۶۰۲۲۴۲
۱ نظر
۵۰۰۵
۱ نظر
۵۰۰۵
پ

طنز؛ دانشگاه مشترک

بابا به افتخار دفاعِ من از پایان‌نامه همه را به رستوران دعوت کرده. البته می‌خواهد از خبر قبولی خودش در دانشگاه‌مان هم برای آقای عطاری و طوبی خانم رونمایی کند. منوی رستوران که می‌آید، بابا می‌گوید: «به قیمت‌هاش کاری نداشته باشین هرچی دوست دارین سفارش بدین».

مهرداد صدقی در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:

بابا به افتخار دفاعِ من از پایان‌نامه همه را به رستوران دعوت کرده. البته می‌خواهد از خبر قبولی خودش در دانشگاه‌مان هم برای آقای عطاری و طوبی خانم رونمایی کند. منوی رستوران که می‌آید، بابا می‌گوید: «به قیمت‌هاش کاری نداشته باشین هرچی دوست دارین سفارش بدین».

دایی بلافاصله شیشلیک سفارش می‌دهد و به بقیه می‌گوید: «از این فرصت باید استفاده کرد چون مثل ستاره دنباله‌دار هالی هر ۷۵ سال یک‌بار پیش میاد».

بابا موقع گرفتن سفارشِ مامان، مثل تعرفه پیشنهادی اینترنت مخابرات که گزینه‌ با سرعت لامبورگینی و حجم هرکول افسانه‌ای سفارش می‌دهی اما سرعتِ تیلر و حجم مجسمه واقعی هرکول نصیبت می‌شود، آن‌قدر اما و اگر در می‌آورد که آخرش مامان به کوبیده رضایت می‌دهد. من اما تعارف بابا را جدی می‌گیرم و ماهی سفارش می‌دهم.

آقای عطاری و طوبی خانم که تازه از کیش برگشته‌اند هرجور هست خودشان را به شام مفتی رسانده‌اند. سرشام هر کسی آخرین شایعات تلگرامی را که بقیه هم شنیده‌اند به عنوان خبرهای داغ می‌گوید. طوبی خانم مثل همه زن‌هایی که از هیچی هم برای همدیگر استرس و نگرانی تولید می‌کنند، برای مامان راجع به «نهنگ آبی» حرف می‌زند و می‌گوید باید مراقب من باشد. همین که بابا خبر قبولی‌اش را به آقای عطاری می‌گوید، آقای عطاری به جای تشویق و دلگرمی می‌زند زیر خنده و به بابا متلک می‌گوید: «سرِ پیری و معرکه گیری؟ لابد بعدشم میخوای ادامه تحصیل بدی و ازدواج کنی».

هنوز بابا جوابی نداده که آقای عطاری با لحنی جدی به بابا می‌گوید: «ولی به نظرم تو دانشگاه اگه یه خواستگار خوب برات پیدا شد، ادامه تحصیل نده. بهش جواب بده شاید با خودش ببرَدت خارج».

تنها کسی که به این به شوخی‌ آقای عطاری می‌خندد دایی است. بابا جوری به او نگاه می‌کند که الان است شیشلیکش به یک سیخ گوجه خالی تبدیل شود. آقای عطاری که می‌بیند شوخی‌هایش نگرفته، با دیدن ماهی من موضوع را عوض می‌کند و به بابا می‌گوید: «ولی جات خالی توی کیش یه رستوران رفتم ماهیا میومدن پاهای آدمو میخوردن. البته فقط ۲۵ تومن بابت ماهیا پول دادم».

حالا نوبت انتقام باباست و به آقای عطاری می‌گوید: «برای پاهای تو ۲۵ تومن مفت بوده ولی در حق اون ماهیا اجحاف شده. خداییش برای این پاها اگه ۲۰۰تومنم به اون ماهیای بدبخت می‌دادی کم بود».

قبل از اینکه آقای عطاری جواب بدهد، بابا به طوبی خانم می‌گوید: «احتمالا برای اون ماهی که پاهای شوهر شما رو خورده به قول خودتون آخرین مرحله چالش نهنگ آبی بوده».

تا می‌خواهم ماهی‌ام را بخورم، بابا زیر لب با لبخند می‌گوید: «نمیخوام اشتهات کور بشه ولی تصور کن همین ماهیه پاهای عطاری رو خورده».

آقای عطاری با خنده می‌گوید: بابا اصلا کار خوبی کردی دانشگاه قبول شدی... .

شب وقتی به خانه برمی‌گردیم، بابا از مامان می‌خواهد برایش اسپند دود کند: «حاج خانوم یه دود واسه این پسر که داره دکتراشو شروع میکنه، یه دودم واسه خودم».

مامان اسپند دود می‌کند و توی خانه می‌گرداند. بابا اسپند دود کن را از مامان می‌گیرد و سعی می‌کند دود به همه‌جایش برسد. مامان می‌گوید: «قراره فقط یه دود بهت بخوره، قرار نیست با دود غسل کنی که».

بابا هم می‌گوید: «ندیدی عطاری و داداشت چطوری بهم نگاه میکردن؟»

روز بعد بابا از صبح زود بیدار شده و عین خانم‌هایی که می‌خواهند بروند عروسی، از سه ساعت قبلش دارد آماده می‌شود. مدام لباس‌های مختلفش را امتحان می‌کند و حتی دنبال شکم بند مامان می‌گردد. صورتش را جوری اصلاح کرده که مورچه روی آن نمی‌تواند راه برود و بوکس و باد می‌کند. مامان نگاه معناداری به بابا می‌اندازد و می‌گوید: «مطمئنی داری می‌ری دانشگاه؟»

بابا هم می‌گوید: اینجور که داری نگاهم می‌کنی فکر کنم بازم اسپند لازم بشم.

مامان می‌گوید: اسپندهای دیشب برای یه سال تحصیلیت کفایت میکنه.

وقتی می‌خواهیم از خانه بیرون برویم، بابا به طرف مامان برمی‌گردد و عاشقانه می‌گوید: «خانوم! خدا شاهده من همه موفقیت‌هامو توی زندگی مدیون توام».

مامان هم در حالی که خمیازه می‌کشد و لباس‌های کثیف را توی لباس‌شویی می‌ریزد، به طور معناداری می‌گوید: «منم همین‌طور!»

دم در و قبل از خروج از خانه، رنگ و روی بابا یکدفعه می‌پرد. به طرف مامان برمی‌گردد و می‌گوید: «خانوم! یه دفه‌ای استرس منو گرفت... راستی راضی هستی دیگه ها؟»

مامان عین دیالوگ‌های فیلم‌های اصغر فرهادی، سوال را با سوال جواب می‌دهد و یکدفعه می‌گوید: «پس حلقه‌ات کو؟»

بابا دست و پایش را گم می‌کند و می‌گوید: به‌خدا یادم رفت. گفتم که استرس دارم.

بابا حلقه‌اش را توی دستش می‌کند و دم در به طور منشوری از مامان خداحافظی می‌کند. همین که با هم سوار ماشین می‌شویم، بابا می‌گوید: «خب دكترجان، پیش به سوی یک زندگی جدید».
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • علی

      در سطرهای 12 و 13 از پایین " بوکس و باد " یا " بکسوات " ؟

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج