نامگذاریِ خیابانی به نام مصدق و باقی قضایا
مازیار خسروی در روزنامه شرق نوشت: كمتر كشوري در جهان ميتوان سراغ گرفت كه در آن نامگذاري مكانها مانند ايران به سياست آغشته باشد. پادشاهان گذشته -آنگاه كه دستشان ميرسيد- شهري به نام خود ميساختند و اگر وسعشان كفاف نميداد، به ساخت مسجد، بازار يا كاروانسرا بسنده ميكردند.
مازیار خسروی در روزنامه شرق نوشت: كمتر كشوري در جهان ميتوان سراغ گرفت كه در آن نامگذاري مكانها مانند ايران به سياست آغشته باشد. پادشاهان گذشته -آنگاه كه دستشان ميرسيد- شهري به نام خود ميساختند و اگر وسعشان كفاف نميداد، به ساخت مسجد، بازار يا كاروانسرا بسنده ميكردند.
حافظه تاريخي ما پر از نمونههايي از اين دست است. تا اينجاي كار، عيب و ايراد چنداني بر رفتار و يادگاريهاي حاكمان گذشته نميتوان گرفت؛ اما آش، گاهي چنان شور بوده كه يك سنت بيضرر تاريخي، به فكاههاي تلخ بدل شده است. رضاشاه، صرفنظر از قضاوت تاريخي - سياسي كارنامه او، از اين نظر سرآمد گذشتگان بود. از تغيير نام برخي شهرها كه بگذريم (اروميه به رضاييه، انزلي به پهلوي و ...)، هنگامي كه متفقين در شهريور ٢٠ به تهران رسيدند، نام عروس، مادر و شخص شاه بر بسياري از خيابانها و ميدانهاي پايتخت خودنمايي ميكرد.
آخرين پادشاه ايران، در اين زمينه جانشين و رهرو پدرش بود؛ آنگاه كه در ديماه ٥٧ ايران را در سفري بيبازگشت ترك كرد، علاوه بر آنكه نام خود و فرزندانش بر بسياري از ميدانها، خيابانها و حتي بيمارستانها و سدهاي شهرها و مناطق گوناگون كشور خودنمايي ميكرد، فقط در پايتخت دو ميدان و يك خيابان (فوضيه، ثريا و فرح) به نام همسران گذشته و وقت او بود.
اين نوع نگاه و رفتار، نشانه يك كژتابي ژرف در رويكرد حاكمان به سرزميني است كه در دورهاي به صورت موقت بر آن حاكم شدهاند. به زبان ديگر، آنان با كشور نه بهعنوان امانتي براي اداره بلكه به شكل ملك شخصي و مسلوبالاراده نگاه و شبيه كسي رفتار كردهاند كه با هزينه شخصي مثلا به ساخت مدرسه، بيمارستان و ... همت گماشته و طبيعتا نام خود را بر آن ميگذارد.
سنت آميختن نامگذاري مكانها به ملاحظات سياسي، تا امروز ما نيز امتداد و نمود داشته است. براي نمونه در ابتداي انقلاب، نام شهر زادگاه من، به دليلي كه هرگز براي ساكنانش توجيه و پذيرفته نشد، از كرمانشاه به باختران تغيير كرد. اين نامگذاري به چالش و دغدغهاي بزرگ براي مردمان آن ديار تبديل شد و در ميانه دهه ٧٠ سرانجام كار به قانونگذاري در مجلس كشيد و نمايندگان براي بازگرداندن نام طبيعي و تاريخي يك شهر به مردمانش، ناچار به قيام و قعود شدند.
در همان شهر زادگاهم، ميداني هست كه اهالي، چه پيش و چه پس از انقلاب، هرگز آن را با تابلويي كه بر آن نصب شده نشناختهاند. پيش از انقلاب، نام رسمي اين ميدان كه اكنون يكي از ميدانهاي بسيار مهم و پررفتوآمد شهر بهشمار ميرود، چيز ديگري بود و اكنون نام ديگري بر تابلوي آن نوشته شده است.
با اين وجود، اگر به راننده تاكسي نگويي ميخواهم به ميدان «مصدق» بروم، بعيد است ملتفت شود مقصدت كجاست. همانطور كه در پايتخت نيز كمتر كسي است كه ميدانهاي «آزادي»، «انقلاب» و «امام حسين» را با نامهاي پيش از انقلاب خود تصور يا صدا كند.
شگفتي اينجاست كه با وجود خروار خروار تجربه تاريخي كه همگان پيش چشم داريم، باز هم آزموده را دوباره آزمون ميكنيم. مهم نيست كه اين كار با نيت خير انجام شده باشد. باز هم مهم نيست كه شخصيتي كه نامش را بر جايي ميگذاريم كه مردم با نام پيشين آن اخت شدهاند، چقدر محترم بوده يا خدمت به ملك و ملت در كارنامه دارد. پيشتر، نام بزرگراه «نيايش» را به «هاشميرفسنجاني» تغيير داديم و اكنون پس از كشوقوسهاي فراوان و مانورهاي رسانهاي بسيار، از «كارگر» گذشتيم و تابلوي خيابان «نفت» را پايين ميكشيم تا به خيال خود به پيشواي نهضت ملي ايران اداي دين كرده باشيم.
آيا بهتر نبود نام هاشميرفسنجاني را بر بزرگراهي ميگذاشتيم كه تازه ساخته شده يا خواهد شد و خلايق را به زحمت انطباقنداشتن نام «حقيقي» و نام «حقوقي» نميانداخيتم؟ و نيز بهتر نبود بهجاي زدن تابلوي «مصدق» بر يكي از خيابانهاي فرعي پايتخت، قفل فروبسته مزار آن بزرگمرد را ميشكستيم؟ از عمل به وصيت او و انتقال پيكرش به جوار شهيدان قيام سيتير درميگذرم كه چنين نگاهي در منتخبان خود در شوراي شهر تهران سراغ ندارم.
ارسال نظر