«سینا حجازی» بودن، کار راحتی نیست!
کله شقیهای خاص خودش را دارد و از اواسط مصاحبه به بعد است که میفهمم «سینا حجازی» بودن، کار راحتی نیست. حواسم به جوابهایش نیست و فقط به موجودی با موهای بلند و فرفری نگاه میکنم که در کاناپه قرمز فرو رفته و حرف میزند.
سالهای زیادی نیست که سری در بین سرها در آورده ولی جزو معدود کسانی ست که با یک ایدئولوژی مشخص پیش میرود. اهداف و «ایده آل»های خاص خود را دارد و قرار است خیلی زود شاهد اتفاقات و اخبار خوش آیندی از وی باشیم.
با «سینا حجازی» (که حالا دیگر با انتشار نخستین اثر رسمی و مجوزداراش در آلبوم «من و ما»، یک خواننده مجاز داخلی است)، درباره ایدئولوژیها، اهداف، برنامه ریزیها و همه اتفاقات حول و حوشاش گپ زدیم.
* این تصویر چقدر به حال و روز این روزهای تو شبیه است؟ تصویر یک «کابوی» تنها که با یک هفت تیر خالی به یک مبارزه رفته...
منظورت در بحث مجوز و فعالیتهای رسمی و بعضی مقاومتهای من است؟
* در مورد مجوزها و کارها و سعی در حفظ مخاطبانت این حرف را میزنم. تو هیچ ابزاری برای مبارزه نداری. یا باید کوتاه بیایی یا همین روند ادامه پیدا کند. ..
این قیاس اشتباه است. قضیه آن قدرها هم جنگی نیست. درست است که الان آنها تصمیم گیرنده هستند ولی به هر حال نزدیک میشوم. حس من می گوید که بچههای موسیقی و آدمهایی که تصمیم می گیرند، به هم نزدیک میشوند. همه متوجه میشوند که جبههای در کار نیست. احساس میکنم که بستر هیچگاه فراهم نشد. احساس میکنم منِ سینا حجازی هیچگاه نتوانستم به ارشاد بروم و بگویم که میخواهم از کار خودم دفاع کنم.
یک اثر هنری الزاما نباید در چارچوب باشد. اگر تو بتوانی که یک لذت هنری حتی کم از یک کار داشته باشی، آن کار درست است. لزومی ندارد که ترانه من حتما قافیه داشته باشد و اگر شنیده شود و حال را بد نکند، میتواند کار خوبی باشد.
یادم است خیلی از کارهایی که می آمد را مینوشتند «بر اساس ملودی» و دیگر با وزن عروضی کار نداشتند. احساس میکنم در مورد من این اتفاق رخ نداد و هیچگاه نشد دفاع کنم. این نگاه تو را زیاد قبول ندارم زیرا هم به من لطمه زیادی میزند و هم آنها آدمهای وحشتناکی نیستند.
*فکر نمی کنی هر آرتیستی در تمام دوران هنری خودش یک دوره اوج و نقطه عطف کاری دارد که تو در این سالها بابت مقاومت برای ورود به مارکت رسمی، دوران اوج کاری خودت را از دست می دهی؟
اوج کاری نیست و ماتریسی است. کلا هنر ماتریسی است و بالا و پایین دارد.
* در موسیقی ایران اینطور نیست...
اگر مقاومت کنید که هست و خیلی ها هم ثابت کردند که هست. آرتیستهایی که اکنون از دهههای قبل داریم آنهایی بودند که مقاومت کردند و ایستادند. «فرامرز اصلانی» مقاومت نکرد و آن موقع در اوج بود و پایین آمد ولی حالا آرام آرام شروع میکند...
*تو به این بالا و پایینها در مورد شخص خودت فکر کردهای؟
بله حتما. دقیقا هدفت چیست که به من میگویی اوج کاری خودت را از دست میدهی؟
*دلیل آن مقاوت را میخواهم بدانم. خیلیها شرایط تو را داشتند ولی آن مقاومت را به خرج ندادند و به هر قیمتی کار آنها منتشر شد. همچنان میخواهی بر ایدهآلهای خودت اصرار داشته باشی؟
یکی از نکاتی که در ارشاد کاملا روی آن خط کشیده شد این بود که یک ترانه بدون قافیه نوشتم. موضوع آن هم این بود که در بچگی آرزو داشتم که بزرگ شوم و حالا که بزرگ شدهام آرزو دارم به کودکی برگردم و مثل یک متن بود. این کار برای دو سال پیش است و رسما روی این کار خط کشیدند و گفتند که قافیه ندارد.
هدف من این بود که چنین اتفاقی رخ دهد و بد نیست که ما هم در جاهایی از این گیرافتادن در چنگ قافیه خارج شویم. مواقعی است که شما گیر میافتید و دیگر به جفنگ میافتید! یکی از دلایل این بود که کار بدون قافیه نوشته بودم. اگر من میخواستم میتوانستم آن را سریع حذف میکردم و یک کار با قافیه به آن اضافه میشد و آلبوم خیلی زود منتشر میشد
*ده سال دیگر چه قضاوتی در مورد این روزهای خودت انجام می دهی؟
اصلا نمیدانم. هیچ پیش بینی ندارم.
* این بار تو به من تصویر پیشنهاد بده. از «سینا حجازیِ» ده سال بعد...
یک ضربالمثل چینی میگوید «فکر بزرگ در سر داشته باش و به هیچکس نگو»...
من فعلا درگیر امروز هستم. ببین غذا خوردن من عوض شده است. مثلا اگر با غذا فلفل می خوردم کهیر می زدم و من را به بیمارستان می بردند! ولی الان با غذا حتما باید فلفل بخورم. ایدئولوژی هم همینگونه است. مگر «مارکس» نگفت که کتابهای من را آتش بزنید؟ مگر «شاملو» نگفت یک سری از کتابهایی که منتشر کردهام را از شما میخرم؟ گفت که کتابهای خودم را میخرم چون میخواهم آنها را نابود کنم. در یک دورهای با افتخار آنها را چاپ کرده بود. ممکن است در جایی با خودت بگویی که آن حرفها چه بود؟ الان عقیده من این است و به این اندازه از بلوغ رسیدهام. شاید ده سال دیگر به شکل دیگری باشم و مطمئنا الان من زیاد شبیه به ده سال آینده نخواهد بود.
*از فعالیت های این روزهای خودت بگو و ما شاهد چه اتفاقاتی از تو باید باشیم؟
آلبوم در ارشاد است و مراحل اخذ مجوز را طی میکند. هشتاد تا نود درصد موزیکهایی که ارائه کردهام تمام است و فقط برخی میکس و مسترینگها مانده. اگر مجوز شعر آماده شود فکر میکنم در فاصله کوتاهی پس از اخذ مجوز منتشر شوند.
* مخاطبان «سینا حجازی» قرار است فقط همین جوانان تریپ هنری کافه نشینِ روشنفکر باشند؟ سوالم درباره مخاطب شناسی توست...
من مخاطب انتخاب نکردهام. من خودم، کارم، حال روزم و نگاهی که به عشق و دغدغههای اجتماعی دارم را ارائه میکنم. عدهای انسان در دنیا هستند که شبیه من فکر میکنند و آنها جذب میشوند. در نتیجه من در هر مقطعی به هر شکلی که باشم، مخاطب من هم همان شکلی میشود. در اصل نه به مخاطب بلکه باید به خودم برگردم زیرا خودم را ارائه میکنم و همیشه همگن همدیگر را به سمت خودش جذب میکند. آن کسی که با من همفکر است کار را گوش میکند و عدهای هم احساس میکنند با من همفکر نیستند و کارها را گوش نمیکنند. آنگونه نیست که بگویم مثلا فقط برای قشر تین ایجر کار میکنم.
*اکثریت اینگونه هستند و همیشه مخاطب شناسی انجام میدهند و ملاکهای مختلفی را بررسی میکنند تا بتوانند قشر گستردهتری را در گیر خود کنند.
هیچ گاه این کار را نکردهام و هیچ وقت هم نگفتهام که هرچه مخاطب بیشتری داشته باشم بهتر است. ترجیح میدهم اگر روزی کنسرت برگزار کردم، ده درصد از مخاطبان کنسرتها به اجرای من بیایند. اما ده درصدی که هم من از آنها و هم آنها از من لذت ببرند. اشتباه است که بگویم چون دخترها از این سن تا آن سن احساساتی هستند من موزیک آن شکلی بسازم. هیچگاه هم به نظر من جواب نداده است. وظیفه هنرمند این است که خودش را ارائه کند. تو احساس کردی که نجاری را بلد هستی و نجار شده ای و من هم احساس کردم که میتوانم آهنگ بسازم و آهنگساز شدم. وقتی که خودم را ارائه میکنم، آنهایی که شبیه من هستند دوست خواهند داشت. چون فکر میکنند که اگر قرار بود روزی ترانه بنویسند، چنین مطالبی را مکتوب میکردند. فلسفه لذت بردن از موسیقی همین است.
*من در مورد تو اینطور فکر میکنم که ابتدا دغدغهای را در اطراف و جامعه پیدا میکنی، روی آن دغدغه کلام مینویسی و روی آن موسیقی قرار میدهی. درست است؟
این خیلی طبیعی است؟ مگر غیر از این میتواند باشد؟
* خیلیها اینطور نیستند. جالب است بدانم یک قطعه با صدای تو و با این سبک و سیاق، چه پروسهای را برای تولید از سر میگذراند.
مصاحبهای از «باب دیلن» خواندم که میگفت آن روز فلان حال را داشتم، فلان کار را نوشتم. من هم سنی نداشتم و خیلی این روش را پسندیدم. این جالب بود که هر اتفاقی را به تصویر میکشید و از طریق موسیقی به گوش دیگران میرساند. با این تفکر که برای هزاران نفر آن اتفاق رخ داده است. تصمیم گرفتم که من هم این کار را انجام بدهم و اگر قرار شد که روزی آهنگسازی کنم و ترانه بنویسم با این روش پیش بروم. به همین دلیل یک آلبوم داشتم که شامل هشت قطعه بود. آن آلبوم را کامل ساختم و تنظیم کردم و کنار گذاشتم.
*چرا؟
به دلیل اینکه ترانههای آن را من نگفته بودم و آهنگ و تنظیم هم اثر خودم نبود. عوامل تولید آن از چهرههای مطرح آن روز و این روزهای موسیقی هستند. با کمال شجاعت یا حماقت یک آلبوم را کاملا کنار گذاشتم و از صفر شروع کردم و گفتم که احساس خودم را میخواهم کار کنم
*آن آلبوم حرف دل تو نبود؟
آن اثر فقط تلاشی برای این بود که خواننده شوم و خودم را ارضا نمیکرد. آلبوم را کاملا کنار گذاشتم و حدود ۱۵ قطعه ساختم و باز هم دور ریختم. «لیلی» شانزدهمین قطعه بود و احساس کردم که زندگی خودم و خیلیهای دیگر است. اعتقاد دارم که اگر خواننده ایدئولوژی داشته باشد و من دغدغه امروز را بنویسم، همه نسلی که کار را گوش میکنند با من جلو میآیند. اگر ترانه سرا نخواهد جواب سلام من را بدهد که تمام میشوم! شاید برای ترانه سرا یک اتفاق دیگر مهم باشد و من بر عکس او فکر کنم.
این خیلی بد است که نگاهها متفاوت باشد و هیچ کدام از نگاهها روی کار غالب نمیشود. پس از انتشار هم شنونده متوجه هدف کار نمیشود. مگر اینکه در یک شرایط خاص تو با ترانه سرا در یک نقطه تلاقی داشته باشی. من خیلی کوچک هستم که بخواهم از موسیقی ایراد بگیرم ولی احساس میکنم هنرمند کسی است که باید هنرهای هفت گانه را بشناسد.
من باید از گالری های نقاشی خبر داشته باشم یا تصویر را بشناسم و با دکوپاژ آشنا باشم. من اگر دکوپاژ سینما را بدانم، در ترانه خودم هم به کار می برم. من اگر شکل رمان نویسی را بدانم، آن کار را در موسیقی خودم هم انجام میدهم. همانطور که اگر رمان نویس با موسیقی آشنا باشد ناگهان وسط کار خود یک سمفونی میسازد. یعنی چند شخصیت را وارد میکند و مثل موسیقی، شخصیت اصلی را در پایان تنها بیرون می کشد.
*با این تفکراتی که تو داری فکر می کنی به جز ایران هر جای کره زمین که به دنیا می آمدی همین جایگاه کنونی خودت را داشتی؟
سوال سختی است.
* خیلی پیچیده در مورد کارها صحبت کردی. یعنی از دید من «سینا حجازی» آخرین کسی می توانست از یک لیست صد نفره باشد که این جمله ها را می شد از زبان او شنید...
مثلا در ترانه خودم میگویم: «رو به روی آینه میشینی/ از تو آینه منو رو تخت میبینی/ با نگاهت از من میپرسی منو زیبا میبینی؟/ بهت میگم دیوونه کی قدر تو رو میدونه؟». این یک دکوپاژ است که من نشستهام و او روی تخت پشت سر من خوابیده است و از آینه او را میبینم. به این میگویند دکوپاژ و فیلمساز هم همین کار را انجام میدهد.
وقتی تو یک رمان خوب مثل کارهای «عباس معروفی» را می خوانی، ناگهان کاری انجام میدهد که تو وسط داستان با شخصیتهای زیادی درگیر هستی. نهایتا تو و شخصیت ابتدایی میمانی. در موزیک هم من خیلی جاها با سولو شروع میکنم و بدون هیچ مقدمهای آغاز میکنم و نهایتا در انتهای قطعه، از فضایی که ساخته ام، تک و تنها بیرون میآیم. شاید تو اینگونه به کارها نگاه نکردهای ولی نگاه من این است.
* برقراری ارتباط با دنیای شخصی خودت را به عهده مخاطب قرار میدهی.
به نظر من یک سری اتفاق مشابه از ابتدای خلقت بشر تا این لحظه در حال رخ دادن است. یک دغدغه بزرگ به اسم عشق داریم. دغدغه بزرگی که بشریت از ابتدا درگیر آن بوده است. مثلا من یک تجربه عاشقانه دارم و آن را مطرح میکنم. این شخصا برای من است ولی هزاران نفر همین تجربه را دارند.
وقتی «جیمز کامرون» فیلم «آواتار» را میسازد اصلا فضایی است که در ذهن او بوده است اما آنقدر المان احساسی و مشترک در آن هست که پرفروش ترین فیلم تاریخ می شود. اگر باید اینگونه نگاه کنیم که باید بگوییم جیمز کامرون هم مخاطب را درگیر ذهن شخصی خودش کرده است. کسی که فکر نمی کند چنین جایی وجود داشته باشد.
* این یک ریسک بزرگ نیست؟
قطعا همینطور است. اگر شما بخواهید که شنیده و دیده و خوانده شوید با زدن روی شانه آدمها نمی توانید کسی را درگیر کنید. باید سیلی محکمی به گوش او بزنید. اگر خیلی آرام به داخل اتاق خود بروید کسی نمیپرسد که چه اتفاقی رخ داده است. اما اگر مثلا وقتی وارد خانه میشوی کیف خود را پرتاب کنی به سمتی و مستقیم بروی سمت اتاقت، همه میپرسند که چه شده؟
* یاد دیالوگ فیلم «هفت» افتادم که میگفت اگر میخواهید توجه مردم به شما جلب شود نباید روی شانه آنها بزنید، باید با پتک بر سر آنها بکوبید...
واقعا هم همین است. کیف را پرتاب میکنی و همه دلیل را جویا می شوند ولی ممکن است که اگر کیف را آرام در جایی بگذارید هیچکسی حال شما را هم نپرسد. من هم در جایی این کار را کردهام. همه آرتیست های موسیقی هم کم یا زیاد در مواردی سیلی زدهاند.
*می خواهم مسیر این گفتگو را ۱۸۰ درجه عوض کنم. سوالی میخواهم بپرسم که شاید ربطی به بحث نداشته باشد. با آلبوم «من و ما» وارد مارکت رسمی موسیقی کشور شدی. اولین اثر رسمی تو که از تمامی فیلترها گذشت و مخاطب را دوباره درگیر خودت کرد. آیا قرار است به واسطه حضور در مارکت رسمی آن روح شخصی آثار تو از بین برود؟
پیش بینی سختی است. تو به هر حال از یک فیلتر رد میشوی. مگر می شود که از فیلتر رد شوید و چیزی از شما کم نشود؟ هر کسی که بگوید من همان آدم سابق خواهم بود که غیرممکن است. در برخی موارد باید کوتاه بیایید و از میان برهایی استفاده کنید. البته میان بر که نمی توان گفت.
یعنی بگویید که من به نکاتی نپرداختم که خط قرمزهای ارشاد هم نیست و خیلی خوب و مثبت و حتی منفی است ولی خط قرمز نیست و آنها را انجام دهید. همه تلاش خودم را می کنم که این اتفاق رخ ندهد ولی اگر هم رخ نداد باید راه حل آن را پیدا کنم. تا الان روی شعرها خط کامل کشیدهاند ولی من نگفته ام که بیتی را عوض کنیم. به همین دلیل شاید یک مقدار قصه طولانی شده باشد.
*چه چیزی باعث شد که در این آلبوم حضور داشته باشی؟
نکته خاصی به ذهن من خطور نکرد. تهیه کننده آلبوم، با من تماس گرفت و شرایط را توضیح داد و قبول کردم. ایده خوبی داشت و گفت که تو تک قطعه منتشر می کنی و این تک قطعات را به شکل آلبوم منتشر کن. تا هم تو درآمد داشته باشی و هم تک قطعات با کیفیت بهتر به دست مخاطبان برسد. کسانی که دانلود می کنند که بحث جدایی است ولی کسانی که می خواهند نسخه اصلی بخرند حرکت تحسین برانگیزی انجام می دهند. این ایده بسیار خوب و درست است و کار را ارائه کردیم.
*وقتی مخاطب دوآتشه سینا حجازی در میان ده خواننده دیگر کار او را می شنود اولین جملهای که عنوان می کند چیست؟
نمی دانم. جواب تو همان کامنت های شبکههای اجتماعی است. البته مشتی از خروار است و کامل نیست. آدمها در دنیا دو دسته هستند. یک دسته آنهایی که حرف میزنند و یک دسته هم آنهایی هستند که کار می کنند. آنهایی که کار میکنند موسیقی را می گیرند و گوش میکنند و لذت میبرند و کار خود را انجام میدهند و زیاد حرف نمیزنند.
*برخی آدمها هم هستند که تمام این واکنشها را میبینند و باز هم کار خود را انجام می دهند.
من هم تقریبا همین کار را انجام میدهم. همچنان کارهای خودم را به شکل آکوستیک انجام میدهم و شما در آثار من صدای ساز میشنوید. در دورهای که اکثر موسیقیها الکترونیک است، همین نکات ارزش است. مساله دیگر در ایران این است که سبک نداریم و تقصیر مردم است که نمی گذارند خواننده سبک داشته باشد.
*تو موافق این هستی که جریان موسیقی بیشتر از اینکه از تفکرات هنرمندان نشأت بگیرد از تفکرات و ذائقه مردم جلو میرود و این فاجعه است؟
ما در ایران سبک نداریم. مردم دوست دارند که آلبوم خواننده محبوب پاپ شبیه یک سلکشن باشد. یعنی ترک یک هاوس، ترک دوم شش و هشت، ترک سوم اسلو، ترک چهار رگه و... باشد. یعنی دوست دارند که مجموع ژانرها را بشنوند ولی گروه «بیتلز» قریب سی آلبوم دارند. اما همان خط سیر دارند و در یک آلبوم شاید فقط یک قطعه هیت داشته باشند. باب مارلی وقتی رگه میخواند همان است و راک نمیخواند.
*این ضعف هنرمندان داخلی یا توقعات بالای مخاطبان است؟
این ضعف هنرمندان نیست و هنرمند هم دوست دارد که بقا داشته باشد. مردم هم توقع نداشته باشند که خواننده آنها سلکشن باشد. خوانندهای که رگه کار میکند نباید شش و هشت تولید کند و به او اجازه دهید که رگه های مختلف را امتحان کند و در آن سبک به بلوغ برسد. اینگونه شاید او رگهای تولید کند که جهانی شود و همه گوش کنند. مردم باید اجازه دهند که خواننده سبک داشته باشد و اجازه آزمون و خطا به او بدهند
*تفکر خودت هم همین است؟
تفکر من همین است که تمام کارهای من رگه است.
*اگر مجوز گرفتی و کنسرت برگزار کردی باز هم همین تفکر را خواهی داشت؟ یا تو هم مثل همه آدم هایی هستی که قبل از مجاز شدن این حرف را میزدند اما یک سال پس از مجاز شدن تمام حرفها را فراموش می کنند...
الان هم من با موسیقی امرار معاش نمیکنم. الان هم امرار معاش دارم و آنطور نیست که بگویم اگر مردم بعد از کنسرت از من راضی نباشند ماشین و خانه را از من میگیرند. فقط یک هنرمند وقتی که احساس کند دارد از گرسنگی میمیرد شاید این کار را انجام دهد. آن زمان است که میگوید یک شش و هشت میخوانم تا موفق شوم.
* تو اگر مخاطب سینا حجازی باشی در مورد کارهای او چه فکری می کنی؟
نسبت به ذهنیتی که برخی پس از دیدن من به دست آوردند این بود که یک آدمی است که مدام در حال شوخی است. احساس می کردند که من این شکلی هستم و پس از دیدن من گفتند که ما احساس می کردیم که تو آن آدم نیستی. از نگاه آنها به این سوال پی بردم ولی خودم تا حالا فکر نکرده ام.
*اصلا به این فکر نمی کردم که مخاطبان تو بگویند تو آدم شوخ طبعی هستی...
البته کسانی هم که به من گفتند مخاطب نبودند و دوستانی بودند که در یک مهمانی من را دیدند. هیچگاه مخاطبم را جدی ندیدم و همیشه در استودیو هستم. تا کنون نشده است که شخصی در خیابان این موضوع را برای من باز کند و نهایتا یک عکس گرفتهایم. خودم یکبار به این قضیه فکر کردم که تصور آنها با چیزی که من هستم یک مقدار تفاوت دارد.
احساس می کنم که در بعضی آهنگ های خودم پرواز می کنم و شوخی هایی که در واقعیت انجام نمیدهم را موزیک های خودم داشته باشم. انگار که تو در یک اتاق بسته زندگی می کنی ولی یک پوستری داری که باغ عمیقی را نشان می دهد. جایی که فضای اتاقم به اتمام میرسد، ادامه را در باغ خودم پیگیری میکنم. مثلا نمیتوانم با همسایه خودم همان شوخی که در آهنگ دارم را انجام دهم به همین دلیل شاید چارچوب های جامعه باعث میشود که شخصیت آرتیستها دو قطبی شود.
*من افراد زیادی را میتوانم مثال بزنم که گاهی در این دوگانگی اسیر میشود و حتی یک سردرگمی شخصیتی در آنها به وجود میآید. از یک سو سعی دارند بهترین کار را ارائه دهند. از سویی دیگر آن فیلترینگ باعث شده که با آنچه در ذهن دارند تناقض ایجاد شود.
به نظر من دلیل این است که ما نمیگوییم این آدم را همانطور که هست بپذیرید. این آرتیست است و دوست دارد موهایش اینگونه باشد یا به آن شکل شوخی کند. میگویند از شما بعید است و هنرمند هستید! اگر به من هنرمند میگویید باید بدانید که لباس و موی هنرمند آنطور که دوست دارد باید باشد. این «از شما بعید است» باعث میشود که دو شخصیت پیدا کنید. شخصیت اول سینا حجازی که فلان تعاریف از آن وجود دارد و شخصیت دوم، سینایی است که خودت هستی. این دو شخصیت ناگهان خیلی فاصله می گیرد.
تمام تلاش خودم را انجام دادهام که به حداکثر شکل ممکن این اتفاق رخ ندهد. مثلا کاری را ساختهام و بعد فکر کردهام که من اینقدر محافظه کار نبودهام و کل پروژه را پاک کردهام. به همین دلیل است که به نظر من همیشه آثار اولیه هنرمندان آثار بهتری است. چون به این فکر نمیکنند که تو خواننده شماره یک هستی و نه نفر دیگر در بازار وجود دارند. اما وقتی وارد بازار میشوند به این فکر میکنند که دیگران چه فکر میکنند و آلبومهای دیگر چگونه است. تا وقتی که وارد این بازار نشدهاید اصلا رقابت، رفاقت یا خصومتی با هیچکس ندارید و خودت هستی.
آثار اولیه معمولا آثاری است که هیچ چیز از خارج روی آن تاثیر نمیگذارد و تو و دنیای دور تو است. هرچه که جلوتر میروید ناچار هستید که کامنتها را بخوانید و مصاحبه کنید و بازخورد دریافت کنید. بعد میخواهید اثری خلق کنید و در همان لحظه یاد آن کامنت و آن مصاحبه میافتید. بعد می گویید که اینجا را به این شکل انجام ندهم که باز هم به من حمله کنند. به همین دلیل دیگر نمیتوانید. یا باید عین «پینک فلوید» به همه بیاهمیت باشید و در زیر زمین کار کنید و با «the wall» خارج شوید. یا باید معاشرت کنید و آرام آرام جلو بیایید و در یک جایی تمام شوید.
برای همین است که «کیتارو» ویلای خود را نوک یک کوه ساخته است که دست هیچکسی به آن نمیرسد. بالاخره تاثیر میگذارد و ناگهان میبینید که بیست نفر یک حرف مشترک را زدهاند و شاید همان بیست نفر یک هفته بعد نظرشان عوض شود. اما تو نظر آنها را میخوانی و حتی اگر خودآگاهت را هم کنترل کنی، موسیقی از ناخودآگاه میآید و روی آن بخش تاثیر میگذارد.
*خیلی دوست دارم بدانم که روی ایدئولوژی تو سرگذشت کدام یک از آرتیستهای جهانی بیشترین تاثیر را داشته است؟
باب دیلن، باب مارلی، جیسون مراز و ... اینها شاید بیشترین تاثیر را روی من داشتند.
*پس سر و کله این سبک «رگه» از کجا پیدا شد و به تو رسید؟
«کانتری» و «رگه» خیلی گوش میکردم و موسیقیهای خودمان هم بود. آنها را که گوش میدهید روی ناخودآگاه تاثیر میگذارد و بعد که می خواهید بسازید همان موارد تاثیر میگذارد. وقتی که «باب مارلی» گوش میکنی و روی تکرار میگذاری همان روی ذهن تو تاثیر میگذارد. وقتی هم که می خواهی کار بسازی آنها بیشتر به سراغ تو میآیند. شاید موسیقی من یک مقدار تفاوت داشته باشد ولی ملودیهای من تقریبا ایرانی است و خیلی لحن غربی ندارد اما تم کارهای من «رگه» است.
*در مورد اولین لحظه ای که پا روی استیج میگذاری صحبت کن. تو دکوپاژ را خوب بلدی. در مورد آن لحظه تصویرسازی انجام دادهای؟
همیشه به آن لحظه که روی استیج میروم فکر میکنم. برای من لحظه باشکوهی است و مثل همه خوانندههای دیگر که میروند و میخوانند و مردم استقبال میکنند خواهد بود. شاید در سی ثانیه اول صدای خودت را هم نشنوی چون خیلیها چند سال منتظر بودند که تو اجرا داشته باشی. پر از دلشوره هستی و شاید تا سی ثانیه اصلا متوجه نشوم که روی زمین یا روی هوا هستم. یکی از ایدهآل های من حضور روی استیج بوده چون فینال یک خواننده استیج است.
* آن لحظه حساس ترین لحظه دوئل یک کابوی خسته است. حالا تو قرار است در کسری از ثانیه برگردی و شلیک کنی و دود اسلحهات را فوت کنی...
بد جور درگیر فضای دوئلیها...!
* به نظرتو چرا در پس زمینه ذهنی من «سینا حجازی» همیشه شبیه یک کابوی خسته ثبت شده؟
این به خاطر موزیک کانتری است و همیشه در فیلمهای کابوی، موزیک کانتری شنیدهای.
* اگر من کارگردان فیلمی بودم که تو آرتیست اول آن باشی، انتهای این فیلم باید با یک همچنین پایان بندیای تمام شود: کابویای که اولین بار روی سن رفته و بعد از یک دوئل حساس، لوله هفتتیر اش را فوت می کند و باهمان لحن آشنای فیلمهای وسترن میگوید: «دیدی کاری نداشت؟!»
نمی دانم! به نظر من تا الان شکستی نداشتم. مردم را نگاه کن که اینقدر به من انرژی میدهند و این همه حس خوب دارم. به خاطر ارشاد نمیتوانم آنها را فراموش کنم و بگویم که یک کابوی خسته و تنها هستم. همه خوانندهها این مسیر را رفتهاند و من هم مثل بقیه هستم. امیدوارم مسئولین یک مقدار به بچهها نزدیکتر شوند. آن وقت برنده این دوئل هر دو طرف می توانند باشند...
ارسال نظر