یادداشت پیمان قاسمخانی برای خشایار الوند
پیمان قاسمخانی نوشت: «این اواخر کمتر فرصت ملاقات داشتیم و بیشتر تلفنی حرف میزدیم. در یکی از این دفعات آخر برایم از وضعیت خراب سلامتیاش حرف زد و این که احساس میکند دارد از درون پوک میشود. گفت که تازگی یکی از دندانهایش افتاده یا یک انگشتش با یک برخورد کوچک شکسته و منتظر بلاهای بزرگتر است و غمانگیز این که همه اینها را با خنده و شوخی میگفت.»
پیمان قاسمخانی، نویسنده و کارگردان، در یادداشتی در روزنامه ایران نوشت: «خشایار ترکیب عجیب و غریبی بود. آدمِ جمع بود، دوستداشتنی و بانمک و مجلسگرمکن. از آنهایی که حضورشان در هر جمعی غنیمت است. خوب آواز میخواند و خوب جوک میگفت و همیشه کلی خاطره بامزه برای تعریف کردن داشت که حتی وقتی تکراری هم بودند به رویش نمیآوردیم بس که شیرین و قشنگ تعریفشان میکرد.
طبیعتاً به آدم به این باحالی میخورد که حداقل کمی تنبل و از زیر کار در رو باشد و بیشتر پی تفریحاتش باشد تا کار ولی خشایار بر خلاف ظاهر شاد و شنگولش، در کار یکی از جدیترین و حرفهایترینهایی بود که میشناختم. همیشه میشد رویش حساب کرد. در چند کاری که با هم بودیم هر زمان به هر دلیل مشکلی پیش میآمد و متن نمیرسید خیالمان راحت بود که خشایار را داریم. میآمد و با آن لبخند اطمینان بخشش میگفت که فردا صبح متن آماده است و یک بار هم نشد که زیر حرفش بزند. در سالهای اخیر وقتی پیشنهاداتی داشتم که انجامشان برایم مقدور نبود با اعتماد کامل سفارش دهنده را به خشایار ارجاع میدادم و میدانستم با آن مغز همیشه جوان و آن پشتکار غیر عادیاش از پس هر کاری برمیآید.
الان که با کلی دریغ و حسرت به خشایار فکر میکنم چیزی که بیشتر از همه دلم را میسوزاند همین است. استعداد و توانایی خشایار خیلی بیشتر از این کارهایی بود که از او دیدیم، اما مثل همه ما آن قدر درگیر زندگی و مشکلاتش بود که مجبور بود بیوقفه کار کند و نوبت به خودش نمیرسید. همیشه پر از داستانها و ایدههای جدید بود و منتظر فرصتی برای نوشتن و کارگردانی، که پیش نیامد. داستانهای خوبی که برای سینما داشت یا در همان مرحله طرح فروخت و زد به زخم زندگی؛ یا اگر فیلمنامهاش را نوشت آن چیزی که فکر میکرد نشد و دلسردش کرد.
این اواخر کمتر فرصت ملاقات داشتیم و بیشتر تلفنی حرف میزدیم. در یکی از این دفعات آخر برایم از وضعیت خراب سلامتیاش حرف زد و این که احساس میکند دارد از درون پوک میشود. گفت که تازگی یکی از دندانهایش افتاده یا یک انگشتش با یک برخورد کوچک شکسته و منتظر بلاهای بزرگتر است؛ و غمانگیز اینکه همه اینها را با خنده و شوخی میگفت. ازش خواستم بیشتر به خودش برسد و میدانستم که نمیرسد. به فکر سلامتیاش نبود. پیش میآمد که چهل و هشت ساعت نمیخوابید که کارش را به موقع برساند و گروه را لنگ نگذارد و همه اینها را برای خانوادهاش میکرد.
گفتم که به اینجا برسم که خشایار یکی از خانواده دوستترین آدمهایی بود که در زندگیام دیدم. یک مرد متعهد و یک پدر بینظیر که همه چیز را برای خانوادهاش میخواست. شک ندارم خشایار الوند میتوانست جایگاهی به مراتب بالاتر در سینما و تلویزیون داشته باشد اما او جاه طلبی حرفهای و موفقیتهای بزرگتر را به نفع ساختن زندگی بهتر برای خانوادهاش کنار گذاشت. میدانم که فقدان چنین مردی برای همسر و فرزندانش چقدر میتواند دردناک باشد و برایشان آرزوی صبر میکنم. سینما و تلویزیون ایران یکی از انگشتشمار نویسندگان توانایش را از دست داد و ما یک دوست خوب را، که جایش توی قلبمان همیشه خالی میماند.»
نظر کاربران
همچین آدم شوخ و شنگی قاعدتا نباید سکته می کرد.حتی از سن اش هم کمتر نشون می داد.ولی خب مرگ حساب و کتاب بر نمی داره
خدا رحمتش کنه، بقول آقای ژوله انگار دعاهامون برعکس شده، دعا می کنیم بعضیا برن که از شرشون راحت شیم ولی خدا برعکسشو میبره
پاسخ ها
خدا همیشه خوب ها. رو میبره و به حرف من و شما و ژوله هم کاری نداره
شایدم دعای شما نمی گیره و دعای اونا می گیره؟
خدا رحمتشان کند ان شااالله
میگن آدمهایی که زیاد گریه میکنن یه درد دارن...
ولی اونایی که زیاد میخندن هزارتا درد....
خدا رحمتشون کنه و به خانواده محترمش صبر بده
الهی خداوند تو اون دنیا به خاطر خنده هایی که رو لب مردم نشوند شادی بهش بده
پس با این اوصاف فوت ایشون خیلی هم عجیب نبوده، بی نظمی در خواب و زندگی روی سلامتی آثار فاجعه باری داره