۴۹۸۶۵
۵۷۰۵
۵۷۰۵
پ

اهالی هنر از پایتخت می گویند

قرار بوده بهبود در يكي،‌ دو قسمت آخر سريال هم حضور داشته باشد اما اين اتفاق نيفتاد. بااين حال هم خود احمدي و هم دوستداران سريال از حضور اين بازيگر توانا در ۶،۵ قسمت ابتدايي رضايت داشتند.


اهالی هنر از پایتخت می گویند

مجله ایده آل: پاي مهران احمدي كه به «پايتخت» باز شد کلی خوشحال شدیم. مي‌دانستیم او چقدر به تيم تنابنده- مهران‌فر مي‌آيد و حضورش حتما به دلنشين‌ شدن «پايتخت 2» كمك خواهد كرد. «بهبود» همان جنگلبان و برادر خانم نقي معمولي بود كه تا قبل از نيمه‌هاي سريال در آن حضور داشت و در علي‌آباد ماند و با كاميون ارسطو همراه با گنبد و گلدسته‌ها راهي جنوب نشد. البته اگر بهبود با كاميون همراه مي‌شد حتما يك سر كل‌كل‌هاي نقي- ارسطو را در دست مي‌گرفت و اين موقعيت‌ها به پربار شدن تم طنز سريال كمك مي‌كرد. اتفاقا قرار بوده بهبود در يكي،‌ دو قسمت آخر سريال هم حضور داشته باشد اما اين اتفاق نيفتاد. بااين حال هم خود احمدي و هم دوستداران سريال از حضور اين بازيگر توانا در 6،5 قسمت ابتدايي رضايت داشتند.

اهالی هنر از پایتخت می گویند

قرار بود در قسمت‌های آخر هم باشم

چه شد كه شما به تيم «پايتخت۲» اضافه شديد و شخصيت بهبود شكل گرفت؟

پايتخت تجربه دوم من با آقاي مقدم محسوب مي‌شود. ۲ سال پيش وقتي پايتخت يك پخش شد من از ساختار و فرم اين سريال به شدت خوشم آمد و از دوستي‌ام استفاده كردم و به دوستان خودم احمد مهران‌فر و محسن تنابنده گفتم اگر قرار است «پايتخت ۲» شكل بگيرد، من هم حضور‌داشته باشم. البته قرار بود من در قسمت‌هاي پاياني مجموعه هم باشم اما بنا به دلايلي اين حضور منتفي شد.
به تغيير قصه ربط داشت يا مشكلات ديگري پيش آمد؟

ربطي به قصه نداشت. همه چيز طراحي شده بود اما بعد از لغو سفرم به مالزي، اين اتفاق نيفتاد. اما من به دليل حضور در همان 5،4 قسمت هم خوشحالم.

يعني قرار بود شما در قشم هم باشيد؟ فكر نمي‌كنيد اگر بوديد تعدد موقعيت‌هاي طنز بين شما، نقي و ارسطو جالب مي‌شد؟

بله، بين آقايان تنابنده و مقدم هم صحبت شده بود و قرار بود اين اتفاق بيفتد و من به همراه خانم نصرتي كه نقش همسرم را بازي مي‌كردند، حضور داشته باشيم اما خب به دلايلي نشد. من خودم از اين قضيه خيلي ناراضي نيستم و فكر مي‌كنم همان 5، 6 قسمت كاركردش براي من خوب بود.

محسن تنابنده در نشست خبري سريال مي‌گفت نام‌هاي نقي معمولي و ارسطو عامل هم با هدف انتخاب شده‌ است. آيا پشت اسم «بهبود» هم فلسفه‌اي وجود دارد؟

من به اين چيزها زياد اعتقاد ندارم. اين اعتقادات شخصي آقاي تنابنده است اما به نظر من دوره اين حرف‌ها تمام شده و صرف یک اسم تفكري در بيننده ايجاد نمي‌كند.

خود بهبود هم كه يك جنگلبان بود و به نظر مي‌رسيد آدم بدي نباشد.

بهبود جنگلبان و آدم شريفي بود. در واقع تمام موقعيت و پوزيشن كاراكتر بهبود و داستان بهبود كه از تماشاچي خنده مي‌گرفت بيشترش به اين دليل بود كه او آدم شريفي است و از ترس آبرويش ضجه مي‌زد. بهبود نمي‌خواست شرفش زير سؤال برود و آبرويش لكه‌دار شود. تمام اين بالا و پايين رفتن‌ها باعث ايجاد موقعيت مي‌شد.

آن اوورکت بلند و كلاه بهبود هم خيلي جالب شده بود. خودتان انتخابش كرديد يا مربوط به نقش بود؟

نه، اين دقيقا همان لباس جنگلبان‌ها بود. ماشين هم دقيقا ماشين جنگلباني بود. از روز اولي هم كه كارمان شروع شد اين لباس و پوتين‌ها تن‌مان بود. زير آن اوور هم 2، 3 تا لباس پوشيده بودم.

اهالی هنر از پایتخت می گویند

از راننده‌های شمالی حرف می‌کشیدم

از رسيدن به لهجه مازندراني بگوييد. ظاهرا ۱۰ روز قبل از كارتان به شمال سفر كرديد تا به لهجه برسيد؟

بله، يكي از كارهايي كه در ارائه نقش‌هايم مرا ملزم به انجامش مي‌كند و جزو كاري است كه بايد انجامش دهم پيش‌توليد نقش است به طوري كه بايد براي من تقريبا هم ظرايف نقش دربيايد و هم به لحاظ روحي، ظاهري و فيزيك به آن شخصيت اضافه شود. يكي از اينها لهجه بود و من به همين دليل زودتر به شمال رفتم. اولين كاري هم كه انجام دادم اين بود كه آقاي مهران‌فر و تنابنده ۳،۲ روز مشغول گرفتن تست از شخصيت فرعي داستان بودند و از حدود ۳۰۰-۲۰۰ نفر تست گرفتند. من هم از اين دوستان تقاضا كردم همراهشان باشم و در تمام اين مدت مي‌نشستم و تست اين افراد محلي را فقط نگاه مي‌كردم. روزهاي ديگر در بازار و سطح شهر بين مردم، راننده‌ها و... تردد داشتم و يكي، دو بار هم برگشتم تهران و عمدا با راننده‌هاي محلي برگشتم و در حالي كه آنها نمي‌دانستند چه اتفاقي دارد مي‌افتد با آنها حرف مي‌‌زدم. اينجا بود كه آكسون‌گذاري اتفاق افتاد.
حالا لهجه‌اي كه شما روي آن كار كرديد گلستاني بود يا مازندراني؟

خب، قرار بود علي‌آبادي باشيم. راستش اين تفاوت‌ها براي ما كه دقت مي‌كنيم مهم است وگرنه خيلي از مردم اصلا نمي‌‌دانند لهجه مازندراني با گيلاني فرق مي‌كند و اصلا به دردشان هم نمي‌خورد كه بدانند. مادر من نيشابوري است و در فيلم «آدم» با لهجه نيشابوري حرف زدم اما خيلي‌ها فكر مي‌كنند لهجه خراساني يعني مشهدي در حالي كه بين لهجه‌هاي مناطق مختلف خراسان 50درصد هم شباهت وجود ندارد.

40 روز با سبیل نصفه

هرچند فيلمبرداري در زمستان انجام شد، اما با آن لباس‌ و پوتین کار سختي نداشتید؟

چرا، گاهي اوقات گرمم مي‌شد اما اين شغل ماست و قرار نيست به ما خوش بگذرد. به عنوان يك بازيگر قرار است وارد ميداني شوم و بجنگم. ما كه به هتل نرفته بوديم. بايد براي اينكه نقش دربيايد كار كنيم. از اول هم مي‌دانستیم كار سخت است اما اين خصوصيت كار ماست كه نقش را دربياوريم. مثلا آن سبيل‌ها روي صورت من نرمال بود؟ اين سبيل‌ها 40 روز روي صورت من بود و با اين ظاهر در شهر تردد مي‌كردم. اين سبيل نصفه و تقريبا فرم سبیل چارلي بود. اينها سختي شغلي ماست.

شما گفتيد صحبت با لهجه شمالي و چپ كردن چشم‌هايتان كار سختي بود. اين چپ كردن چشم‌ها براي نقش‌تان تعريف شده بود؟

من و آقاي مقدم و تنابنده صحبت كرديم كه يك چشم بهبود چپ باشد.

تیپ یا شخصیت

و اين ويژگي به خنده‌دار شدن شخصيت كمك مي‌‌كرد؟

به هر صورت قرار است تماشاچي را بخنداند. وقتي قرار است يك كار طنز انجام شود، قطعا اين كار خصوصيات و طنازي خودش رادارد. اگر قرار باشد همه چيز جدي پيش رود ديگر طنزي وجود ندارد. درضمن من بعد از كار «مهرآباد» چيزي كه از كاراكتر فيلم‌هاي كمدي درك كردم اين بود كه نقش طنز چيزي بيش از شخصيت است و به معناي مطلق كلمه تيپ هم نيست. در واقع شخصيتي است كه تبديل به تيپ ماندگار مي‌شود. بارها شنيده‌ايد مي‌گويند فلاني تيپ چارلي را دارد و از قديمي‌ترين تا جديدترين بازيگران بعضي حركات و رفتارها به تيپ برمي‌گردد. براي همين هم هست كه از قديم مي‌گفتند بازيگري در ژانر كمدي جزو سخت‌ترين ژانرهاي بازيگري است. همچنين بايد بگويم وقتي هم مرز بين تيپ و شخصيت رعايت نشود، كار خراب مي‌شود.

اهالی هنر از پایتخت می گویند

لحظه پرتاب سیب را دوست دارم

شما كدام پلان، سكانس يا قسمت سريال را خيلي دوست داشتيد؟

راستش به نظرم آن لحظه‌اي كه سيب را پرتاب مي‌كنم لحظه خيلي جذاب و كمدي‌اي است كه ناخودآگاه آدم را مي‌خنداند و بي‌نظير است. بعد از آن اصراري كه مي‌كردم تا در آن اتاق بخوابم و آنها مي‌پرسيدند براي چي،خيلي خوب شده است. من خودم اين صحنه‌ها را خيلي دوست دارم و هر وقت يادش مي‌افتم خنده‌ام مي‌گيرد. همچنين لحظه‌اي كه تنابنده و مهران‌فر درباره اعتياد من صحبت مي‌كنند، خنده‌دار است. اينجا يك ديالوگ خيلي خنده‌دار وجود دارد كه تنابنده مي‌گويد بهبود مواد دودزايي در بدن خودش توليد مي‌كند كه خيلي جالب است.

حالا كه از اين پلان‌ها حرف مي‌زنيد يادمان مي‌آيد چقدر از اين دست پلان‌هاي بامزه در سريال زياد بوده است.

لحظه‌اي در سريال نبود كه به نظرم اضافه باشد يا خوب يا كار كمدي نباشد. همه صحنه‌‌ها طنز خودش را داشت و با دقت و وسواس ثبت مي‌شد. همه ما قبل از ضبط دورخواني داشتيم و شايد براي يك سكانس يك دقيقه‌اي يك ساعت تمرين مي‌كرديم. هميشه اتفاقات خوب با زحمت و پشتكار زياد رخ مي‌دهد و البته با آدم‌هاي متخصص.

آمده‌ام که بمانم

شما گفتيد دوست نداريد نقش‌هايتان را تكرار كنيد؟

نخير، دقت كنيد كه اين شخصيت ثابت است. من بهبود را با اسم ديگري تكرار نمي‌كنم، مثلا غلامرضا نمي‌شوم.

حالا واقعا جدي گفتيد كه بايد نقش پررنگ‌تري در پایتخت۳ داشته باشيد؟

نه، اينكه شوخي بود اما قبلا هم گفته‌ام. من جوري خودم را به اين خانواده وصل كرده‌ام كه نمي‌توانند جدايم كنند و ما آمده‌ايم كه بمانيم (باخنده).

کل «پایتخت» یعنی «من طربم، طرب منم»

فكر مي‌كنيد چرا مردم اينقدر «پايتخت» را دوست دارند؟

جواب خيلي ساده است. به‌دلیل وجود متخصصان در كار است. وجود بازيگران خوب، البته من خودم را قاطي نمي‌كنم چون بازيگر اصلي نبودم. حضور زنده، قابل باور و قانع‌كننده شخصيت‌ها در كار و هماهنگي با دكوپاژي كه ساختار نمايش‌گونه دارد و شخصيت‌پردازي درست از سوي كارگردان، به علاوه داستان‌هاي به ظاهر ساده‌اي كه معناي قابل تحسين دارد و كار خوب نویسنده‌هاست، همه و همه كنار يكديگر جمع مي‌شود تا كار خوب به وجود بيايد. از طرفي هيچ‌كس در كار حضور آرتيست‌گونه ندارد، مردم خودشان را به شخصيت‌ها نزديك مي‌دانند و ما بازاي خودشان را در سريال پيدا مي‌كنند.

شايد خيلي عجيب باشد اما هنوز «پايتخت ۲» تمام نشده همه درباره سري سوم حرف مي‌زنند و به شدت دنبال اين هستند كه ببينند «پايتخت ۳»هم در راه است يا نه؟

دليلش اين است كه مردم شادي كم دارند. همه ما به اميد شادي زنده هستيم. من در نشست خبري سريال از حضور ناخودآگاه خيام حرف زدم اما شايد لازم نبوده كه كسي آن را بنويسد! اين حضور طرب‌آميز خيام‌واري كه در سريال موج مي‌زند، موجبات شادماني مردم را فراهم مي‌آورد. در واقع «من طربم طرب منم» تمام سريال پايتخت را در برمي‌گيرد. اين مردم دارند زندگي عادي‌شان را مي‌كنند و به اميد روزهاي آينده مي‌نشينند. در اين ميان روابط طرب‌‌گونه‌اي دارند تا بتوانند دل‌شان را خوش كنند. ما همه مشكلاتي در زندگي داريم و اين مرارت و سختي در سريال هم بود به طوري كه در هر قسمت اتفاقي مي‌افتاد كه مي‌توانست منجر به سكته، بيماري، مريضي، بدحالي، دعوا، جنگ و كتك‌كاري شود اما شما مي‌بينيد گرفتاري‌هايي كه در داستان‌ها به وجود مي‌آيد بعضي جاهايش تماشاچي را مي‌خنداند. من قسمت آخر را مثال مي‌زنم. مگر مي‌شود ماشين آدم برود زير آب و آدم بنشيند و بخندد؟ كمدي و طنز دقيقا اين را مي‌طلبد كه انسان در اوج مشكلات و گرفتاري‌ها همه را به هيچ بگيرد و بخندد. مثلا برادر بهبود معتاد، دزد و خلافكار است و همين آدم مي‌تواند ۵ نفر از اعضاي خانواده را بفرستد سينه قبرستان اما اين واقعيت، طنز طربناكي براي تماشاچي ايجاد مي‌كند و بيننده دوست دارد همراه شود تا مشكلاتش را نگاه كند.

آیــا پايتخـت۳ ساخته می‌شود؟

به غير از مردم عادي و اهالي كوچه و خيابان كه تكه كلام‌هاي ارسطو و نقي مجموعه پایتخت مدتي است ورد زبان‌شان شده و با اين جملات خوش مي‌گذرانند، با گشتي كوتاه در ميان اهالي هنر مي‌شد فهميد سريال پايتخت گستره هواداران بسيار وسيعي دارد. هرچند انگار رسم شده كه اهالي سينما و تلويزيون خيلي سخت از كار هم تعريف كنند و با اين جمله كه «متاسفانه نديده‌ام» به نوعي با نگاه از بالا به پايين در مورد ديگر كارهاي ساخته شده صحبت نکنند اما «پايتخت» آنقدر خوب بوده كه حتي از جانب اهالي هنر هم نگاه‌هایی مثبت ساطع مي‌كند. جالب اينكه بيشتر اين فيلمسازان، فيلمنامه‌نويسان و... خيلي راحت نقاط مثبت سريال نوروزي محبوب مردم را برجسته مي‌كنند و از كنار معدود نقاط منفي‌اش به راحتي مي‌گذرند.

اهالی هنر از پایتخت می گویند
منوچهر هادی

ازدواج ارسطو بار طنزش را کم می کند

منوچهر هادی، کارگردان سینما و تلویزیون

ساخت چنين سريال جذاب و پرمخاطبي آن هم در آن زمان محدود كار آساني نيست. فكر مي‌كنم سري سوم سريالي كه توانسته بالاي 90-85 درصد مخاطب جذب كند را حتما باید ساخت. قطعا مخاطبان سريال پايتخت سرمايه‌هاي تلويزيون محسوب مي‌شوند و بايد از آنها حفاظت شود، بنابراين هرطور كه شده باید از ساخت سري سوم مجموعه پايتخت حمايت كرد. در كشورهاي ديگر هم مجموعه‌هايي داريم كه 20-15 سال است در حال ساخت و پخش است. همچنين در كشور خودمان هم مجموعه كلاه قرمزي 16 سال است كه هم در سينما و هم در تلويزيون پخش مي‌شود و با اقبال مواجه است چون موفق عمل كرده، بنابراين پايتخت هم مي‌تواند به عنوان يك مجموعه موفق ادامه داشته باشد به شرطي كه براي ساخت قسمت سوم آن هم از ايده خوب و جذابی استفاده شود. البته محسن تنابنده اينقدر هوشمند است كه براي نگارش فيلمنامه پايتخت بعدي هم سوژه‌اي را انتخاب كند كه بتواند براي سومين‌بار مردم را پاي تلويزيون بكشاند. قطعا آقاي مقدم هم با شناختي كه از مخاطبان تلويزيوني دارد مي‌تواند باز هم طرفدارانش را حفظ كند. البته يك انتقاد هم به فیلمنامه برای نقش كاراكترهاي زن قصه دارم. منظورم اين است كه کاراکترهایی كه خانم رامين‌فر و حسن‌پور در سري اول سريال يا خانم ليندا كياني در سري دوم مجموعه داشتند، شخصيت‌هاي منفعلي بود و بار اصلي قصه روي دوش كاراكترهاي نقي و ارسطو باقي ماند، حتي خود بابا پنجعلي به غير از تكه كلام‌هايي كه بعضي وقت‌ها به كار مي‌برد خيلي داستان را پيش نمي‌برد. طبيعي است سريالي صددرصد موفق خواهد بود كه تمام كاراكترهاي مجموعه تاثيرگذار باشند و هركدام بتوانند به نحوي قصه را جلو ببرند. من فكر مي‌كنم اگرقرار باشد سري سوم سريال ساخته شود، ارسطو حتما ازدواج مي‌كند. البته فكر مي‌كنم بار طنز شخصيت ارسطو بعد از ازدواج كم خواهد شد، چون اكثر اتفاق‌هايي كه براي ارسطو مي‌افتد، اتفاقاتي است كه پيرو خاصيت عاشق‌پیشگی او پيش مي‌آيد اما حتما دوستان براي اين ماجرا هم فكري مي‌كنند. با آرزوی موفقیت برای سیروس مقدم عزیز، محسن تنابنده و به امید روزی که شاهد پایتخت3 باشیم.

اهالی هنر از پایتخت می گویند
محمد هادی کریمی

«پايتخت 3»؛ چرا كه نه؟

محمدهادی كريمي ، فيلمنامه‌نويس و کارگردان

متاسفانه من سريال پايتخت را نديدم اما تعريف‌ها زيادي از آن شنيده‌ام. به نظر من وقتي سري اول و دوم اين مجموعه موفق بوده چرا نبايد سري سوم آن ساخته شود؟ من مي‌گويم سازندگان اين سريال نبايد از ريسك كردن بترسند. شرايط آنها درست مثل سرمربي تيم قهرمان است كه مي‌خواهد استعفا بدهد و برود اما در اين راه ترس چيز بيخودي است و اين ترس بيمارگونه با ريسك بيشتر از بين مي‌رود.

وقتي دو سري از يك سريال موفق بوده حتما سري سومش هم مي‌تواند موفق باشد به شرطي كه سوژه بكري را انتخاب كنند و همين صداقت را در ارائه شخصيت‌ها ادامه دهند.

حقيقت است كه براي موفقيت چنين كارهايي نياز به استفاده از تكنيك پيچيده‌اي نيست. من تيزر و آنونس سريال را كه ديدم، متوجه شدم كار پيچيده‌اي نيست. همان دوربين روي دست كارهاي قبلي بوده اما با چيزهايي كه شنيدم رمز موفقيت سريال صداقت آن بوده است. مثلا من شنيده‌ام در بخشي از داستان يكي از شخصيت‌ها مي‌خواسته كليه اهدا كند اما بقيه نمي‌گذاشتند.اين درست برعكس آن چيزهايي است كه به صورت قراردادي و معمول در رسانه‌ها تشويق به انجامش مي‌شود. اين صداقتي كه در كار وجود دارد آسيب‌شناسي رفتار ما ايرانيان است. به نظر من اين كار اصلا كمدي نيست و يك جور آسيب‌شناسي رفتار ما است كه مي‌خواهيم مقابل غريبه‌ها خودمان را بزرگ نشان دهيم و وقتي خودمان به اين آسيب‌شناسي مي‌پردازيم از آن لذت مي‌بريم. ما دوست داريم بگوييم چگونه ملتي هستيم و مطمئنا اگر اين سريال پايتخت را يك خارجي مي‌نوشت و مي‌ساخت به ما برمي‌خورد اما چون از خودمان است به دل مي‌نشيند.

از طرفي هرچيزي كه در اين سريال وجود دارد، خوب و بد، هيچ چيزي سفارشي و به فرموده نيست. ما ملت اينگونه هستيم، دوست داريم سر هم كلاه بگذاريم، پز بدهيم و... اما دل‌مان هم نازك است و نمي‌توانيم غم و غصه همديگر را ببينيم. به نظر من تصوير واقعي و آسيب‌شناسانه‌اي كه در سريال پايتخت وجود دارد باعث استقبال از آن شده و اتفاق عجيبي در آن رخ نداده است.

اهالی هنر از پایتخت می گویند

یـــار نارنجــی جونـــم

هميشه شنيده و ديده بوديم كه برخی از آدم‌ها معروف ‌شوند اما آيا تا به حال شنيده بوديد كه كاميون‌ها هم مشهور شوند و روي قيمت‌‌شان برود؟ درست همانطور كه قیمت عینک های«ری بن» مدل تام کروز در فیلم تاپ گان قدر و قيمت به مراتب بالاتري پيدا كرد، كاميون عبدالله عابدی هم حالا مشهور شده و اينطور كه صاحبش مي‌گويد بايد قيمتش هم گران‌تر شده باشد! تعجب نكنيد. اينها عين واقعيت است البته به روايت صاحب همان‌ كاميوني كه تمام تعطيلات نوروز در سريال پايتخت مهمان خودماني و بي‌رودربايستي هر شب خانه‌هاي مردم شد. گپ دوستانه ايده‌آل با عبدالله عابدی در نوع خود جالب توجه است. به خصوص كه او زندگي خود را شبيه آنچه در پايتخت اتفاق افتاده مي‌داند و البته از كاميونش بابت نقش‌آفريني در اين مجموعه تقدير مي‌كند!

كاميون من خاص است...

فكر مي‌كنم انتخاب كاميون من براي سريال پايتخت به دليل شرايط خاصي بود كه داشت. معمولا كاميون‌ها گيربكس خوبي ندارند و راحت نمي‌توان آنها را به عقب و جلو برد. اما آقاي مهران‌فر راحت مي‌توانست دنده‌هاي كاميون مرا جابه‌جا كند. سقف كاميون من باز مي‌شود و فيلمبردار مي‌توانست دوربين را از بالاي سقف به داخل ماشين وارد و راحت تصويربرداري كند. شيشه‌هاي ۲ طرف كابين را هم مي‌توان برداشت بنابراين دوربين از بغل ماشين هم مي‌توانست راحت فيلم بگيرد.

کاميونم نقش اصلي است

قيمت كاميون در بازار آزاد امروز نزديك به صد، صد و خرده‌اي میلیون تومان است. البته فكر مي‌كنم اگر بخواهم كاميونم را بفروشم حتما به قيمت بالاتري از من مي‌خرند. بالاخره كاميون من هم يكي از نقش‌هاي اصلي سريال پايتخت بود.

در كابين ماشين زندگي مي‌كنيم

شايد باورتان نشود اما سريال پايتخت خيلي شبيه به زندگي شخصي من است. ما هر سال بهار با خانواده به مشهد مي‌رويم. كف كابين ماشين فرش مي‌اندازيم و پشتي مي‌گذاريم درست مثل يك سالن پذيرايي بزرگ آن را مي‌چينيم و چند روزي آنجا زندگي مي‌كنيم. تعطيلات نوروز هم با كل قوم و خويش چند روزي به دل طبيعت مي‌رويم و چند روزي در كابين كاميون زندگي مي‌‌كنيم.

مي‌خواهم قيدش را بزنم

نزديك به ۲۰ سال است كه شغلم رانندگي اتومبيل سنگين است و ۱۰ سالي است كه همين كاميون را دارم. از شيراز بار مي‌زنم و به تهران مي‌آورم و از تهران هم به شيراز. البته در اين يكي، دو سال اخير تصميم گرفته‌ام شغلم را عوض كنم چون از اين همه جاده‌نوردي خسته شده‌ام. حاضرم هر شغلي داشته باشم جز رانندگي اتومبيل سنگين. طبيعي است بعد از ۲۰ سال بالا و پايين كردن يك جاده روزي خسته شوي و ديگر بخواهي براي هميشه قيد كاميونت را بزني.

اهالی هنر از پایتخت می گویند

گلدسته ها را وقف مسجد كرديم

براي قصه سريال يك گنبد و گلدسته ساخته شد. قرار بود بعد از اتمام سريال آنها را به صاحب آن پس بدهند. مسجد محله ما مدت‌ها بود كه ساخته شده بود اما گنبد و گلدسته نداشت. من به آقاي مقدم پيشنهاد دادم اين گنبد و گلدسته را به مسجد محله ما هديه كند. ايشان هم از پيشنهادم استقبال كردند و اينطور شد كه اين گنبد و گلدسته‌ها وقف مسجد صاحب‌الزمان سعادت‌شهر شهرستان پاسارگاد شد.

خاطرات كاميون‌سواري

يادم مي‌آيد يك‌بار در گردنه هراز ترمز كاميونم بريد، تصور كنيد با ۱۵تن بار ترمز ماشين از كار افتاد و هر لحظه امكان داشت به دره پرت شوم. كار خدا بود كه ماشين ايستاد. از آن روز به بعد هم قدر كاميونم را دانستم و هم قدر زندگي را (مي‌خندد). اما بهترين خاطره‌اي كه در اين ۲۰ سال از كاميون‌سواري دارم، همان روزي است كه گنبد و گلدسته را به محله ما آوردند كه مردم جمع شده بودند و دست مي‌زدند.هيچ‌وقت نمي‌توانم اين نگاه شاد هم‌محله‌اي‌هايم را از ياد ببرم.

مردم با كاميونم عكس مي‌گيرند

بعد از معروف شدن كاميونم هم اتفاقات جالبي افتاد مثلا از خياباني رد مي‌شدم كه خانم و آقايي آمدند به من گفتند تو را خدا بگذار پسرم پشت فرمان كاميونت يك عكس بگيرد. من هيچ‌وقت به كسي نه نگفته‌ام و با روي خوش از طرفداران كاميونم استقبال كرده‌ام.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج