گپی با هادی حجازی فر، بازیگر بلندترین دابسمش سینمایی
قصد داشتم تا به سیاق دیگری از ابتدا با هادی حجازی فر در قالب نقشی که بازی کرده یعنی حاج احمد متوسلیان گفت و گو کنم. اما وقتی قرار شد چنین کنم، دیدم نمی شود. دلایلش را در گپمان مطرح کردیم و او از متوسلیانی که کشف کرده است، گفت.
بله، روزهای اولی که سر کار بودیم، من را احمد صدا می کردند که اصلا عادت نداشتم و بر نمی گشتم. با این که بچه ها را به اسم خودشان صدا می کردند، اما برای من زمان برد تا به «احمد بودن» عادت کنم. الان شرایط به شکلی شده که کسی می گوید «احمد» من هم بر می گردم. به هر حال به مدت دو ماه و نیم همه من را به همین نام صدا کرده اند. اتفاق بامزه ای بود و هنوز هم وقتی بچه ها «حاج احمد» می گویند، من بر می گردم.
پس «حاج احمد» بودن در وجودتان نشسته است؟
بله. به هر حال این فضا وجود دارد و شاید خیلی نخواهم بگویم که تاثیر شخصیت روی من وجود داشته، اما اواخر کار از نظر اخلاقی تاثیر خودش را می گذاشت و هرچه می گذشت، من از دست همه شاکی بودم، البته خوبی ماجرا این بود که بقیه هم تمکین می کردند.
کاریزمای احمد متوسلیان بوده؟
دقیقا.
برای این که خودتان احمد متوسلیان را باور کنید، جدای از متریالی مانند گفته ها و شنیده ها که در دسترس هستند، شخص خودتان چه اقدامی کردید؟ فقط همان ها بود؟ متوسل به همان ها شدید برای متوسلیان؟
بچه ها می خواستند مدارک و گفت و گوهایی را جمع کنند که من بخوانم. اما گفتم که فقط فیلمنامه را می خواهم. من باید متوسلیانی را که حسین مهدویان می خواهد، بشناسم و آن را بازی کنم. طبعا در بعضی بخش ها با حسین خیلی حرف زدیم. حذف و اضافه انجام دادن هم داشتیم.
به هر حال زمان هم کم داشتیم و من بین بازنویسی چهارم و پنجم به گروه اضافه شدم. بیشتر تلاش کردم خودم را در موقعیت قرار دهم. تلاش کردم به هیچ عنوان شیفته این آدم نشوم، چون لحظاتی در فیلم وجود دارد که بازی براساس قضاوتی است که من در لحظه دارم. اگر می خواستم با ذهنیتی به سراغ نقش بروم، طبعا نمی شد و از کادری که فیلم دارد و حالتی که در تمام بخش ها وجود دارد، خارج می شدم و مثل نُت اشتباهی می شدم.
البته هیچ منبعی هم برای این سبک از فیلم نداشتم و بهتر بگویم که هیچ مشابهی برای آن نتوانستیم پیدا کنیم. حتی یادم هست که من فیلم «آرتیست» را دوباره دیدم که اصلا ربطی ندارد، اما در این فضاست و می خواستم ببینم چه ابزاری را به کار می گیرد و چطور از بدنش استفاده می کند. در نهایت رسیدم به همین مستندهای زمان جنگ؛ آن هم جایی که فیلم بردار لنز تله بسته و فرمانده که روی خاکریز نشسته حواسش هم به دوربین نیست. چون رفتار کاملا با زمانی که دوربین را جلوی فرد می کارند، فرق می کند.
واقعیت لزوما چیزی نیست که در ذهن ما نقش بسته است. همه ما از آدم ها و دوره جنگ تصاویری داریم، و همه آن ها هم به فیلم ها و مستندهایی که دیده ایم، بر می گردد. یعنی این ها هم انتخاب شده هستند. یا براساس متنی که از قبل نوشته شده ساخته می شوند، یا متن بعدا برایشان نوشته شده است. به خاطر همین من باید تصویری را ارائه می دادم که نزدیک به آن تصویرها بود. چون تصویری که همه ما داریم، همان هاست. اگر در فیلم توجه خط اتوی بازیگر بشویم، پس دیگر شبیه مستندها نیست. مثلا در منطقه ای که در کانال ها فیلم برداری می شود، همه جا پر از گل خشک شده است و چیزی است که در فیلم های دیگر نمی بینیم.
کجا؟
یک صحنه ای هست که احمد کنار خواهر کوچک تر خودش نشسته و درباره همبرگر صحبت می کنند، خودم احساس می کنم بازی (اکت) زیادی دارم. جای دیگری که نشسته ام و در حال واکس زدن کفش هستم، همه می گویند با وزوایی آشتی کن و خودم فکر می کنم باز اکت زیادی دارم. اما باز هم در زمان گرفتن این ها برداشت های متفاوت زیادی داشتیم و برای بعضی صحنه ها بعد از ۱۸ ساعت کار یک پلان را می گیریم.
بعد از صحنه های خیل سنگین نرمش و ورزش زیر باران، شاید به همین دلیل برخی قسمت ها از دستم در رفته است. با این حال الگوی من این بود که شبه آدم هایی بشوم که خودم هم در ذهن دارم. یعنی من آدم هایی را با چنین خلقیاتی دیده ام، به واسطه این که در خانواده داشتیم چنین افرادی را و خیلی درگیر جنگ بودیم.
ژست ها و رفتارهایی که داشتم، تصویر آشنای من از آدم های جنگ پدرم، عموهایم است که دیده بودم. من سعی کردم این تصویرها را پیدا کنم و خیلی هم به سراغ کتاب ها و این ها نرفتم و زندگی نامه ها و گفت و گوهای زیادی بود، اما بیشتر سعی کردم وفادار به فیلمنامه باشم.
پس یک جورهایی شما تلاش نکردید نقش متوسلیان را بازی کنید، تلاش کردید که متوسلیان بشوید.
دقیقا. یعنی اگر هادی حجازی فر در آن موقعیت جای این فرد بود، با خیلی از لحظات او هم ذات پنداری می کرد. همان طور که یک بار ابراهیم امینی به من گفت که یکی از دلایلی که تو را برای این نقش انتخاب کردیم، این است که اخلاق تو شبیه به حاج احمد است.
من در لحظه فکر می کردم که اگر در یک موقعیت باشم، چه رفتاری از خودم بروز می دهم. خیلی کار سختی است. باور کنید اگر می خواستم کمی تلاش کنم که خودم را در نقش نشان دهم، همان طور که بازیگرها منتظر نشان دادن توانایی های خودشان هستند، به کار لطمه می خورد. برای من سخت بود این که از خودم بگذرم و نخواهم خودم را نشان دهم و کاملا در خدمت فیلم باشم. اما همه چیز به شکلی چیده شده بود که خودت فکر می کردی اگر کار دیگری انجام دهی، فالش است و باید بی خیالش بشوی.
می گویند حاج احمد متوسلیان زنده است. فرض کنید امروز برگردد و فیلم را ببیند، بعد بگوید بازیگر را بیاورید من ببینم. برخورد اولیه شما چطور خواهدبود؟
اگر بیاید و فیلم را ببیند. من نمی روم. حتی اگر هم بروم، می گویم کسی من را معرفی نکند. حسین می گفت من هم نمی روم و حاج حبیب را می فرستیم، چون آن قدر آرام و دوست داشتنی است که حاج احمد رحم کند.
همیشه می گویم وقتی تصادف را از دور می بینیم، برایمان قابل تحمل تر است تا زمانی که به آن نزدیک می شویم و از نزدیک همه چیز را می بینیم. آدم ها و چهره ها را می بینیم و با آن ها حرف می زنیم. در این صورت تحمل برایمان سخت تر می شود. الان هم راجع به حاج احمد این اتفاق برای من افتاده است. به خانواده اش نزدیک شده ام، مادرش را در بیمارستان دیده ام. خودم مثل آدم هایی شده ام که دنبال کوچک ترین امیدواری ها می گردم. مثل قبل نیست که بگویم مگر می شود ۳۴ سال! بلکه الان به دنبال کوچک ترین نشانه ها هستم. واقعا اگر این اتفاق بیفتد و برگردد، به عنوان یک شهروند نگران هستم که چه شد و چه اتفاق هایی افتاد، چون به هر حال حاج احمد شهروند معمولی نبود، فاتح خرمشهر است.
شوخی با شخصیت احمد متوسلیان است به هر حال.
چون کاراکتری که من در «ایستاده در غبار» می بینم، شخصیتی کاریزماتیک است که باید رو به روی او دست به سینه باشی.
دقیقا، به شدت چنین شخصیتی داشته. مثلا بعد از نمایش فیلم که هم رزم های ایشان را می بینیم و آن ها هم خیلی لطف دارند و می گویند من خیلی شبیه حاج احمد هستم. اما آدمی است که همین قدر نفوذ داشته است. شما تصور کنید در منطقه کردستان که پیچیدگی های خودش را دارد، تو با دشمنی می جنگی که خانواده اش در شهر زندگی می کند، همه چیز در هم تنیده و حتی واقعیت گم شده است و تعصبات زیادی وجود دارد
شاید به همین دلیل ساختن فیلم درباره کردستان کار سختی باشد. احساسات آدم هایی را که در آنجا هستند، نمی توان نادیده گرفت.
برای مثال قبل از این که به مریوان برویم، می گفتند که حاج احمد خیلی محبوب است. من فکر می کردم جزو تبلیغات است. ولی واقعا محبوب بود و برای من این موضوع خیلی عجیب بود. او بین مردم عادی عزیز بود. مثلا وسط فیلم برداری پیرمردی می آمد و من را بغل می کرد و مرا به نیت حاج احمد می بوسید.
شما فقط بازی نکردید، شما لب زدید و دابسمش اجرا کردید. حتی می گویند «ایستاده در غبار» بلندترین دابسمش است. نوع ادای کلمات و لحظه ای که دیالوگ ها را می گفتید، صدا را هم می شنیدید؟
بله می شنیدم، هم زمان صدا پخش می شد و من هم می گفتم. با همان تنفس و تناژ صدا همان ها را می گفتم. البته در بازی که من در این فیلم می کردم، آسان ترین بخش کارم همین دیالوگ ها بود. به خاطر این که اگر فرصتی به دست می آمد، می توانستم تمرین کنم، ولی داستان سر این بود که آن صحنه ها را خود متوسلیان کارگردانی می کند. صدای او کارگردانی می کند و به می گوید کجای گردن باید بزند بیرون، کجا نگاه را برگرداند، کجا صدا بالا و پایین شود و من به همه این ها دقت کرده بودم که وقتی در جایی صدا ضعیف می شود، حتما گردنش را برگردانده و من هم همان کار را می کردم.
صحنه ای هم هست که از سپاه ایراد می گیرد؟
دقیقا. احمد متوسلیان با هیچ کسی شوخی ندارد.
به نظر من قسمتی که کاراکتر متوسلیان را به مخاطب درست نشان می دهد، همان سکانس است که نشان می دهد با جایی که در آن کار می کند هم شوخی ندارد.
دقیقا. البته من نگران پلان سخنرانی بودم که با سعه صدری که سازمان داشتند، این قسمت هیچ تغییری نکرد. چون خیلی مهم است و جایی است که فکر می کنم بعد از آن مخاطب خیلی بهتر فیلم را دنبال می کند.
مخاطب با ماکتی از متوسلیان طرف نیست، از آن جا به بعد متوسلیان بعد و جان پیدا می کند.
دقیقا. همین بخش هاست که او را بدل به کاراکتری می کند که درباره او حرف بزنند.
نگفتید بالاخره خودش را ببینید، می ترسید؟
واقعا فکر نکردم.
الان فکر کنید!
مشکل بیشتری که در این شرایط دارم، این است که آدم خیلی خجالتی ای هستم. در جشنواره فجر هر سال یک گوشه ای می ایستادم و دیگران را تماشا می کردم، اما امسال بعد از اکران کاخ جشنواره، من را می شناختند و خیلی معذب بودم. از همین رو وقتی اکران فیلم با خانواده را داشتیم، حتی جلو نرفتم. بیمارستان هم که رفته بودیم تا به مادر حاج احمد سر بزنیم، نمی خواستم خودم را معرفی کنم. حسین من را معرفی کرد.
اول برایشان عجیب بود و گفتند که «تو با این تیپ خارجی که داری، چطور نقش احمد را بازی کردی؟» ولی به من خیلی محبت داشتند و با هم عکس گرفتیم. بعد به من گفت که احمد من به کسی لگد نمی زد! من هم گفتم بی تقصیر هستم و حسین گفته این کارها را انجام بدهم. من بازیگر بودم.
یعنی مادر ناراحت شده بود؟
به خنده این حرف ها را می زدند.
باور کرده بود؟
خیلی راضی بودند. می گفتند خیلی شبیه شدی. مخصوصا خواهر کوچک تر که در فیلم هم صدایش هست.
به هر حال مادر خیلی فرق می کند، هر کسی یک تاثیر بیرونی از احمد متوسلیان دارد، اما مادر فرق می کند، آن هم مادری که بعد از ۳۴ سال هنوز هم منتظر است.تنها کسی است که در یک برهه ای منتظر بود و حتی در فیلم هم این را می بینیم که برادرش می گوید که همه ما ازدواج کردیم و بچه داریم، اما مادر منتظر است و حساس.
حتی همین الان هم شاید اگر حرفی نزند، اما در درون این حس را دارد. مادر وقتی احمد خودش را روی پرده می بیند، چه بازخوردی دارد؟
به ما که لطف داشت و اگر هم راضی نبود، چیزی را نشان نداده است. اما محبتی را که حس کردم، دوست داشتم.
بله بود. خود من خیلی تلاش می کنم در چنین موقعیت هایی قرار نگیرم. می دانید دانشجو که بودم، روی تحقیقی درباره احساس های آدم ها کار می کردم، احساساتی که در لحظه بروز پیدا می کند یا نمی کند. در آن زمان می رفتم در فرودگاه مهرآباد که پروازهای خارجی هم همان جا بود و کسانی را نگاه می کردم که بعد از ۲۰ سال آمده بودند و برخوردها و احساسات را می دیدم. برای همین حالا که صحبت از برگشت حاج احمد شده، به این تصویرها فکر می کنم و مطمئن هستم صحنه های شگفت انگیزی خواهدبود.
حاضری که به جای احمد متوسلیانی که به ایران بازگشته، از شما سوال هایی بپرسم؟
سخت است! نمی دانم الان برگردد چه دیدگاهی دارد. چه نگاهی دارد. الان هم جواب هایم به خودم نزدیک است.
آن قدر سوال از احمد متوسلیان زیاد است که نمی دانیم باید چه کنیم.
آره. خود من اگر بخواهم از او درباره موضوعی بپرسم، قطعا درباره این 34 سال می پرسم. «ایستاده در غبار 2» می شود.
شاید اولین سوالم این است که آن لحظه ای که از سفارت خارج شدی و دیگر برنگشتی، اگر برگردی به همان لحظه چطور رفتار می کنی؟
البته می دانید چند شب قبل از این اتفاق به عباس برقی گفته بود که من دیگر بر نمی گردم. شبی که از آن ها خبری نمی شود و حاج همت ایستاده به جاده نگاه می کند، برقی به همت می گوید که این ها دیگر بر نمی گردند و همت عصبانی می شود و می گوید لال شوی این چه حرفی است که تو زدی! و راه می افتد در جاده که برقی می گوید خودش این حرف را به من زد.
این آدم خطر را بغل کرده بود و در زمانی که به هیچ فرمانده ای اجازه نمی دهند به خط مقدم برود که کادرسازی شود، او خودش 50 قدم هم جلوتر بود. من فکر می کنم این ها از انسانیت اوست و به خاطر نیروهایش هر کاری می کرد. حتی سر صحنه شهادت وزوایی یادم هست که با حسین خیلی بحث می کردیم و می گفتم باید واقعیت او را نشان دهیم، این که این آدم این قدر پشت بی سیم عصبانی است، ناراحتی اش برای خودش نیست، برای نیروهایی است که از دست می دهد.
حساب کنید از صبح تا ظهر شش فرمانده گردانت شهید شوند و این خیلی وحشتناک است. این آدم همه این ها را تحمل کرده و شاید نمی دانسته تحمل بزرگ تری در راه است.
دقیقا به همین دلیل است که نمی توان سوالی از او کرد.
جذابیت متوسلیان به همین است. بعضی آدم ها دراماتیک به دنیا آمده اند و خاص هستند.
در کودکی هم متوسلیان کاریزمای خودش را دارد!
سردار بزرگی مثل همت معاون او بوده. البته بی سیم های آن ها در فیلم نیست، ولی نحوه حرف زدن همت و متوسلیان را باید بشنوید. «من بی سیم زدم و...» «گوش کن برادر همت!» «چشم حاجی چشم» همت برای خودش کسی بوده، متوسلیان کادر بزرگی را در کنار خودش داشته است.
سوال هم این هست که احمد متوسلیان وقتی برگردد و وضعیت امروز و جامعه را ببیند، چه می شود؟
بگذارید قضاوت نکنیم. همین الان می بینیم که خبری آمده که زنده هستند و موج راه افتاده، همه قضاوت می کنند. اگر بیاید، این طور می شود یا آن طور می شود.
ولی شبیه به اصحاب کهف است.
دقیقا همین طور خواهدبود. من به این فکر می کنم که حالا که زنده است، چه اخباری را از ایران می داند. چه اخباری با چه تاخیری به او رسیده است. خبر فوت امام را که اتفاق خیلی مهمی بود، فکر کنید ۱۰ سال بعد شنیده باشد. اهمیت خبر بستگی به آگاهی فرد در آن لحظه دارد، خبر کهنه نمی شود. خیلی لحظه ها را می توان تصور کرد. آیا می داند همت شهید شده است، می داند سرش قطع شده؟ آیا می داند شهبازی شهید شده؟ می دانید چقدر سوال دارد؟ از سوال های بزرگ تا سوال های کوچک. بالاخره سه سال که با همه روبوسی کند، بعدش سراغ همسایه و پسر همسایه را هم می گیرد. به نظر من هنوز وقت هست به این ها فکر کنیم و مجهولات زیادی هست.
البته من فکر می کنم متوسلیان در اولین برخورد به دنبال ارزش ها می گردد و بعد دنبال انسان های حقیقی.
با این حال خیلی سخت است جای او فکر کردن. این آدم داغ است. مثلا راجع به عموهایم می توانم بگویم که در وصیت نامه شان مواردی را نوشته بودند که ما رعایت کنیم. چیزهایی که حتی امروز هم قابل اجراست و خیلی عجیب و غریب هم نبود حالا من گاهی فکر می کنم اگر او برگردد و من درباره یکی از دیدگاه های خودم یا پدیده ای که امروزه اتفاق افتاده توضیح بدهم، چه فکرهایی می کند.
فکر می کنم این آدم ها اگر برگردند، در ابتدا باید قرنطینه شوند و آرام آرام اخبار را به گوششان برسانیم. اصلا نمی توان تصور کرد. یک وقت هایی فکر می کنم که کاش همان موقع براساس حرف هایی که می گویند تیرباران شده اند، همین طور شده باشد. چون ۳۴ سال خیلی خست است.
عجب نقش سختی بازی کردم، خودم خبر نداشتم!
تازه الان متوجه پس لرزه هایش می شوید؟
آره. اصلا نمی خواهم به این چیزها فکر کنم.
وقتی خواستید بازی کنید، به فیلمنامه تکیه کردید، اما حالا که بازی کردید و به آن جان دادید، تازه جوانه می زند و کارش را می کند.
پیش از این من خیلی موافق گفت و گوها و مصاحبه های قدیمی نبودم و حتی باور نمی کردم، اما حالا اوضاع فرق کرده و بعضی ها را باور می کنم. گاهی فکر می کردم نقش بازی می کنند، اما حالا این طور نیست. خودم هم مصاحبه کم انجام دادم و در حقیقت از خیلی ها فرار می کردم.
خبرنگاری از من پرسید خواب متوسلیان را می دیدید؟ که من جواب دادم اصلا فرصت خوابیدن نداشتیم که بخواهیم خواب ببینیم. از همین رو خیلی نمی خواستم خودم را درگیر حسی نقش کنم. ولی دوستان، اطرافیان و خانواده برخورد جالبی دارند. همین حالا مادر من در تلگرام به من پیام می دهد که «حاج احمد چطوری؟» سه بار فیلم را با این که سختش بود، دیده و نگاه آن ها نسبت به من تغییر کرده است.
این تغییرها به هر حال روی من هم اثر می گذارد و هرچقدر هم مقاومت کنم، نمی شود. از خودم که می گذرم، بقیه را نمی توانم عوض کنم! خیلی از رفتارهای مهدویان ناشی از حاج احمد بودن من است. شاید اگر من این نقش را بازی نکرده بودم، رابطه ما این طور که الان هست، نبود. بعد تو هر روز می خواهیم از آن دور شوی، ولی اتفاق تازه ای می افتد و نمی شود. با این اوصاف می خواهی در نقش تازه ای هم بازی کنی.
چون بازیگرم و فکر می کنم لذت و رنجی که از این نقش بردم، کافی است.
بازی روی دوش شماست.
اگر بخواهم به یکی از پیشنهادهایی که الان دارم جواب مثبت بدهم، یکی از دلایلش همین است که زودتر این تصویر را بشکنم.
اگر بخواهی زودتر از این نقش خارج شوی، دوست داری چه نقشی را بازی کنی؟
اوایل حرصم گرفته بود از این که زحمتی که به عنوان بازیگر کشیده بودم، دیده نشد. اما این طور نبود واقعا.
یعنی متوسلیان غالب شده بود؟
آره. شخصیت به قدری مهم شده بود که بازیگر نبود. اما میزانسن های ۱۲۰۰ نفره در این کار داریم. شاید بعضی ها فکر کنند که عده ای آدم در صحنه هستند، اما این طور نیست و واقعا روی همه چیز فکر و کار می شد. ما خیلی از کادرهایی که می بستیم، برای هنرورها بود تا بازیگرهای اصل، چون در جزییات دقت زیادی داشتیم.
همان موقع گفتم که دلم می خواهد نقشی را بازی کنم که میز می شکند یا حتی معتاد است. ولی الان بیشتر برایم بازیگری یک کشف است تا یک شغل. من اصلا به خاطر بازیگری وارد دانشگاه شدم. با تمرین زیاد لهجه خودم را از بین بردم تا بتوانم برخی از نقش ها را بگیرم و در کنار استاد سمندریان آموزش می دیدم. برایم مهم است که نقش کشف داشته باشد و حاج احمد این طور بود. کار تکنیکی در فیلم زیاد انجام داده ام. باید حواسم می بود که دارم چه کاری انجام می دهم. من باید روی همه چیز توجه می کردم.
خود من صحنه ای را که حاج احمدی دستش را روی شانه وزوایی می گذارد، خیلی دوست دارم، آن جا وقتی که از ماشین می آید، من می دانستم اسلوموشن می گیرند، خودم حتی پلک زدنم را اسلو کرده بودم، چون می دانستم تاثیر بیشتری دارد، شاید لازم نبوده، اما خود من کار تکنیکال در این بخش انجام داده بودم. چون می دانستم در این بخش چیزی به جز چشم هایم ندارم. این دقت بالا اجازه لذت بردن را در لحظه از من می گرفت.
نقشی که دوست دارید، چه شد؟
از شیفتگان «از کرخه تا راین» بودم، خیلی نقش علی دهکردی را دوست داشتم... و این که آرزوهایم این است که در «اجاره نشین ها»ی مهرجویی بازی می کردم.
همه آدم هایی که در این پروژه حضور دارند، تحصیل کرده های کار خودشان هستند. آن ها یک گروه جوان در یک کار بزرگ بودند و همین جوان بودن گروه کار را به سرانجام رساند. فکر می کنم ارزش حمایت دارد و نیاز داریم که دوستمان داشته باشند و بدون گارد به تماشای ما بیایند. من مطمئن هستم که تماشاگرها ۹۵ درصد راضی از سالن خارج می شوند و امیدوارم حمایت شویم.
نظر کاربران
من بعد از تماشای فیلم قشنگ عاشق احمد متوسلیان و هادی حجازی فر شده بودم
واقعا عالی بازی کردن نقش رو
چ جالب منم عشق شخصیت احمد متوسلیان شدم
من اصلا احمد متوسلیان نمیشناختم با این فیلم فهمیدم کی بوده...