۴۶۸۰۶۸
۱۶ نظر
۵۰۰۶
۱۶ نظر
۵۰۰۶
پ

رازگشایی از معمای زندگی شیدا

روزنامه ایران در گزارشی نوشت: «شیدا» زنی ۴۴ ساله بود که نه طلاق می‌خواست و نه مهریه. از همسرش راضی بود و مشکل حضانت و این حرفها هم نداشت. اما او برای «اثبات نسب» پا به دادگاه خانواده گذاشته بود و عوض کردن «نام خانوادگی» برایش از هر چیزی مهم‌تر به نظر می‌آمد.

روزنامه ایران در گزارشی نوشت: «شیدا» زنی ۴۴ ساله بود که نه طلاق می‌خواست و نه مهریه. از همسرش راضی بود و مشکل حضانت و این حرفها هم نداشت. اما او برای «اثبات نسب» پا به دادگاه خانواده گذاشته بود و عوض کردن «نام خانوادگی» برایش از هر چیزی مهم‌تر به نظر می‌آمد.
در خیالِ شیدا جسمش مثل گُلی بود که بدون شکفتن از باغ به گلدان تغییر مکان داده باشد. اما در واقعیت ۴۳ سال با زن و مردی زندگی کرده بود که خیال می‌کرد پدر و مادرش هستند، با این حال هزاران بار از کنار پدر و دختری عبور کرده بود، بی‌آنکه بداند آن دو نگاه مهربان قرابتی با او دارند.
شیدا درست ۹ ماه پیش، از راز زندگی‌اش باخبر شد، انگار دوباره متولد شده باشد و حالا داشت دوران تازه‌ای را سپری می‌کرد. برای او که یک چشمش خنده و یک چشمش اشک بود، مجتمع قضایی صدر معنای جدایی و طلاق نداشت، بلکه مفهوم اتصال به خانواده واقعی‌اش را تداعی می‌کرد؛ هر چند از خانواده چهار نفره آنها تنها دو خواهر باقی مانده بود.
در کنار شیدا زنی سالمند و زنی جوان روی نیمکت نشسته و منتظر نوبت رسیدگی به پرونده بودند. آن دو زن گاهی با هم حرف می‌زدند اما برای شیدا گذشته مثل یک فلاش‌بک سیاه و سفید در یک فیلم سینمایی مرور می‌شد. او روایت‌های مختلف از گذشته‌اش را کنار هم چیده بود تا داستان کاملی از زندگی‌اش به دست آورد. برای او همه چیز از ۴۳ سال و ۶ ماه پیش آغاز شده بود.
شیدا در یک شب مهتابی به دنیا آمده بود. آن شب که به خانه کوچکشان در جنوب شهر پا گذاشت، فقط خواهرش «شهین»- که دو سال بیشتر نداشت - خوشحال شد. انگار که عروسکی زیبا به خانه آورده باشند. پدرش همان‌طور که قنداق بچه را به دست خواهرش می‌داد گفت: «امشب مادرتان در بیمارستان مانده... این بچه را بگیر تا بروم شیرخشک بخرم و زودی برگردم.» بعد رفته بود پشت دیوار حیاط و زار زار گریه کرده بود.
مادر شیدا که به بیماری سل مبتلا شده بود، حتی نتوانست شش ماه دوام بیاورد و سینه گورستان شد جایگاه ابدی اش. پدر هم از صبح تا شب می‌رفت پی یک لقمه نان حلال. تنها عمه دخترها که در شهر دیگری زندگی می‌کرد پذیرفت شهین را مدتی پیش خودش نگه دارد. اما پدر مانده بود با نوزاد شیرخواره چه کند، خواست «شیدا» را به شیرخوارگاه خیریه بسپارد که زن نازای همسایه خواهش کرد، سرپرستی نوزاد را بگیرد و همین طور هم شد. همان هفته زن و شوهر همسایه با پدر شیدا عهد بستند چیزی از پدر و مادر واقعی بروز ندهند و راز زندگی نوزاد برای همیشه سر به مهر بماند.
شیدا خوب می‌دانست که از آن روز تا ۹ ماه پیش، پدر و خواهرش می‌دانستند که در ناز و نعمت دارد زندگی می‌کند. حتی تقدیر چنین حکم کرد که چند سال پیش شهین به عقد پسر عموی ناتنی‌اش درآید و همان جا بود که پچ پچ‌هایی در مورد خودش شنید. از آن روز نیز هم و غمّش شده بود پیدا کردن پدر و مادر واقعی اش.
وقتی پدر واقعی‌اش چشم از دنیا بست، مادرخوانده‌اش آلبوم قدیمی را روی میز گذاشت و تمام داستان فرزندخواندگی و مرگ مادر و ازدواج خواهرش را کامل برایش توضیح داد. تازه آنجا بود که بوی خوش پیرمرد همسایه و نگاه مهربانش را شناخت. احساس مادرانه شهین را درک کرد. بعد هم از تلخی تقدیر زد زیر گریه.
«شیدا» روی نیمکت دادگاه خانواده نشسته بود و همان‌طور که اشک‌هایش را با دستمال کاغذی خشک می‌کرد. شناسنامه‌اش را از کیف‌اش بیرون آورد و دستی روی اسم پدر و مادر خوانده‌اش کشید. بعد دست مادرخوانده‌اش را بوسید و با دست دیگرش دست شهین را در بغل فشرد. بعد هم وارد اتاق دادگاه شدند.
قاضی «بهروز مهاجری» در شعبه ۲۴۴ انتظار ورود آنها را می‌کشید. یکی از برگه‌های داخل پرونده شیدا مربوط به «دادخواست نفی نسب» و برگه دیگر «دادخواست اثبات نسب» بود. از روزی که زن جوان فهمیده بود پدر و خواهر واقعی‌اش چه کسانی هستند، با همسرش مشورت کرده و تصمیم گرفته بود نام خانوادگی پدر واقعی را برای خودش انتخاب کند.
پس از ورود آنها قاضی با لبخند خوشامد گفت و بعد هم توضیح داد برای صدور حکم، دادخواست لازم است نتیجه آزمایش «دی ان ای» زن، خواهرش و مادرخوانده‌اش هم باید در پرونده ثبت شود. سپس نگاهی به زن سالمند انداخت و گفت: «مادرجان، شما ناراحت نمی‌شوید اسمتان از شناسنامه خانم شیدا... حذف شود؟» مادرخوانده نگاهی به شیدا انداخت و جواب داد: «چه اشکالی دارد؟ نظر دخترم برایم مهمتر است و دوست دارم همیشه با دلخوشی زندگی کند. برای من خوشبختی او از همه چیز مهمتر است.»

شیدا بلند شد، زن سالمند را در بغل گرفت و همان‌طور که چشم‌های خیسش را روی شانه‌های او گذاشته بود گفت: «ممنونم. مادرجان.»

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • بدون نام

      44 سال براش مادر و پدر واقعی بودن
      حقشون نبود که حتی نام فامیلیشون را هم نخواد
      اینا همه فقط یه اسمن چیزی که تو قلب آدم هاس مهمتره

    • بدون نام

      بعد شیدا رفت خونشون و تا آخر عمر زندگی خوب و خوشی رو ادامه داد.قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید.

      پاسخ ها

      • پرستش

        دیووونه خخخخخخخ آی خندیدم بخدا خوب گفتی اون آخری را

    • بدون نام

      این همه سال زحمت کشیدن واسش.بزرگش کردن حالا رفته فامیلیش عوض کرده.اگه بابات خوب بود که تورو نمیداد به همسایه.به این آدم ها میگن گربه صفت

    • بدون نام

      حالا چه اهمیتی داره فامیلت چی باشه ای شیدای بی عاطفه

    • طوطی

      به نظر من خیلی هم خوشاینده که بعد از مدتها بفهمی یه خانواده دیگه ای هم داری
      بعضی ها شلوغش میکنن ،دادو بیداد، افسردگی میگیرن ،من که استقبال میکنم از این جریان!!

    • بدون نام

      شیدا وامثال شیدا خیلی بی مروت هست زمانی که پدرش خواست اونوبده به پرورشگاه این دوبزرگواراونو باعشق ومحبت وجوانمردی پذیرفتن حالاجواب محبتشون تغییرنام این خانمه نمیدونه بااینکارقلب این دوشخص میشکنه دوستان پدرومادرواقعی کسانی هستن که به شخص عشق میورزن وزندگی خودشونوبه پاش میریزن صرفابه این بهانه که نه ماه درشکم مادرواقعی بودیم ودیگرهیچ نبایدآدم این عزیزان روکه عنوان پدرومادرخوانده رودارن ازخودش برنجونه مادرکسیه که سال هاتروخشکت کرده وازآب وگل درت آورده فدای خاک پای این نوع پدرومادرها

      پاسخ ها

      • بدون نام

        بابای شیدا از بچه خودش که از گوشت و خونش بود گذشت بعد چطور شیدا از دو تا ادم غریبه نگذره؟!! اینحاست که میگن بچه همون ادمه دیگه

    • بدون نام

      لایک بدون نام ۸/۲۷و۹/۹و ۱۴/۳۴

    • بدون نام

      شیداخانم دل مادرخوانده ات روشکوندی ولی بروی خودش نیاوردمن جای توبودم محبتم روبیشترنثارش می کردم وبه فامیلشون افتخارمی کردم

    • نرگس

      عجب رمانی

    • بدون نام

      شاید خانواده واقعی اش به پول و پله ای برسند

    • سیدایمان

      جان عزیزتون داستان که تعریف نمیکنین... قصه هم خو نمیگین که بخوایم بخوابیم... مثلا یعنی چی که شیدا دریک شب مهتابی به دنیا اومد...
      خوقشنگ داستان اصلی رو بگید که بدونیم فیلم هندی نمیبینیم

    • روزنامه خوان

      سید ایمان عزیز و نرگس عزیز و دوست بدون نام
      این مطلب تحت عنوان قصه های دادگاه در روزنامه ایران چاپ شده و چون در لینک سر ستون مطلب وجود ندارد متوجه نشدید که این ماجرا یک داستان بر اساس واقعیت است.

    • مردجنوبی

      فقط اعدام

    • رها

      دستمزدش این نبودواقعا
      یه نام خانوادگی رو ازشون دریغ کنه
      یاحق

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج