصد او سرمایهگذارى و كسب درآمد و ثروت بیشتر است اما هنوز پایش به تهران نرسیده در دام بلیغ مىافتد. بلیغ او را در یك برخورد تصادفى مىبیند و با هم آشنا مىشوند. گفت و شنود كه خودمانىتر مىشود براى بلیغ توضیح مىدهد چرا به تهران آمده است. بلیغ بلافاصله نقشهاى طرح كرده و در صحبتهاى بعدى از دارایى و املاك خود براى او تعریف مىكند و مىگوید یك كاخ بزرگ در بهترین نقطه شهر دارد كه درصدد فروش آن برآمده و به دلیل دوستى حاضر است آن را به او بفروشد.سپس با او براى روز بعد قرار مىگذارد كه با هم محل را از نزدیك ببینند. وقتى از هم خداحافظى مىكنند و جدا مىشوند بلیغ چند نفر از آدمهایش را خبر كرده و به آنها سفارش مىكند كه فردا در محل دادگسترى حاضر باشند و بعد هم وظایف هر كدام را شرح مىدهد.روز بعد با یك اتومبیل تمیز و آراسته كه از كسى كرایه مىكند به دنبال مرد اراكى مىرود. او كه مىآید راننده در را باز مىكند تا در كنار بلیغ روى صندلى عقب بنشیند. مسیر را به آرامى طى كرده و یكى، دو نقطه هم توقف مىكنند و بلیغ دستوراتى مىدهد، راننده هم به ظاهر براى اجراى اوامر او از اتومبیل پیاده مىشود و به یك مغازه بسیار بزرگ و یك بانك مىرود. چند دقیقه بعد بازمىگردد و بالاخره به دادگسترى مىرسند. پیاده كه مىشوند یك نفر جلو مىآید، سلام مىكند و با احترام كیف دستى بلیغ را مىگیرد و دنبال آنها با چند قدم فاصله حركت مىكند.بلیغ روى پلههاى كاخ دادگسترى قدرى تامل مىكند و به ملاك خریدار هم توصیه مىكند ساختمان را خوب ببیند و حتى در مورد سال ساخت و نقشه آن هم توضیحاتى مىدهد.داخل ساختمان هم سعى مىكنند از شلوغىها خود را كنار بكشند و در یكى از راهروهاى طبقه دوم كه خلوتتر بود یك آقاى آراسته و مودب جلو مىآید و با بلیغ دست مىدهد و به حالت خبردار مىایستد و در حالى كه القاب شاهزاده و آقا و قربان را براى بلیغ به كار مىبرد از او مىخواهد براى تسریع كارش نزد وزیر دادگسترى سفارش كند. بلیغ هم به او قول مساعد مىدهد.
این صحنهسازىها چنان به موقع و بىاشتباه و پشتسر هم اجرا مىشود كه آن مرد بخت برگشته اراكى حتى یك لحظه هم درباره گفتههاى بلیغ شك به خود راه نمىدهد.تنها سؤال او از بلیغ درباره زمان و نحوه تخلیه ساختمان توسط دادگسترى بوده كه بلیغ به او مىگوید چون كاخ در اجاره دولت است نمىتواند فشار زیادى بیاورد ولى شخص وزیر به او قول داده تا یك ماه دیگر دادگسترى نقل مكان مىكند و به محل جدیدش منتقل مىشود. بعد از این ماجرا بلیغ او را به یك رستوران مىبرد. ناهار مىخورند و همان جا قولنامه مىنویسند و امضا مىكند و تحویل مىدهد. شب هم مبلغ گزافى به عنوان قولنامه از مرد اراكى مىگیرد و او را به روز موعود امیدوار مىكند تا معامله قطعى شود.یك ماه از جریان مىگذرد كه ملاك یا خریدار براى تصاحب ساختمان به دادگسترى مىرود و با تعجب مىبیند هنوز تخلیه نشده است. چون هیچ آدرس و نشانى از بلیغ نداشته به دفتر وزیر دادگسترى مراجعه مىكند. منشى وقتى علت تقاضاى ملاقات را مىپرسد او با سادهلوحى مىگوید: «ساختمان را خریدهام اما هنوز تخلیه نشده است. قباله هم در دست من است» و سندى را كه بلیغ به او داده ارائه مىكند.آنجاست که به او مىگویند فروشنده به او حقه زده و كلاهبردارى كرده است. مرد سیاهبخت نمیدانسته دادگسترى و ساختمان دولتى غیر قابل فروش است.
پ
نظر کاربران
فکر میکنم اگر فیلم ساخته شود بسیار جالب و قابل توجه باشد.
خدا کنه من که مطمئن نیستم.
سایقه فیلمای ما اینطور نشون نمیده.