طنز؛ از آب گلآلود ماهی گرفتن
در زمانهای قدیم جنگلی بود خوش آب و هوا که اهالیاش به لهجه محلی «جینگیل» صدایش میکردند. هر روز در جینگیل اتفاقی میافتاد و بساطی به راه بود. یک روز الاغ زیر ابرو برمیداشت و ....
علیرضا کاردار در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
در زمانهای قدیم جنگلی بود خوش آب و هوا که اهالیاش به لهجه محلی «جینگیل» صدایش میکردند. هر روز در جینگیل اتفاقی میافتاد و بساطی به راه بود. یک روز الاغ زیر ابرو برمیداشت و میگفت من آهو شدم و باربریاش را تعطیل میکرد و همه را مجبور میکرد از نافهاش مُشک بگیرند و به سر و صورتشان بمالند. یک روز قورباغه برنزه میکرد و ادعا میکرد من فولکس واگنم و موتورم عقب است و مسئولیت حشرهکشاش را تعطیل میکرد و میرفت توی ویترین بنگاه ماشین مینشست. یک روز دارکوب نوکش را عمل میکرد و دیگر نوک نمیزد و کارگاه نجاریاش را میبست و دست اهالی جینگیل توی پوست گردو میماند و... خلاصه از صبح سرشان به همین چیزها گرم بود تا شب.
یک روز صبح سنجاب که شغلش جمعآوری و توزیع آجیل در بین اهالی جینگیل بود، وقتی میخواست تخمههای روزانه را بین حیوانات پخش کند متوجه شد یکی از کرمهای شبتاب دیشب در انبار مانده و از بس چراغ داده، سوخته و انبار آجیل را به آتش داده است. سنجاب که سرمایه و کارش را در خطر میدید، دست به دامن کلاغ شد تا خبر را در جینگیل پخش کند و حیوانات برای کمک بیایند. ولی دید کلاغ پرهایش را مش کرده و به شاخه لم داده و میگوید من قناریام. حالا بیا و درستش کن!
به ناچار خودش بدو رفت تا خبر را به اطلاع بقیه برساند. بالاخره حیوانات جمع شدند و هرکسی به نوعی سعی میکرد آتش را خاموش کند. مرغ و خروس با پایشان خاک روی آتش میپاشیدند، راسوها کپسول خفهکننده آورده بودند، حتی گنجشکها هم بال میزدند ولی تاثیری نداشت. تمام این مدت کلاغ هم مثل قناری لم داده بود و تماشا میکرد. تا این که فیل از راه رسید و با خرطومش از برکه آب آورد و روی درخت ریخت و آتش خاموش شد.
در این هنگام کلاغ پر زد و شروع کرد به گرفتن ماهیهایی که بهخاطر پایین رفتن آب برکه نمایان شده بودند. حیوانات خسته و کوفته وقتی با این صحنه روبهرو شدند، علاوه بر ساختن این ضربالمثل «از آب گلآلود ماهی گرفتن»، کلاغ را هم داخل قفس انداختند تا به عنوان قناری به جنگل کناری بفروشند و از شرش خلاص شوند!
در زمانهای قدیم جنگلی بود خوش آب و هوا که اهالیاش به لهجه محلی «جینگیل» صدایش میکردند. هر روز در جینگیل اتفاقی میافتاد و بساطی به راه بود. یک روز الاغ زیر ابرو برمیداشت و میگفت من آهو شدم و باربریاش را تعطیل میکرد و همه را مجبور میکرد از نافهاش مُشک بگیرند و به سر و صورتشان بمالند. یک روز قورباغه برنزه میکرد و ادعا میکرد من فولکس واگنم و موتورم عقب است و مسئولیت حشرهکشاش را تعطیل میکرد و میرفت توی ویترین بنگاه ماشین مینشست. یک روز دارکوب نوکش را عمل میکرد و دیگر نوک نمیزد و کارگاه نجاریاش را میبست و دست اهالی جینگیل توی پوست گردو میماند و... خلاصه از صبح سرشان به همین چیزها گرم بود تا شب.
یک روز صبح سنجاب که شغلش جمعآوری و توزیع آجیل در بین اهالی جینگیل بود، وقتی میخواست تخمههای روزانه را بین حیوانات پخش کند متوجه شد یکی از کرمهای شبتاب دیشب در انبار مانده و از بس چراغ داده، سوخته و انبار آجیل را به آتش داده است. سنجاب که سرمایه و کارش را در خطر میدید، دست به دامن کلاغ شد تا خبر را در جینگیل پخش کند و حیوانات برای کمک بیایند. ولی دید کلاغ پرهایش را مش کرده و به شاخه لم داده و میگوید من قناریام. حالا بیا و درستش کن!
به ناچار خودش بدو رفت تا خبر را به اطلاع بقیه برساند. بالاخره حیوانات جمع شدند و هرکسی به نوعی سعی میکرد آتش را خاموش کند. مرغ و خروس با پایشان خاک روی آتش میپاشیدند، راسوها کپسول خفهکننده آورده بودند، حتی گنجشکها هم بال میزدند ولی تاثیری نداشت. تمام این مدت کلاغ هم مثل قناری لم داده بود و تماشا میکرد. تا این که فیل از راه رسید و با خرطومش از برکه آب آورد و روی درخت ریخت و آتش خاموش شد.
در این هنگام کلاغ پر زد و شروع کرد به گرفتن ماهیهایی که بهخاطر پایین رفتن آب برکه نمایان شده بودند. حیوانات خسته و کوفته وقتی با این صحنه روبهرو شدند، علاوه بر ساختن این ضربالمثل «از آب گلآلود ماهی گرفتن»، کلاغ را هم داخل قفس انداختند تا به عنوان قناری به جنگل کناری بفروشند و از شرش خلاص شوند!
پ
ارسال نظر