چرا روشنفکران با «قیصر امین پور» میانه ای ندارند؟
با وجود افزایش روزانه انواع پیام های فضای مجازی درباره رعایت اخلاق انسانی، شاید هیچ چیز به اندازه بدنام کردن دیگران به انسان ها لذت نمی بخشد. بهانه های این بدنام کردن کم نیست: تفاوت داشتن، تنهابودن، عاشق بودن، شاعر بودن و حتی داشتن موی بلند. این که آیا جامعه روشنفکری ایران توانسته اخلاق حرفه ای را رعایت کند، موضوع بحث خوابگاه های دانشجویی است.
در مقابل عصر روشنگری، در سال 1898 با چاپ کتاب شعر «ترانه های غنایی» سروده مشترک ویلیام وردزورث و ساموئل تیلور کلریج، انسان اروپایی وارد یک دوره چهل ساله از برتری مطلق احساس، سرنگونی خردگرایی، عصیان علیه صنعت، خدا و هستی شد، به نام «عصر رومانتیسیزم».
از ویژگی های این دوره که همواره پس از روی کارآمدن مدرنیست های دوره ویکتوریا به شدت نکوهش شده و به حاشیه رانده شده و همواره نیاز به پژوهش بیشتر درباره آنان احساس شده است، تغییر نقش روشنفکر/ شاعر است. نخست آن که روشنفکر لزوما شاعر نیست.
به دلیل گسترش روزنامه و امکان انتقال سریع آن به شهرهای دوردست، بسیار از روشنفکران به نوشتن مقاله و نثر برا روزنامه های روی آوردند. نمونه مشهور آن، توماس دکوینسی است که خودش لقب «تریاک خور» به خود داده بود و فقط نثر می نوشت. شیوع این نوع نگارش مسیر شاعر و منتقد را از هم جدا می کرد، البته همچنان شاعرانی بودند مانند کلریج و حتی بعدها متیو آرنولد که هم نثر می نوشتند و هم شعر می سرودند، ولی غالبا شعر را وسیله ای برای بیان دیدگاه های عقیدتی خود نمی کردند.
شاعر دیگر وظیفه هدایت و روشنگری جامعه را نداشت، بلکه به گوشه ای در طبیعت دوردست فرورفته و در کنج تنهایی خویش و برای- به قول فارسی زبان ها- دل خویش به بیان تجربیات خویش می پرداخت. شعر وسیله ای است که کاملا در خدمت احساسات تغزلی شخص شاعر که لزوما قابل تعمیم به انسان های دیگر نیست.
اگر انتقاد سیاسی، اجتماعی هم وجود می داشت- که حتما داشت مثلا انتقاد از انقلاب صنعتی- شعر به بیان تاثیر این انقلاب بر احساسات شخصی شاعر می پرداخت. به عبارتی، هر انتقاد سیاسی و اجتماعی باید از فیلتر احساس و تخیل شاعر می گذشت.
اگر زندگی و شعر قیصر امین پور را دست کم به دو دسته تقسیم کنیم در دوره اول شاعرانگی او محدود به سرودن شعر و شعار انقلابی برای ترغیب جوانان به جنگ و تقدیس دفاع مقدس خلاصه می شود؛ بنابراین، چیزی مطابق با معیارهای روشنفکری در شعر او دیده نمی شود.
اما در مرحله دوم، قیصر را می توان از دسته دوم روشنفکرها دانست که نماینده سنتی آن در ادبیات فارسی مولوی و نماینده مدرن آن سهراب سپهری است. جامعه کتابخوان ایران هنوز هم، به حق یا ناحق، یکی از وظایف شاعر را انتقاد از وضعیت اجتماعی و سیاسی می داند، همان رسالتی که باعث شد احمد محمود رمان درخشانی مثل همسایه ها را به یک بیانیه سیاسی فصلی تقلیل دهد.
جامعه روشنفکری ایران همواره قیصر را طرد و انکار کرده است. به این دلیل مهم که قیصر در خدمت دستگاه سیاسی و ایدئولوژیک شعر گفته و اشاره شان به چند مجموعه شعر ابتدایی قیصر است، به ویژه «تنفس صبح» و «در کوچه آفتاب». در بحبوحه جنگ و سیطره ایدئولوژی ایرانی- اسلامی، قیصر نیز در این مجموعه ها به تقدیس و تمجید وضعیت موجود پرداخت و همین نقطه آغاز جدایی وی و جامعه سختگیر روشنفکری ایرانی بود.
یکی از این خواسته ها جنگ بود: می خواستم/ شعری برای جنگ بگویم/ ندیدم نمی شود/ دیگر قلم زبان دلم نیست/ گفتم:/ باید زمین گذاشت قلم ها را/ دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست/ باید سلاح تیزتری برداشت/ باید برای جنگ/ از لوله تفنگ بخوانم/- با واژه فشنگ.... (شعری برای جنگ).
در این شعر، قیصر زبان گفت و گو را یکسره انکار کرده و از جنگ می گوید، چیزی که امروزه ترویج خشونت عریان نامیده می شود و نمونه آن را می توان در فیلم های هالیوود به فراوانی دید. در همین شعر کاملا احساسی تصاویر دردناکی از اثرات جنگ در گوشه و کنار شهر دزفول- نماد ایران- دیده می شود (اثرات جنگ از متن شعر فراتر رفته و خواننده احساس می کند خود راوی نیز در نتیجه خشم و درد ناشی از جنگ عقده انتقام دارد) که دل نازک را به خشم می آورد اما هیچ پرسشی در ذهن مخاطب خود ایجاد نمی کند و خواننده، شعر را تنها با بغضی سنگین در گلو به پایان می رساند.
شعر «مردی که او کشت» سروده توماس هاردی هم شعری است درباره جنگ، اما نه در مدح جنگ بلکه شعری است درباره عذاب وجدان مردی که در جنگ دشمن خود را کشته و اکنون گرفتار هجمه شدیدی از عذاب وجدان شده است به طوریکه همه زندگیش مختل شده و حتی نام شعر- و تمام شعر- را برای او سروده است. یا رمان معروف اریش ماریا رمارک به نام «در جبهه غرب خبری نیست» که روایت دردناکی از پلیدی های جنگ و اثرات آن بر نسل های بعد است. شعر قیصر تسکین دردهای بی شمار مردم (که من گواهی می دهم خیلی از آن ها عین واقعیت است) را در انتقام و جنگ بیشتر می بیند.
اما نکته ای که جامعه روشنفکر ایرانی نادیده گرفته است دو کتاب آخر قیصر است، همان هایی که پس از راه اندازی پویش در ترغیب سید محمد خاتمی را برای ورود به انتخابات سرود: «دستور زبان عشق»، «گل ها همه آفتابگردانند». در «گل ها همه آفتابگردانند» قیصر به نوعی به گذشته خود پاسخ می دهد. او اینک پیروزی واقعی را «نه در جنگ/ که بر جنگ» (طرحی برای صلح «3») می جوید.
و خواب در دهان مسلسل ها/ خمیازه می کشد/ و کفش های کهنه سربازی/ در کنج موزه های قدیمی/ با تار عنکبوت گره می خورند/ روزی که توپ ها/ در دست کودکان/ از باد پر شوند». (روز ناگزیر)
«گل ها همه آفتابگردانند» شامل 49 شعر نو، 35 غزل، 3 رباعی، 2 دوبیتی و یک قصیده و «دستور زبان عشق» شامل 24 شعر نو، 29 غزل، 12 رباعی و یک دوبیتی است. در نخستین اشعار قیصر مانند «تنفس صبح» نوعی آرمان گرایی ایدئولوژیک به چشم می خورد که نقطه آغاز حرکت او در خیابان ادبیات است.
در شعرهای دو مجموعه پایانی قیصر حتی می توان رد پای افسردگی و یأس ناشی از عدم تحقق آرمان ها را نیز دید. در «دستور زبان عشق» تلخی ناشی از شکست یک رویا را حتی در دورترین شعرهای مجموعه می توان دید:
ما بی صدا مطالعه می کردیم/ اما کتاب را که ورق می زدیم/ تنها/ گاهی به هم نگاهی.../ ناگاه/ انگشت های «هیس»!/ ما را از هر طرف نشانه گرفتند/ انگار/ غوغای چشم های من و تو/ سکوت را/ در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!
حضور کلمات بی صدا، هیس، نشانه گرفته شدن، تنهایی و سکوت فراتر از پرداختن به فضای اجتماعی- سیاسی به نوعی شکستن رویا (= مطالعه) اشاره دارد و شاید از فضایی سخن می گوید که رویا را در آن شکسته اند، مانند آنچه در «روایت رویا» از همین مجموعه انجام داده است.
گل ها همه... با شعری شروع می شود با عنوان «انکار» و اولین خط آن عشق است: از تمام رمز و رازهای عشق. آیا این که نقطه آغاز کتاب کلمه «انکار» است گواهی بر این نیست که قیصر در کتاب قصد دارد گذشته پر از خشونت خود را انکار کند؟ بهتر است پاسخ این پرسش را در شعر دوم همین مجموعه جست و جو کنیم: ترانه آبی اسفند.
شعر ترانه آبی اسفند، شعری ست به غایت ساده و صمیمی. تصویری از یک صبح دل انگیز اسفند و حیاط خانه و صبحانه و چای و اندیشیدن به گذشته و در پایان عشق. سادگی شعر به این دلیل است که درباره عشق است، یعنی پدیده ای که در خط پایانی «یک اتفاق ساده و عادی» تعریف می شود.
شعر علاوه بر فضا، ضرباهنگ کند و آرامی هم دارد و با «آسمان شروع می شود». «آسمان» که «ناگهان آبی است!» (ناگهان به دلیل هوای غالبا ابری زمستان است نه دود باروت)، همان آسمانی که در شعری برای «جنگ آبی» نبود و از سویش مرگ می بارید و آن قدر دود و باروت شهر را گرفته بود که اصلا راوی آن را نمی دید (کلمه «آسمان» در تمام شعر به کار برده نمی شود)، و با عشق که «شاید اتفاقاتی ساده و عادیست»، به پایان می رسد.
گپ زدن از هر دری،/ با هر در و دیوار/ بعد هم احوالپرسی. با دوچرخه/ با درخت و گاری و گربه/ با همه، با هرکس و هر چیز...
نامه های ساده باری اگر جویای حال و بال ما باشی...
نامه های ساده بد نیستم اما...
نامه های ساده دیگر ملالی نیست غیر از دوری تو...
بنابراین، رابطه قیصر و جامعه روشنفکری ایرانی محصول اشتباهات دو طرف این بازی است. قیصر در ابتدای راه کمی با سرعت زیاد می راند و جامعه روشنفکری ایران هم همان درد تاریخی بسته بودن و عدم پذیرش تغییرات افراد را داشت. جامعه ای که کوجکترین اشتباه فرد را همیشه آخرین اشتباه دانسته و این رویکرد خود را بارها نشان داده است. به همین دلیل، باید قیصر متاخر را از سر نوشت!
ارسال نظر