طنز؛ روز ولنتاین، نه نه… روز بیب!
شهرام شهیدی در وبسایت چیزنا نوشت:
میگویند در یک روزی که چون اسم بردن از ولنتاین را ممنوع کردهاند نمیدانیم چه بنامیمش یک جوان عاشقپیشهای که البته الان دیگر عاشقی را بوسیده وگذاشته کنار و به تجارت و دلالی - اعم از دلالی کالا و محبت - مشغول است به یک دختر خانم جوان و رعنایی ابراز علاقه کرد و یک شکلات - که البته فروشش در این روز جرم است - و یک عروسک الاغ به او هدیه داد. دختر تا عروسک الاغ را دید عصبانی شد و گفت خودتی و هفت جد و آبادت. برو از زندگیام بیرون. نمیخواهم هرگز ریختت را ببینم. جوان عاشقپیشه پرسید حالا اجازه بده یک بار دیگه ببینمت. اجازه میدی هانی؟ دختر برای اینکه او را از سر خودش باز کند گفت برو صد سال دیگه بیا. جوان که در نظم شهره آفاق بود پرسید باشه عسیسم. قبل از ظهر یا بعد از ظهر؟
از این ماجرا گذشت و جوان عاشق پیشه ما برای اینکه بتواند این صد سال را دوام بیاورد با دختر دیگری قرار گذاشت. یک سالی هم از نامزدی آنها تحت نظارت و بررسیهای مو به موی خانواده گذشت - این قسمت به خاطر اخلاقی شدن داستان نوشته شده و ارزش دیگری ندارد - سال بعد که روابط نیمه ابری بود جوان ما رفت کافیشاپ مورد علاقهاش نشست. پیشخدمت کافه آمد جلو و منو را گذاشت جلوی جوان. ایشان منو را ورق زد اما از پیشخدمت پرسید امروز سالگرد آشنای یمن با عشقمه. شما خودتان چی پیشنهاد میدهید؟ پیشخدمت گفت بستگی داره به اینکه میخواهید این موضوع را جشن بگیرید یا قصد دارید فراموشش کنید؟
نکته اخلاقی که نمیشود نداشته باشیم. بالام جان وقتی میگویند ولنتاین بد است، اَخ است، جیز است خب کار بد نکنید که به بلای نقش اول داستان ما دچار نشوید.
این پایانبندی هم جهت مقابله با پایانبندیهای باز سینمایی و به دستور برخی از بالا نوشته شده که از اشاعه برخی موارد جلوگیری شود. همین.
میگویند در یک روزی که چون اسم بردن از ولنتاین را ممنوع کردهاند نمیدانیم چه بنامیمش یک جوان عاشقپیشهای که البته الان دیگر عاشقی را بوسیده وگذاشته کنار و به تجارت و دلالی - اعم از دلالی کالا و محبت - مشغول است به یک دختر خانم جوان و رعنایی ابراز علاقه کرد و یک شکلات - که البته فروشش در این روز جرم است - و یک عروسک الاغ به او هدیه داد. دختر تا عروسک الاغ را دید عصبانی شد و گفت خودتی و هفت جد و آبادت. برو از زندگیام بیرون. نمیخواهم هرگز ریختت را ببینم. جوان عاشقپیشه پرسید حالا اجازه بده یک بار دیگه ببینمت. اجازه میدی هانی؟ دختر برای اینکه او را از سر خودش باز کند گفت برو صد سال دیگه بیا. جوان که در نظم شهره آفاق بود پرسید باشه عسیسم. قبل از ظهر یا بعد از ظهر؟
از این ماجرا گذشت و جوان عاشق پیشه ما برای اینکه بتواند این صد سال را دوام بیاورد با دختر دیگری قرار گذاشت. یک سالی هم از نامزدی آنها تحت نظارت و بررسیهای مو به موی خانواده گذشت - این قسمت به خاطر اخلاقی شدن داستان نوشته شده و ارزش دیگری ندارد - سال بعد که روابط نیمه ابری بود جوان ما رفت کافیشاپ مورد علاقهاش نشست. پیشخدمت کافه آمد جلو و منو را گذاشت جلوی جوان. ایشان منو را ورق زد اما از پیشخدمت پرسید امروز سالگرد آشنای یمن با عشقمه. شما خودتان چی پیشنهاد میدهید؟ پیشخدمت گفت بستگی داره به اینکه میخواهید این موضوع را جشن بگیرید یا قصد دارید فراموشش کنید؟
نکته اخلاقی که نمیشود نداشته باشیم. بالام جان وقتی میگویند ولنتاین بد است، اَخ است، جیز است خب کار بد نکنید که به بلای نقش اول داستان ما دچار نشوید.
این پایانبندی هم جهت مقابله با پایانبندیهای باز سینمایی و به دستور برخی از بالا نوشته شده که از اشاعه برخی موارد جلوگیری شود. همین.
پ
نظر کاربران
خیلی بی نمک و بیمزه بود