اگر خانهها میتوانستند حرف بزنند، از تنهایی چه میگفتند؟
اگر خانهها میتوانستند حرف بزنند، شاید از تنهایی میگفتند؛ از روزهایی که دیگر صدای قدمها در راهرو نمیپیچد و بوی نان تازه از آشپزخانه بالا نمیآید. خانههایی که زمانی پر از خنده و زندگی بودند، حالا زیر غبار و سکوت نفس میکشند. رد در رمان این خانه مال من است میگوید: «خانهها به آدمها احتیاج دارند… اما هیچچیز با بلایی که بر سر یک خانهی متروک میآید قابل مقایسه نیست؛ انگار قلبش از سینه بیرون کشیده میشود.» او باور دارد خانه هم حس دارد، فرق میان بودن و نبودن را میفهمد. شاید به همین دلیل است که در کوچههای قدیمی یوسفآباد، میان دیوارهای فروریخته و پنجرههای بینور، هنوز میشود صدای نفس خانهها را شنید خانههایی که زمانی مأمن آدمها بودند و حالا چشمبهراه بازگشتشان ماندهاند.
برترینها: اگر خانهها میتوانستند حرف بزنند، شاید از تنهایی میگفتند؛ از روزهایی که دیگر صدای قدمها در راهرو نمیپیچد و بوی نان تازه از آشپزخانه بالا نمیآید. خانههایی که زمانی پر از خنده و زندگی بودند، حالا زیر غبار و سکوت نفس میکشند. رد در رمان این خانه مال من است میگوید: «خانهها به آدمها احتیاج دارند… اما هیچچیز با بلایی که بر سر یک خانهی متروک میآید قابل مقایسه نیست؛ انگار قلبش از سینه بیرون کشیده میشود.»
او باور دارد خانه هم حس دارد، فرق میان بودن و نبودن را میفهمد. شاید به همین دلیل است که در کوچههای قدیمی یوسفآباد، میان دیوارهای فروریخته و پنجرههای بینور، هنوز میشود صدای نفس خانهها را شنید خانههایی که زمانی مأمن آدمها بودند و حالا چشمبهراه بازگشتشان ماندهاند.
برای مشاهده کامل مطلب و تصاویر کلیک کنید:
خانههای خاموش یوسفآباد؛ حافظان خاطرات فراموششده
ارسال نظر