توضیح عجیب درباره انتشار یک مصاحبه شوکبرانگیز
روزنامه اعتماد درباره گزارش غیر منتظره ای که صبح شب قتل منتشر شد و همه را در بهت فرو برد، مجددا مطلبی منتشر شده که در آن هیچ توضیح خاصی درباره علت انتشار آن مطلب اولیه ارائه نکرده.
روزنامه اعتماد درباره گزارش غیر منتظره ای که صبح شب قتل منتشر شد و همه را در بهت فرو برد، مجددا مطلبی منتشر شده که در آن هیچ توضیح خاصی درباره علت انتشار آن مطلب اولیه ارائه نکرده.
این روزنامه نوشته: خبر آنقدر تلخ و ویرانکننده است که تا لحظاتی بیشتر به شوخی و آزار و اذیتهای فیک و بیارزش فضای مجازی میماند، طوری که آدم دلش میخواهد در دهان آدمهایی بکوبد که بیملاحظه چنین یاوههایی را نیمه شب در شبکههای مختلف منتشر میکنند، آنقدر غیرقابل باور که با دیدن خبر، گوشی موبایل را به گوشهای پرت میکنم و میروم که بخوابم.
اما طاقت نمیآورم، لحظاتی بعد دوباره گوشی را باز میکنم، خدای من چه میدیدم، دهانم باز میماند، قدرت پلک زدن ندارم، خبر با سرعت زیاد در کانالهای معتبر منتشر میشود، در دلم فریاد میزنم: منتشر نکنید، به خدا اندکی صبر در انتشار چنین خبر سهمگینی ثواب دارد، عجله نکنید. در آن وقت شب به خودم اجازه میدهم و شمارههای اهالی سینما را میگیرم تا جواب محکمی برای این خبرهای بیارزش داشته باشم، یا خاموش هستند یا جواب نمیدهند، شماره رضا درمیشیان را میگیرم خداخدا میکنم به من بگوید: خانم این وقت شب شما این خبر را باور میکنید؟ با دبیرم تماس بگیرم؟ به هر کسی که میتوانم زنگ میزنم، خانم وافری کجایی؟ تا اینکه خبری از دوستی در ایسنا برای من ارسال میشود، دستانم میلرزد: «محمدمهدی عسگرپور رییس هیاترییسه خانه سینما خبر قتل داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدیفر در کرج را تایید کرد.»
داریوش مهرجویی و همسرش به قتل رسیدند؟ همین؟ مگر میشود؟ خبر بر سرم آوار شد، چرا؟ به چه جرمی؟ به چه گناهی؟ به همین سادگی؟ نوشتن همین یک خط خبر برای من خبرنگار دشوار و طاقتفرسا و سهمگین است، چگونه میتوان نام آدم بر پیشانی داشت ولی بیرحمانه و وحشیانه به جواهر ارزشمند ایران حملهور شد؟
در کسری از ثانیه به هر طرف نگاه میکنی فضا پر میشود از داریوش مهرجویی و همسرش، همه در شوک همه مبهوت همه خشمگین همه ناراحت. نیمههای شب و ثانیههای تلخی که خواب حرام میشود و دوست داریم بدانیم بر مهرجویی در لحظات پایانی عمر چه گذشته؟ چرا مرد دانا و اندیشمند سینمای ایران را به سادگی از دست دادیم؟ و صدها چرای دیگر!
با داریوش مهرجویی... و حالا بی او
فقدان داریوش مهرجویی ضایعهای دردناک برای سینمای ایران و دوستان مهرجویی میباشد. سینمای ایران مخصوصا سینمای بعد از انقلاب اسلامی از جمله با نام داریوش مهرجویی شناخته میشود. مهرجویی سینماشناس و سینماگر در ایران و در سینمای جهان است. او سینماشناسی اهل فلسفه بود و سعی داشت اندیشههای فلسفی خود را در فیلمهای سینمایی بیان کند.
هیچیک از فیلمهایی که مهرجویی با همکاری شرکت پخشیران به قول خودش «راهی سینمای ایران» کرد به هیچ روایتی جز آنکه خودش میدانست فلسفی نبود، ولی گویا فلسفه در آن جریان داشت.
روزی در مورد فیلم «اجارهنشینها» از او پرسیدم کجای این فیلم فلسفی...؟ در نهایت آرامش گفت «خیال میکنی فلسفه از آسمان میآید؟ همه زندگی فلسفه است و سینما میخواهد اگر بتواند گوشهای از آن را تصویر کند.»
وقتی فیلم هامون ساخته شد در گفتوگویی خودمانی به او گفتم: «در هامون فلسفی حرف زدهای.» در توضیح کامل برایم گفت «دیگران هم این را میگویند... ولی هامون هم مثل بقیه فیلمها است فقط کمی جدیتر است.» در توضیح بیشتر وقتی حوصله داشت میگفت «هامون از فیلم اجارهنشینها فلسفیتر نیست و دیگر اینکه زندگی خود فلسفه است البته اگر به آن فکر کنی.»
گفتن از مهرجویی به تفصیل بیشتری نیاز دارد، برای اینکه موضوعات با هم قاطی نشود، در موقع فیلمبرداری تا تکمیل فیلم حرف نمیزد، اما وقتی در موقع نمایش فیلم بر فیلم پافشاری میکرد که نظر بیننده را بداند جدی بود. با مهرجویی بودن و همکاری کردن یک وجه دیگری هم داشت و آن اینکه ظاهرا دیگران و خودش را جدی نمیگرفت که برعکس هر نوشته یا گفتهای چنان جدی میگرفت که انسان را وامیداشت همیشه متوجه گفتههای خود باشد.
به چه گناهی؟
هومن سیدی نوشت: ساعت از چهار بامداد گذشته و هنوز خواب به چشمانم نیامده به اخبار سیاه عادت کردم، هر روز یک فاجعه دردناک از فوت عزیز تازه از دست رفته؛ فردوس کاویانی و آتیلای نازنینم بگیر تا تمام کسانی که ترکمان کردند، مخصوصا این یک سال گذشته پیر و جوان کم نبودند کسانی که تنهایمان گذاشتند.
چه خانوادهها که داغشان هنوز تازه است. درست است که مرگ حق است اما مرگ ناحق ظلم این دگر چگونه اتفاقی بود؟ کاش کسی بگوید همهچیز کابوس است؟ کاش کسی بگوید این سیاهی روزی تمام میشود مرگ افتاده به جانمان جان و جسم میگیرد در دم کشتار شبانه در خانه آقای مهرجویی، باور نکردنی است
سهمناک و موحش است به چه گناهی؟
آنهم اینگونه وهمناک عدهای، دو انسان بیدفاع را کشتار کنند چه میشود گفت زبان قاصر است.
انگاری تمام زندگیمان به دیواری پوسیده بسنده دارد، این دیگر چطور تکیهگاهی است، چه سهل میشود صبح را ندید عجب. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل، روح بزرگوارتان گرامی عالیجناب داریوش مهرجویی و خانم وحیده محمدیفر.
از منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد
مهدی کرمپور فیلمساز شناخته شده سینمای ایران در همین رابطه در بانی فیلم مینویسد: حالا گوشهگوشه کارنامه این سالهایم پر از جای خالی شده. سوراخ سوراخ. از همکاران و رفقای رفتهام.
وقتی برگشتم پیام منتقل شد و من به خودم قول داده بودم دیگر مطلقا چیزی ننویسم.
با عباس معروفی بغضم شکست اما... و با رفتن مهرجویی... قول میدهم آخرینش باشد. بعد از او کسی نمانده است.
نوشته بودم او اندازه حافظ و سعدی است. به اهمیت ستونهای تختجمشید که خشونت لودگان در این روزهای کمسوادی حتا به او هم رحم نکرده بود.
گیرم چند فیلم بد هم ساخته باشد. گیرم دیگر خسته و محافظهکار شده باشد که نشده بود. مگر چه کسی به اندازه او در تاریخ سینمای ایران فیلم خوب دارد؟ اگر کسانی قلههایی ساختند، او سلسله جبال دارد. جای او و پشت در، چه کسی ایستاده بود؟
وقتی وارد این حرفه شدم، همه حجت من در سینما داریوش مهرجویی بود. زمانی فکر میکردم با سینما میشود... خودش گفت ما گول خوردیم و حالا تو ما را در آن سردابه قرون وسطایی با کسانی که امیدی به رستگاریشان نیست، تنها رها کردی و رفتی.
آقا. مرشد. رفیق. استاد. «علی عابدینی». خوشحالم در کنارت و با هم یک فیلم ساختیم. بماند به یادگار.
مظلومیت و مرگ معصومانه
بدترین زمان ممکن برای شنیدن خبرهای بد و دلخراش از نوع آنچه درباره به قتل رسیدن داریوش مهرجویی و همسرش رسانهای شد، نیمههای شب است؛ آنهم درست در ساعاتی که بعد از دنبال کردن اخبار غمانگیز جنگ و کشتار غیر نظامیان با چشمانی اشکبار و بغضی که فرجام آن معلوم نیست، قرار است پلکهایت را روی هم بگذاری تا بلکه برای ساعتی همهچیز را فراموش کنی، حتی اگر قرار باشد صبح را با هزار غم و اندوه و نگرانی دوباره و مضاعف شروع کنی. شنیدن خبر دو مرگ دلخراش که هنوز جزییات آن را نمیدانی و همه خبرها مثل هم و از روی دست هم کپی شدهاند و آن موقع نیمه شب که به تعبیر بیضایی یعنی وقتی همه در خواب بودیم، برای ما جماعتی که روزگارمان را در هر لحظه با شوک مرگ این و آن و جنگ میان آن و این میگذرانیم، علیالظاهر باید امر عادی و روزمره باشد. اما اگر هم باشد قتلهایی اینچنین فجیع هنوز آنچنان که باید و شاید نباید و نمیتواند عادی تلقی کرد. آنچه در اولین لحظه شنیدن خبر قتل داریوش مهرجویی و همسرش به ذهن خطور میکند، دلایل و انگیزههای قتل است.
قتل فیلمسازی که علیالقاعده چه بسا باید سالهای پایانی عمر خود را سپری میکرد. در این سنگینی پاسی از شب که به صبح نزدیکتر است تا به شب گذشته چارهای جز انتظار کشیدن برای برآمدن تمام و کمال صبح فردا نیست. مثل همیشه و همواره چارهای نیست جز صبوری کردن تا برآمدن آفتاب و تابیدن آن بر وقایعی که اغلب در شب تیره و تنهایی و غربت رقم خورده و میخورند. نوشتن درباره غربت و غریبی در زمانهای که مرگ انگار به تعبیر آن فیلمساز به غربت رفته کسب و کار شده است. زمان نوشتن درباره اهریمن ترس است که بیهنگام و با هنگام با آن زندگی میکنیم. نوشتن درباره قساوت و بیرحمی عادیشدهای است که پیر و جوان و زن و کودک نمیشناسد. نوشتن درباره هر آن چیزی است که زندگی را از مدار عادی و معمولی خود به کابوس بدل کرده است. جای حرف زدن درباره چیزهای عادی و معمول زندگی مثل لذت بردن از تماشای یک فیلم، خواندن یک کتاب خوب، گوش سپردن به یک قطعه موسیقی روحنواز، تماشای یک تابلو نقاشی، خوانش یک داستان و لذت آن را، ترس و هراس و کابوس مرگ گرفته است.
در این لحظات نمیشود درباره مهرجویی و شخصیت او حرفی زد و نوشت. مهم نیست مهرجویی کی بوده و در تاریخ سینمای این دیار چه نقشی داشته، دهها مقاله و یادداشت و خاطره و... در این باره خواهند نوشت. در این اولین ساعات خبر قتل او و همسرش آنچه باید درباره او و همسرش نوشت مظلومیت و مرگ معصومانه این زوج است. بیشتر نوشتن سوگنامه برای پیرمردی است که همچنان به فردای این دیار و مردمش امید داشت.
۳صبح یکشنبه
مگر مهمترین داشته مردم ایران امنیت نیست؟
بلافاصله شورای عالی تهیهکنندگان و کانون کارگردانان سینما در بیانیه مشترکی واقعه قتل داریوش مهرجویی و همسرش را تلخ و ناباورانه خواندند و از مقامات مسوول خواستند که برای پیشگیری از شایعهها، نسبت به اطلاعرسانی این قتل هولناک اقدام کنند. در این بیانیه آمده: شوکی غریب و ناباورانه برای سینما و همه فرهنگ ایران، داریوش مهرجویی دانای بزرگ و پدر سینمای ایران دیشب به شکل فجیعی با همسرش به قتل رسیده، مگر مهمترین داشته مردم ایران که برایش فراوان هم تبلیغ میشود، امنیت نیست؟ این در کدام تعریف امنیت میگنجد که پیرمردی هشتاد و چندساله و همسرش در امنترین مکانشان، در خانهشان، اینگونه سلاخی شوند؟! جنایت در هر جای جهان ممکن است اتفاق بیفتد ولی دانستن حقیقت در کمترین زمان ممکن حق مردم است، خصوصا در ارتباط با هنرمندان و مشاهیرشان از پلیس امنیت به عنوان حافظ اصلی شهروندان تقاضا میکنیم با توجه به دوربینهای نصب شده در سکونتگاه ایشان و حفاظت بیرونی ساختمان، در ساعات آینده و برای جلوگیری از بروز هرگونه شایعات، هرچه زودتر ابعاد این فاجعه بزرگ را روشن کنند.
قلمهایمان مثل قلبهایمان
انجمن منتقدان سینما هم با عنوان «تسلیت نمیگوییم، محکوم میکنیم» درباره قتل داریوش مهرجویی بیانیه صادر کردند. در بیانیه انجمن منتقدان آمده: از داریوش مهرجویی نوشتن، اتفاق تازهای برای منتقدان سینما نیست. آنها همواره از او و آثارش و نقش بزرگی که در اعتبار بخشیدن به سینمای ایران داشته، نوشتهاند و چه بسا سینما را از او آموختهاند.
کمتر میتوان منتقد و نویسندهای سینمایی را پیدا کرد که درباره مهرجویی ننوشته باشد اما حالا نوشتن از او و فاجعه شومی که برای او رخ داده است، دشوار است؛ نوشتن از قتل فجیع و شرمآور فیلمسازی که راوی شور و شعور زندگی بود. قلمهایمان مثل قلبهایمان در خود شکسته است. انگار خواب حمید هامون درباره خالق آن تعبیر شده که گفته بود: «خواب دیدم که در سردابه قرون وسطایی سلاخی میشوم.»
آری او و همسرش را سلاخی کردند! آنهم در امنترین مکان ممکن! در منزل شخصیاش! چه کسی این میزانسن هولناک را چیده است؟ چه کسی در برابر قتل این قله سینمای ایران پاسخگوست؟!
ما اعضای انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی این واقعه را تسلیت نمیگوییم. او نمرده که تسلیت گفت. داریوش مهرجویی به قتل رسیده و ما آن را محکوم میکنیم و خواهان خونخواهی او هستیم.
ارسال نظر