۴۰۰۲۰
۵۰۱۲
۵۰۱۲
پ

به مناسبت چهل و ششمین سالگرد درگذشت

گفت‌و‌گو‌هایی جالب با «جهان پهلوان تختی»

۴۶ سال از مرگ جهان پهلوان غلامرضا تختی می گذرد. او سال ۱۳۳۸ در گفت و گویی با کیهان ورزشی، از شروع کشتی اش و احساس جالبی که به مدال ها و قهرمانی هایش داشته گفته. اینکه بود و نبود این مدال ها نه چیزی از او کم و نه چیزی به او اضافه می کرده.

گفت‌و‌گو‌هایی جالب با «جهان پهلوان تختی»

برترین ها: غلامرضا تختی سال 1338 در گفت و گویی با کیهان ورزشی، از شروع کشتی اش و احساس جالبی که به مدال ها و قهرمانی هایش داشته گفته. اینکه بود و نبود این مدال ها نه چیزی از او کم و نه چیزی به او اضافه می کرده.

شخصیت عجیبی داشت. مانند هیتلر عکس رقبایش را روی دیوار می چسباند تا ترسش بریزد که گواه روحیه مبارزه طلبی اوست اما از سوی دیگر پس از کسب عنوان قهرمانی جهان در نهایت تواضع و فروتنی می گوید: «کوچکترین تفاوتی نکرده ام. نه به وزنم چیزی اضافه شده و نه بر مغزم، نه می خندیدم و نه اشک می ریختم. فقط به این خاطر قهرمان شدم تا هموطنانم جشن بگیرند.»

گفت‌و‌گو‌هایی جالب با «جهان پهلوان تختی»


- مربی من در کشتی!

من بیشتر وقت ها با کتاب های پلیسی یا یادداشت های فاتحان و مغلوبان جنگ های گذشته خود را سرگرم می کردم و خواندن آنها همیشه اثر خوبی در روحیه من باقی می گذارد به خصوص اینکه هیتلر را با تمام حماقتش دوست داشتم.

اینکه می گویم دوست داشتم نه اینکه خیال کنید او را آدم لایقی می دانم. نه، من به او احترام می گذارم به واسطه اینکه درس خوبی در زندگی به من داد که چگونه باید با حریفان ستیز کرد و در هر راه مشکلی به هدف رسید.

در یکی از کتاب های سردار مغلوب ژرمن ها خواندم که او همیشه تصاویر رقبای خود از قبیل مونتگمری، آیزن هاور و استالین را به دیوار می کوبید و حتی در کتاب دیگری متوجه شدم که سردار آلمانی این عکس ها را همه جا وقتی که برای غذا خوردن، اتاق کارش را ترک می کرد با خود می برد.

من قبل از اینکه متوجه این موضوع شوم از شنیدن نام کشتی گیران سنگین وزن دنیا وحشت داشتم و در هر روزنامه یا مجله ای هم که عکسی از آنها می دیدم از ترس اینکه تنم بلرزد، آن نشریه را دور می انداختم و هیچ مایل نبودم اعصابم را بدین ترتیب خرد کنم اما پس از آن من هم مثل او.

گفت‌و‌گو‌هایی جالب با «جهان پهلوان تختی»

آن مرد لاغر و ریز (هیتلر) آلمانی شدم! من که همیشه حتی از تصویر «پالم» سوئدی می ترسیدم از فردای آن روز دنبال آنها گشتم و آن عکس های سفید و سیاه لخت را در پوششی از طلا جای دادم و همیشه مقابل چشمانم قرار می دادم.


- مثل هیتلر فکر نمی کنم ... !

من این عکس ها را هنوز در مقابل چشمانم قرار می دهم و با آنها راز و نیاز می کنم، با این تفاوت که بی نهایت به آنها علاقه مندم و هیچ مایل نیستم مانند هیتلر به آنها بنگرم. هیتلر آنها را می نگریست و آرزو داشت با خونشان آشامیدنی گوارایی بنوشد اما من چنین خیالی نداشتم و ندارم، من به خونشان تشنه نیستم، من فقط از هیتلر آموختم که باید شمایل آنها را مد نظر قرار داد. دندان روی جگر گذارد و برای پیروزی بر آنها تلاش کرد، من چنین کردم هر چند هنوز به موفقیت نهایی خود نرسیده ام.


- به زندی هم مدیونم!

من روزی که قدم بر تشک نهادم ۲۰ سال داشتم و ۷۰ کیلوگرم وزنم بود. البته با این وزن، جوان بسیار ضعیفی بودم که همه با تمسخر به من می نگریستند اما همین که با عباس «زندی» آشنا شدم و او را خوب شناختم به تمسخر مردم چندان اعتنا نمی کردم.

گفت‌و‌گو‌هایی جالب با «جهان پهلوان تختی»

عباس زندی همیشه در گوشم زمزمه می کرد: «تو هیچگاه ناامید نشو، بدنت هر چند قابل مقایسه با هیکل من نیست اما فراموش نکن من در زمانی لباس کشتی به تن کردم که فقط ۵۷ کیلوگرم وزنم بود و در وزن دوم مسابقه می دادم. چه مسابقه ای! اگر روزی در یکی از آن مسابقه های بی اهمیت نفر ششم می شدم کلاهم را به هوا می انداختم.» زندی اشتباه نمی کرد، او واقعا روح مرا تربیت کرد. من پس از هیتلر، به زندی هم مدیونم.


- تمرینات و روزهای سخت

به این ترتیب در سرما و گرما روی تشکی که حتی حیوانات هم حاضر نمی شدند روی آن تمرین کنند فعالیت خود را آغاز کردم، شاید شما هیچ باور نکنید اما این حقیقت محض است که من و امثال من مثل حیوانات تمرین می کردیم و این ادعای من را اهالی خیابان شاهپور (وحدت اسلامی تهران) که همیشه در ساعت معینی مثلا 2 بعدازظهر من را می دیدند، تصدیق می کنند اما پس از یک سال تمرین، کوچکترین موفقیتی به دست نیاوردم و علاوه بر اینکه گل نکردم حتی ضعیف تر هم شدم!


- مسخره ام می کردند

در اینجا و در همین ایام بودکه باران تمسخر بر سرم باریدن گرفت و همه به من می گفتند: «تو خود را بی جهت شکنجه می دی، برو دنبال یک کار دیگر، تو اصلا به درد کشتی نمی خوری!»

این گفتارها، این تهمت ها، این ناسزاگویی ها آن هم در آن محیط که نه نشریه ای بود و نه دستگاهی من را کاملا از پای درآورد. حتی دیگر نصایح ددوستانم را هم فراموش کردم و جوان مایوس و دل شکسته ای بودم که لباس های تمرینم را به دوش می کشیدم و با موتورسیکلت برادرم به خانه می رفتم. دیگر هیچ کس وجود نداشت که قلب من را از آن همه «خرابی» پاک کند.

گفت‌و‌گو‌هایی جالب با «جهان پهلوان تختی»

هیچکس حاضر نبود من را به کارم تشویق کند، همه من را با دیده ترحم می نگریستند و می گفتند: «اینو ببین که لخت می شه و تمرین می کنه!» من یک سال در زیر این باران تمسخر، استقامت بیهوده ای کردم و پس از اینکه متوجه شدم قادر نیستم و این باران هم هیچ وقت بند نخواهد آمد، راه خوزستان را پیش گرفتم. در آنجا یک سال کار و زندگی کردم. مبارزه با خود و مبارزه با ناسزاهای اطرافیان رنج فراوانی بر دوش من باقی گذاشت اما من طاقت این را نداشتم که بیشتر از یک سال این رنج را بر دوش بکشم، برای همین رفتم اهواز ...

پس از یک سال که به تهران آمدم همه آن پسر ۷۰ کیلوگرمی را دیدند که ۸ کیلوگرم چاق شده بود اما این چاقی دلیل آن نشده بود که در هر دقیقه دو مرتبه از کشتی گیران زمین نخورم!


- یواش یواش «گل» کردم

اولین باری که در یک مسابقه شرکت کردم چهارم شدم. خوب یادم است که آن مسابقه یک مبارزه داخلی باشگاه بود. کفش و لباسم همان بود اما اسمم عوض شده بود، ولی دیگر هیچ کس به من بد نمی گفت.

در یک دوره مسابقه پهلوانی شرکت کردم اما کاری از پیش نبردم، مثل یک سنگ کشتی بودم که فقط بعضی از کشتی گیران سنگین برای تمرین به من احتیاج داشتند. آنها به من احترام می گذاشتند، راست هم می گفتند چون من فقط به درد زمین خوردنه می خوردم و بس! وقتی که 23 ساله شدم به غفاری باختم، البته این یک باخت امیدوارکننده بود که نظر همه را برای قضاوت درباره من برگرداند.

برای اولین بار نامم در یک مجله کوچک چاپ شد، هنوز آن مجله را در کمدم دارم و بیشتر از همه نشریات آن را دوست خواهم داشت. برای اولین مرتبه روزنامه ای از حق من دفاع کرد و من همیشه از آن ممنونم.

گفت‌و‌گو‌هایی جالب با «جهان پهلوان تختی»


- خجالت می کشیدم

فکر اینکه روزی قهرمان کشور یا احتمالا قهرمان جهان شوم، خجالتم می دادم. اصلا من در این مورد کمتر فکر می کردم چون جرات آن را نداشتم فکر کنم و پس از آن نتیجه بگیرم که فکر بچگانه ای بود و نباید با یاد آن دلخوش بود. 9 سال پیش در یک مسابقه تقریبا با اهمیت دوم شدم. من هنوز برای وزن ششم دو کیلوگرم کم داشتم.



من فاصله مابین عنوان دومی و قهرمانی را رقم بزرگی می دانستم یک راه بسیار دشوار و طولانی، تقریبا مثل تفاوت مقام وزارت و رتبه مستخدم جزء بود اما وقتی سال 1329 صاحب مقام وزارت شدم، متوجه شدم که هیچ کاری نکرده ام و چیزی هم به من اضافه نشده است و فقط بر تعداد رفقایی که به من سلام می کردند اضافه شده است، تقریبا هیچ، من و قمر مصنوعی!


- آرزوی تازه

من فقط یک مرتبه شوروی ها را پشت سر گذاشتم اما آنها سه بار اول شدند. از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۶ من در طرف راست کرسی در آنجا که مدال نقره تقسیم می کنند و با خط سیاه لاتین رقم ۲ روی آن نوشته شده است قرار داشتم در حالی که شوروی ها همیشه نیم متر بلندتر از من می ایستادند و موقعی که از آن بالا می خواستند مدال خود را دریافت کنند کاملا قوز می کردند، من همیشه در فکر این بودم که آیا ممکن است روزی برای گرفتن مدال طلا آنقدر خم شوم تا آقای رئیس بتواند نوار را به گردنم بیاویزد!

گفت‌و‌گو‌هایی جالب با «جهان پهلوان تختی»


- قهرمان شدم ولی عوض نشدم

دیگر دلم نمی خواست قهرمان کشور شوم. می خواستم به همه آنهایی که به من می خندیدند و تمسخرشان گوش من را پر می کرد بگویم که من قهرمان دنیا خواهم شد. من دیگر با این اندیشه عذاب نمی کشیدم اما دائم گمان می بردم آنهایی قادرند قهرمان جهان شوند که قبلا قمر مصنوعی پرتاب کرده اند!

من آنقدر قهرمان جهان شدن را مشکل می پنداشتم که به خیال من آرزو کردن مقام قهرمانی جهان و رسیدن به آن مثل این بود که کسی ادعا کند من می خواهم «قمر» به کره ماه بفرستم!

ولی همین که در ملبورن جای من و مدال من با شوروی ها عوض شد، من هم مثل «کولایف» برای گرفتن مدال طلا کاملا «دولا» شدم اما وقتی که از کرسی به پایین پریدم و پس از اینکه چند نفر بر صورتم بوسه زدند و پس از اندکی خیره شدن به چشم دیگران متوجه شدم کوچکترین تفاوتی نکرده ام. نه به وزنم چیزی اضافه شده و نه بر مغزم. نه می خندیدم، نه اشک می ریختم. من فقط به خاطر این قهرمان شده بودم که عده ای از هموطنانم جشن بگیرند و شادی کنند وگرنه من چه فرقی کردم؟ همان «رضا»یی بودم که در ساعت 2 بعدازظهر مثل حیوانات سیرک به باشگاه پولاد می رفتم اما نه.

تنها تفاوتی که در روحیه من پدیدار شد این بود که من دیگر خودم را حقیر نمی شمردم. آن حقارتی که چند سال قوز آن را به دوش می کشیدم از وجودم رخت بربسته بود، من فقط یک مدال طلا دارم. یک سال بعد برای مسابقه 1956 به استانبول رفتیم اما این بار نه در وزن ششم و نه در وزن هفتم بودم، بلکه چشمم دنبال کسی بود که خیلی بیشتر از من مدال داشت. آن شخص «حمید کاپلان» نام داشت که اهل آنکارا بود.

متاسفانه من توفیق مقابله با او را نیافتم و در اثر کمبود وزن و نداشتن تجربه کافی مغلوب غول های شوروی و آلمان شدم ولی خودم و همه اطرافیان من خوب می دانستند که من کمتر از آنها نبودم. در آن سال «کاپلان» اول شد.


- عنوانم را از دست دادم

تا قبل از المپیک ملبورن من ۵ بار از کشتی گیران دنیا به زحمت شکست خوردم. در سال های ۱۹۵۱ و ۱۹۵۲ هلسینکی و در فستیوال ورشو، به شوروی ها باختم و از جدول خارج شدم. ورشو آخرین باخت من از روس ها بود. تا آنجا من بودم که می خواستم بر کرسی آنها سوار شوم اما از المپیک ملبورن به بعد آنها دنبال من می دویدند تا عنوان قهرمانی را از من پس بگیرند.

به همین جهت من باید توجه کافی می کردم و آدم با دقتی می بودم، در حالی که چنین نعمتی مانند یک معادله «صدمجهولی» در وجودم ناپدید شد و من با اشتباهات مکرر خود در صوفیه موفق شدم آن معادله ای را که در رگ و پوست من ریشه دوانیده بود حل کنم و بدین ترتیب عنوانی را که با تحمل زیاد نصیب من شد از دست دادم اما حالا فکر نمی کنم با از دست دادن آن عنوان «هیچ» هستم.

گفت‌و‌گو‌هایی جالب با «جهان پهلوان تختی»

همین که من از سکوی دوم به راحتی پایین آمدم تا «آلبول» در جای پای من قدم گذارد و از آن بالا خود را به زمین پرت نکند! دیدم هیچ چیز از من کم نشده است. مثل ملبورن می مانم. همچنانکه آلبول شبیه زمستان سرد مسکو یخ کرده بود. همان یخبندان مسکو و باکو. مثل همان دو شبی که دو مرتبه از من شکست خورد مدال و تاج طلا نه در وجود او که دارنده آن بود اثر داشت و نه در من که بازنده آن بودم.

چرا در خارج از تشک همه خیال می کنند ما برخلاف انسان های دیگر هستیم؟ (چرا فکر می کنند) راه رفتن، خوابیدن و غذا خوردن ما خارق العاده است در صورتی که این موضوع فقط برای آدم های خارج از تشک صدق می کند و بس. من و او مثل مسکو و تهران با هم دست دادیم و روی هم را بوسیدیم و باز هم از تشک خارج شدیم. اکنون خوب توجه کنید که من برای این حریف سرسختم چه نقشه ای کشیده ام و برای مسابقات جهانی چه کار می خواهم بکنم!

«این مصاحبه سال ۱۳۳۸ کیهان ورزشی با غلامرضا تختی است»


آخرین یادداشت غلامرضا تختی برای پدربزرگش

درس می خوانم تا نگویند نوه تختی چیزی سرش نمی شود

غلامرضا تختی، نوه جهان پهلوان تختی چند سالی است که همراه مادر و پدرش بابک تختی در آمریکا زندگی می کند. غلامرضا در اولین نوشته هایش در وبلاگش که نزدیک به چهار سال است، آن را به روز نکرده، نوشته بود: «شبی به بوستون رسیدیم، در فرودگاه پلیسی که مهر ورود را می زد به مامانم گفت: «نویسنده مشهوری هستی.» ولی به پدر به انگلیسی گفت: «پدر شما بهترین کشتی گیر در جهان بود.» آن وقت فهمیدم در هر گوشه دنیا که کار کنی و آدم خوبی باشی، فایده داره ...»

این یادداشت هم آخرین نوشته او در سالروز مرگ پدربزرگش برای او است: «دیروز سالگرد پدربزرگم بود و ما نبودیم. آن سال هایی که بودیم مامانم و بابام شیر و موز می آوردن مدرسه بعد از مدرسه هم من و مامانم می رفتیم خانه مادربزرگم و صبر می کردیم تا شب که بابام بیاد از ابن بابویه و حسینیه ارشاد ... تلویزیون روشن بود اما پدرم را نشان نمی دادند، این بود که همه خیال می کردند بابام نرفته ما مجبور بودیم به تلفن ها جواب بدهیم و بگوییم که بابام آنجا بود ...

من اینجا که آمدم به مادرم گفتم هیچ کس من را نمی شناسد و من چطور بروم مدرسه؟ تو ایران همه می دانستند من کی هستم اما اینجا چه کسی می فهمد؟ مادرم گفت: «چه بهتر، خودت باید کاری کنی که همه تو را بشناسند.» این بود که درس خواندم خیلی تو زبان انگلیسی اول شدم بین علوم اول شدم و خیلی جایزه گرفتم تازه به خاطر اینکه به یک بچه چینی کمک کردم کارت مخصوص به من دادند و تازه آن وقت بود که فهمیدم من هم کمی خوب هستم.

بعد یکی از معلم ها به من گفت که درباره شب یلدا کار کنم. تحقیق کردم، دیدم چقدر قشنگ است شب یلدا همان وقت دلم می خواست بیایم ایران اما مادرم همینجا شب یلدا گرفت و خلاصه بعد از این تحقیق معلمم جلوی همه به من گفت: «تو با آن قهرمان ایرانی که توی اینترنت اسمش پر است چه نسبتی داری؟» گفتم: «نوه او هستم.» همه برگشتن به من نگاه کردند و از آن روز کارم سه برابر شده است. یکی برای خودم درس می خوانم و یکی هم برای اینکه نگویند نوه جهان پهلوان چیزی سرش نمی شود.»
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج