اصغر به روایت علی، طاهر و برنیس!
لذت ها و مصائب جهانیان با اصغر فرهادی
سینمای اصغر فرهادی و مراحل ساخت فیلم گذشته به روایت سه ستاره فیلم علی مصفا، برنیس بژو (همسر میشل هازاناویسیوس) و طاهر رحیم.
برنیس بژو
- ما با یک مترجم کار می کردیم و صدای آرش به جای صدای اصغر می آمد. زمان های بسیار کمی بودکه در بحث های ما مشکلی پیش بیاید و ما واقعا به حرف های یکدیگر گوش می کردیم. این واقعا لذتبخش بود.
- برای نقش ماری (در گذشته) روی زبان بدن خیلی کار کردم و روی این موضوع که او زنی خسته است، احساس گناه می کند و آنطور که می خواسته دوستش بدارند، دوستش نداشته اند. فکر می کنم نخستین نکته برای رسیدن به نقش ماری پذیرفتن خستگی است، خستگی از زندگی، خستگی از موقعیت، خانه، قطار، بچه ها. خانه به شدت به هم ریخته است. شما در تک تک نماها این را احساس می کنید. من واقعا برای نقش زحمت کشیدم مثلا شانه ها افتاده، زانوها خم، لباس های ماری گل و گشاد است و ابدا چسبان نیست. همه با هم تلاش کردیم تا تصویری از ماری ارائه دهیم که به وضوح در تقابل با «ارتیست» و شکوه یک بازیگر باشد. برای من کار کردن روی نقش بی نظیر بود چون ماری انرژی خیلی کم دارد و من در زندگی بسیار پر انرژی هستم. اصغر بهم گفت زمانی که تست بازیگری می دادم «به صورتت دقیق شدم تا شاید بتوانم کمی تردید در آن ببینم». آزمون بازیگری با اصغر یک ساعت طول کشید. او تست گریم، مو و چند عکس گرفت.
- یادمه در اواخر کار به اصغر گفتم «خیلی خسته شدم دیگر نمی توانم ادامه دهم. بگذار برای فردا» اصغر هم پاسخ داد «نه تو خسته ای. خستگی ات را دوست دارم. پس ادامه می دهیم!» می دانستم در مقام بازیگر دارم کار خاصی را انجام می دهم. پس به او گفتم «باشه ادامه بدیم.» گروه هم همینطوری بودند. پس از پایان فیلمبرداری همگی تحت تاثیر قرار گرفته بودیمو وقتی خداحافظی کردیم چون کار شش ماه طول کشید. چنین دوران فیلمبرداری برای فرانسه نامتعارف است.
- فرهادی به من گفت می خواهم به چهره ات دقیق شوم تا بتوانم تردید را در صورتت ببینم، فکر می کنم این کار فرهادی به دلیل دیدن فیلم هایی از من بود که در آنها کاملا نقش مثبت، شیک و شاد داشتم. فرهادی احتیاج داشت تا از من مطمئن شود می توانم بخش دیگری از وجودم را به نمایش بگذارم که تصور می کنم او به این پی برد.
- اصغر اغلب از مقوله مهاجرت حرف می زد و می گفت فرهنگ ایرانی ها خیلی با فرهنگ جامعه فرانسوی متفاوت است و اغلب ایرانی هایی که به فرانسه می آیند، در ساختن زندگی جدید با ناکامی و شکست روبرو می شوند. آنها سرخورده و افسرده می شوند و دوباره برمی گردند به خانه خودشان در ایران. من فکر می کنم شخصیت احمد هم تا اندازه کمی همین ویژگی ها را داشت.
طاهر رحیم
- زمان فیلمبرداری، قالب تهی می کردم! شب ها فقط چهار ساعت می خوابیدم. بیشتر فکر می کنم که یک آشغالم!
- اصغر، فیلم «یک پیام آور» من را دیده بود، برای همین هم به من گفت که مایل است با من کار کند. کمی بعد ما همدیگر را ملاقات کردیم و او درباره پروژه جدیدش برای من گفت. خب از آن روز خوب خیلی گذشته اما یادم هست که شروع ماجرا روایت زن و مردی بود که یک وقتی عاشق هم بودند و حالا دور افتاده بودند و ارتباطشان تنها از طریق اینترنت بود. بعد هنگام استفاده از وب کم مشکلی پیش می آید و بعد به هر حال ماجراهای دیگری در پی می آید. همه این روایت برای من جذاب بود. ما در سه هفته بعدی شروع کردیم به مرور کردن فیلم و او درباره پلات فیلم گذشته برای من گفت. او به من گفت قصد دارد این داستانی که حالا در فیلم گذشته قطعی شد و بازی کردیم را بسازد، اصغر گفت که این داستان به من نزدیکتر است. برای من جای تعجب داشت اما قبول کردم و پروژه ای که حالا هست را آغاز کردیم.
همین باعث می شد که با شکل فیلمبرداری و موقع بازی جلوی دوربین با آنچه کارگردان می خواست سازگار می شدم و این روش فرهادی بود که در مورد هر چیز کوچکی وسواس به خرج می دهد و جزئیات به اندازه سناریو و روابط میان شخصیت ها برایش اهمیت داشت و مهمتر از همه شاید کشف چگونگی سناریو و خود داستان بود که مرحله به مرحله برای من قابل درک می شد. همه چیز در تمرین ها به شکل واقعی شکل می گرفت، از روابط عاطفی میان شخصیت ها تا همه جزئیات باید باورپذیر می شدند. همه چیز در این پروسه خیلی بیشتر و فراتر از تجربه سینمایی بود که خوانده و بازی کرده بودم.
- یک تمرین را یادم هست اصغر از من پرسید همسرم را در چه شرایطی ملاقات کردم و از نظر ظاهری چگونه بود. تمرین بسیار جالب و غیرمنتظره ای بود و واقعا در پیشرفت کار ما تاثیر داشت.
علی مصفا
- یک ماه قبل از آغاز فیلمبرداری من هنوز برای بازی در نقش احمد به اطمینان کافی نرسیده بودم. نکته اصلی اینجا بود که من باید در این فیلم به زبان فرانسه صحبت می کردم و این یک شرط اصلی بود. هنوز هم فکر کردن به این مسئله برایم خنده دار است، چون هنوز هم فرانسه حرف زدن برایم عجیب است.
- من نمی خواهم همه چیز را درباره شخصیتی که نقشش را بازی می کنم، بدانم یا اینکه از نویسنده وکارگردان خیلی درباره او سوال کنم. جستجو کردن و به دنبال توضیح گشتن برای رفتار یک شخصیت با استفاده از گذشته او نمی تواند راه حل مناسبی برای حل کردن تناقض ها باشد. نکته اینجاست که رفتارها و حتی تناقض های رفتاری شخصیتی که قرار است نقشش را بازی کنم باید برایم قابل فهم باشد و واقعی جلوه کند.
- این یکی از تناقض های درونی احمد است: او به این زن علاقمند است، به ماری و نکته اینجاست که با این حس و حال چگونه قادر به ترک او بوده است؟ اما این بخشی از شخصیت احمد است. به این ترتیب به نظر می رسد که احمد نماینده یک نسل از مردم ایران است؛ آدم هایی که به دیگران وشرایطشان علاقمند هستند و دوست دارند به بقیه و حل مشکلاتشان کمک کنند اما آنها یک تنش دوگانه دارند: آنها می خواهند به دیگران کمک کنند اما تا کجا و تا چه حد؟ آنها درصدد هستند اول از همه زندگی خودشان را حفظ کنند، اما چیزی که در کودکی یاد گرفته اند نوع دوستی و از خودگذشتگی است.
- «آهستگی» بخشی از من است. این واکنشی است برخاسته از محیط اطراف من اما فکر می کنم فرانسه زبانی است که در آن تندتند حرف می زنند. انگار شخصیت من در فیلم می خواست یک ناهمگونی با بازیگران دیگر داشته باشد. من به آنها تمایز داشته باشم. خب من می توانستم تندتر حرف بزنم، اما حس می کردم باید آرامتر باشم، حتی وقتی که دیالوگم را می دانستم و قادر بودم تندتر بیانش کنم هم این کار را نمی کردم.
- به نظر من ساختار قصه به شکلی است که انگار شخصیت ها همه چیز را به هم پاس می دهند و از یک جایی احمد می رود و سمیر است که باید ادامه دهد ... تلقی من این بود که شخصیت ها دارند به هم پاسکاری می کنند تا در انتها به آ« زن (زن سمیر) برسیم.
ارسال نظر