adexo3
۵۳۷۶۴
۹ نظر
۵۰۰۲
۹ نظر
۵۰۰۲
پ

نوشته محمدرضا متقی

داستانک؛ نون و سُس!

یادش بخیر دوره دبیرستان. اون وقتا مدرسه ما ته یه دره عمیق بود که تمام شهر با همه پستی و بلندی ها ازش دیده می شد.

داستانک؛ نون و سُس!
برترین ها: یادش بخیر دوره دبیرستان. اون وقتا مدرسه ما ته یه دره عمیق بود که تمام شهر با همه پستی و بلندی ها ازش دیده می شد.

یادش بخیر، بچه های باصفایی داشت. کلاس ما طبقه سوم بود و شیک ترین کلاس مدرسه. بچه های سال قبلی روی هم پول گذاشتن تا دیوارهای کلاس رو به رنگ زرد نقاشی کنن. اما وسطای کار رنگ زرد تموم شد و مجبور شدن از رنگ آبیی که برای نقاشی درها کنار گذاشته بودن استفاده کنن. همین شد که کلاسمون دورنگ شد و درها هم بی رنگ.

بگذریم، همیشه نیمکت اول مال من بود و فرهاد، دوست صمیمیم پشت سرم می نشست. فرهاد پسری بود با قد حدودا 180 سانت و حدود 90 کیلو وزن؛ موهاش رو روی پیشونیش می ریخت و با بینی عقابیش، تو دماغی صحبت می کرد.

کلا با روخونی درس مشکل داشت و همین قضیه باعث می شد که معلما و بچه ها مسخره اش کنن. مثلا کلمه "محتاط" رو توی متن "معتاد" می خوند و این خوندن باعث می شد که کل کلاس بهش بخندن. اما با این همه پسر دوست داشتنیی بود. بچه ها خیلی اذیتش می کردن ولی چیزی نمی گفت و ناراحت نمی شد. همیشه زنگای تفریح آخر روز سه شنبه که تا ساعت 3 مدرسه می موندیم، می رفت و یه نون ساندویچی با یه دونه سس کوچیک می خرید و شروع به خوردن می کرد. هر دفعه که کسی ازش می پرسید" با این همه ساندویچایی که تو بوفه می فروشن، چرا می ری نون سس می خری ؟" می خندید و جواب می داد که به غذا بیرون حساسیت دارم و به خوردنش ادامه می داد.

مدتی گذشت؛ سال تموم شد، بعدش تابستون و دوبار مدرسه. بعد از 3 ماه خوردن و خوابیدن (به قول آقای مدیر) وقت تلاش و کار دوباره فرا رسیده بود.

باز به مدرسه و کلاس شیکمون برگشتیم. با وجود دو سه تا تازه وارد، همه سر نیمکتای سال پیشیشون نشسته بودند. تو اون جمعیت دنبال فرهاد می گشتم، با چشمام تمام کلاس رو ورانداز کردم، ولی اثری ازش نبود.

زنگ خورد؛ رفتم طبق دوم، دفتر آقای ناظم و ازش درمورد فرهاد پرسیدم، اون هم با لبخندی خشک جواب داد: "انگار از تهران خسته شدن و به روستاشون برگشتن". بعد از شنیدن این حرف اون روزا برام مثل زهر مار شد.

هفته سختی بود و روز سه شنبه سخت تر. باز قرار بود تا ساعت 3 مدرسه بمونیم. حتی اصرار بچه های درس خون کلاس هم افاقه نکرد و آقای مدیر نگذاشت هفته اول حداقل مثل روزای دیگه ساعت 1 تعطیل بشیم.

صدای زنگ اومد؛ زنگ تفریح آخر بود. یواش از پله های راهرو پایین اومد و روی حاشیه سنگی سرد حیاط نشستم. همهش به بوفه مدرسه نگاه می کرد. تو ذهنم تصویر فرهاد رو با یه نون سانویچی تصور می کردم که داره می یاد طرفم، حرفایی که باهم می زدیم، بازی ها و شوخی های که باهم می کردیم. تو همین حال و هوا اتفاق جالبی نظرم رو جلب کرد. اون روز جلوی بوفه ی همیشه خلوت مدرسه بچه ها ایستاده بودن و داشتن خرید می کردن. تو دستاشون یه نون ساندویچی با یه سس کوچیک دیدم. تعجب کردم. تو ذهنم تصویر فرهاد ظاهر شد، لبخندی زدم و آروم بهش گفتم" انگار همه بچه ها به غدای بیرون حساسیت پیدا کردن."
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • ستاره

      یادش بخیر میرفتیم مدرسه.اون موقع دوست داشتم زودتر بزرگ بشم،اما الان آرزومه که ،ای کاش همون بچه دبستانی بودم!!!

    • بدون نام

      این خاطره بود؟
      اخرش چی شد؟ چرا نون و سس میخورد؟ پول نداشت؟
      فرهاد مرد؟

      پاسخ ها

      • امیررضا

        نظر من هم همینه .

    • امین

      مدرسه ما ته یه دره عمیق بود که تمام شهر با همه پستی و بلندی ها ازش دیده می شد........
      انگار از تهران خسته شدن و به روستاشون برگشتن
      اشتباه به این گندگی تو دو خط داستان ؟ شایدم داستان مال عهد بوقه ؟ اخه اون موقه که سس کوچیک و نون ساندویچ نبود .

    • sami

      میز دومیه 180 قدش بوده میز آخری چند بوده؟؟؟؟؟؟

    • امین

      مدرسه ما ته یه دره عمیق بود که تمام شهر با همه پستی و بلندی ها ازش دیده می شد........
      انگار از تهران خسته شدن و به روستاشون برگشتن
      اشتباه به این گندگی تو دو خط داستان ؟ شایدم داستان مال عهد بوقه ؟ اخه اون موقه که سس کوچیک و نون ساندویچ نبود .

    • مریم سراوانی

      دوروغه از ته دره که همه پستی بلندی سهر دیده نمیشه میشه نمیشه دیگه

    • samane

      تازه من داشتم به اين فكر مي كردم كه چه جوري از ته دره تمام شهر معلوم مي شه ! دره اش بلنده حتما :)

    • امیررضا

      فکر کنم فرهاد مسموم شده مرده بیچاره

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج