طنز؛ تاریخ پکنی
تاریخ بیهقی بخشی دارد که به مرور زمان سابیده شده و از بین رفته. این بخش به حضور و تاثیرگذاری چینیان بر اقتصاد ایران میپردازد و داستانهایی را از آن دوران کوتاه در تاریخ گم شده نقل میکند که ما قسمتی از آن را....
مهرشاد مرتضوى در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
تاریخ بیهقی بخشی دارد که به مرور زمان سابیده شده و از بین رفته. این بخش به حضور و تاثیرگذاری چینیان بر اقتصاد ایران میپردازد و داستانهایی را از آن دوران کوتاه در تاریخ گم شده نقل میکند که ما قسمتی از آن را نقل میکنیم:
« بامدادان شیپور غزا بنواختند که بفرمایید وقت جنگ است، از دهان میافتد. پس سپاهیان مسعود جامه بر تن کرده، رو به سوی بحر انداختند. چون بر کشتی پای نهادند، فرماندهشان فاز بگرفت که شور بدهد و بیش از پیش به جنگ بخواند. پس شمشیر بر کشید و هوار زد و دیگران نیز چنین کردند. ولی چون نیک بنگریستند، دیدند که نیمی از شمشیرها خم و تاب برداشته و چون نور شفق بر آن افتد، made in china بر آن خودنمایی کند. فرمانده فریادها بزد. و خواست سلطان را که بر کشتی دیگر سوار بود، آگاه سازد و بخواهد که ctrl+z بفشارد تا لشکریان بازگردند، اما دید که کشتی سلطان کژ شده و یک وری بر دریا لمیده. هرچه بینخ خواست به او نخ بدهد (بیسیم بزند) میسر نشد که هم کشتی چینی بود و هم بی نخ!
پس چاره را در آن دید که حمله را سرعت بخشیده، هرچه سریعتر دشمن را تلف کنند و کشتیها بگیرند، مبادا پیش از غزا در آب مستغرق گردند. لیک پاروها نیز چینی بود و نیمی از ایشان در آب بشکست. «ای بابايي!» گفتند و دل به جریان آب دادند تا بلکه ایشان را به دشمن برساند. ولی کاش چنین نمیشد. چه آنکه دیدن کشتیهای دشمن همانا و مواجهه با سلاحهای عجیب همان. پس عدو به کشتی ریخت تا کار را یکسره کند که سلطان هزم اندیشید و فرمان «استپ» داد و امیر، غارتگران را بگفت:« ای فلان! این که تو بکار میبری فول است کاملا! ماشین گان آخه؟! اختراع نشده که. قبول نیست.»
امیر غارتگران که بر حسب اتفاق، همان روز صبح بویی از فتوت اسنیف کرده بود، پذیرفت و تسلیحات قرن بیستمی کنار گذاشت و به همان تیر و شمشیر قرن هشت بازگشت. پس به نزاع آمدند و از آنان شمشیر و از اینان شمشیر چینی. ناگاه در آن میانه، از میان دشمنان فریاد برآمد که: «ای قاتلان! بگیرید که آمد». سلطان مجدد از فرصت «استپ» استفاده کرد و گفت: «اصلا واسه چی داریم میجنگیم؟» اعدا سر بخارانیدند و گفتند: «مگه قاتل بروسلی شما نیستین؟ پلاک هفت نیست مگه؟» سلطان خندهای کرد و گفت: «ما خودمان هم دنبال همانیم. از این کشتی پاشدن، ولی قبلش به دو نفر فروختن!» پس دست بر گرده یکدگر انداخته، به دنبال قاتل واقعی بروسلی گشتند تا این انتقام بگیرد و آن مال رفته را بازگرداند. غافل از آنکه کشتیها در آستانه غرق است. در نهایت مجبور شدند ادامه مسیر را کرال پشت زنان و «بر جنس چینی لعنت» گویان به ساحل بازگردند تا عزم جنگ مشترک کنند علیه قاتلان حقیقی بروسلی. بنده نیز تمام وقت در بشکهای پنهان شده، تاریخ را کتابت میکردم و به بقیهاش هم کار نداشتم!
تاریخ بیهقی بخشی دارد که به مرور زمان سابیده شده و از بین رفته. این بخش به حضور و تاثیرگذاری چینیان بر اقتصاد ایران میپردازد و داستانهایی را از آن دوران کوتاه در تاریخ گم شده نقل میکند که ما قسمتی از آن را نقل میکنیم:
« بامدادان شیپور غزا بنواختند که بفرمایید وقت جنگ است، از دهان میافتد. پس سپاهیان مسعود جامه بر تن کرده، رو به سوی بحر انداختند. چون بر کشتی پای نهادند، فرماندهشان فاز بگرفت که شور بدهد و بیش از پیش به جنگ بخواند. پس شمشیر بر کشید و هوار زد و دیگران نیز چنین کردند. ولی چون نیک بنگریستند، دیدند که نیمی از شمشیرها خم و تاب برداشته و چون نور شفق بر آن افتد، made in china بر آن خودنمایی کند. فرمانده فریادها بزد. و خواست سلطان را که بر کشتی دیگر سوار بود، آگاه سازد و بخواهد که ctrl+z بفشارد تا لشکریان بازگردند، اما دید که کشتی سلطان کژ شده و یک وری بر دریا لمیده. هرچه بینخ خواست به او نخ بدهد (بیسیم بزند) میسر نشد که هم کشتی چینی بود و هم بی نخ!
پس چاره را در آن دید که حمله را سرعت بخشیده، هرچه سریعتر دشمن را تلف کنند و کشتیها بگیرند، مبادا پیش از غزا در آب مستغرق گردند. لیک پاروها نیز چینی بود و نیمی از ایشان در آب بشکست. «ای بابايي!» گفتند و دل به جریان آب دادند تا بلکه ایشان را به دشمن برساند. ولی کاش چنین نمیشد. چه آنکه دیدن کشتیهای دشمن همانا و مواجهه با سلاحهای عجیب همان. پس عدو به کشتی ریخت تا کار را یکسره کند که سلطان هزم اندیشید و فرمان «استپ» داد و امیر، غارتگران را بگفت:« ای فلان! این که تو بکار میبری فول است کاملا! ماشین گان آخه؟! اختراع نشده که. قبول نیست.»
امیر غارتگران که بر حسب اتفاق، همان روز صبح بویی از فتوت اسنیف کرده بود، پذیرفت و تسلیحات قرن بیستمی کنار گذاشت و به همان تیر و شمشیر قرن هشت بازگشت. پس به نزاع آمدند و از آنان شمشیر و از اینان شمشیر چینی. ناگاه در آن میانه، از میان دشمنان فریاد برآمد که: «ای قاتلان! بگیرید که آمد». سلطان مجدد از فرصت «استپ» استفاده کرد و گفت: «اصلا واسه چی داریم میجنگیم؟» اعدا سر بخارانیدند و گفتند: «مگه قاتل بروسلی شما نیستین؟ پلاک هفت نیست مگه؟» سلطان خندهای کرد و گفت: «ما خودمان هم دنبال همانیم. از این کشتی پاشدن، ولی قبلش به دو نفر فروختن!» پس دست بر گرده یکدگر انداخته، به دنبال قاتل واقعی بروسلی گشتند تا این انتقام بگیرد و آن مال رفته را بازگرداند. غافل از آنکه کشتیها در آستانه غرق است. در نهایت مجبور شدند ادامه مسیر را کرال پشت زنان و «بر جنس چینی لعنت» گویان به ساحل بازگردند تا عزم جنگ مشترک کنند علیه قاتلان حقیقی بروسلی. بنده نیز تمام وقت در بشکهای پنهان شده، تاریخ را کتابت میکردم و به بقیهاش هم کار نداشتم!
پ
نظر کاربران
عالی