طنز؛ دم خروس از جیبش پیداست
در زمانهای قدیم جنگلی بود خوش آب و هوا که اهالیاش به لهجه محلی «جینگیل» صدایش میکردند. در جینگیل قحطی آمده بود. به خاطر گرما خشکسالی شده و قورباغهها لب برکه خالی بهجای ابوعطا، دشتی میخواندند. چمنزار خشکیده بود و
علیرضا کاردار در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
در زمانهای قدیم جنگلی بود خوش آب و هوا که اهالیاش به لهجه محلی «جینگیل» صدایش میکردند. در جینگیل قحطی آمده بود. به خاطر گرما خشکسالی شده و قورباغهها لب برکه خالی بهجای ابوعطا، دشتی میخواندند. چمنزار خشکیده بود و خرها و آهوها سم در گردن یکدیگر افسردگی گرفته بودند. درختان خزان کرده و پرندگان روی شاخههای لخت نمینشستند، از خجالت و غصه. چرندگان و خزندگان و درندگان، داشتند از گیاهخواری رو به گوشتخواری میآوردند. یک روز لنگ ظهر خروس بیمحل که گرسنگی بهش زورآور شده بود و از لانه درآمده بود تا برای دل خودش بخواند بلکه با قوقولی کردن، قار و قور شکمش را نشنود، فکری به سرش زد.
فردا صبح، خروس کله سحر رفت لانهاش و بانگ برآورد که «قوقولی توخو، قودونه موشتو، غوفولی پشی» (یعنی: هرکی تخممرغ میخواد بیاد در موسسه تخمگذاری ما ثبتنام کنه. برای افتتاح حساب فقط یک مشت دانه کافیه. برای هر یک مشت دانه در هر ماه، روزی یک تخممرغ میدیم. بشتابید که غفلت موجب پشیمانی است. ـ مترجم) حیوانات که از گرسنگی بیحال شده بودند به خودشان آمدند و به طرف آغل خروس و مرغهایش راه افتادند. درست بود، خروس در ازای یک مشت دانه خوراکی، یک تخممرغ درشت بهشان میداد. جینگیلوندان دیدند در این اوضاع بیغذایی، تخممرغ سرکشیدن خیلی بهتر از تلف شدن یا خوردن همدیگر است. به هر مصیبتی بود دوره راه افتادند و هر دانهای را که گیر میآوردند جمع میکردند و در موسسه خروس سرمایهگذاری میکردند تا از تخمهاي مرغهایش استفاده کنند.
مدتی گذشته و کار و کاسبی خروس رونق گرفته بود تا اینکه یک روز وقتی مراجعان به آغل خروس که تبدیل به قصری شده بود رفتند، با در بسته روبرو شدند. هرچه دنبالش گشتند فایدهای نداشت. خبر رسید خروس و مرغهایش شبانه هرچه دانه بوده برداشته و از جینگیل فرار کردهاند. ولی خروس قصه ما اینقدرها هم نامرد نبود. برای هر یک از مشتریانش یک لاخ از پر دمش را گذاشته بود تا هروقت دلشان برایش تنگ شد آن را آتش بزنند، بلکه دلشان خنک بشود. از آن زمان هروقت کسی سرش کلاه گشادی میرود که به این زودیها فراموش نمیکند، از این مثال استفاده میکنند که «دم خروس از جیبش پیداست»!
در زمانهای قدیم جنگلی بود خوش آب و هوا که اهالیاش به لهجه محلی «جینگیل» صدایش میکردند. در جینگیل قحطی آمده بود. به خاطر گرما خشکسالی شده و قورباغهها لب برکه خالی بهجای ابوعطا، دشتی میخواندند. چمنزار خشکیده بود و خرها و آهوها سم در گردن یکدیگر افسردگی گرفته بودند. درختان خزان کرده و پرندگان روی شاخههای لخت نمینشستند، از خجالت و غصه. چرندگان و خزندگان و درندگان، داشتند از گیاهخواری رو به گوشتخواری میآوردند. یک روز لنگ ظهر خروس بیمحل که گرسنگی بهش زورآور شده بود و از لانه درآمده بود تا برای دل خودش بخواند بلکه با قوقولی کردن، قار و قور شکمش را نشنود، فکری به سرش زد.
فردا صبح، خروس کله سحر رفت لانهاش و بانگ برآورد که «قوقولی توخو، قودونه موشتو، غوفولی پشی» (یعنی: هرکی تخممرغ میخواد بیاد در موسسه تخمگذاری ما ثبتنام کنه. برای افتتاح حساب فقط یک مشت دانه کافیه. برای هر یک مشت دانه در هر ماه، روزی یک تخممرغ میدیم. بشتابید که غفلت موجب پشیمانی است. ـ مترجم) حیوانات که از گرسنگی بیحال شده بودند به خودشان آمدند و به طرف آغل خروس و مرغهایش راه افتادند. درست بود، خروس در ازای یک مشت دانه خوراکی، یک تخممرغ درشت بهشان میداد. جینگیلوندان دیدند در این اوضاع بیغذایی، تخممرغ سرکشیدن خیلی بهتر از تلف شدن یا خوردن همدیگر است. به هر مصیبتی بود دوره راه افتادند و هر دانهای را که گیر میآوردند جمع میکردند و در موسسه خروس سرمایهگذاری میکردند تا از تخمهاي مرغهایش استفاده کنند.
مدتی گذشته و کار و کاسبی خروس رونق گرفته بود تا اینکه یک روز وقتی مراجعان به آغل خروس که تبدیل به قصری شده بود رفتند، با در بسته روبرو شدند. هرچه دنبالش گشتند فایدهای نداشت. خبر رسید خروس و مرغهایش شبانه هرچه دانه بوده برداشته و از جینگیل فرار کردهاند. ولی خروس قصه ما اینقدرها هم نامرد نبود. برای هر یک از مشتریانش یک لاخ از پر دمش را گذاشته بود تا هروقت دلشان برایش تنگ شد آن را آتش بزنند، بلکه دلشان خنک بشود. از آن زمان هروقت کسی سرش کلاه گشادی میرود که به این زودیها فراموش نمیکند، از این مثال استفاده میکنند که «دم خروس از جیبش پیداست»!
پ
ارسال نظر