۷۰۶۰۳۱
۵ نظر
۵۱۸۴
۵ نظر
۵۱۸۴
پ

ادبیات دیگر در برج عاج نیست

ر. اعتمادی: دیگر کتاب جاودانه نداریم

کلاس اول راهنمایی بودم. آخرین روزهای اسفند بود که به طور اتفاقی در مدرسه کتابی جیبی در دست یکی از دوستانم دیدم؛ «کفش های غمگین عشق» و البته نام نویسنده هم برایم خیلی عجیب بود: «ر. اعتمادی». دوستم این کتاب را از دخترخاله اش قرض کرده بود و با موافقت دخترخاله اش که کمی از ما بزرگتر بود، قرار شد در تعطیلات نوروز آن را به من قرض بدهد.

سالنامه اعتماد - ندا آل طیب: کلاس اول راهنمایی بودم. آخرین روزهای اسفند بود که به طور اتفاقی در مدرسه کتابی جیبی در دست یکی از دوستانم دیدم؛ «کفش های غمگین عشق» و البته نام نویسنده هم برایم خیلی عجیب بود: «ر. اعتمادی». دوستم این کتاب را از دخترخاله اش قرض کرده بود و با موافقت دخترخاله اش که کمی از ما بزرگتر بود، قرار شد در تعطیلات نوروز آن را به من قرض بدهد. او به وعده اش وفا کرد و من هم در همان اولین روز عید کل کتاب را خواندم. اولین کتابی بود که اصلا نمی توانستم آن را بر زمین بگذارم.

سال ها گذشت و من به جز «کفش های غمگین عشق» کتاب دیگری از «ر. اعتمادی» نخواندم. از همان کتاب هم چیز زیادی به یاد ندارم اما نوروز هر سال بی اختیار به یاد «ر. اعتمادی» می افتم و «کفش های غمگین عشق» در آن قطع جیبی جلوی چشمم جان می گیرد. «ر. اعتمادی» نه تنها رمان هایی پرمخاطب نوشته بلکه سردبیر یکی از پرمخاطب ترین مجلات پیش از انقلاب است. او سال ها به عنوان سردبیر مجله جوانان و نیز خبرنگار دبیر و معاون سردبیر روزنامه اطلاعات فعالیت داشته است. «ر. اعتمادی» در خانه اش در شهرک اکباتان به گرمی پذیرای ما شد و با او سفری به گذشته داشتیم؛ از دوره طلایی روزنامه اطلاعات و مجله جوانان تا نوشتن اولین کتاب های پرفروشش. با ما در این گفتگو همراه باشید.

ر. اعتمادی: دیگر کتاب جاودانه نداریم

بسیاری از ما کتاب خواندن را با آثار نویسندگانی چون شما آغاز کردیم؛ اما خود شما با چه آثاری، خواندن را آغاز کردید؟

- نویسنده ای هستم که چهار نسل کتاب های مرا خوانده اند و با آنها زندگی کرده اند. تقریبا از سال 1339 که اولین کتابهای من شروع به چاپ کرد، خوشبختانه همیشه نویسنده پرمخاطبی بودهام و چون در مطبوعات هم کار می کردم، مردم خیلی زود با «ر. اعتمادی» آشنا شدند و حالا هستند کسانی که با موهای سفید مرا بغل می کنند و می گویند با کتاب شما با خواندن آشنا شدیم، عشق را فهمیدیم، عاشق شدیم، ازدواج کردیم ولی فکر نمی کردیم شما هنوز زنده باشید. تقریبا از 34 سالگی ام بود که مردم شروع به خواندن آثارم کردند اما من از کودکی به خواندن علاقه داشتم،

با این که در شهر لار که شهر کوچکی بود متولد شده بودم. این شهر فقط یک کتابفروشی داشت با سی چهل کتاب. تا کلاس چهارم ابتدایی، همه آن کتاب ها را خوانده بودم. وقتی هم آن کتاب ها تمام شد به در خانه مردم می رفتم و اگر کتابی داشتند، قرض می گرفتم و می خواند. در 13 سالگی وقتی به تهران آمدم، عشقم به ادبیات شکوفا شد چون در تهران دسترسی به کتاب خیلی آسان بود و خیلی زود عضو کتابخانه ملی شدم. امکانات مالی ام طوری نبود که بتوانم کتاب بخرم. از همان زمان با آثار بزرگان رمان نویسی و ادبیات ایران و جهان آشنا شدم و هیچ هفته ای نبود که دو، سه داستان نخوانم و اغلب هم به شدت تحت تاثیر داستان ها قرار می گرفتم

اما آن زمان فکر نمی کردم روزی شخصا داستان بنویسم. بیشتر دنبال خبرنگاری و گزارش نویسی بودم. دبیرستانی که شدم مقالاتی برای نشریات می نوشتم و چاپ می شد. اولین شغل و آخرین شغل من روزنامه نگاری بود. آن هم روزنامه نگاری پر رقیب و پر جنجال و با معیار جهانی، نه روزنامه نگاری امروز که اصلا قبولش ندارم. زمانی که در مجله اطلاعات هفتگی کار می کردم، برای اولین بار تصمیم گرفتم داستان کوتاه بنویسم و همین داستان کوتاه به قدری مورد استقبال جوانان قرار گرفت که ناگهان تبدیل شدم به نویسنده روز نسل جوان.

در لار که تعداد کتاب ها کم بود، چه کتاب هایی می خواندید و به واسطه چه کتاب هایی، خواندن را تجربه کردید؟

- کتاب های آن زمان مثلا داستان امیر ارسلان و نظیر اینها بود. تقسیم بندی آثار کودک و نوجوان و اینها نبود. بیشتر گلستان سعدی می خواندم.

در آن سن کم متوجه گلستان می شدید؟

- بله. یادم هست در کلاس چهارم ابتدایی گلستان سعدی را به راحتی می خواندم. حافظ می خواندم و برای مادرم فال حافظ می گرفتم و توضیح می دادم. این مزیت تنها شامل حال من نبود. در تمام ایران چون آموزش و پرورش توجه خاصی به زبان و ادبیات فارسی داشت، در کلاس چهارم دبستان گلستان می خوانیدم که پر از قصه است ولی امروز لیسانسه ها هم توانایی خواندن گلستان را ندارند.

به جز کتابخانه ملی تهران چه راه دیگری برای تامین کتاب داشتید؟

- آن زمان در هر کلاسی اگر 30 نفر شاگرد بود، 20 نفرشان کتاب خوان بودند و کتاب داشتند. ما مرتب بین خودمان کتاب مبادله می کردیم. اگر کتابی می خواستیم که احتمالا توان خریدش را نداشتیم، اجاره می کردیم. شوق کتاب خواندن به خصوص در طبقه متوسط ایران همیشه بوده و امروز هم هست و فقط می توانم بگویم در هر کلاسی که بودم، لااقل دویست جلد کتاب از همکلاسی هایم قرض می کردم و می خواندم.

چه شد که از روزنامه نگاری سر در آوردید؟

- بعد از خدمت وظیفه دنبال شغل می گشتم. سال 1335 هنوز پول نفت وارد بازار ایران نشده بود و پیدا کردن شغل خیلی مشکل بود و نمی توانستید شغلی را پیدا کنید که دوستش داشتید. هر جایی که کاری پیدا می شد همان را انتخاب می کردید. همه جا سر می زدم تا شغلی پیدا کنم. تصادفا یکی از دوستانم که پدرش مشترک روزنامه اطلاعات بود متوجه شد این روزنامه می خواهد برای اولین بار در ایران کلاسی برای تربیت خبرنگار دایر کند. او به من گفت در این کلاس شرکت کنم به خاطر انشاهای خوبی که در مدرسه می نوشتم. برای شرکت در این کلاس ثبت نام کردم اما اصلا امید به قبولی نداشتم چون برای آن کلاس 15 نفر می خواستند و بیش از 800 نفر اسم نویسی کرده بودند ولی در هر صورت در آن کنکور قبول شدم چون سوژه ای را که داده بودند با نثر خوبی نوشته بودم.

ر. اعتمادی: دیگر کتاب جاودانه نداریم

چه سوژه ای بود؟

- این که شما به عنوان خبرنگار رفته اید کشتارگاه. آنجا گاوی که شاهد کشته شدن همنوعانش است، رم و به خیابان فرار می کند و همه چیز را به هم می ریزد. شما این صحنه را تصویر کنید. البته به جز این گزارش، صد پرسش به صورت تست و شامل معلومات عمومی مطرح شده بود و چون همیشه در حال مطالعه بودم، طبیعتا از عهده پاسخگویی برآمدم و از همان سال ۱۳۳۵ به عنوان روزنامه نگار مشغول به کار شدم که تا سال ۵۹ ادامه داشت. در این سال از عالم روزنامه نگاری خارج شدم در حالی که در این کار رکوردی زدم که هنوز کسی آن را نشکسته است. مجله جوانان که خودم در موسسه اطلاعات بنیان گذاشتم به چهارصد هزار تیراژ رسید و به طور مداوم در این رکورد ماند و متاسفانه این رکورد هنوز دست من است.

در آن دوره استادان آموزش خبرنگاری شما چه کسانی بودند؟

- مدت این کلاس دو ماه بود و ما از صاحبان تجربه درس می گرفتیم چون آن زمان بهترین روزنامه نویسان ما تجربی بودند و هنوز هم کار روزنامه نگاری تجربی است. آن دو ماه شخصیت های معروفی به ما آموزش دادند، از جمله آقای عباس مسعودی که بنیانگذار موسسه اطلاعات بود. آقای دوامی سردبیر روزنامه بود، آقایان تورج فرازمند، آقای حجازی که نویسنده بودند و درباره نویسندگی صحبت می کردند، پروفسور سعید نفیسی و ... شخصیت های مختلف برای ما صحبت می کردند. بعد از دو ماه ما را تقسیم بندی کردند و در قسمت های مختلف مشغول به کار شدیم. ما هم در روزنامه از طریق کسب تجربه از دبیران و سردبیرانی که داشتیم به تدریج پا گرفتیم.

شما در کدام حوزه ها کار می کردید؟ ادبیات یا هنر یا حوزه های دیگر؟

- در تمام رشته ها کار کردم. اولین بار مسئول صفحه اخبار شهرستان های روزنامه اطلاعات شدم که هر روز یک صفحه کامل داشت. گزارش هایی که از شهرستان ها می رسید، چون عموما نمایندگان آن زمان روزنامه اطلاعات کم سواد بودند، گزارش ها نیاز به بازنویسی داشت و آن صفحه در تمام حوزه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و ... خبر داشت. در نتیجه جزو روزنامه نویسانی شدم که می توانستم در تمام رشته ها کار کنم.

حتی ورزشی. هر حادثه مهمی هم در شهرستان ها اتفاق می افتاد، خودم برای تهیه گزارش می رفتم. این تجربه باعث شد در تمام رشته های مختلف روزنامه نگاری کار کنم و موفق هم باشم از جمله به عنوان خبرنگار اختصاصی مجله اطلاعات هفتگی که آن زمان پرتیراژترین نشریه بود مشغول به کار شدم. هفته ای چهار، پنج رپرتاژ در رشته های مختلف داشتم. حتی برخی از رپرتاژهایم در مجلات خارجی ترجمه و منتشر شد. مدتی دبیر بخش فرهنگی، اجتماعی، هنری ورزشی روزنامه اطلاعات شدم. مدتی معاون سردبیر و سرانجام پیشنهاد راه اندازی مجله جوانان را دادم که چون آثارم بین جوان ها پرفروش بود، پذیرفته شد.

روزنامه نگاری بسیار وقت گیر و انرژی گیر است. با وجود مشغولیت هایی که در روزنامه داشتید، داستان نویسی تان به چه سمت و سویی رفت و چقدر فرصت مطالعه داشتید؟

- معتقدم یک روزنامه نگاریا داستان نویس خوب، حتما باید حرفه ای باشد. یعنی باید تمام وقت و انرژی اش متوجه کارش باشد. آن زمان بیشتر روزنامه نویس ها شغل دوم داشتند چون روزنامه زندگی مادی شان را تامین نمی کرد. البته به تدریج روزنامه ها هم موفق شدند عده ای را خاص خود نگه دارند ولی من از ابتدا با خود عهد کرده بودم جز روزنامه نویسی و نویسندگی که عشق و علاقه من است، به هیچ کار دیگری نپردازم. بنابراین تنها خبرنگاری بودم که از ۷ صبح تا ۱۰ شب در روزنامه بودم و کار می کردم.

زندگی تان تامین می شد؟

- بله، چون تمام وقتم را در روزنامه گذاشته بودم. البته هرگز دنبال زندگی اشرافی نبودم. یک زندگی معمولی چون عشقم به کار روزنامه بود و عاشق نوشتن بودم و تمام وقتم صرف کارهای روزنامه یا نوشتن داستان می شد و بسیاری از داستان هایم در فاصله یکی دو هفته تا ۶ ماه تمام می شد و مثلا داستان «ساکن محله غم» را که بسیار سروصدا کرد، در بیست و چهار ساعت نوشتم. کارم خیلی سریع بود و ظاهرا هم آنتن ذهنی من با آنتن ذهنی مردم هماهنگ بود چون هر چه می نوشتم، با شوق می خواندند و به چاپ های صد و دویست می رسید. به هر حال وقتی کسی حرفه ای باشد، تمام افکارش متوجه حرفه اش می شود و مطالعاتش هم در این زمینه خواهد بود.

در داستان نویسی می شود از تخیلی خیلی استفاده کرد ولی در روزنامه نگاری همه چیز باید مستند باشد. این تفاوت خللی در کارتان ایجاد نمی کرد؟

- هرگز. اولا چون ابتدا با روزنامه نویسی شروع کردم، عادت کرده ام مثنل هر خبرنگاری بالای سر حادثه بروم و آن را ببینم و بعد بنویسم. این عادت در داستان نویسی هم با من آمد. تمام داستان هایی که نوشته ام واقعی است. داستان تخیلی ندارم. عادت کرده ام که ببینم و بعد بنویسم. این رویه را در بسیاری از نویسندگان مشهور جهانی دیده بودم. مثلا همینگوی بعد از شرکت در جنگ های اسپانیا داستان «زنگ ها برای که به صدا در می آید» را نوشت یا «جک لندن» روزنامه نویس به قطب جنوب رفت و «سپید دندان» را نوشت.

تقریبا بسیاری از داستان نویسان جهان سر صحنه می رفتند یا با آدم هایی که قهرمان صحنه بودند صحبت می کردند. یادم هست داستان «شب ایرانی» که بارها تجدید چاپ شده و مورد تحسین مرحوم جمالزاده پدر رمان نویسی ایران قرار گرفته، برگرفته از یک خبر است که روزنامه ای در آلمان نوشته بود. پسری آلمانی به خاطر دختری ایرانی، دست به خودکشی زد. برایم خیلی جالب بود. آن زمان دختران ما که به فرهنگ می رفتند بیشتر عاشق پسران فرنگی می شدند و این بار دیدم عجیب است، پسری آلمانی عاشق دختری ایرانی شده است. بلافاصله به کمک خبرنگاری که برای مجله جوانان کار می کرد این دختر را پیدا کردم. تمام صحنه های این داستان را دیدم و از دل اینها این قصه خلق شد.

همه قصه های من همین طور نوشته شده است. داستان دیگری دارم به نام «دختر خوشگل دانشکده من» که بخشی از تجربیات من در دوره دانشجویی است یا «کفش های غمگین عشق» که نوشتن آن به ماجرایی بر می گردد که یکی از آشنایان درباره سرگذشت تراژیک دختری در دانشگاه پهلوی شیراز تعریف کرد. بلافاصله به شیراز رفتم و با دوست این دختر صحبت کردم و تمام مکان هایی را که در قصه وجود دارد دیدم و از مجموعه اینها این قصه نوشته شد. همه قصه های من واقعی است. گاهی کسانی می آیند به خانه ام و سرگذشتشان را می گویند که اگر برایم جالب باشد، آن را می نویسم. همیشه عادت داشته ام مثل روزنامه نگاری، داستانم هم مستند باشد.

ر. اعتمادی: دیگر کتاب جاودانه نداریم

جالب است تعداد نسبتا زیادی از نویسندگان پیشینه روزنامه نگاری داشته اند.

- بله، بسیاری از نویسندگان مشهور جهان ابتدا آثارشان در روزنامه ها چاپ می شد، مخصوصا به صورت پاورقی که متاسفانه در کشور خود ما بعضی از نشریات چپ و راست، پاورقی نویسی را تخطئه می کردند در حالی که نمی دانستند امثال ویکتور هوگو، بالزاک، همینگوی، داستایفسکی، رومن رولان، سارتر و بسیاری دیگر پاورقی نویس بودند.

داستان های خود شما هم به صورت پاورقی منتشر می شد.

- چند داستان اولیه من به صورت مستقل اپ شد اما بسیاری از داستان هایم را به صورتپاورقی در مجله جوانان منتشر کردم که بعد از انقلاب هم حدود 12 داستان به صورت مستقل روانه بازار کتاب شد.

ولی اولین داستان های شما در مجلات چاپ شد.

- همینطور است. وقتی در مجله اطلاعات هفتگی خبرنگار بودم، تصمیم گرفتم داستانی بنویسم. آن موقع مجله هر هفته یک داستان کوتاه از نویسندگان مشهور روز چاپ می کرد. من داستانی نوشتم تحت عنوان «گور پریا» که سرگذشت واقعی خودم بود از دوره سربازی در مرز آستارا. انتظار قبول و چاپش را نداشتم ولی چاپ شد و جوان های آن روز چنان استقبالی از این داستان کوتاه کردند که شدم داستان نویس جوان ها و اگر چاپ نمی شد، هرگز وارد عرصه نویسندگی نمی شدم. بعد هم شش داستان کوتاه برای مجله نوشتم و به عنوان «دختر خوشگل دانشکده من» که سال 39 چاپ کردم.

پس از آن تصمیم گرفتم داستان بلند بنویسم. اولین داستان بلند من «تویست داغم کن» بود که اسمش عجیب و غریب و سوژه اش هم غیر عادی بود و چون خودم جوان بودم و در دسته های جوانان بودم و جوانان آن روزی حرف های تازه ای می زدند که برای جامعه آن روز ایران قابل هضم نبود، آن را به صورت داستان نوشتم که خیلی سروصدا کرد. آن زمان تیراژ کتاب 1000 نسخه برای یکی، دو سال بود اما این کتاب در یک هفته 5 هزار نسخه اش فروش رفت و بعد به بی نهایت چاپ رسید. کتاب دومم «ساکن محله غم» بود که برای نوشتن آن سه ماه در «شهرنو» زندگی کردم، با لباس مبدل و قیافه درب و داغون و خودم را وارد زندگی ساکنان این محله کردم.

به شما اعتماد می کردند؟ می دانستند روزنامه نگار هستید؟

- هرگز متوجه هویت من نشدند. خودم را یک بارفروش معرفی کرده بودم و البته چون آدم ورزشکاری هم بودم و شجاعت وارد شدن به درگیری ها را داشتم، از طریق آشنایی و درگیری با جماعت تیغ کش و گردن کلفت، خودم را به آنان قبولاندم و آنان مرا به این محله بردند و «ساکن محله غم» از آثار پر صدای من بود که هنوز هم به صورت قاچاق بی نهایت چاپ می شود.

داستان ها یا گزارش های تان سانسور نمی شد؟ مثلا همین «ساکن محله غم» مشکل ساز نشد؟

- در مورد کتاب آن سختگیری که الان می شود، نبود. فقط روی کتاب های سیاسی حساسیت بود. کتاب های غیرسیاسی اصلا خوانده نمی شد. بسیاری از آثار جلال آل احمد و شاملو و دیگر مخالفان حکومت هم چاپ می شد اما کتاب های من اجتماعی یا عاشقانه بود، بنابراین درگیری نداشتم و تنها درگیری ام درباره کتاب«ساکن محله غم» بود که شکایتی شد به صورت شخصی و نه دولتی. البته چون روزنامه نویس مشهوری شده بودم، خیلی رعایتم را کردند و دو ماه حبس قابل خرید برایم در نظر گرفتند و دو هزار تومان جریمه نقدی شدم ولی در زمینه بقیه کتاب ها مشکل نداشتم. در روزنامه هم گاهی درباره مسائل سیاسی مشکل وجود داشت که گریبانگیر می شد، چنان که امروز هم گاهی وجود دارد.

در دورهای فعالیت خود را آغاز کرده اید که بسیاری از روزنامه نگاران و نویسندگان به حزب توده متمایل شده بودند. هرگز چنین گرایشی پیدا نکردید؟

- از اواخر قرن نوزدهم تا نیمه اول قرن بیستم ایدئولوژی چپ بر فضای روشنفکری حاکم بود که ادبیات را به دو بخش تقسیم می کرد؛ ادبیات ایدئولوژیک که توضیح و تبیین زندگی طبقات نادار، فقیر، زحمتکشان و امثالهم بود و ادبیاتی را که به قول خودشان اشرافی گری بود و تحقیر می شد. از سال 1320 که فضای ایران باز و حزب توده فعال شد چون سازمان دیگری نبود که در زمینه ادبیات کار کند، نشریات حزب توده روی افکار و نوع نویسندگان اثر می گذاشتند، آثاری را تایید می کردند که به نوعی ایدئولوژی چپ را تبلیغ می کرد. من در سال 1326 به تهران آمدم؛

من در خانواده ای ملی گرا رشد کرده بودم و بیشتر به احزاب ملی توجه داشتم اما ایدئولوژی کمونیستی آن هم از نوع استالینیستی تا سال های دور حاکم بر فضای ادبیات ما بود و هنوز هم متاسفانه منتقدین ادبی روز ما در نقد آثار نویسندگان که نگاهی ایدئولوژی زده دارند و به آثار این گونه نویسندگان، آن هم چند نفری که در همین زمینه ها داستان نوشته اند، توجه می کنند و از پرداختن به آثار سایر نویسندگان تن می زنند. نظر من این است همچنان که دانشگاه های مان را به روز می کنیم، صنایع مان به روز می شود، داستان نویسی هم بایدبه روز شود ولی ما هنوز در حال و هوای قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم نفس می کشیم و نمی خواهیم بپذیریم که ادبیات داستانی کاملا دگرگون شده.

ممکن است در این زمینه توضیح بیشتری بدهید.

- ببینید، در قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم تکنولوژی جدید پا نگرفته بود که یکی از نتایج آن تخصصی شدن مسائل این جهان است. در آن دوره نویسندگان، امثال هوگو، زولا، ژید، بالزاک، دیکنز می توانستند در برج عاج خود بنشینند و راهکار ارائه کنند و به همین دلیل نویسندگان ادبیات داستانی هم قصه گو بودند و هم نقش رهبری داشتند چون مسائلی که گریبانگیر جامعه بود، مشخص بود اما از نیمه دوم قرن بیستم علوم چه در زمینه فرهنگی، اجتماعی و مسائل مربوط به تکنولوژی بسیار تخصصی شده و دیگر یک نفر نویسنده نمی تواند در زمینه تمام مسائل جامعه خودش اظهارنظر کند.

نقش نویسنده و ادبیات داستانی چه می شود؟

- نقش نویسنده در شرایط امروز دیگر رهبری نیست. نویسنده دیگر جاودانه نیست و کتاب دیگر آموزگاری نمی کند. مسائل جوامع آنقدر پیچیده شده که اگر نویسنده بخواهد در آن مسائل ورود کند، کارش به بیراهه می کشد. برای این که یک نویسنده اثری خلق کند، دیگر نیاز به گنده گویی ندارد. او بیشتر نقش آیینه ای دارد که جامعه خودش را با زوایای پنهانش منعکس می کند. اتفاق دیگری هم افتاده است که کتاب داستان مرا به خود مشغول می کند.

ر. اعتمادی: دیگر کتاب جاودانه نداریم

چه اتفاقی؟

- کتاب امروز مثل همه کالاها چه بخواهیم و چه نخواهیم گرفتار عرضه و تقاضاست. کتاب وارد بازار عرضه می شود و اگر جامعه نقشی از خود در آن دید و ضمنا سرگرمش کرد، تقاضا می کند. عرضه و تقاضا عمرش اندک است. امروزه پرفروش ترین کتاب ها حداکثر یک سال بیشتر دوام نمی آورد و کتاب دیگری جایش را می گیرد.

به این ترتیب کتاب باید سرگرم کننده باشد؟

- بله! حتی در گذشته هم این مسئله رعایت می شد. «دن کیشوت» که تا امروز در کتابفروشی ها عرضه می شود بیشتر جنبه سرگرمی اش خواهان دارد. کتاب حتما باید از نظر واژه ها، تعبیرات، توصیفات و صحنه آرایی، زیبا باشد ولی باید به جای ایدئولوژی زدگی، سرگرم کننده باشد. در جامعه دموکرات، تنوع نقش مهمی دارد. به همین دلایلی که برشمردم کتاب داستان دیگر جاودانه نیست. کتاب وارد بازار عرضه و تقاضا شده و دیگر هیچ نویسنده ای مانند هوگو، سارتر، داستایفسکی و ... به جاودانگی نمی رسد. کتاب باید مورد استقبال مردم قرار گیرد، آن هم در زمانی محدود.

مقصودتان اثر پرمخاطب است.

- بله! امروز در جوامع پیشرفته یک داستان خوب اثری است پرمخاطب و متاسفانه به عللی که اشاره کردم، در کشور ما منتقدین هیچ بهایی به کتاب پرمخاطب و نویسنده پرمخاطب نمی دهند و حتی با الفاظی تحقیرآمیز مثل عامه پسند از آنها یاد می کنند در حالی که در دنیای پیشرفته نویسنده پرمخاطب است که مورد تحلیل و حمایت قرار می گیرد، مانند نویسنده «هری پاتر» که نشان کشورش را می گیرد.

فکر نمی کنید بخشی از نگاه ایدئولوژیکی که هنوز نسبت به ادبیات داریم به دلیل وضعیت جامعه ما است که مثلا حزب و ابزار دیگری برای بیان عقاید نداریم و به نوعی ادبیات و مطبوعات را برای پر کردن این خلأ و بیان جهان بینی خود به کار تمی بریم. ساختار جامعه ما در این زمینه موثر نیست؟

- همان طور که روشنفکران ما هم تحت تاثیر ایدئولوژی و گرفتار کلیشه های گذشته هستند، جامعه هم به علت انقلاب، سیاسی شده و به همین دلیل حتی منتظرند ادبیات هم سیاسی باشد ولی ادبیات می تواند درباره زندگی مردم، احساسات شان و روابط اجتماعی شان صحبت کند و هیچ نیازی نیست که حتما سیاسی باشد چون سیاست فصلی است و مرتبا تغییر موضع می دهد و سوژه کهنه می شود. متاسفانه حکومت هم به این طرز تفکر گرفتار است منتها با ایدئولوژی خودش و سازمانی درست کرده به نام ممیزی کتاب که به اعتقاد من هر کتابی را به قول مولانا به شیر بی بال و دم و اشکم بدل می کند. بارها به خودشان هم گفته ام وقتی کتابی ضد شرع و عرف نیست، دیگر شما چه ایرادی از آن می گیرید. می گویند شما نوشته ای «دختر خوشگل»، خوشگلش را حذف کن.

در اسم کتاب یا متن داستان؟

- در متن داستان نه حتی اسم کتاب. به این فکر نمی کنند در سینما وقتی سناریو نوشته می شود، لازم نیست نویسنده بگوید دختر قهرمان قصه خوشگل است چون چهره زیبای او جلوی دوربین می آید و تماشاگران آن را می بینند ولی نویسنده باید در کتابش فیلمی بسازد که خواننده آن قهرمان را در ذهن تجسم ببخشد. اخیرا دیده ام در سینما، موسیقی و حتی تئاتر، حکومت قدری واداده است اما در مورد کتاب شدیدترین سانسور ممکن در تاریخ انجام می شود. باورتان می شود کتابی که در همین وزارت ارشاد مجوز گرفته و چندین بار چاپ شده، دوباره ممیزی می شود و اجازه چاپ هم نمی گیرد.

در همین دولت فعلی؟

- بله. آقای روحانی قبل از این که رئیس جمهور شود در اولین نطق انتخاباتی اش درباره کتاب گفت معتقدم نباید ممیزی باشد، بلکه خود ناشران کتاب را انتخاب و چاپ کنند. عجیب است بعد از ۵ سال همین چندی پیش ایشان در سخنان شان در مراسم کتاب سال باز هم همین صحبت ها را تکرار کرد. اگر خبرنگار بودم می پرسیدم این نظر شما را چه کسی باید اجرا کند؟ شما رئیس جمهور هستید، یک بخشنامه بدهید یا حتی به وزیر ارشاد شفاهی بگویید که ممیزی را برچیند. چرا این کار را نمی کنید؟

همان 5 سال پیش که این قضیه مطرح شد، یکسری از ناشران ابراز نگرانی کردند و گفتند با این شیوه ضرر می کنیم. کتابی را منتشر می کنیم و بعد با مشکل روبرو می شود و دولت با این شیوه می خواهد بار مسئولیت را به دوش ما بگذارد.

- فضای ممیزی های بی دلیل ، ناشران را ترسانده بود. فکر کنید الان چرا کتاب در ایران فروش نمی رود و در یک کشور ۸۰ میلیونی چرا تیراژ کتاب به ۳۰۰ نسخه رسیده است. در حالی که ۲۰ میلیون تحصیلکرده دانشگاهی داریم. در گفتگوی دیگری گفته ام ما در تشییع جنازه کتاب شرکت کرده ایم. باور کردنی نیست اما به چه دلیل چنین وضعی داریم؟ به خاطر همین سانسور، فشار و ترس ناشران. آن زمان هم ناشران فکر کردند اگر به عهده خودشان باشد ممکن است برخی شکایت کنند و گرفتار شوند

ولی الان ناشران خودشان به این نتیجه رسیده اند که ممیزی بلای جان کتاب شده. در همین افغانستان و پاکستان که ۵۰ سال از ما عقب تر هستند، ممیزی وجود ندارد. ناشر کتاب را می خواند و اگر آن را باب بازار دید منتشرش می کند. اگر کسی شکایت دارد، به دادگاه شکایت می کند و اگر شکایت شان مورد پذیرش دادگاه قرار گرفت چاپ دوم کتاب انجام نمی شود و ناشر ضرر می کند.

الان یکسری از نویسندگان خودمان کتاب های شان را در آن کشورها منتشر می کنند. شما خودتان کتابی دارید که در انتظار مجوز باشد؟

- مجموعا چهل رمان نوشته ام که از این میان فقط هفت کتاب اجازه چاپ دارند و بقیه همه ممنوع هستند. همین الان شش کتاب تازه به وزارت ارشاد داده ام که به هیچ کدام اجازه چاپ نداده اند که نه کتاب ها ضد شرع هستند و نه ضد عرف و شاید باورتان نشود داستان هایی را که وزارت ارشاد مجوزِ چاپ داده، دوباره با تجدید چاپش مخالفت شده!

کتاب های شما که معمولا عاشقانه است.

- یک بار که از ممیزی شکایت کرده بودم، یکی از آقایان ممیز گفت شما زیاد توصیف می کنی! گفتم ادبیات یعنی توصیف چگونه قهرمانم را به خواننده بشناسانم، چگونه فضای دلهره، شادی، ترس و وحشت را نشان ندهم. باید توصیف کنم اگر نخواهم توصیف کنم که در روزنامه گزارش حادثه می نوشتم که خودش یک جور قصه است ولی رمان است و توصیف! در حالی که هیچ یک از داستان های من نه قواعد تشرعی را زیر پا گذاشته، نه قواعد عرفی، بنابراین برداشت های اینها از کتاب بسیار عقب مانده است.

ببینید من عده زیادی را کتابخوان کردم. هر جا می روم از آدم های ۶۰، ۷۰ ساله تا جوانان به من می گویند ما با کتاب های شما کتابخوان شدیم، باورتان نمی شود یکی از آیت الله های مشهور از کتاب «تویست داغم کن» من بسیار تعریف کرد. الان هم کتاب های من می تواند مردم را کتابخوان کند. مثلا در دوره آقای خاتمی به کتاب های من اجازه چاپ داده شد. کتاب «عالیجناب عشق» که آن زمان تازه نوشته بودم، منتشر شد و تا به حال هفده بار تجدید چاپ شده است و هر بار هم ۵ هزار نسخه چاپ شده. این باعث می شود خواننده سراغ رمان های دیگ رهم برود ولی امروز شما مدل های خوب رمان را از مردم گرفته اید.

بعضی رمان ها که به بازار نشر می رود جذابیتی ندارد که مردم را به مطالعه تشویق کند. حتی اخیرا دیده ام بعضی رمان نویس ها سوژه کتاب های خارجی یا سریال ها را به داستان تبدیل می کنند ولی با فرهنگ ایرانی همخوان نیست. از طرفی ممیزها بیشتر هبه رمان های ترجمه توجه دارند چون ایرانی نیست و نمی تواند مورد ایراد باشد. شما به هر کتابفروشی بروید به جای رمان های ایرانی، ترجمه رمان های خارجی می بینید و خوانندگان رمان، نویسنده و رمان ایرانی را دارند فراموش می کنند.

ر. اعتمادی: دیگر کتاب جاودانه نداریم

ظاهرا امروز عنصر قصه در آثار هنری ما کمرنگ شده است. گویی کارهای ضد داستان بیشتر مورد تایید جامعه روشنفکری است. نبود قصه در کم اقبال شدن مخاطب به کتاب تاثیرگذار است؟

- حتما. وقتی قصه خوب و جذابی نداشته باشیم که مردم برای یکدیگر تعریف کنند، حتما استقبال کم می شود. ما برای کتاب تبلیغ که نداریم چون هزینه تبلیغ در مقابل تیراژ ۳۰۰ نسخه بسیار بالاست ولی مردم کتاب را به یکدیگر معرفی می کنند. کافی است اجازه دهند کتابی از امثال من چاپ شود، مطمئنم بهترین تیراژها را پیدا می کند. مهم این است که شما قصه خوبی که بارندگی مردم یکی باشد، بنویسید، تخیلی ننویسد، عصر داستان های تخیلی به سر آمده، به خصوص این که مشکل دیگری هم داریم؛ عنصر دیجیتال سرنوشت کتاب را با مشکل روبرو کرده. بسیاری از خوانندگان دیروز کتاب به فضای مجازی نقل مکان کرده اند و دل شان به خواندن یک داستان کوتاه ۱۰ خطی در این فضا خوش است

و تمام وقت خود را در این فضا سپری می کنند البته می توانم این مژده را بدهم که مردم دوباره به کتاب خواندن توجه خواهند کرد.م آخرین آماری که در انگلیس که از نظر دیجیتال از ما خیلی جلوتر هستند، منتشر شده، این است که دوباره کتاب ها قد علم کرده اند و تیراژ گرفته اند چون فضای مجازی، مردم را خسته می کند. مثل این که مدام در سینما فیلم تماشا کنید. بنابراین کتاب دوباره باز خواهد گشت ولی نه با ممیزی. آقای روحانی و متولیان فرهنگ باید آنچه را می گویند که ممیزی باید برداشته شود، عملی کنند. دولت هرگز کارگزار خوبی نبوده بنابراین بهتر است ناشر کتابت را بخواند اگر دید مناسب فکر و اندیشه و مورد استقبال جامعه قرار می گیرد، آن را منتشر کند و پذیرای هر شکایتی هم باشد.

گفتید مردم دوباره به کتاب بر می گردند ولی نسل بچه های امروز که در کودکی درگیر فضای مجازی شده اند و عادت به کتابخوانی پیدا نکرده اند، چگونه در آینده به کتاب مراجعه می کنند؟

- اصولا زندگی بشریت با تجربه جلو رفته است و ما همیشه باید از تجربه های جدید استفاده کنیم در کشورهای پیشرفته وقتی متوجه شدند، بچه ها به کتاب بی توجه شده اند، در دوره دبستان کتاب را جزو موارد درسی گذاشتند. دانش آموزان باید در هفته دو کتاب از کتابخانه بگیرند و بخوانند و خلاصه نویسی کنند. آنان می دانند بعد از یکی دو سال این عادت کتابخوان یدر بچه ها شکل می گیرد. چنان که نوه خود من محال است در عصر دیجیتال در هفته دو رمان نخواند. ما باید دوباره این عادت را ایجاد کنیم. دولت و مدارس باید این کار را انجام دهند

و بچه ها را کتابخوان کنند. با دیدن فیلم مغز شما کار نمی کند، دیگران آن را ساخته اند و شما تماشاگر محض هستید ولی در کتاب خواندن، شما خود کارگردان و سناریست هستید و شما در داستان شریک و سهیم می شوید. بسیاری از خوانندگان رمان های من قهرمانان کتاب هایم را عاشقانه دوست دارند و آنان را مدل کرده اند. مثلا در همین رمان «شب ایرانی» قهرمان قصه شهرزاد به شکل عجیبی محبوب شده چون من او را به گونه ای تصویر کرده ام که خواننده با ذهنیت خود این تصویر را تجسم بخشیده و هر جا می روم مردم از من می پرسند شهرزاد قصه تو حالا کجاست؟ می توانیم او را ببینیم؟

آنچه در کشورهای پیشرفته رخ می دهد، دلگرم کننده است ولی مدارس ما اتفاقا نشان داده اند خودشان یکی از عوام لکم رغبتی بچه ها به کتاب هستند. کتاب های کتابخانه های مدارس معمولا برای بچه ها جذاب نیست. چون این کتاب ها هم طبق تفکرات کارکنان آموزش و پرورش با آن مدرسه خاص انتخاب می شوند. فکر می کنم حتی اگر داستان اجباری کردن کتاب را هم اجرا کنند ولی بچه ها سراغ این کتاب ها نمی روند.

- نظر شما درست است ولی وقتی جامعه ای با متصدیان فرهنگی برای کتاب خوان شدن بچه ها برنامه ریزی می کنند، مسلما کتاب های جذاب هم پیدا می کنند و در کتابخانه می گذارند. این یک واقعیت است. به کتابخانه یکی از پارک ها رفتم و پرسیدم اینجا دنبال چه کتاب هایی هستند. دو، سه نفر را نام بردند که یکی از آنها هم خود من بودم ولی گفت ما کتاب های ایشان را نداریم چون شهرداری در کتابخانه نا نگذاشته.

۱۰ کتابم را برای شان بردم، باور نمی کنید که کتابخانه شد همان ۱۰ کتاب. هر زمان نگاه می کردم می دیدم تعدادی جوان نشسته و کتاب های مرا می خوانند. جامعه باید تصمیم کلی بگیرد برای بازگشت به کتاب و همین طور که در سینما، تئاتر و موسیقی در این یکی، دو ساله قدری آزاداندیشی شده، در کتاب هم باید چنین شود. رمان کتاب درسی نیست ولی درس زندگی هست، باید این را بپذیریم. وقتی من قصه زندگی شما را می نویسم، شما در این جامعه این قصه را تولید می کنید.

به نظر می رسد بیشتر مخاطبان کتاب های شما دختران نوجوان یا جوان هستند. پسرها کمتر! چون انگار دختران بیشتر به مقوله عشق و زندگی مبتنی بر عشق گرایش دارند. خودتان چه فکری می کنید؟

- متاسفانه به قدری پسرهای تحصیلکرده ما، گرفتار زندگی روزمره هستند و فضای زندگی شان بسته است که مصداق این بیت است که «چنان قحط سالی شد اندر دمشق - که یاران فراموش کردند عشق» و موجودیت پسرها هم کمتر احساساتی است. الان دخترهای ما کتاب، روزنامه، مجله به خصوص آثاری که با احساسات شان و به نوعی به برداشت های آنان نزدیک ناست را با علاقه می خوانند و کشوی که کتابخوان در آن زیاد باشد، پیشرفتش هم بیشتر است. امروز خانم های ما در تحصیلات عالیه به مراتب پیشرفت شان از آقایان بیشتر است.

آمارها نشان می دهد پسران اندک اندک توجه خود را به تحصیلات عالیه از دست می دهند. این یک معضل مهم اجتماعی است و کسانی که مملکت را اداره می کنند باید به این موضوع توجه کنند. چرا پسرها یک مرتبه تحصیل و مطالعه را رها کرده اند و باید دلایل جامعه شناسی اش را بیابند. من این حالت را در خارج از کشور ندیده ام. همانقدر که دخترها در کتابخانه نشسته اند، پسرها هم نشسته اند. هر دو اغلب آثار بزرگ دنیا را خوانده اند اما پسران ما در اینجا واپس رفته اند. کنار خانه ما دبیرستانی پسرانه است. وقتی از میان آنان رد می شوم و به سخنان شان گوش می دهم، می بینم فقط درباره کفش و لباس یکدیگر اظهارنظر می کنند

ولی ما در دبیرستان مان بحث مان داستایفسکی و تولستوی بود یا بحث های اجتماعی وسیع. در دوره ما اصلا لباس و مدل مو مطرح نبود. بیشتر به مسائل معنوی یا اجتماعی توجه می کردیم. در یک کلاس ۳۰ نفره ۲۵ نفر کتابخوان بودند و مرتب با یکدیگر کتاب مبادله می کردیم. اینها مسائلی است که جامعه شناسان باید به آن توجه کنند. البته خوشحالم خوانندگان کتاب های من بیشتر خانم ها هستند، چون دست کم آنان احساسات را در جامعه پایدار نگه می دارند.

ر. اعتمادی: دیگر کتاب جاودانه نداریم

اول صحبت مان گفتید از سال 59 روزنامه نگاری را کنار گذاشتید. به خاطر اتفاقات بعد از انقلاب بود یا دیگر خسته شده بودید؟ یا فضا را مناسب کار نمی دیدید؟

- فضا را مناسب نوع روزنامه نگاری حرفه ای نمی دیدم. ما ژورنالیست حرفه ای بودیم و با استانداردهای روزنامه نویسی مرسوم کار می کردیم. آن هم در یک فضای رقابتی با تلویزیون. شما می دانید وقتی رادیو و تلویزیون وارد عرصه خبری شد، مطبوعات با مشکل بزرگی روبرو گردید. کار مطبوعات تهیه خبر بود اما رادیو و تلویزیون خیلی سریع تر از مطبوعات اخبار را پوشش می داد و مردم سرعت خبر را ترجیح می دادند. در اینجا بود که مطبوعات برای زنده ماندن راه تازه ای پیش گرفتند

و رفتند سراغ خبرهای پشت پرده حوادث مهم که رادیو و تلویزیون قادر به تهیه اش نبود. مثلا قضیه واترگیت در انتخابات آمریکا پیش آمد و روزنامه واشنگتن پست شروع به تحقیق حوادث پشت پرده ماجرا کرد و روزنامه از ورشکستگی نجات یافت. امروز می بینید که تلویزیون های مشهور جهان بیشتر اخبار پشت پرده را از روزنامه ها نقل می کنند در حالی که روزنامه های ما خبرهای شان به نقل از رادیو و تلویزیون شده بنابراین چه نیازی به خرید روزنامه به همین دلیل تیراژها نسبت به تیراژهای دهه ۴۰ و ۵۰ روزنامه ای اطلاعات و کیهان بسیار پایین تر است.

آیا شما در زمینه روزنامه نگاری تحقیقی کار کرده اید؟

- بنا به مقاله تحقیقی انوشیروان کیهانی زاده که در روزنامه ایران چاپ شده، من شروع کننده گزارش های تحقیقی و به عبارتی Investingation Reporting در مطبوعات ایرانی بودم و این برنامه را ابتدا در روزنامه اطلاعات و بعد در مجله جوانان شروع کردم و یکی از دلایل تیراژ مجله جوانان همین گزارش ها بود که گاهی تلویزیون و رادیو دنبال همین گزارش ها می آمدند و به نقل از مجله جوانان منتشر می کردند. چنانچه در آمریکا تلویزیون های پر بیننده خبرهای تحقیقی نیویورک تایمز و واشنگتن پست را با ذکر مأخذ نقل می کنند.

به همین دلیل بود که گفتید روزنامه نگاری امروز را قبول ندارید؟

- قبول ندارم. به همین جهت تیراژها خیلی پایین است. آن زمان جمعیت ایران ۳۰ میلیون بود، دو روزنامه اطلاعات و کیهان داشتیم با این که برخی این روزنامه ها را از نظر سیاسی نمی پسندیدند، ولی این روزنامه ها جمعا ۲۰۰ هزار تیراژ داشتند اما الان جمع تیراژ روزنامه های صبح ما به یک چهارم این تیراژها نمی رسد چون روزنامه نگاری امروزی در آن جای ندارد. گزارشی است که شب از تلویزیون پخش شده و شما هم با همان سبک چاپ می کنید. از طرف دیگر بیشتر روزنامه ها سیاسی هستند. مردم سیاست زده شده اند. روزنامه های ما گزارش زندگی مردم نیست فقط گزارش زندگی نخبه هاست و کسانی که در رأس حکومت هستند. یکی از کارهای بزرگ رمان که جهان را زیر و رو کرد، تاثیر آن در شکل دادن به جامعه مدنی بود.

یعنی تا قبل از رمان، داستان ها سرگذشت خدایان یا پادشاهان یا پهلوانان بود. این رمان سرگذشت یک مسگر، آهنگر یا تاجر را بازتاب داد و آنها هم فهمیدند زندگی شان مهم است و بخشی از حقیقت هم متعلق به آنان است. در نتیجه جامعه مدنی شکل گرفت. به هر حال در روزنامه های امروز کمتر نقد جدی می بینیم، مشکلات روزمره مردم کمتر طرح می شود و مردم کمتر خواسته های خود را در سطور روزنامه می بینند، بسیاری از روزنامه ها به مسائل و سرگرمی های مردم از ورزش - هنر - سینما - مد و غیره دور افتاده و بیشتر به نبرد سیاسی جناح ها اختصاص یافته است. هنوز بعد از این همه وقت درباره مشکلاتی که موسسات اعتباری برای مردم و دولت فراهم کردند، یک گزارش تحقیقی در روزنامه ها نخواندم.

درباره کتاب امیدوار هستید که دوباره به جایگاه قبلی خود بر می گردد اما برای روزنامه این امید را ندارید.

- در شرایط فعلی خیر ولی اگر روزنامه ها در شرایط خاص ژورنالیسم حرفه ای قرار بگیرند، آنها هم می توانند جایگاه قبلی خود را پیدا کنند.

از سال 59 که روزنامه نگاری را کنار گذاشتید، هیچ شغل دیگری را انتخاب نکردید؟

- شغل من الان داستان نویسی است. برایم مهم نیست اجازه چاپ بدهند یا نه. من کارم را انجام می دهم. اتاق کارم همین است که می بینید هر روز صبح به اتاق کارم می روم و شروع به نوشتن می کنم. بالاخره اینها روزی چاپ می شود. در این شکی ندارم. زمانی در اروپا هم مشکلاتی برای چاپ بعضی از کتاب ها پیش آمد. بعدها که آن مشکلات حل شد، کتاب نویسنده ای که ۱۸ سال پیش فوت کرده بود، چاپ شد و بالاترین تیراژ را هم گرفت. بنابراین من کارم را انجام می دهم. نوشتن عشق و زندگی من است حتی در هشتاد و چهار سالگی، اگر ننویسم، می میرم.

یکی از دلایلی که از ایران نرفتم، همین نوشتن بود در حالی که می توانستم در خارج از کشور ازت خیلی ها بهتر کار کنم چون جزو ۱۰ روزنامه نویس برتر ایران از سوی انجمن جهانی روزنامه نویسی انتخاب شده بودم و علت انتخاب من به دلیل جذب مخاطب بود می توانستم در خارج از کشور هم مخاطب جذب کنم ولی عاشق مملکتم بودم و می دانستم رمان نویس هستم و اگر از خاک خودم بیرون بروم، ریشه ام خشک می شود. چنان که بسیاری از دوستان من که رمان نویسان خیلی خوبی هم بودند، وقتی از ایران رفتند، دیگر هیچ اثری از آنها منتشر شد ولی من چون اینجا زندگی می کنم، همیشه ریشه هایم از این زمین نیرو می گیرد و به حیات خود ادامه می دهد و بعد از انقلاب هم بیشتر از بیست رمان نوشته ام.

الان چگونه سوژه پیدا می کنید؟

- اولا چون مردم می دانند من سوژه های واقعی می نویسم، مرا پیدا می کنند همانطور که شما مرا پیدا کردید یا اگر خودم تصادفا از کسی چیزی بشنوم و متوجه شوم سوژه خوبی است به دنبالش می روم. کتابی دارم به نام «بازی عشق». روزی بین اعضای خانواده صحبت از خانمی به نام مریم شد. داشتم تلویزیون تماشا می کردم و تصادفا ماجرای جالب زندگی او را شنیدم و دیدم سوژه جالبی است و این کتاب را نوشتم که هنوز هم چاپ می شود. سوژه فراوان است، فقط نویسنده باید دنبالش باشد.

ر. اعتمادی: دیگر کتاب جاودانه نداریم

جزو نویسندگانی بودید که همیشه کارهای تان مورد اقبال قرار گرفته ولی گاهی همین استقبال زیاد از کارها، می تواند بهانه ای بدهد دست عده ای که بگویند اینها ارزش هنری ندارد و برچسب عامه پسند به آن می زنند، برخورد شما با این نگرش چگونه است؟

- متاسفانه فضای فرهنگی ما به خصوص در زمینه هنر و به ویژه در زمینه رمان گرفتار تنگ نظری و برداشت های ایدئولوژی زده است. همیشه با این تنگ نظری مبارزه کرده ام. یادم هست زمانی که خانم فهمیه رحیمی فوت کرد در مصاحبه ای گفتم این خانم مخاطب داشت بنابراین نویسنده بود. حال اگر مثل ماکسیم گورکی نمی نوشت، به هر حال برای این جامعه می نوشت و این جامعه هم به کتاب هایش علاقه داشتند.

ممکن بود که من هم آثارش را نپسندم ولی این به معنای آن نیست که ایشان نویسنده نیست. وقتی نویسنده نیست که کتاب هایش چاپ نشود. کسی که کتابش چاپ شود و از آن استقبال شود، نویسنده است. هرگز در روزنامه های اروپا یا آمریکا نمی بینید که نویسندگان را به دو گروه تقسیم کنند؛ نویسندگان روشنفکر و غیر روشنفکر. آنجا می گویند نویسنده پرمخاطب یا کم مخاطب. این نوع بازی ها از سوی بعضی کسانی اداره می شود که در جذب مخاطب ناتوانند.

فقط مخاطب معیار است.

- یکی از معیارهای مهم است. بارها گفته ام اگر داستان پرفروش عامه پسند است، پس حافظ هم عامه پسند است چون حتی مادر بنده هم مرا مجبور می کرد برایش حافظ بخوانم. تمام مردم ایران حافظ را دوست دارند. چه افتخاری بالاتر از این ولی چون دیگر حافظ نیست که به او حسادت کنیم، درباره او چنین حرفی نمی زنیم اما می توانیم درباره کسی که مردم کتاب هایش را می خوانند، تنگ نظری کنیم. من اصلا به این امور اهمیت نمی دهم. همیشه می گویم بگذارید صد گل بشکفد و صد استعداد بارور گردد. اگر در باغ زندگی فقط یک گل داشته باشید، حتی گل سرخ که فوق العاده هم زیباست، مردم از آن خسته می شوند. بگذاریم هر گلی رنگ و بوی خود را نثار جامعه کند. در مورد نویسندگی هم همینطور است.

این تنگ نظری است که چون کتاب مرا نمی خوانند اما کتاب شما را می خوانند، هزار عیب روی کتاب شما بگذارم. اگر کتابی جذاب نباشد، مردم نمی خوانند. از طرف دیگر بعضی نویسندگان دوست دارند برای یک قشر خاص بنویسند. خودشان هم می گویند کتاب ما بیش از ۷۰۰تا تیراژ ندارد. هیچ ایرادی هم ندارد ولی حق ندارند به دیگران بی احترامی کنند. چندی پیش در یک مهمانی دخترخانمی گفت کلاس اول دبیرستان کتاب «کفش های غمگین عشق» را خوانده ام و پدرش هم گفت من این کتاب را جدیدات خوانده ام و خوشم آمد. یعنی کودک، نوجوان، میانسال همه می خوانند چون کل زندگی این جامعه را در بر می گیرد. اگر می خواستم فقط یک طبقه مثلا انتلکتوئل ها بخوانند برای آنها می نوشتم ولی من نویسنده همه مردم هستم.

هرگز وسوسه نشدید در مدیوم های دیگر بنویسید؟ چون نویسنده ای پرمخاطب هستید و احتمالا به شما پیشنهاد شده مثلا برای سریال فیلمنامه بنویسید.

- چرا. خیلی پیش آمده ولی همیشه گفته ام چون به حرفه ای بودن در یک رشته اعتقاد دارم. حرفه من رمان نویسی است. سناریو نمی نویسم. بعضی ها می خواستند بر اساس رمان های من فیلم بسازند و از من خواستند سناریوش را بنویسم که گفتم یک سناریست پیدا کنید. البته در برخی از کارگردان ها هم که پیشنهاد می کردند، استعداد تولید یک اثر خوب را نمی دیدم.

پیش از این که شماره تلفن شما را به طور اتفاقی در دفتر تلفن دوستم پیدا کنم فکر نمی کردم زنده باشید ولی انگار خلوت خود خواسته ای انتخاب کرده اید. با توجه به این که روزنامه نگار بوده اید، طبیعتا انتظار می رود بیشتر در خبرها باشید ولی کمتر در مجامع و اخبار حضور دارید.

- رمان هایم باید خبرساز باشند. وقتی نمی گذارند رمان هایم چاپ شود، دیگر مردم از من خبری نمی شنوند. با این حال کمتر ماهی است که یک مصاحبه نداشته باشم و شگفت این که روزنامه ای که مصاحبه مرا چاپ می کند، استقبال می شود چون چهار نسل آثارم را خوانده اند و می خواهند بدانند من چه می کنم. در ضمن لطفا نام مرا با همان ر. اعتمادی بنویسید چون مردم مرا به این نام می شناسند. این ثبت شده است.

ولی روی یکسری از کتاب های تان نوشته شده مهدی اعتمادی.

- بله. سال اولی که آقای خاتمی آمده بودند، چون هیچ کس نمی دانست من ایرانم، آن زمان مجله «گردون» منتشر می شد که مجله روشنفکری هم بود. خبر کوتاهی از من کار کرد و از وزارت ارشاد تلفن زدند و گفتند مگر ایرانی؟ بیا اجازه چاپ کتاب هایت را می دهیم. در عرض یک هفته یک رمان نوشتم به نام «آبی عشق» و آن را به ارشاد فرستادم. مدیر بخش کتاب آن را خواند و گفت من کل این کتاب را یک شبه خواندم و از کارهای قبلی تان هم خیلی بهتر است. ولی گفت نام دیگری انتخاب کن که حساسیت برانگیز نباشد. من در جنوب متولد شده ام.

شش ماه اول زندگی ام مرتب مریض می شدم. پدرم اسم پدربزرگش را بر من گذاشته بود. طبق یک خرافه سنتی گفتند مرده حسودی کرده و باید اسم بچه را عوض کرد. ولیمه ای دادند و چهارصد پانصد نفر هم دعوت کردند و اسم مرا مهدی گذاشتند. مادرم تا وقتی زنده بود، اگر به جز مهدی، مرا به اسم دیگری می خواندید، می گفت چنین کسی نداریم چون فکر می کرد اگر آن اسم را بگوید، من دوباره مریض می شوم. به خاطر مادرم وقتی روزنامه رفتم، فقط حرف «ر» که حرف اول نام کوچکم بود را گذاشتم و این موضوع خودش داستانی شد. جالب است که بسیاری فکر می کردند من یک خانم نویسنده هستم.

اگر بخواهید در آستانه نوروز کمی به گذشته و آینده فکر کنید، راهی را که تا به امروز طی کرده اید چگونه می بینید و برای آنچه پیش روی تان است، چه آرزویی دارید؟

- همیشه به آینده امیدوار بوده ام و حالا هم امیدوارم. امیدوارم سال آینده ضمن حل مشکلات مردم، مشکلات آثار من هم رفع شود.

از آخرین اثرتان بگویید.

- اخیرا به علت علاقه به مسائل عرفانی برای اولین بار چند رمان عرفانی نوشته ام که بسیار هم استقبال شده از جمله «آبی عشق»، «هشت دقیقه تا برهوت» و آخرین آن که یک ماه پیش ناشرم برای گرفتن مجوز به وزارت ارشاد داده، نامش «سفر عشق به سلطان ساوالان» است. این داستان بر اساس منظومه شاهکار شیخ فریدالدین عطار، ولی به نثر نو نوشته شده و داستانی است که به عصر حاضر می پردازد و خواننده ضمن مطالعه داستان، به گونه ای با دستمایه عرفان ایران هم آشنا می شود به شرطی که این کتاب اجازه چاپ بگیرد.

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • بدون نام

      شاید منم از همون اول راهنمایی بود که اولین کتاب ر. اعتمادی رو خوندم شوک پاریسی، پدرم چندین کتاب ایشون رو تو مجموعه رمان هایی کتاب خونه اش داشت از شوک پاریسی شروع کردم و بعد هم باقی کتاب هاش رو خوندم قلم زیبایی داشت خوب می نوشت ولی اکثر کتاب هاش خیلی غمگین تموم میشد یه پایان نافرجام تنها ایرادی که همیشه از ایشون گرفتم همین بود تا اینکه چند سال پیش وقتی تو نمایشگاه کتاب تهران که اون زمان در نزدیکی منزل ما یعنی خیابان چمران برگذار میشد یک روز از بلند گو اعلام شد که آقای ر اعتمادی در یکی از غرفه ها حضور دارن و پذیرای مهمانان هستن منم سریع خودم رو به ایشون رسوندم خوشبختانه یا متاسفانه دور و اطراف شون هم خالی بود انگار در این دوران دیگه کسی ایشون رو نمیشناسه بسیار گرم برخورد کردن یکی از کتاب هاشون رو به همراه امضا بهم هدیه کردن و دوتا کتاب هم از کارهای جدیدشون رو خریداری کردم در ضمن ایرادی رو هم که همیشه ازشون میگرفتم رو به خودشون گفتم یعنی همون پایان های غم انگیز داستان هاشون فقط لبخند زدن و گفتن بعد از این سعی می کنم پایان داستان غمگین نباشه
      متاسفانه دیگه فرصت نشده کتاب های جدید شون رو بگیرم و بخونم ببینم هنوز پایان داستان هاشون غم انگیز هست یا تجدید نظر کردن

      زیباترین کتاب شون از نظر من مجموعه داستان های خوب من هست

      انشالله زنده و سلامت و موفق باشن

    • بدون نام

      برترین ها ممنون ممنون ممنون بعد از مدت ها یه مطلب بسیار عالی خوندم و لذت بردم بسیار زیبا بود ممنون

    • بدون نام

      حالا کدوم تنگ نظره که به این دوتا کاربر عزیز منفی داده براش متاسفم که اینقدر مریضه که به نوشته های مثبت هم منفی میده

    • بدون نام

      عالی بود. اصلا فکر نمیکردم ایشون در قید حیات باشن و یا اینکه ایران مونده باشن. الهی سلامت و پر انرژی همچنان بنویسن. یه روزی بالاخره چاپ میشه

    • بدون نام

      ان شالله که همیشه سالم باشه و دست به قلم....

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج