کوتاه درباره خیام به بهانه انتشار «خیامِ صادق»
«زمان» در رباعیات خیام جایگاهی مهم دارد، اگر مقوله زمان با دو پارامتر لحظه و جاودانگیاش نبود شاید مضامین و ایدههای شعر خیام، اینهمه مورد تأمل و کنکاش قرار نمیگرفت.
«زمان» در رباعیات خیام جایگاهی مهم دارد، اگر مقوله زمان با دو پارامتر لحظه و جاودانگیاش نبود شاید مضامین و ایدههای شعر خیام، اینهمه مورد تأمل و کنکاش قرار نمیگرفت. خیام عمدتا در اشعارش از تأثرات تلخ و غمانگیز گذر زمان میگوید و بر مرگ اجتنابناپذیر «لحظه» در برابر «جاودانگی» تأسف میخورد.
در هر دشتی که لالهزاری بوده است
آن لاله ز خون شهریاری بوده است
هر برگ بنفشه کز زمین میروید
خالی است که بر رُخ نگاری بوده است,٢
تأسف بر میرايی جهانِ نامیرا خيام را متأثر میکند تا بدان حد که آمدن خود به این جهان را کاری سهو، اشتباه و علیالسویه میداند و میگوید اگر به اختیارش بود به این جهان نمیآمد، هرچند که رندانه، میگوید حال نیز که به این جهان آمده نمیخواهد ترکش کند.
گر آمدنم به من بدی، نامدمی
ور نیز شدن به من بدی کی شدمی؟
به زان نبدي که اندرین دیر خراب
نه آمدمی، نه بدمی نه شدمی!٣
خیام یکی از اثرات زمان را در جزء و ذره جستوجو میکند، جزء یا ذرهاش که میتوان با عبارتی نهچندان دقیق از آن با عنوان ذرات فلسفی نام برد. این ذرات در درک جهانبینی خیام اهمیت دارند. چون ردیابی ذرات همچنین ما را با جهان خیام آشناتر میکنند. خیام جاپای ذرات فلسفی را در خاک، سبزه و اساسا هر چیز نامیرای جاودانهای که از نظرش در زمانهای نهچنداندور جلوهای از حیات آدمی، زندگی و هستیاش بوده جستوجو میکند. او در این ذرات عمر ازدسترفته آدمیان و حتی قدرتمندان و پادشاهانی را میبیند که در زمانه خود چهبسا شکوه و جلوه داشتهاند اگرچه اکنون از آنان جز غباری و خاکی بر جا نمانده است.
ابر آمد و باز بر سبزه گریست
بی باده گلرنگ نمیشاید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست؟٥
وجه ماتریالیستی دیدگاه خیامی آن است که از نظرش آدمی پس از مرگ، استحاله مییابد و به ذراتی طبیعی مانند خاک و سبزه بدل میشود. درواقع با طبیعت یکی میشود و در این صورت از او تنها ذراتی مادی و تجزیهناپذیر بر جا میماند که بهمرور پراکنده میشوند و یا به ذراتی ديگر بدل ميشوند و در آخر آنچه باقي ميماند تنها خاك است. ايده ذرات فلسفي خيام شباهتي به ايده اتميان يونان باستان دارد كه جز براي ذرات مادي و تجزيهناپذير كه به آن «اتم» ميگفتند اصالتي براي باقي چيزها قائل نبودند.
بهرغم گردش تكراري زمان بيكران كه خيام از درك فلسفه وجودياش قاصر است، وي اين جهان را در مجموع بيمعنا و حاصلش را جز غم و اندوه نميبيند. بااينحال خيام در پي يافتن لحظاتي رهاييبخش از دل زمان بيكران برميآيد و يا بهتعبير ديگر در پي يافتن كرانهاي در دل زمان بيكرانه است. آلترناتيو خيام در برابر خيرهسري، بيتفاوتي و بيرحمي چرخ گردون كه «لحظهاي» نيز از گردش بازنميايستد، از قضا «توقف در لحظه»، كرانمندكردن زمان بيكران و دم را غنيمتشمردن است. «براي خيام نمود زمان رهاييبخش در لحظه حال متعين ميشود... خيام هستي كرانمند را در قامت استفادهاي خوشمشربانه از زمان حال بيكران ميسازد.»٦ اينهمه تأكيدي كه خيام بر اهميت «لحظه» و غنيمتشمردن «دم» ميكند درواقع «فرصت» و به يك تعبير «گريزگاهي» است كه او در بطن زمان ديگر، زمان جاودانه و يا زمان تقويمي به جستوجوي آن ميرود.
ويژگي دوگانه زمان يعني جاودانگي و لحظه را يونانيان با تعبيري ديگر مورد توجه قرار داده بودند. يونانيان از دو زمان سخن ميگفتند: زمان كرونوسي و زمان كايروس. كرونوس همان زمان تقويمي، بيانتها و جاودانه است كه همچنين معرف حركت تدريجي و يكنواخت است. به يك تعبير زمان كرونوسي زمان كَمي است، اما كايروس زماني متفاوت است زماني كيفي است كه در دل زمان كرونوسي بهيكباره به وجود ميآيد. زمان كرونوسي اگرچه نوعي ملال و اندوه را بهوجود ميآورد زيرا زماني ديرنده و پاينده و به همین دلیل یکنواخت است، اما زمان کایروسی زمان دیگری است که از دل زمان کرونوسی - زمان تقویمی- بیرون میآید. یونانیان از زمان کایروسی با نام زمان «بخت» و «فرصت» نیز یاد میکردند. فرصتی شادیآور که میتوان آن را درعینحال قرین شادکامی تلقی کرد که از دل زمان کرونوسی سر برمیآورد و خود را در «دَم» و «لحظه» مینمایاند. خیام البته در شعرهای خود از اهمیت «دم» و «لحظه» میگوید و گرچه آن را نیز همچون رباعیها** کوتاه و فشرده میبیند اما بااینهمه بر اهمیت بخت و فرصتی که میتواند در قالب استفادهای خوشمشربانه درآيد، تأکید میکند. خیام میخواهد با رباعیهای خود بهنوعی زمان بیکران را کرانمند و جهان پاینده را در «یک دمه» فرو کاهد.
از حادثه جهان زاینده مترس
وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس
این یک دمه عمر غنیمت میدان
از رفته میندیش وز آینده مترس٧
پینوشتها:
*هویتهایی هستند که میخواهند در لحظه زندگی کنند یعنی در برخورد با برشی از زمان که میتوانیم از آن به «لحظه» نام ببریم، برخوردی مطابق با شأن لحظه کنند و آن لحظه را تنها «دمی» بهحساب آورند و سپس بنابر مقتضیات «زیستن در لحظه» آن لحظه را فراموش کنند تا لحظه غنیمت شمرده شود و سراغ دمی دیگر بروند. زندگی از این منظر مجموعهای از لحظاتی میشود که طی آن هیچ لحظهای با لحظه دیگر پیوستگی ندارد. شاید نتوان همواره در «لحظه» زیستن و یا در «حال» بودن را بهمثابه سبکی از زیستن در پیش گرفت، در این صورت ایده خیام درواقع ایدهای میشود که بر بیاهمیتبودن جهان و بیوفایی آن تاکید میکند. تا تحمل «بار هستی» بهتعبیر کوندرا ممکن شود.
** «رباعی کوچکترین وزن شعری است که انعکاس فکر شاعر را با معنی تمام برساند. هر شاعری خودش را موظف دانسته که جزو اشعارش کموبیش رباعی بگوید ولی خیام رباعی را به منتها درجه اعتبار و اهمیت رسانده و این وزن مختصر را انتخاب کرده، در صورتی که افکار خودش را درنهایتِ زبردستی در آن گنجانیده.» (نوشته صادق هدایت به نقل از خیام صادق). بهنظر میرسد استفاده از رباعی به وسیله خیام سیاستِ شعر اوست تا کوتاهی زمان کایروسی را نیز بیان کند. «آخرین کلمه هر رباعی بر لبه پرتگاه تمام میشود و از این منظر از همان خصلت فشردگی و کوتاهی زمان کایروتیک تبعیت میکند.» (مانیفست خاموشان، نوشته امیر کمالی)
١. بینش اساطیری، الفبا، شماره ٥، داریوش شایگان
٢، ٣، ٤، ٥، ٧. خیام صادق، جهانگیر هدایت
٦. مانیفست خاموشان، امیر کمالی
ارسال نظر