یک گفت و گوی داغ با امیرعلی نبویان پس از ازدواجش
امیرعلی نبویان کی عاشق شد؟
اینبار بهانه دیگری برای گفتوگو با امیرعلی نبویان داشتیم. با او نشستیم و درباره خودش و خاطرات تابستانیاش حرف زدیم. از بهترین تابستان زندگیاش گرفته تا بدترین آن.
در دوران نوجوانیام آمل فقط یك سینما داشت كه امروز همان سینما به وسیله یك تیغه به دو سینما تبدیل شده است. بیشتر فیلمها را هنگامی كه برای تعطیلات تابستان و برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگم به تهران میآمدیم در سینما شهر فرنگ و سینما شهر قصه قبل از سوختن و تبدیل شدن به سینما آزادی تماشا می كردیم. نخستین بار كه به سینما رفتم برای دیدن فیلمی به نام صادقخان بود؛ آن زمان به قدری سنم پایین بود كه حتی بلیت هم برایم نگرفتند. تصور میكنم سال ۶۰ بود. آن زمان فیلمهای كودكانه مثل «پاتال و آرزوهای كوچك» و «دزد عروسكها» پخش میشد ولی به یاد دارم به واسطه اینكه عدهای دوست داشتند به سینما بروند و فیلم ببینند ما را با خود میبردند و ما هم فیلمهایی همچون «هامون»، «عروس آتش» و «شاید وقتی دیگر» را میدیدیم اما سر درنمیآوردیم. یادم هست «گلنار» فیلمی بود كه تمام نشده از سینما بلند شدم. كلاه قرمزی یا اجارهنشینها یا شام آخر را نیز در همان سینما تماشا كردم.
در دانشگاه دنبال ورزش كردن و كنسرت گذاشتن بودم. پیانو و كیبورد میزدم. البته «گوشی» پیانو میزنم؛ یعنی هر چه میشنوم، مینوازم. هیچ وقت كلاس نرفتم؛ ولی بعدها یك سری تحقیقات در مورد ردیفهای ایرانی و دستگاهها انجام دادم. در حد دورهمی پیانو مینوازم ولی به صورت جدی پیگیری نكردهام. من به طور جدی در دانشگاه درس نخواندهام. فوتبال بازی میكردم و عضو تیم دانشگاهی بودم، بسكتبال تمرین میكردم، با دوستانم كنسرت میگذاشتم، با بچهها دور هم جمع میشدیم جوك میگفتیم و چند ساعت میخندیدیم و سر كلاس نمیرفتیم و...
آن زمان كنكور بسیار بد بود. من آخرین دوره نظام قدیم بودم؛ یعنی همزمان با ما نظام جدیدیها هم حضور داشتند و بسیاری از همسن و سالان من نظام جدید بودند ولی كنكور ما مجزا بود، سهمیهبندی داشت و در دو مرحله برگزار میشد؛ مرحله اول شامل دروس عمومی چهار سال و اختصاصی سال چهارم و مرحله دوم كه تیرماه برگزار میشد اختصاصی چهار سال بود؛ یعنی عملا باید از اردیبهشت تا تیر اختصاصی چهار سال را میخواندیم.
از من خواسته میشد كه آگهی ترحیم بنویسم؛ همه از نوشتههای من تعریف میكردند. بیشتر شریك غصههای مردم بودم تا شادیهای آنها و هیچ وقت نشد برای عروسیها بنویسم.
خانه ما معمولا شلوغ است. رفقای من میروند و میآیند؛ ولی از تنهایی خوشم میآید. در سفر به كیش متوجه شدم كه این جزیره چه آرامش عجیبی دارد؛ گاهی دلم میخواهد به «شاهاندشت» كه یك دهكده ییلاقی است بروم و همان جا زندگی كنم؛ نه اینكه از مدنیت و آدمیزاد دور باشم اما گاهی تهران همه ما را خسته میكند. امروز هم یكی از همان روزها بود؛ چون من از اكباتان به میدان فلسطین رفتم و از فلسطین به سهروردی شمالی و از آنجا به تجریش و از تجریش به مرزداران و دوباره به اكباتان برگشتم. مسیری كه در یك شهر كوچك مانند آمل در شش الی هفت ساعت طی میشود اما در تهران یك روز كامل را از من گرفت. من هیچگاه حتی اگر 40 سال هم در تهران زندگی كنم احساس نمیكنم كه بچه این شهر هستم. اصلا نمیتوانم مختصات آن را بپذیرم.
آدم شری هستم
من به اندازه كافی بچه شری هستم و شیطنتهایی دارم كه در عین سادگی سریع با آنها صمیمی میشوم؛ ولی هرگز از انجام آنها ضرر نکردم. خیلی ساده زندگی میكنم؛ حتی اگر بتوانم پیچیده زندگی كنم باز هم ترجیح میدهم ساده زندگی كنم. به نظرم باید خانه طوری باشد كه گاهی بتوان دراز كشید. شكل مدرن خانه را خیلی دوست ندارم. با پیچیدگی زندگی به لحاظ شكلی و محتوایی مشكل دارم.
همین الان نمیدانم چقدر پول توی جیب دارم. در هیچ دفتری سر هیچ قراردادی چانه مالی نزدم؛ شاید این یك عیب باشد ولی اخلاقم اینگونه است؛ مثلا با منصور ضابطیان و محمد صوفی شش سال است كار میكنم؛ ولی هیچ قراردادی نبستهایم؛ چون من به آنها اعتماد دارم و بالعكس. جاهای دیگر هم سر پول چانه نمیزنم؛ چون عادت كردهام و میدانم كه چه ده میلیون یا صد میلیون یا یك میلیون باید آن قرارداد را ببندم؛ ولی وقتی قرار نباشد كه پولی بدهند تفاوتی نمیكند؛ ولی معمولا با كسانی كه كار كردهام خوشحساب بودهاند.
شناخت فرهادی از روی گواردیولا
سینما را از روی فوتبال میفهمیدم؛ وقتی امیر پوریا در كلاسهایی كه میرفتم درباره هیچكاك صحبت میكرد و میگفت كه اگر چمنی كف قاب هیچكاك تكان میخورد، باد نمیآید؛ بلكه هیچكاك پنكه روشن كرده است. من هیچكاك را از مورینیو میفهمیدم یا وقتی درباره فرهادی حرف میزنم او را از گواردیولا میفهمم اینكه لیونل مسی حق دارد در چارچوب گواردیولا ستاره شود و هفت دریبل بزند و به گل برسد میفهمیدم كه اینها خوب هستند و مهم این است كه شما به اصطلاح جنس خود را بیابید.
اهمیت نون حلال
چند وقت پیش در مراسمی در شورای شهر آمل تجلیلی از من صورت گرفت، به من كادو دادند و شام كباب كوبیده خوردیم؛ ولی خدا را شاهد میگیرم كه تمام مدت از خود میپرسیدم كه پول این كباب را چه كسی داده است. بعد از مراسم، یكی از دوستان به من گفت از آنها میخواستی كه كاربری تجاری فلان زمین را بدهند. البته ممكن است من هم چهار سال بعد تبدیل به موجود دیگری شوم ولی الان اینگونه میاندیشم و واقعاً به پول آن كباب كوبیده فكر میكردم.
من به عنوان یك دهه پنجاهی و حتی یك دهه شصتی احساس یك گونهای از حسادت را به شرایط به ظاهر آرمانی زندگی دهه هفتادیها دارم.
وقتی حقی ناحق میشود ناراحت میشوم. یك ورزشكار دو بار میمیرد یك بار زمانی كه ورزش را كنار میگذارد و زمانی كه... فرهاد مجیدی چهار گوشه زمین را بوسیده و رفته بود؛ اما بر سر او بازی درمیآوردند. البته فرهاد هیچ وقت ستاره محبوب من نبوده است و همیشه مجتبی جباری برایم ستاره بود؛ ولی وقتی حقی ناحق میشود، ناراحت میشوم.
فقط دو بار تصویر محوی از او مشاهده كردم كه بالطبع برای من قابل شناسایی نبود. ییلاقی به نام شاهاندشت داریم كه تابستانها و پنجشنبه و جمعهها به آنجا میرویم. در پیادهرو بودم كه یك نفر را از فاصله ۵۰ متری دیدم و عاشق او شدم ولی این اتفاق آنقدر برای من عظیم بود كه حتی نایستادم تا او را ببینم و در همان برخورد اول فرار كردم. بار دوم او را در پیادهروی خیابانی به عرض ۲۰ متر در زاویهای كه چیزی از او مشخص نبود دیدم؛ او جلوتر از من قرار داشت و من عقبتر بودم اما او به سمت دیگری پیچید و من به سمت دیگری رفتم؛ ولی عاشق او شدم.
قرار نبود قصههای امیرعلی را بخوانم؛ فقط قرار بود آنها را بنویسم و نام اصلی آن هم «غرهای بیپایان من» بود؛ اما یك شب مجری برنامه روی آنتن گفت كه قصههای امیرعلی را ببینید و از آن شب به بعد نام آن به «قصههای امیرعلی» تغییر كرد. بازخورد مخاطبان برای رادیو هفت بسیار عجیب بود؛ به این دلیل كه قرار بود ده شب از فاصله ۱۵ اسفند تا ۲۹ اسفند سال ۸۹ پخش شود؛ اما ما حساب و كتاب تعطیلیها را نكرده بودیم؛ به همین دلیل ۹ شب از آن پخش و یك قسمت آن با تعطیلات عید مصادف شد و بسیاری از مردم موفق به تماشای آن نشدند؛ بنابراین تلفنهای بسیاری شد كه این قصه چه شد و ما قسمت آخر آن را ندیدیم؛ وقتی تماسهای تلفنی زیاد شد منصور ضابطیان و محمد صوفی گفتند كه باید این برنامه را ادامه دهیم؛ بنابراین شد سه سال.قصههای امیرعلی تمام شد؛ اما من مجری ثابت یكشنبهشبهای رادیو هفت شدم و رادیو هفت یك سال و نیم دیگر ادامه یافت.
خیلی دوست دارم فیلمنامه بنویسم؛ ولی به دلیل مشغله زیاد پیش نیامده است. متاسفانه كارهایی را كه دوست دارم انجام دهم مرتب به تعویق میافتد و یكی از این كارها نوشتن فیلمنامه سینمایی است. خیلی دوست دارم خود را در این فضا امتحان كنم. خیلیها از سینما مینالند كه چرا قصه ندارد؟ چرا اتفاق ندارد؟ میخواهم به عنوان كسی كه قصه میسازد، یك سینمای راوی ایجاد كنم. سینمای روایتگر و قصهگو را دوست دارم.
نظر کاربران
بنظرم آقای امیر علی با ازدواجشان ثابت کرد قلب بزرگی دارند مطمئنا همسر محترمشان هم شایسته ازدواج با ایشون هست
در کل قلم و شخصیت آقای نبویان خیلی خوبه
بنظرم یکی از ایرادات تلویزیون این بود که نگذاشت رادیو هفت ادامه پیدا کند و برنامه صد برگ هم با روش رادیو هفت ادامه پیدا نکرد برای همین مخاطبانش را ازدست داد
پاسخ ها
عزیزم آدمی که قلب بزرگی داره نمیاد جار بزنه همسرم سرطان داشت ولی من باش ازدواج کردم .منم قبلا طرفدار رادیو هفت و صدبرگ بودم ولی وقتی از پشت صحنشون خبردار شدم از کل صدا سیما متنفرشدم.فقط نمیدونم جواب خانوادمو چجوری بدم که همش میگن چرا دیگه صدبرگ نمیبینی؟چی بگم؟بگم من نمیژاشتم شما فیلم ببینین بخاطر اینا که ....بماند.فقط زود باور نباشیم
نبویان عالیه
اولین پشت صحنه های رادیو هفت رو اگه ببینید روده بر از خنده میشید
اینقد خجالتیه بقیه هم هی سربه سرش میذارن فقط میخنده
اما حالا....!!!!!!!!
حالا این مسئله خیلی مهم بود برای ما؟
پاسخ ها
خوب نیا بخون کسی که مجبورت نکرده بود
سواد داری تیتر رو که خوندی باز نکن
امیرعلی عالیه خداحفظش کنه براپدرمادرش
آقای نبویان واسه خودم متاسفم که روزی هوادار شما بودم و برنامه هاتونو دنبال میکردم.بچون مطمعن شدم برخلاف ظاهر موجهی که دارید شخصیتتون بسیار .... مثلا شما که نامزد داشتید چرا به صراحت تو مصاحبه هاتون میگفتید قصد ازدواج حداقل تا سال آینده رو ندارم؟یا رفتارای سبکتون تو بعضی کلیپای لو رفته؟
امیرعلی که سر کلاسا همش میگفت من خیلی آدم مذهبی هستم،پس چطوری همسرش این تیپیه؟سیگارم که میکشه!تازه گفته بود حالا حالاها قصد ازدواج ندارم پس چطور الان مشخص شد سه ساله نامزد کرده؟عجب دنیایی شده!به هیچکس اعتمادی نیست
پاسخ ها
راست میگی.منم بارها دیدم.اصن خجالت نمیکشید جلو ما شاگردا.حیف پولی که حروم اون دوره کردم.
برترین ها از تو انتظار نداشتم.تیتر چه ربطی به محتوا داشت آخه؟ منم قبلا هوادار آقای نبویان بودم ولی وقتی فهمیدم چقد شخصیتش با حرفا و شعاراش متضاده کلا هر شبکه ای بزنم که نشونش بده فورا کانالو عوض میکنم.واقعا آدما دقیقا همون چیزی هستن که اصرار دارن نیستن!!!!!