۴۴۱۴۱۸
۱۴ نظر
۵۰۰۵
۱۴ نظر
۵۰۰۵
پ

از آشنایی در زایشگاه تا طلاق به خاطر مهاجرت

بالاخره به آخر خط رسیدند. با دریافت حکم طلاق، زن می‌ماند و مرد می‌رفت. ۲۵ سال پیش که ازدواج کردند فکرش را هم نمی‌کردند که روزی از هم جدا شوند اما حالا آن روز رسیده بود. چراکه تصمیم به «مهاجرت» راه زن و شوهر میانسال را از هم جدا می‌کرد.

روزنامه ایران: بالاخره به آخر خط رسیدند. با دریافت حکم طلاق، زن می‌ماند و مرد می‌رفت. ۲۵ سال پیش که ازدواج کردند فکرش را هم نمی‌کردند که روزی از هم جدا شوند اما حالا آن روز رسیده بود. چراکه تصمیم به «مهاجرت» راه زن و شوهر میانسال را از هم جدا می‌کرد.
مرد تنها به دادگاه آمده بود. ضرورتی هم به حضور زن نبود، همه کارهایشان را یکی دو هفته قبل انجام داده بودند و فقط ابلاغ حکم مانده بود. در گوشه‌ای از شعبه ۲۶۶ دادگاه خانواده منتظر بود تا اینکه منشی دادگاه برگه‌ای را از پرونده جدا کرد، روی آن مهری زد و به دستش داد.
مرد میانسال که «خسرو» نام داشت موهای جوگندمی و اندامی ورزیده داشت. لحن صحبتش هم نشان می‌داد باید شغل خاصی داشته باشد. او خلبان بود و همسرش «پروانه» ماما. نخستین بار سال‌ها پیش در روز تولد برادرزاده خسرو، درست پشت اتاق زایمان با هم آشنا شده بودند. حالا آن نوزاد، جوانی ۲۵ ساله شده بود و در امریکا تحصیل می‌کرد.خسرو برگه را از منشی گرفت و از دادگاه بیرون رفت تا مدارک لازم را برای طلاق و مراجعه به دفترخانه طلاق آماده کند. وسط راهرو جلوی آسانسور ایستاد. پیرزنی با عینک ته استکانی او را می‌پایید. پیرزن تا رسیدن آسانسور نتوانست صبر کند و از او پرسید: «از هم طلاق گرفتید؟»خسرو یک لحظه خشکش زد. به ورقه تا شده در دستش نگاه کرد و گفت:«از کجا فهمیدید مادر؟»
پیرزن به تندی جواب داد:«پسرم من یک مادر هستم. از نگاه کردن به چشم‌های بچه‌هایم می‌فهمم چه حالی دارند. تو هم مثل پسر خودم می‌مانی...»آسانسور رسید و هر دو سوار شدند. در همان حال پیرزن پرسید:«دوستش نداشتی؟»و خسرو بدون معطلی جواب داد:«عاشقش بودم. حالا هم دوستش دارم. خانمم هم مرا دوست دارد...»آسانسور به پایین حرکت کرد. اما نگاه خسرو روی عددهای قرمز طبقات ثابت ماند که شمارش معکوس داشتند؛ درست مثل روزهای خوش گذشته او و پروانه که بسرعت سپری شده بودند.
زوج میانسال دو هفته پیش با دادخواست طلاق توافقی به مجتمع قضایی ونک مراجعه کرده بودند. آنها بدون هر گونه بحث و جنجالی به توافق رسیده بودند که کارهای قانونی را انجام دهند. پروانه مهریه‌اش را بخشیده بود و خسرو شش دانگ خانه را در شمال تهران به نامش سند زده بود. زن هیچ حق و حقوق دیگری نخواست، از همان روز اول زندگی هم به حقوق دریافتی خودش از بیمارستان راضی بود. بخشی از درآمد آنها در ۲۵ سال گذشته صرف خرید یک خانه و خودرو شده و مابقی را صرف سفرهای متعدد داخلی یا خارجی کرده بودند. فرزندی هم نداشتند که درباره حضانت و آینده‌اش توافق کنند، اصلاً از همان ابتدا به بچه دارشدن اهمیتی نداده بودند.
قبل از توقف آسانسور در طبقه همکف، مرد میانسال در این فکر بود که سال گذشته در چنین روزی کجا بودند؟ بعد یادش آمد که دعوتنامه‌ای از برادرش برای اقامت در امریکا دریافت کرده بود. از روزی که چشم‌هایش ضعیف شده بودند خلبانی را کنار گذاشته و خودش را پیش از موعد بازنشسته کرده بود. پس از آن هم در حرفه کابینت‌سازی سرمایه‌گذاری کرده بود، اما چند سال نشده ورشکست شده و به حقوق بازنشستگی قناعت کرده بود. از پارسال تا دو هفته پیش با همسرش درباره رفتن به آنسوی آب‌ها حرف زده بود، اما پروانه کسی را در امریکا نداشت و خانواده‌اش در همین تهران ساکن بودند. از همه مهمتر چند سال دیگر از فعالیت به‌عنوان مامای زایشگاه بازنشسته می‌شد و ترجیح می‌داد حداقل تا آن زمان صبر کند.

در آسانسور باز شد، خسرو در را نگه داشت تا پیرزن بیرون آمد و آرام آرام راه افتاد. بعد از آن لحظه­‌ای ایستاد و از مرد پرسید:«می دانم که همدیگر را دوست دارید، اما ممکن است هر کدام­تان ازدواج کند. آنوقت برای همیشه همدیگر را از دست می‌دهید. از من گفتن بود...»

خسرو لبخندی زد و گفت:«نه من اهل ازدواج دوباره هستم و نه همسرم. فعلاً من تصمیم دارم به خارج از کشور بروم و او دوست دارد بماند. اما همسرم گفته هر وقت که برگردی، در خانه به رویت باز است...»

پیرزن زیر لب گفت:«امیدوارم مادر...» سپس عصا زنان وارد پیاده رو شد. در آستانه شب یلدا مجتمع قضایی خلوت‌تر به نظر می‌رسید. در عوض آجیل فروشی‌ها و قنادی‌های شهر ساعات شلوغی را از سر می‌گذراندند، انگار زن و شوهرها بهانه‌ای برای کنار هم بودن پیدا کرده بودند.

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • عنقا

      حیف شد آخه ادم شغل به این خوبی راداره اونم تواین سال از هم جدا میشد حالاقصد داشته بره باید2 نفری میرفتند نه دعوایی داشتند نه هیچی

    • بدون نام

      عجب رمان غم انگیزی.

    • از رامسر

      چرا رمان مینویسین و طولش میدین،،
      داستان عاشقانه

    • بدون نام

      چندتا هم از آشنا شدن در دانشگاه که به طلاق منحر شده بزارید

    • آرین

      دعوت نامه برای اقامت درآمریکا!!!!

    • راز

      ولی ممکنه وقتی برگردی در خونه رو کسی دیگه ای برای همیشه به روت بسته باشه

    • بهروز

      روزی برگردی ودر خونش بزتی شوهرش یه بادمجان میزاره زیر چشت

    • رها

      چه مزخرف از بیدردی خوشی زده زیره دلشونه
      شبیه رمان بود
      کاش از هم جدانمیشدن
      یاحق

    • فاطمه

      لایک داری بهروز خخخخخخ

    • آریا

      برو داداش خوش باش ولی فکر برگشت نکن
      زندگی به جلو میره بر نمی گرده

    • بدون نام

      واخ واخ واخ …… خانم راز چقدر از مردها بدت میاد !!!!! باور کن اگر خدای ناکرده خدای ناکرده جلاد بودی …… وای ویلا بودن همه مردا …… بابا چند نفر نظر داده توهم نظر قشنگ بده ارزو کن برگرده بره نزد عزیزش نه انکه بگی !!!!!

    • بدون نام

      خانم راز ان مرد با عاطفه گفت هم زنم شوهر نمیکند وهم من زن نمی گیرم که این کلام بسیار از عشقشان بهم دیگر وگفت خلبان یعنی بهترین شغل دنیا اما او اینجا بدلیل چشم درد نتوانسته ادامه دهد خانمش گفت صبر کن چند سال دیگر بازنشسته شوم باهم بریم …… نکته اینجاست چند سال مامایی که در ایران زیاد بها نمیدن را فدای 25 بهار دل انگیز با ان عاشق روح وجان کرد مرد هم بهترین تصمیم را گرفت اما چقدر زیبا بود شما هم دعا میکردین که ماما خانمم بره برا هردوشون اخر عمری قشنگ تره اما شما چی گفتین !!!!

    • فاطمه

      انشالله که زود برگرده پیشه عشقش

    • راز

      جناب بدون نام 20:27 دقیقه بله واقعا خیلی با عاطفه وعاشق هستند دیگه عشقشون سر ریز کرده بود تحمل نداشتن خواستن این جوری کمی به تعادل برسن شمام بشین هر دقیقه براشون آرزوی خوشبختی بکن حتماً موثر واقع خواهد شد واین زندگی رو نجات خواهی داد آفرین بر شما که چقدر خیر اندیشی ولی چکنم من حقیقت رو بیشتر می بینم و اهل آرزو کردن بیجا نیستم

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج