۵۰۶۴۵۲
۵۰۱۰
۵۰۱۰
پ

طنز؛ مروری بر مواضع انتخاباتی رستم دستان

اساطیر ما همواره در طول تاریخ به کمک مظلومان می شتافتند و سعی می کردند در زمان مشکلات همراه شان باشند.

بی قانون؛ ضمیمه طتز روزنامه قانون - مهرشاد مرتضوی: اساطیر ما همواره در طول تاریخ به کمک مظلومان می شتافتند و سعی می کردند در زمان مشکلات همراه شان باشند. البته مشکلات امروز خیلی با دغدغه های گذشته فرق می کند. مثلا به لطف دکتر احمدی نژاد الان از هر خانواده چهار نفره یک نفر ادعای این را دارد که برای ریاست جمهوری مناسب است، رستم هم از این قاعده مستثنی نیست. در شاهنامه فردوسی (چاپ بی قانون) داریم که زال سر و روی رستم را می بوسد و به او می گوید: «پسرم برو هر وقت رییس جمهور شدی برگرد.» پس رستم به راه می افتد...

خوان اول

رستم از پیش زال حرکت کرد تا برای سخنرانی انتخاباتی به گوشه و کنار کشور سر بزند. پس از سخنرانی در زاهدان و دادن وعده برای به بند کشیدن دیو سفید به سمت کرمان حرکت کرد. در راه به بیشه ای رسید و لگام از سر رخش برداشت تا در دشت بچرد و خود به خواب رفت.

در آن دشت، شیری آشیانه داشت از عزیزان رانت خوار که در آن منطقه فعالیت اقتصادی می کرد و برای دادن شیتیل به منطقه آزاد چابهار رفته بود. چون بازگشت، دید رستم در آنجا خوابیده و اسبی در اطرافش می چرد. رستم را شناخت و با خود گفت: «برای تخریب مواضع رستم، باید ابتدا اسبش را از میان بردارم.» پس از میان بیشه جست تا بر گلوی رخش دندان بفشارد اما رخش که از خوب های رزمی کشور بود و حتی قصدهایی هم برای دور بعد شورای شهر داشت، با یک دولیاچگی زیبا دندان های شیر را درون دهانش ریخت و آن قدر او را زد تا بمیرد.

وقتی رستم از خواب برخاست و جسد شیر و بدن خونی رخش را دید، بر رخش غرید که: «چه کسی به تو گفت با شیر بجنگی؟ من خودم تو خواب بلد بودم حالشو بگیرم» و دستاوردهای مبارزه را به نام خودش زد و رخش را زین کرد و به سوی خوان دوم رفت.

خوان دوم

رستم به دشت کرمان رسید که برخلاف زابلستانِ سیل زده، یک قطره آب هم در آن پیدا نمی شد و محرومیت به حدی بود که لوله کشی گاز، لوله کشی آب و مال مخابرات خوابیده بود. همان لحظه بزی را دید و با خود گفت: «بهتر است دنبال این بز بروم و ببینم از کجا آب می خورد و سپس شاخ هایش را جدا کنم و توان مدیریتی خود را نشان بدهم.»

پس به دنبال بز رفت و برکه ای یافت و بز را گرفت و شاخ هایش را جدا کرد و خودش را هم کباب کرد و سیر و سیراب، خواست چرتی بزند. رخش هم زیر لب گفت: «حالا هی تو بخواب، من نگهبانی بدم!» اما رستم به او گوشزد کرد که با کسی درگیر نشود و سعه صدر داشته باشد و اگر شیری چیزی دید، رستم را بیدار کند تا از طریق مصالحه و مفاهمه با او برخورد کند.

دقایقی بعد، اژدهایی عظیم به برکه رسید. رخش رستم را بیدار کرد، اما اژدها بلافاصله پنهان شد. رستم، شاکی از رخش دوباره به خواب رفت. وقتی خوابش سنگین شد، اژدها دوباره نزدیک آمد و رخش رستم را صدا زد. رستم بیدار شد و باز اژدها را ندید و به رخش گفت: «دفعه دیگه الکی بیدارم کنی اون حکم معاون اولی که قولشو بهت دادم کنسله ها!» و باز به خواب رفت. بار سوم اما اژدها نتوانست پنهان شود و رستم او را دید و شمشیر کشید اما ناگهان یادش آمد که در سفرهای انتخاباتی چهره ای صلح طلب از خودش به نمایش گذاشته و گفت: «اِژ اِژ مهربونم، اسمتو بگو بدونم!»

اژدها که تا آن روز با چنین مبارز گوگولی ای مواجه نشده بود، اول کمی خجالت کشید، ولی بعد خودش را پیدا کرد و گفت: «منم اژدها، آتشین دم منم * مرا فحش دادی؟ میگم به ننه م!» اصلا اسم خودت چیه؟» و گریه کنان خواست که برود پیش مامانش. اما رستم که دید حوصله حضار سر رفته و دوربین های شان را غلاف کرده اند، سریع تیغ کشید و چنین داد پاسخ که: «من رستمم * ز دستان سامم، هم از نیرمم * اگر با من اینگونه تندی کنی * منم قهر، میرم میگم به ننه م!»

پس رستم و اژدها گلاویز شدند و رخش که دید زور اژدها برخلاف روحیه سوسولی اش بسیار زیاد است، دندان به تن او کشید و پوستش را از جا کند. رستم هم از غفلت حریف استفاده کرد و سر اژدها را برید و جویی از خون جاری شد. رستم شمشیر بر دست گرفت و خدا را شکر کرد و رو به شمشیر گفت: «من شکوه و توانم را از تو دارم». رخش گفت: «ما هم که قاق بودیم دیگه؟»

رستم سر و تن در چشمه شست و دوتایی به سمت خوان سوم به راه افتادند.

خوان سوم

رستم به سفرش ادامه داد، به جایی رسید پر از درخت و گیاه و آب روان. چشمه ای دید و در کنارش جامی پر از شراب و غذا و نان یافت و متعجب شد. در همین حال تعجب بود که مخالفانش از او فیلم گرفتند و گفتند: «رستم در مراسمی به منطقه پر درختی از سوئد که در آن شراب و زنان مورددار حضور داشتند رفته!» رستم داشت در اینستاگرامش این ادعا را تکذیب می کرد که زن جادوگر رستم را دید و خود را به شکل زیبارویی در آورد و نزد او رفت. رستم از دیدن او شاد شد و گفت: «جوووون! خدایا شکرت!» اما تا رستم نام خدا بر زبان آورد، جادوگر به چهره زشت خود برگشت و رستم بلافاصله با خم کمندش سر جادوگر را به بند آورد و او را با خنجر به دو نیم کرد. رخش از پاسخ ماند.

خوان چهارم

رستم که مشخص نبود واقعا قصد دارد در انتخابات شرکت کند یا یک بودجه ای گیرش آمده و باید هدر بدهد، طبق معمول یک بیشه و چراگاه پیدا کرد و ببر بیان (مردم چه اسمایی رو لباس شون می ذارن، ما جرأت نداریم به نیسان آبیمون بگیم ببر!) را تا کرد و زیر سرش گذاشت و از رخش خواست آهنگ لالایی ویگن را برایش بخواند تا خوابش ببرد. چشمان رستم تازه گرم شده بود که صاحب زمین با لگد به رستم زد و گفت: «پاشو بینیم، اسبت نصف محصولاتمو خورد!» رستم که خواب برایش مسئله ای ناموسی بود، از خشم گوش های صاحب زمین را گرفت و کند. صاحب زمین گریه کنان به نزد «اولاد تندرو» رفت و از او خواست رستم را به سزای اعمالش برساند.

اولاد به همراه دوستان موتورسوارش به رستم هجوم آوردند، اما رستم یکی پس از دیگری موتورهایشان را ترکاند تا به خود اولاد رسید. به اولاد گفت: «اگر راستش را بگویی و کمکم کنی با تو کاری ندارم. منزل آقای دیو سپید را به من نشان بده.»

اولاد پرسید: کجا بهتون آدرس دادن؟

رستم از روی کاغذ خواند: نوشته خیابون هفتم، نبش ببر بیان فروشی ایکات.

اولاد به رستم گفت: خودم هم مسیرم از آن سمت است، پس با تو می آیم. ضمنا تنهایی از پس 12 هزار دیوی که بر سر راه هستند بر نمی آیی.

رستم خندید و گفت: «تو را با خودم می برم، ولی فقط گوشه ای بایست و تماشا کن چه بر سرشان می آورم و با گوشی من لایو بگیر و بذار اینستا تا طرفدارام ببینن.» پس با رخش و اولاد به سمت کوه اسپروز به راه افتادند.

خوان پنجم

رستم که هر لحظه از وعده های اولیه اش مبنی بر عطوفت و مهربانی با همه اقشار دور می شد، به لشکر دیوها رسید. ارژنگ دیو بیرون آمد و پرسید: «بگو کیستی کاین چنین عر زنی؟ * خیال کردی که دیوی و یا بتمنی؟»

رستم پاسخ داد: «منم رستمِ پورِ دستان داداچ * چو نامم شنیدی به دیوار بپاچ!»

سپس با اسب به سوی او تاخت و سر و گوشش را گرفت و سرش را از تن جدا کرد و به سوی بقیه دیوان انداخت و تنش را به دیوار پاچید! دیوها ترسیدند و قصد فرار کردند، رستم شمشیر کشید و آنها را کشت و رو به اولاد گفت: «خوب شد؟»

اولاد لایک داد و فیلمبرداری لایو را قطع کرد.

خوان ششم

رستم و اولاد و رخش به هفت کوه رسیدند و لشکر دیوها را دیدند که در راه نگهبانی می دهد. رستم به اطراف نگاه کرد و وقتی دید رخش حواسش نیست و دارد برای خودش می چرد، به اولاد گفت: «ببین داداش، تا الان خیلی مرام گذاشتی. اگه اینجا رو هم بگی چطوری رد کنم، رییس جمهور که شدم معاون اولی مال خودته.»

اولاد به او گفت: «این دیوها بسیار به موسیقی علاقمند بودند، اصلا به خاطر همین که کنسرت می خواستند، مجبور شدند محل زندگی شان را ترک و به اینجا بیایند. پس در راه برای شان آواز بخوان تا مسحور شوند و بتوانی از میان شان رد شوی.»

رستم صدای چندان خوبی نداشت و در دوره اول عکدمی هم یکی مانده به آخر شده بود. پس گفت: «اصلا من سبکم راک فارسیه!» و شروع کرد به خراش دادن روح و روان دیوها. اما چون دیوهای درمانده خیلی وقت بود موسیقی نشنیده بودند، به همین هم راضی شدند و جادو شده بر جای خود ماندند. رستم از میان دیوها عبور کرد و به غار دیو سفید رسید.

خوان هفتم:

رستم پا به غار نهاد و فریادی کشید. دیو از جا پرید و قفل فرمان را برداشت و به سمت رستم رفت. رستم با تیغ، تاندون یک دست و یک پای دیو را برید. دیو ناگهان غریو خنده سر داد و گفت: «اینجوری از سربازی معاف میشم.» رستم دید که با دیوی دیوانه طرف است، با خود گفت: «اگر من امروز زنده بمانم، از رقابت های انتخاباتی کنار می کشم.» دیو سپید با خود گفت: «از جانم ناامیدم. اگر از چنگ این اژدها رها شوم همه دیوها شام مهمون من!»

سرانجام رستم فریادی کشید و گرز گران بر سر دیو کوبید و او را به زمین زد. سپس جگر دیو را بیرون کشید و نزد اولاد برد و گفت: «جیگر برای جیگر ^_^» و بدین سان او را گول زد و هر چقدر که رخش و اولاد برای معاون اولی هزینه کرده بودند مالید. رخش پس از این که فهمید کل قضیه منتفی شده و تمام وعده ها پوچ بوده گفت:

«هزار آفرین باد بر زال زر * که پرورد مردی چنین کره خر

چه پر گوی و پر وعده و پر مثال * ولی در عمل گوشتکوب، بی خیال

مرا وعده بسیار دادی همی * نکردی عمل آنقدر، یک کمی

سپس وعده دادی به اولاد راد * کروکی کش و مرد آدرس نهاد!

ولی فرض کردی تو ما را دو بوق * بدادی همه ش وعده های دروغ

بر آن موی و بر هیکلت شرم باد * دم کاندیدای رقیب گرم باد

و دوتایی با اولاد به سوی ستاد انتخاباتی کاندیدای حزب مخالف دویدند.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج