وضعیت پرونده کشتهشدگان بندر، ۳ماه پس از انفجار
بازماندگان قربانیان چهار مطالبه دارند: معرفی و محاکمه مقصران مستقیم و غیرمستقیم حادثه، شناسایی کشتهشدگان بهعنوان شهید خدمت، افزایش مستمری به سطح حقوق واقعی پیش از فوت و عذرخواهی رسمی نهادها و مدیران مسئول از خانوادهها، اما تاکنون هیچیک از این خواستهها محقق نشده است
هممیهن: چندروز دیگر که برسد، سهماه از انفجار مهیب بندر شهید رجایی گذشته؛ حادثهای که جان ۵۸ نفر را گرفت، صدها نفر را زخمی کرد و دهها خانواده را داغدار. اما هنوز هیچکس پاسخ روشنی نداده، هیچ مقام مسئولی عذرخواهی نکرده و عدالت، حتی قدمی به جلو نرفته است. گرچه بخش زیادی از دیهها پرداخت شده، اما بسیاری از زخمیها هزینه جراحیها را از جیب دادهاند، مستمریها بر مبنای روزهای کارکرد محاسبه شدهاند و تنها فردی که عنوان «شهید» گرفته، یک فرمانده نظامی بوده. بسیاری از خانوادههای بازمانده حتی فرصت شکایت هم نیافتهاند.
بعضی از آنها میگویند شرکت پیمانکار، «سینا»، با تهدیدهای مستقیم و غیرمستقیم، آنها را از پیگیری حقوقی منصرف کرده و درحالحاضر تنها ۸ خانواده، از میان ۵۸ خانواده بازمانده، شکایت رسمی ثبت کردهاند. دادگاهها هم هنوز بینتیجهاند، پروندهها مُهر «محرمانه» خوردهاند و هیچکس پاسخ نداده که دقیقاً چه چیزی در آن محموله مرگبار بوده و چهکسی مسئول این فاجعه است. امید رئیسی همسر افسانه تیما، شاپور پدر سحر خاور، مصطفی نوریزاده همسر حکیمه بختو که عزیزانشان را از دست دادند و سمیرا خواهر حسن دهقانیپور که یک چشم برادرش بهشدت آسیب دیده و موج انفجار او را هنوز رها نکرده و بسیاری دیگر، همچنان یک پرسش را تکرار میکنند: «چه کسی مسئول مرگ و آسیب به عزیزانمان است و چرا هنوز سکوت ادامه دارد؟»
رانندهای با موج انفجار
در میان موج خبرهای حادثه انفجار در بندر شهید رجایی بندرعباس در اردیبهشتماه امسال، یکی از رانندگان تریلی که دچار آسیب جدی شد، حسن دهقانیپور بود؛ راننده 39 ساله اهل حاجیآباد بندرعباس که از سال 1386 در بندر شهید رجایی بار میآورده و میبرده. حالا آن انفجار مهیب، یک چشماش را زخمی کرده، موجاش او را گرفته و هنوز ول نکرده؛ مثل چند راننده تریلی دیگر که همکار حسن بودند و حالا مدام استرس دارند، صدای انفجار را هنوز میشنوند، سردرد دارند و بعضیوقتها کارهایی میکنند که دست خودشان نیست.
چشم حسن، سهبار جراحی شده و شش جراحی دیگر هم پیشرو دارد. با گذشت چندماه از حادثه اما هنوز هیچ حمایتی از سوی مسئولان برای جبران خسارتها و درمان آسیبهای جسمی و روانی او انجام نشده است. اینها را «سمیرا دهقانیپور»، خواهر حسن به «هممیهن» میگوید؛ خواهر حالا راوی قصه برادر شده: «وقتی انفجار شد، موج انفجار حسن را گرفت. تریلیاش هم خراب شد. هنوز بعد از این مدت نه پول خسارتی به او دادهاند، نه حمایت مالی کردهاند. فقط هزینه بیمارستان همان اول کار که زخمی شده بود، پرداخت شد. حسن با کمک برادر دیگرمان که او هم راننده است، ماشین را تا حدی تعمیر کردند اما خودش دیگر نمیتواند پشت ماشین بنشیند.»
درحالیکه سمیرا میگوید خسارتی به برادرش داده نشده، سخنگوی قوهقضائیه هفته پیش اعلام کرد که خسارت بیش از ۱۵۰۰ خودرو و ۳۲۰۰ کانتینر آسیبدیده، ارزیابی و مراحل پرداخت آن بهطور کامل انجام شده است. او از تلاش برای جبران خسارت بیمهنامههای منقضی و همکاری گسترده شرکتهای بیمه و نهادهای مرتبط خبر داده است.
به گفته سمیرا دهقانیپور، برادرش حسن دچار مشکلات روانی ناشی از موج انفجار شده است؛ آن اوایل، تا چندینروز بعد از انفجار بندر شهید رجایی، او مدام گیج بوده، هنوز هم وقتی صدای بلندی میآید دچار اضطراب و ترس میشود، پرخاشگر شده و مدام میگوید: «انگار مخم تکان خورده.» سمیرا میگوید، از او سیتیاسکن مغز هم گرفتهاند: «گفتهاند در مغزش انگار چیزهایی جابهجا شده».
حسن حالا داروی اعصاب و روان مصرف میکند و به گفته خواهرش، حتی برای درمانهای بعدی او مثل شش جراحی چشماش که هنوز باقی مانده، هیچ کمکی نشده. سمیرا میگوید، قیمت تریلی حسن، 7-6 میلیارد تومان است و آنطور که خودش برآورد کرده، ۲۰۰ میلیون تومان به این ماشین خسارت وارد شده، درحالیکه ۸۰ میلیون تومان، پول بار شیشهای بوده که آنروز در تریلی بوده و حالا پودر شده: «اصلاً به هیچکدام از رانندهها خسارت درستی ندادهاند، بیمه هم که هیچ. حتی کانتینر یکی از همکارهایش که تهرانی بود هم هنوز خسارت نگرفته.»
اسماعیل حاجیزاده، دبیر اجرایی خانه کارگر هرمزگان اما نظر دیگری دارد؛ او به «هممیهن» میگوید، رسیدگی مالی به خانوادهها و آسیبدیدگان خوب انجام شده است: «هم دیهها پرداخت شد، هم به مجروحان رسیدگی شد و هم مستمری برای بازماندگان برقرار شده. حتی وزیر کار دستور داد برای کسانی که آسیب روحی دیدند، روانشناس بفرستند. مدیرعامل تأمین اجتماعی هم گفته که اگر کسی توانایی کار کردن ندارد، بیمه بیکاری برایش فعال شود. اینها همه کارهای مثبتی بود که واقعاً انجام شد.» به گفته او اما هنوز بسیاری از خانوادهها از لحاظ روانی درگیر و بعضی از بازماندگان، هنوز درگیر درمانند.
سمیرا دهقانیپور میگوید، در روستای خودشان و اطراف آن در حاجیآباد، آمار مصدومان این انفجار بالا بوده: «فقط در اینجا، ۱۸ نفر مصدوم و چهار نفر فوتی داشتیم.» دو نفر از حاجیآبادیهایی که آنروز در بندر شهید رجایی بودند، هنوز مفقودند: «هنوز هیچی از شوهر یکی از دوستانم که اهل حاجیآباد است، پیدا نشده. یعنی بعد از انفجار کاملاً ناپدید شد.» پیگیریها تا اینجا نتیجهای نداشته: «برادرم چندبار رفت استانداری، گفتند اولویت با خانوادههای فوتشده و مفقودین است. گفتند، پروندهها به ترتیب بررسی میشوند، ولی فعلاً خبری نیست.
هیچ امیدی هم به این کمیته ویژه نداریم.» حسن دهقانیپور برای جراحیهای چشماش بارها راهی شیراز شده و تمام هزینهها را از جیب خودش داده: «برادر دیگرمان که او هم بعد از این انفجار بیکار شده، همراه خودش میبرد. این انصاف است؟» خواهر حسن دهقانیپور میگوید، او وخانوادهاش مثل دیگر زخمیهای انفجار بندر شهید رجایی میخواهند دیده شوند: «فقط آنهایی که جانشان را از دست دادند مهم نیستند؛ آنها که زنده ماندند ولی زندگیشان ازهمپاشیده چی؟ هزینه درمان، تعمیر ماشین، ناتوانی در کار، ترس از صدا و... اینچیزها را چرا کسی نمیبیند؟»
3 ماه سکوت، یک مطالبه: عدالت
سهماه از انفجار مرگبار در بندر شهید رجایی بندرعباس میگذرد. «حکیمه بختو» 42 ساله، یکی از قربانیان آنروز از زنانی بود که در روز حادثه، در یک کانکس موقت و ناایمن مشغول بهکار بود، کانکسی که با قدرت انفجار متلاشی شد و تمام افراد حاضر در آن جان خود را از دست دادند؛ 8 نفر: افسانه تیما، سحر خاور، سمیه رئیسی، فاطمه حاتمینژاد، فرزاد امیریان، آرمان نوذرزاده و علی سمیعی. آنها حالا 8 خانواده از میان خانوادههای 58 کشته انفجار شهید رجاییاند.
مصطفی نوریزاده، همسر حکیمه بختو، خود یکی از کارکنان باسابقه همین بندر است. او در گفتوگو با «هممیهن» از ماهها بیپاسخی، پیگیریهای ناکام و تلاش برای روشن شدن ابعاد پنهان ماجرا میگوید: «مدیران شرکت سینا حتی گفتهاند: مگر ۸ تا خانواده بیشترند؟ بروند شکایت کنند، ببینیم چه کار میتوانند بکنند؟! ببینیم زور آنها بیشتر است یا ما؟ اصلاً حق ندارند شکایت کنند. ما باید این کنایههای آزاردهنده را هم بشنویم بهجای اینکه بیایند دلداریمان بدهند. ما خودمان مشکلمان کم است، در این گرمای بندرعباس باید برویم دم دادسرا و دادگاه و التماس کنیم که برویم داخل.»
مصطفی حالا با نریمان، پسر ۱۳ سالهاش تنها زندگی میکند و میگوید کودک هنوز نتوانسته مرگ مادرش را بپذیرد. برای حفظ سلامت رواناش، مصطفی ناچار است تمام پیگیریها را دور از چشم او انجام دهد. او نمیتواند وقتی پسرش کنارش است درباره مادرش صحبت کند؛ نمیخواهد روحیهاش بههمبریزد: «ما هر روز این درد را زندگی میکنیم. بارها شده که بعدازظهر، وقتی از سر کار برمیگردم و پسرم را میگذارم خانه مادربزرگش، خودم هم مستقیم میروم پیش مادر و خواهرم. مادربزرگ و خالهاش هم تا شب کنار پسرم هستند چون دیگر شبها هم به خانه نمیآید.
این اتفاق، مدتی است که هر شب تکرار میشود. بچهام دیگر در خانه نمیماند. وقتی درباره مادرش حرف میزنم، میبینم اوضاعش بدتر میشود. با مشاور صحبت کردم، گفت تحت هیچ شرایطی نباید جلوی بچه درباره مادرش، روند شکایت، دادگاه یا جزئیات حادثه صحبت کنم. حتی نباید احساس کند که ما در دلمان هم در حال صحبت درباره اوییم.»
آنطور که او روایت میکند، ماجرا از مدتها قبل شروع شده بود؛ از هشتماه قبل از انفجار، مدیران، حکیمه و همکارانش را مجبور کردند از ساختمان اداری بروند در یک کانکس. میگفتند جا نداریم. مصطفی و دیگر همکارانش، بارها به این موضوع اعتراض کرده و گفته بودند که آن کانکس ایمن نیست، ولی کسی گوش نداده بود: «تمام کارمندانی که در ساختمان اصلی مانده بودند، زنده ماندند اما آن 8 نفر که تهدید شدند و به کانکسهای ناایمن فرستاده شدند، قربانی شدند. آنها کارمندان اداری بودند، ولی چون ساختمان جا نداشت، بهزور فرستاده شدند به کانکس. این تصمیم از چندماه قبل گرفته شده بود.»
طبق پیگیریهای خانوادههای داغدار، محمولهای که باعث انفجار شد، متعلق به یکی از نهادهای نظامی بوده. این را مصطفی نوریزاده میگوید. به گفته او، این بار در همان محدودهای انبار شده بود که کانکسهای اداری قرار داشتند؛ اقدامی که با اصول اولیه ایمنی صنعتی و کارگاهی در تضاد کامل است. مصطفی نوریزاده، هرروز با خودش چندین سوال را تکرار میکند و هرچه بیشتر میپرسد، کمتر به جواب میرسد: «تمام بارهای امنیتی، ترخیصکار معمولی ندارند. هیچ شرکت خصوصیای اجازه خرید یا حمل چنین محمولهای را ندارد. این بار متعلق به دولت یا نهاد نظامی بوده. همینجاست که سوالها شروع میشود؛ چه چیزی وارد اسکله شده بود؟ چرا آنجا بود؟ چرا در شرایط ایمن نگهداری نشد؟ چرا فقط مصطفی صالحیمقدم که در شهر قدس تهران تشییع شد، شهید محسوب شد؟»
این پرسشها در حالی مطرح میشوند که هنوز هیچ نهاد رسمیای، جزئیاتی از محموله، مقصران یا گزارش نهایی فنی حادثه را منتشر نکرده است. به گفته خانوادهها، نهتنها هیچ مدیر یا مسئولی برکنار نشده، بلکه حتی یک عذرخواهی رسمی هم صورت نگرفته است. تنها واکنش رسمی تا امروز، برگزاری چند جلسه در بندرعباس بوده؛ جلساتی که وکلای خانوادهها در آنها اجازه دسترسی کامل به پرونده را نداشتهاند. مصطفی نوریزاده میگوید: «گفتند پرونده محرمانه است. چطور؟ ما که عزیزانمان کشته شدهاند، نامحرمیم؟»
به گفته مصطفی، درحالحاضر فقط ۸ خانواده از میان ۵۸ خانواده آسیبدیده، شکایت رسمی ثبت کردهاند. فشارهای اجتماعی، ترس از قطع همکاریهای شغلی، همچنین نفوذ نسبی بعضی شرکتهای درگیر در منطقه، باعث شده بسیاری از خانوادهها سکوت کنند: «10 روز بعد از حادثه، دادگستری استان هرمزگان جلسهای تشکیل داد تا خانوادهها را گرد هم بیاورد و توضیح دهد که قرار است چه پیگیریهایی انجام شود. همانجا بود که من خانوادهها را دیدم و تصمیم گرفتم یک گروه تشکیل بدهم؛ گروهی از بازماندگان برای انسجام، همافزایی و مشخصکردن اهداف و مسیر پیگیری.»
آنطور که نوریزاده میگوید بعضی خانوادهها بهدلیل وابستگی مالی به شرکت سینا یا ترس از تحت فشار قرار گرفتن، جرأت نکردند شکایت کنند: «پسرعموی سحر خاور که همراه حکیمه روز حادثه در کانکس بوده، در شرکت سینا کار میکند و بعد از شکایت پدر سحر، حالا او را تحت فشار گذاشتهاند. همین مسائل باعث شد تا بسیاری از خانوادهها نتوانند صدایشان را بلند کنند.»
بالاخره با پیگیری فراوان، دادگاه اجازه داد چند خانواده شکایتشان را ثبت کنند: «ما الان هشت خانوادهایم که شکایت کردیم. وکلایی شریف، بدون دریافت هزینه، پیگیری پرونده را برعهده گرفتند. بارها و بارها به دادگاه رفتیم و برگشتیم. اما هنوز هیچ پاسخی نگرفتهایم. نه مدیری بازخواست شد، نه کسی استعفا داد، نه حتی کسی عذرخواهی کرد. هیچ مسئولی توضیح نداد. حتی بعضی مدیران بودجههای ویژهای گرفتند و حالا با پیمانکاران، پروژههای جدید راه انداختهاند؛ انگار نه انگار که این پروژهها روی خون عزیزان ما ساخته شده است.»
بازماندگان قربانیانی که شکایت کردهاند چهار مطالبه مشخص دارند: معرفی و محاکمه مقصران مستقیم و غیرمستقیم حادثه، شناسایی کشتهشدگان بهعنوان «شهید خدمت»، پرداخت دیه متناسب و افزایش مستمری به سطح حقوق واقعی پیش از فوت و عذرخواهی رسمی نهادها و مدیران مسئول از خانوادهها.
بااینحال تاکنون هیچیک از این خواستهها پاسخ نگرفتهاند. دیه بعضی از قربانیان از محل بیمه پرداخت شده، اما هنوز بازماندگان میپرسند: «دیه بدون دادخواهی چه معنایی دارد؟ وقتی حتی نمیدانیم چرا عزیزانمان باید در کنار محمولههای خطرناک کار کنند؟»
با وجود گذشت سهماه از آن حادثه، هنوز اجازه دسترسی به پرونده اصلی برای بازماندگان داده نشده: «وقتی به دادگاه میرویم، میگویند پرونده محرمانه است. خواهر همسرم صبح دادگاه بود، به او هم گفتند پرونده طبقهبندیشده است و اجازه دسترسی ندارید: «درحالیکه ما غریبه نیستیم. بسیاری از ما کارمند همان مجموعه بودهایم. من 20 سال در اسکله کار کردهام. از روزهای اول، با استفاده از ارتباطاتم فهمیدم داستان از چه قرار است، اما هیچکس از مدیران مسئول، حتی دادستانی، اعلام رسمی نکردهاند. ما به نتایج مشخصی رسیدهایم. باری که منفجر شد، بار عادی نبود.»
مصطفی، قدردان مردمی است که با او و خانوادههای داغدار همدردی کردهاند، اما از مسئولان نه: «آنها ما را فراموش کردند. بعد از ماهها، هنوز حتی یک دعوت رسمی برای دلجویی دریافت نکردیم. برای وقت گرفتن از استاندار باید با هزار پارتی و دوندگی جلو رفت. بعد از دوماه و خوردهای که از این فاجعه میگذرد، با هزار گرفتاری و با هزار پارتی توانستیم وقت ملاقات با آقای استاندار بگیریم. من به ایشان در جلسه گفتم که چنین فاجعهای در استان شما رخ داده، شما بهعنوان استاندار باید خودتان پیگیر دیدن ما باشید، چرا ما باید التماس کنیم برای دیدن یک مقام مسئول در استانی که چنین فاجعهای رخ داده؟ ما رها شدهایم، ولی هنوز ایستادهایم.»
ما فراموش نمیکنیم
نزدیک به سهماه از آن روز تلخ در اردیبهشتماه گذشته، اما برای شاپور خاور، پدر سحر، زمان ایستاده است. دخترش، کارمند جوان و پرتلاش بخش اداری، در کانکسی بیدفاع در محوطه عملیاتی بندر، همانجا که نباید حضور میداشت، در انفجاری مهیب جان داد. او حالا به «هممیهن» میگوید شکایتاش را ثبت کرده اما تا الان حتی یک جلسه دادگاه هم تشکیل نشده: «پیگیریای هم در کار نیست. فقط گفتند دادگاه خودش نتیجه را بعداً اعلام میکند. یعنی ما حتی نمیدانیم دقیقاً چه اتفاقی افتاده؟ خرابکاری بوده؟ موضوع جنگی بوده؟ سوخت موشک بوده؟ چرا باید بچه من بدون اینکه بداند کنار چنین باری باشد؟» او از فقدان یک حقیقت ساده اما ضروری میگوید: «شفافسازی.»
شاپور خاور، خودش هم سالها در بندر کار کرده. به گفته او، در تمام آن سالها هرگز ندیده بود چنین باری با این درجه از خطر، بیهیچ هشدار و مراقبتی در اسکله جابهجا شود: «اگر میدانستم کنار سحر چنین باری دارد بارگیری میشود، جانم را میدادم ولی نمیگذاشتم یکروز دیگر آنجا سر کار برود. جسد بچه آنقدر سوخته بود که فقط از گردنبندش او را شناختیم.»
دختر شاپور در همان کانکسی بود که در عرض چندثانیه، با تمام نفرات حاضر در آن پودر شد: «اگر آنجا یک اتاق آجری بود، یک دیوار بود، شاید زخمی میشدند، اما زنده میماندند. چرا باید بچههای ما در یک کانکس ضعیف، کنار عملیات نگه داشته شوند؟ مگر کارشان اداری نبود؟ مگر نباید دور از محوطه خطر میبودند؟»
پدر سحر از جلسات بینتیجه با مسئولان استانی و کشوری میگوید: «رفتیم پیش استاندار، نماینده بندرعباس، هرجا گفتند. حرف زدیم. گفتند بررسی میکنیم، رسیدگی میکنیم، اما هیچکاری نکردند. فقط وعده. انگار که خانوادهها را بفرستند دنبال نخود سیاه، تا با گذشت زمان، داغشان سرد شود و پیگیریها بخوابد.» به گفته او هم، بعضی خانوادهها حتی برای دریافت تسهیلات یا استخدام سایر اعضای خانواده، تحت فشار قرار گرفتهاند که از شکایت صرفنظر کنند.
خاور میپرسد: «چرا یکی از فوتیهای همان انفجار که نظامی بوده، شهید اعلام شده ولی دختر من و بقیه نه؟ این یعنی چه؟ مگر او عزیزتر از بقیه بوده؟ ما نمیخواهیم کسی را پایین بیاوریم، ولی این تبعیض دیگر قابل تحمل نیست.» او معتقد است که با گذشت زمان، نوعی تلاش پنهان در جریان است تا خانوادهها از حقشان بگذرند و ماجرا به فراموشی سپرده شود.
در کنار اندوه، بحران معیشت هم بر شانه خانوادهها سنگینی میکند. بیمهها، طبق گفته پدر سحر، تنها چندروز کارکرد را محاسبه کردهاند: «برای عدهای مثلاً 8 روز در ماه حساب کردند و مثلاً 11 میلیون تومان حقوق به یک زنِ سرپرست خانوار با دو بچه میدهند. آنها چطور قرار است زندگی کنند؟ چرا نباید بیمه آنها کامل حساب شود؟» شاپور خاور حتی پیگیر بخشودگی وامهایی شده که هنوز روی دوش خانوادهها مانده: «بعضیها بچههایشان کشته شده، زخمی شده، ولی قسط وامشان همچنان مانده. چرا این وامها بخشیده نمیشوند؟ من خودم وام دخترم را شخصاً پرداخت کردم، چون هیچکس کاری نکرد.»
پدر داغدیده سحر، یک موضوع را با صراحت میگوید: «ما فقط میخواهیم بدانیم که چه شد؟ چرا بچههایمان باید اینطور پَرپَر میشدند؟ چه کسی مقصر است؟ چرا هنوز محاکمه نشدند؟ چرا مسئولان اصلی هنوز پشت میزشاناند؟ فقط یکبار بگویند حقیقت چه بود. بگویند بچههایمان در صلح شهید شدند یا در جنگ؟ شما فراموش میکنید، اما ما نه.»
روایت یک تازهداماد از مرگ
چهارماه از ازدواجشان گذشته بود. هنوز بوی جهیزیه نو از خانهشان نرفته بود که انفجار اسکله، «افسانه»، کارمند 29 ساله را از «امید» گرفت؛ از «امید رئیسی»، همسر ۳۲ ساله «افسانه تیما» که حالا رودرروی یک جای خالی بزرگ در قلب و خانهاش، یک پرونده بیجواب و سند ازدواجی که تنها اسم باقیمانده از زندگی مشترکشان را در خود دارد، ایستاده و میگوید، نه دیه میخواهد، نه مستمری شامل حالش میشود و نه حتی یک پاسخ روشن.
افسانه یکی از هشت نفری بود که در روز حادثه، در یک کانکس موقت و فاقد ایمنی مناسب، در محل کار حاضر بود؛ محوطهای که در نزدیکی انبار یک محموله پرخطر قرار داشت. انفجار، کانکس را به تلی از آوار تبدیل کرد و اجساد بعضی از کشتهشدگان حتی قابل شناسایی نبودند. اما شاید یکی از تلخترین بخشهای روایت امید، ماجرای مدیری است که بهباور خانوادهها، در بطن ماجرا قرار داشته اما نهتنها بازخواست نشده، بلکه همچنان در جایگاه تصمیمگیری باقیمانده است.
او با عصبانیت به «هممیهن» میگوید مدیرعاملی که مستقیم یا غیرمستقیم مسئول این فاجعه بوده، هنوز همانجا کار میکند و حتی حالا درحال تصمیمگیری است که کدام خانوادهها میتوانند وام بگیرند، چه کسی میتواند استخدام بشود و چه کسی نه: «انگار نه انگار که کانکس محل کار اداری را با انبار انفجاری، یکی کرده بود. حتی یک تذکر هم نگرفت.» به گفته او، حتی بعضی خانوادهها از تهدید مدیران هم صحبت کردهاند: «شنیدهایم به خانوادهها گفتهاند اگر شکایت کنند، وامشان قطع میشود یا استخدام عقب میافتد.»
امید رئیسی و دیگر خانوادهها، تلاش کردهاند از مسیر قانونی پیگیر پرونده باشند. اما آنطور که میگوید، حتی اوایل ماجرا امکان ثبت شکایت هم نداشتهاند: «رفتیم دفاتر خدمات قضایی گفتند، نمیتوانیم شکایت ثبت کنیم. گفتیم چرا؟ گفتند دستور داریم. ما هنوزم نمیدانیم چه کسی دستور داده بود یا چرا. هیچ مدرکی هم نداریم. ولی جلوی شکایت قانونی ما را گرفتند. یعنی حتی اجازه نداشتیم مثل هر شهروندی در این کشور شکایتمان را ثبت کنیم.»
او میگوید هیچ دادگاهی برای شنیدن شکایت خانوادهها برگزار نشده و تمام مدیران و مقصران بالقوه، بدون توقف، سر کار برگشتهاند. در جلساتی که خانوادهها با مسئولان ازجمله بنیاد شهید داشتهاند، موضوع «شهادت» مطرح شده، اما بدون نتیجهای روشن. بنیاد شهید طبق آییننامههایش میگوید، این حادثه مشمول عنوان «شهادت» نمیشود.
اما امید معتقد است که این فقط یک بازی اداری است درحالیکه همه میدانند چه شده: «مردم عادی هم حتی فهمیدهاند ماجرا از چه قرار بوده. کسی نمیتواند بگوید این موضوع، موضوع یک انفجار ساده بود؛ این یک فاجعه بود.» امید هم مثل مصطفی نوریزاده میگوید، چیزی که خانوادهها میخواهند پول نیست. خواستهشان ساده اما اساسی است؛ رسیدگی کیفری به حادثه و معرفی و مجازات مقصران، بازداشت یا برکناری موقت مدیران مسئول تا پایان تحقیقات، ثبت رسمی شکایتهای خانوادهها و رسیدگی قضایی شفاف، شناسایی قربانیان بهعنوان شهید خدمت یا در معرض خطر شغلی و اصلاح روند ناعادلانه مستمریها و حمایتهای اجتماعی.
امید رئیسی که هنوز وسایل افسانه را همانطور که آخرینبار گذاشته، نگه داشته، در پایان فقط یک جمله میگوید: «ما فقط میخواهیم بدانیم چرا. چرا یک زن 29 ساله در محل کارش، بیگناه، اینطوری کشته شد و چرا هیچکس حتی معذرتخواهی نکرد؟ حتی یکنفر به حالت تعلیق درنیامد که بگوییم تا مشخصشدن نتیجه پرونده فعلاً تعلیق شده آیتالله! چندنفر دیگر باید بیناییشان گرفته میشد و خانوادهها سرمایههایشان را از دست میدادند تا برای مسئولان تلنگری شود؟»
یک میلیارد و 600 میلیون تومان دیه
هفته پیش بود که سخنگوی قوهقضائیه از پرداخت ۹۴ میلیارد و ۴۰۰ میلیون تومان دیه به ۵۸ متوفی حادثه انفجار بندر شهید رجایی خبر داد. در روزهای ابتدایی پس از حادثه، بعضی از خانوادههای قربانیان دیهای را که از طرف بیمه پرداخت شده بود، دریافت کردند؛ بدون طی مراحل قانونی مانند انحصار وراثت. اما امید رئیسی و تعدادی دیگر، با آگاهی از پیچیدگیهای حقوقی ماجرا، دیه را نپذیرفتند: «ما گفتیم تا تکلیف حقوقی و کیفری ماجرا مشخص نشود، دیه نمیگیریم. نه برای پول، برای اینکه بدانیم چه شد؟ چه کسی مقصر بود؟ چطور همسر من در یک کانکس اداری کشته شد، درحالیکه آنجا نباید اصلاً انبار پُرخطر میبود؟»
از سویدیگر، امید و خانوادههایی مثل او که فرزندی ندارند یا همسرشان نانآور رسمی خانواده نبوده، از دریافت مستمری هم محروم شدهاند: «گفتند چون افسانه فرزند نداشته و پدر و مادرش هم تحت تکفلاش نبودند، هیچ مستمری به او تعلق نمیگیرد. کل حق بیمهای که سالها کم شده بود، رفت به حساب دولت. نه من، نه پدر و مادرش حتی یکریال هم دریافت نکردیم.» او از تفاوت فاحش مستمریها خبر میدهد: «بعضی خانوادهها که عزیزشان چندسال سابقه داشت، ماهی پنج تا 10 میلیون گرفتند. ولی نصف خانوادهها هیچچیزی نگرفتند. شرکت هم هیچ حمایتی نکرد، هیچ بسته و تسهیلاتی هم نداد.»
رئیسی میگوید پرداختی مستمریها طبق قانون همانچیزی بوده که بیمه تامین اجتماعی لحاظ کرده و هیچ آپشن ویژهای برای این افراد در نظر گرفته نشده و مستمریها نسبت به سالهایی که افراد کار کردهاند، متفاوت است: از 7 یا 8 میلیون تا 18 میلیون را من شنیدهام. او میگوید این مبالغ کفاف زندگی بسیاری از این خانوادههای آسیبدیده را نمیدهد.
مصطفی نوریزاده، همسر حکیمه بختو هم میگوید، بعضی از خانوادهها دیه را از بیمه گرفتهاند: «گفتند دادگستری دیه را دریافت کرده و در حساب گذاشته است. ولی من هنوز نرفتهام برای دریافت. چند خانواده دیگر هم همینطور. نه بهدلیل مشکلات حقوقی، بلکه چون هنوز دلمان نرفته دنبال دیه عزیزانمان برویم.»
او میگوید فقط ۱۵ میلیون تومان برای ۱۸ سال خدمت همسرش در نظر گرفته شده: «این مبلغ تا 18سالگی به پسرم پرداخت میشود و بعد، قطع خواهد شد. یکی از همکاران همسرم، آقای فرزاد امیریان، که او هم در کانکس بود و جان باخت، فرزندی ۱۱ ساله دارد. شرایط او هم همین است. دولت کار خاصی برای ما نکرده. تأمین اجتماعی مطابق قانون عادی اقدام کرده، گویی حادثهای معمولی بوده. فرزاد ۱۱ سال سابقه کار داشته، ۹ میلیون و ۲۰۰ هزار تومان مستمری به خانوادهاش میدهند. همسر و سه فرزند او با این مستمری چطوری زندگی برسانند؟»
او میگوید در پرداخت دیهها، دادگستری استان با خانواده همکاری خوبی داشته است اما خواسته بسیاری از خانواده درباره مستمریها این است که با 30 روز کار در نظر گرفته شود: «در موارد مشابه مثل قبل تمام آن عزیزانی که در معدن طبس از بین رفتند، حالا با پیگیری نمایندگان طبس یا پیگیری مسئولان استان خراسان، توانستند برای آن عزیزان 26 روز خدمت را در نظر بگیرند.»
اسماعیل حاجیزاده، دبیر اجرایی خانه کارگر هرمزگان هم میگوید از همان هفته اول بعد از انفجار، شروع به پرداخت دیهها کردهاند: «دقیقاً ظرف ۷ تا ۸ روز بعد از حادثه، دیهها داده شد. حتی به کسانی که بیمه نداشتند، خسارت پرداخت شد. واقعاً در آن روزها معنی وفاق را در بندرعباس لمس کردیم. مردم، مسئولان، حتی کسی که آشپزی بلد بود، آمدند و کمک کردند.»
او درباره وضعیت مالی فعلی خانوادهها میگوید مطابق قانون، مستمری بازماندگان برقرار شده اما بسته به تعداد افراد خانواده، میزان پرداختیها متفاوت است: «اگر هم فوت کرده باشد و فرزند، همسر، پدر یا مادر داشته باشد، مستمریاش سهمیهبندی میشود.رقم دقیق برای هر خانواده متفاوت است، اما به نسبت حقوق قبلی فرد، بالاترین حد ممکن در حال پرداخت است.» او تاکید میکند که بازماندههای بعضی از خانوادهها زیاد است و به هر حال یک پدر، نانآور، یا فرزند ازدسترفته و این موضوع با این مبالغ جبران نمیشود.
پدر سحر خاوری هم میگوید، از همان روز اول عدهای به او گفته بودند که اگر دنبال دیه بروی دیگر نمیتوانی شکایت ثبت کنی. به همین دلیل هم اول دیه را دریافت نکرده: «اطرافیانمان میگفتند اگر دیه را بگیری انگار راضی هستی و دیگر شکایت نداری. ما با هزار دردسر بالاخره شکایتمان را ثبت کردیم اما یک سری از خانوادهها که خیلی نیاز فوری به پول داشتند و وضعیت مالیشان خوب نبود، همان اول دیه را دریافت کردند. ما هم همین چندروز پیش رفتیم و مدارکمان را دادیم برای دریافت دیه.» به گفته شاپور خاور، دیهای که به خانوادهها داده شده، یک میلیارد و 600میلیون تومان بوده است: «فکر میکردیم دیه زنانی که در این حادثه کشته شدهاند، نصف مردان خواهد بود اما همه را برابر دادند.»
پول، جای خالی نانآور را پر نمیکند
اسماعیل حاجیزاده، دبیر اجرایی خانه کارگر هرمزگان که از همان روزهای نخست در جریان رسیدگی به حادثه انفجار بندر رجایی بندرعباس بوده، معتقد است آنچه در روزهای ابتدایی رخ داد، از نظر همدلی و رسیدگی، در نوع خود کمسابقه بوده اما یک حلقه مفقوده مهم هنوز باقی مانده: «پاسخگویی و شجاعت پذیرفتن مسئولیت.» او به «هممیهن» از یک غفلت بزرگ میگوید؛ نه کسی مقصر شناخته شده، نه استعفایی رخ داده و نه هیچکس حتی یک عذرخواهی کرده: «ما نمیدانیم مسئول حادثه چه کسی بود. تعدادی از صاحبان کالا بازداشت شدند، بعضی از کسانی که اظهارنامه داده بودند هم تحت پیگرد قرار گرفتند، ولی هیچ مقام رسمی بندر یا گمرک، حتی یک مدیر هم، نه استعفا داد، نه برکنار شد.»
به گفته حاجیزاده، مدیر اداره کار استان هرمزگان بعد از انفجار بندر شهید رجایی گفته خودش پنجبار به شرکت سینا اخطار داده بوده اما کسی توجه نکرده است: «اما باز هم هیچکس از مقامات مسئول استعفا نداد. نه مدیر بندر، نه مدیر گمرک و نه مدیر شرکت مربوطه.» حاجیزاده میگوید مسئولان ما باید روزی یاد بگیرند که برای یکبار هم که شده عذرخواهی کنند: «همه کار کردهاند، جز یکچیز؛ مشخص کردن مقصر. مسئولان چند روزی لباس مشکی پوشیدند، در کفن و دفن شرکت کردند و تمام شد و رفت. اما هنوز نمیدانیم چرا آن کالاها آنجا دپو شده بودند؟ چرا با وجود هشدارها، اقدام جدی نشد؟ تا این سوالات پاسخ داده نشوند، این دردها تسکین پیدا نمیکنند.»
دبیر اجرایی خانه کارگر هرمزگان در ادامه به جنبههای انسانی ماجرا میپردازد: «من به چشم خودم دیدم زنی پنج روز جلوی سردخانه نشسته بود، فقط میگفت یک انگشت بچهام را بدهید بروم. خب پول چطور جای آن فرزند را برای آن مادر پُر میکند؟ چرا یکنفر نیامد بگوید که اشتباه کردم؟ ما فقط انتظار داشتیم یکی مسئولیت بپذیرد.»
ارسال نظر