۱۶۴۷۴
۱۲۰ نظر
۵۰۲۶
۱۲۰ نظر
۵۰۲۶
پ

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (۴)

همه ما سوتی می دهیم، ردخور ندارد، سوتی های بدی هم می دهیم. اما صدایش را درنمی آوریم. با این حال بعضی وقت ها توی جمع های خودمانی تعدادی از همین سوتی ها را تعریف می کنیم.

برترین ها به نقل از مجله یکشنبه : همه ما سوتی می دهیم، ردخور ندارد، سوتی های بدی هم می دهیم. اما صدایش را درنمی آوریم. با این حال بعضی وقت ها توی جمع های خودمانی تعدادی از همین سوتی ها را تعریف می کنیم.

پس چرا وقتی کسی اسم ما را نمی داند سوتی مان را تعریف نکنیم تا بقیه هم لبخندی بزنند؟! اینجا دقیقا برای همین کار است. البته منظور از سوتی می تواند گاف یا هر کار، باور و فکر خنده داری با شد که وقتی یادش می افتیم خنده مان می گیرد.

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (4)

شما هم اعتراف های خودتان را بفرستید. ما هم البته اعتراف می کنیم که بیشتر مطالب این بخش را از شبکه های اجتماعی و وبلاگی با همین موضوع کپی زده ایم، البته آنها اسمش را گذاشته اند: «اعتراف های احمقانه شما»، ولی به نظر ما این اعتراف ها بیشتر صمیمانه است تا احمقانه!


*اعتراف می کنم توی دوران دانش آموزی توی مدرسه با رفیقمون هماهنگ می کردیم که: «تو اجازه بگیر برو بیرون. من هم ۲ دقیقه دیگه میام.» می خواستیم اینجوری چند دقیقه بیرون کلاس همدیگه رو ببینیم. جالبه که معلم هم آمارمون رو گرفته بود. معمولا ضدحال می زد و می گفت صبر کن تا نفر قبلی برگرده بعد تو رو! اما ما از رو نمی رفتیم. به خیال مون که آقا معلم روزهای قبل رو یادش نیست...

*اعتراف می کنم بچه که بودم داداشم ۴ سالش بود. مامانم می رفت سر کار و من و داداشم رو توی خونه تنها می گذاشت. من هم می رفتم قایم می شدم. داداشم فکر می کرد کسی توی خونه نیست و کلی گریه می کرد. بعد دلم می سوخت و می اومدم بیرون، من رو که می دید محکم بغلم می کرد و می زد زیر گریه.

*اعتراف می کنم اون اوایل که اس ام اس اومد، تازه مادرم برای اولین بار موبایل خریده بود. من قبلش توی اینترنت اس ام اس های بامزه رو می خوندم و کلی کیف می کردم ولی نمی دونستم ملت این اس ام اس ها رو برای آشناهاشون می فرستن نه برای عالم و آدم. یک شب نشستم از اینترنت کلی اس ام اس درآوردم و شروع کردم به شماره های ناشناس فرستادن. کلی هم داشتم حال می کردم. یه ساعت گذشت یکی از شماره های که الکی گرفته بودم زنگ زد. گفت آقا شما کی هستی؟ برای چی به این شماره اس ام اس دادی؟ گفتم هیچی همین طوری مسیجه بامزه بود گفتم بفرستم بخندیم. مثل اینکه موبایل مال خانمش بود، کلی بهم فحش داد. من هم گفتم تقصیر منه که آدم حسابت کردم.

*اعتراف می کنم سر جلسه کنکور بعد از اینکه دفترچه عمومی رو دادن ۳۰ دقیقه خوابیدم!

*اعتراف می کنم کوچیک که بودیم وقتی عموی بزرگم می اومد خونه مون. می خواستم پسرش رو اذیت کنم. من ازش ۴ سال بزرگ تر بودم. می گفتم بریم بازی کنیم. من فرار می کنیم تو بیا منو بگیر. هرجوری بود می کشوندمش توی یکی از اتاق ها و تا جایی که می خورد، کتکش می زدم. اون طفلک هم می زد زیر گریه و می گفت: پسرعمو، نمی شه یه بازی دیگه بکنیم؟!

*اعتراف می کنم من تا همین چند ماه پیش فکر می کردم قلب واقعی همین شکلیه که تو کارتوناس یعنی این شکلی

*اعتراف می کنم امروز رفته بودم از این دفترفنی ها دیدم بزرگ نوشته: «تهیه سی دی قلابی تامین اجتماعی»! گفتم عجب جراتی دارن که میگن قلابی می زنیم! دقیق تر خوندم دیدم نوشته: «تهیه سی دی و فلاپی تامین اجتماعی»

*اعتراف می کنم اولین سالی که نامزد کرده بودم، روز پدر برای پدر نامزدم هدیه خریدیم رفتیم دیدنشون. من هنوز رودربایستی داشتم. وقتی وارد خونه شدیم اول مادر و خواهر نامزدم جلو آمدند من هم به آنها گفتم سلام عیدتون مبارک. توی همون لحظه پدر نامزدم از پشت دستش رو گذاشت روی شونم و گفت سلام منم هول شدم و سریع گفتم سلام سال نو مبارک. مرد خیلی باشخصیتی بود، لبخنید زد و گفت: سال نوی شما هم مبارک!

*اعتراف می کنم بچه که بودم هر وقت از دم اسباب بازی فروشی رد می شدم قبل از اینکه بگم: این رو می خوام با پس گردنی می زدند پس سرم که بچه هر چیزی را می بینه نباید بگه: این رو می خوام! اعتراف می کنم که من عقده ای شدم و هنوز که هنوزه از پشت ویترین اسباب بازی فروشیا که رد می شم یه حالی می شم.


باز نشر: مجله اینترنتی Bartarinha.ir

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (4)

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • بهروز

      خب منم یه اعترافی کنم بخندید...البته اگه خودتون هم بودید خیلی میخندید...
      یادمه روزای اولی که گوشی جدید گرفته بودم و همش باهاش آهنگ گوش میکردم و یه روزی هم که کلاس اضافه داشتیم و من قبل از کلاس آهنگ گوش کرده بودم و از اونجایی که کلید پخش و قطع آهنگ کنا صفحه گوشی بود و منم یادم رفته بود صفحه کلید گوشی رو قفل کنم ، توی کلاس بخاطر اینه توی جیبم بهش فشار اومده بود یه دفعه آهنگ پخش شد...منم خودم رو زدم رو به بیخیالی چون اون روز حوصله داشتم... صداش هم بلند بود...یه 15 ثانیه ای همه منو نگاه میکردن ومنم اصلا 2زاری ام نمی افتاد چون هم بیحال و بی حوصله بودم............ببشخید زیاد نوشتم...نمی شد بی مقدمه بگم...

      پاسخ ها

      • بدون نام

        آره یادمه!!!

      • بهروز

        هان!!!؟؟؟

    • asal

      اعتراف میکنم که هنوووووووز با عروسکم میخوابم......تازه گاهی اوقات تو مسافرتم با خودم میبرمش

      پاسخ ها

      • ابراهیم

        مگه الان چندسالته کوچولو

      • سامان

        آخییییییییی

      • مانیا

        اشکالی نداره که عسل جوون.منم بعضی وقتا همین کارو میکنم.

      • هومن

        ایششششش!

      • بدون نام

        o0o000o0o0o00o0o

      • sara

        خیلی هم کار خوبی میکنی اجی جون

      • شاهین

        عععععععععععععععععععقققققققققققققققققق.
        چقدر از این جور چیزا بدم میاد

      • وروجک

        الان نظرای دخترا رو با نظرای پسرا مقایسه کنین

      • azad

        az nazare pesara bishtar halam bad shod akhe bache to ham hanooz ba asbab bazii mesl playstaion o azin cherto perta bazi mikoni bacharo chera maskhare mikoni?

    • ناشناس س س

      يه جايي كار مي كردم صاحب كارم آدم خيلي سخت گيري بود يه روز چندتا چك داد تا برم وصول كنم يكي دوتاي اول رو بردم بانك وصول نشد ديگه بقيه چكها رو نبردم وبعد چندساعت الافي برگشتم شركت طرف كه خيلي شاكي شده بود نشست ترك موتور منو وگفت برو بانك ببينم ما كه خيلي هول كرده بوديم تو خيابون با موتور بد رانندگي مي كرديم اين بنده خدا كه ترسيده بود به ما گفت خيلي بد رانندگي مي كني طرف مقابلت كه نمي دونه توخيلي خري منم با كمال خونسردي گفتم حاج آقا آخه اون كه نمي تونه شما رو ببينه يارو مي گي ....................

    • ن

      اعتراف میکنم بابام تازه موبایل خریده بود و موبایلش رومیداد من ببرم دانشگاه تا خانواده نگران من نشن ،اونوقت من چون بلد نبودم با موبایل کار کنم از خونه بابام گوشی رو میگذاشت رو سایلنت که سرکلاس صداش در نیاد

    • کورش13

      منم تابا چراغ مطالعه نور توی چشمام نیندازید و شکنجم نکنید اعتراف نمی کنم.

      پاسخ ها

      • s

        baba namaaaaak

      • shirin

        kheili ba maze gofti kurosh jan hala nemishe haminjuri ye eterafi bokoni??????????

      • سامان

        خییییلی بامزه ای کورش جان
        حالا دوست داری ناخناتو با انبر دست بکشم یا اعتراف میکنی

    • محمد

      اعتراف ميكنم يك بار دختر خاله نامزدم منو از تو يكي از عكس هاي مهموني شناخن گفت لوم داد كلي ابروم رفت نامزديم به هم خورد نتيجه اخلاقي دختر ها خيلي ادم فروشن

      پاسخ ها

      • shirin

        khodemunim mohamad jan kheili shulugi yaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa!!!!!!!!!!!!!!!!

      • شکیبا

        حقت بود

    • reyhoon

      اعتراف کنم یا نکنم

      پاسخ ها

      • parsan

        میل خودته

    • saeedeh

      خیلی باحال بود

    • ابراهیم

      خونه مون درخت میوه زیادداره مادرم هم برای اینکه نخوریم میگفت من همه روشمردم کم بشه متوجه میشم الان بعد30ساله هنوزهم فکرمیکنم مادرم هرسال میوه هارومیشماره منم ازترس بهش دست نمیزنم

      پاسخ ها

      • سامان

        فکر نمیکنی یواش یواش وقتشه که بزرگ شی؟
        ناسلامتی 30سالته
        یه کم عاقل باش

      • ابراهیم

        من 35سالمه
        ولی خوب اگه شمرده باشه چی اونوقت کتکم میزنه

      • مانیا

        واسه همین کاراتونه که میگن پسرا ناقص العقل هستن دیگه

      • sara

        عجب مادر دقیقی.....

      • شکیبا

        اها میوه ها واسه خوشگلیه؟یاواسه خوردن؟

    • آسیه

      من فارغ التحصیل رشته حقوقم،کلاس های این رشته اکثراًخشک و رسمی هست و واسه دانشجو کسل کننده هست.این مقدمه کلاس های ما بود.
      1روز سر کلاس خسته شدم با دوستم شروع کردیم به بلوتوث بازی 1آهنگ واسه همکلاسیمون فرستادیم اونم حواسش نبود آهنگ رو پخش کرد و استاد هم بنده خدا رو از کلاس اخراج کرد و درس 3 واحدیش رو حذف کرد.
      1بار دیگه هم سر کلاس عربی بودیم خیلی خسته شده بودیم زنگ گوشیمو صدای گربه گذاشتم دوستم زنگ زد و صدا پخش شد از اونجایی که دخترها معمولاً از گربه ترس دارن کلاس رو ریختن بهم و اون روز کلاس تعطیل شد.
      1بار دیگه به بهونه تداخل امتحان میان ترم با کلاس درس آیین دادرسی کیفری با دوستم جیم شدیم رفتیم خوابگاه فوتبال نگاه کردیم.
      1بارم برگ سوالات امتحان میان ترم رو دزدیدیم غافل از اینکه استاد از پشت پنجره از ما داره فیلم میگیره بالاترین نمرات کلاس شدیم و خیلی خوشحال ولی پایان ترم کل اکیپ تقلب افتادیم وقتی اعتراض گذاشتیم فیلممون رو نشونمون دادن و گفتن فکر نکنید فقط خودتون زرنگید.
      ببخشید که طولانی بود.اعترافاتی بود که همه حقیقت داشت و این جا چند تاش رو گفتم وهمه رو تبدیل به کتابش کردم و سعی میکنم چاپش کنم.

      پاسخ ها

      • + -

        ایراد نداره من میدونم دلت پر

    • هادی

      نظرات جالب تر از متن بود !!!
      یه سوال ! آسیه اسم مگه اسم زن نیست ؟؟ اونقت قضیه ی دانشگاه و بهم ریختن کلاس و ترسیدن دختر ها که بالا گفت چی می شه ؟؟

      پاسخ ها

      • آسیه

        آره اسم زن هست.منم دخترم.گاهی اوقات احساس میکنم اشتباهی دختر شدم چون شیطنت هایی که انجام میدم از یه دختر بعید هست.من خودم از گربه به شدت میترسم واسه همین از ترس دخترها گفتم.

      • سامان

        حالا قضیه جیم شدن یه دختر از کلاس درس به خاطر دیدن فوتبال بماند
        آسیه جان
        مطمئنی شما دختری

      • آسیه

        آره آقا سامان.مطمئن باش دخترم.علاقه به ورزش که دختر و پسر نداره.الانم اگه هر زمان فرصت باشه فوتبال نگاه میکنم.

      • شاهین

        سامان جان حالا مگه چیه؟
        من یه خواهر کوچکتر از خودم دارم.فوتبالش حرف نداره.یه شوت های سنگین و برزیلی ای می زنه که بیا و ببین

    • iyraj65@yahoo.com

      اعتراف میکنم وقتی بچه بودم.خواهرم دستش به شیر اب نمیرسید.به من میگفت داداشی (اب)منم شیر اب گرمو باز میکردم یه لیوان اب ولرم همراه با گچ و املاح کافی میدادم بهش.میخورد بعد لیوانشو میداد میگفت داداش دستت درد نکنه.
      الان که براش تعریف میکنم بقض میکنه بیچاره

      پاسخ ها

      • shirin

        akhe cheraaaaaaaaaaaaaa????????????kheili bi ensaf budi vagean!!!!!!!!!!!!!!!!!vali bamaze bud

      • سامان

        واقعا که بی عاطفه بودی
        اصلا هم بامزه نبود

      • بدون نام

        خیلی کار باحالی می کردی

      • shirin

        nashenas jan shoma hamash heyyyyyyyyyyyyy zede hal bezan basheeeeeeeeeeeeee?????????

      • sara

        بیرحم..........

      • شکیبا

        ای بد جنس

      • m

        naamarrrrrrrrrrrrrrrrrd

    • جمال

      اعتراف می کنم بچه که بودم صبح تا غروب کلی گربه از محل می گرفتیم می بردیم تو انباری خونه ما با کلی بدبختی قوطی خالی کنسرو به دمشون می بستیم .بعد نصفه شب گربه هارو ول می کردیم توی کوچه. آی که چه حالی می داد. امیدوارم اینو بچه محلهای قدیممون بخونن. همن شریک جرمهام!!!

      پاسخ ها

      • سامان

        خوبه حالا شکنجه نشدین
        فک کنم بعضیا 2 تا چک بخورن چیزای جالبی واسه اعتراف داشته باشن

      • shirin

        saman bahat kamelan movafegam ............

      • بدون نام

        کارت خلاقانه بود

    • shirin

      manam eteraf mikonam ba enke 25 salame vali hanuzam kartoon nega mikonam ..................

      پاسخ ها

      • محمد

        اعتراف ميكنم اگر منم گيرم بياد با سر نگاه ميكنم مخصوصا جودي ابوت ان شرلي كاراگاه گجت اخ جون پت و مت

      • shirin

        are hameye enayi ke gofti baram koli khaterean akheyyyyyyyyyyyyyy delam bara kheili shakhsiyata tang shode mese kartoone bacheheye alp

      • شیوا

        همه کارتنا یه طرف فوتبالیستا یه طرف!
        من عاشقه واکاشی زوما بودم!!!

    • آیدا

      دو ماه از ازدواجم گذشته بود، من عروس تکه بودم و 3تا خواهرشوهر عین شیر بالای سرم حاضر بودن یه وقت نخوام عروس بازی دربیارم. خواهرشوهر بزرگم که به معنای واقع خواهرشوهره، یه روز نشستو از مکه برگشتنه خواهرشوهرش تعریف میکرد، منم گیجو بی هوا پریدم وسط حرفش که چندتا خواهرشوهر داری مریم جون؟ گفت: 3تا! نمیدونم چی پیشه خودم فکرکردم که گفتم: وااااااای 3تا خواهرشوهر! خدا به داده دلت برسه، چیکارمیکنی باهاشون؟ اول ابروهاش رفت بالا، بعد بهم نزدیک شد، چشاشو گرد کردو چارچار نگام کردو گفت: همون کاری که تو با خواهرشوهرات میکنی؟ تازه دوزاریم افتاد!!!!

      پاسخ ها

      • محمد

        بميرم برات ايدا جون چي كشيدي باور كن كلي خنديدم اخرت سوتي بود

      • آروين

        نه، باحال بود!

      • بدون نام

        واقعا خنگی ها

      • آیدا2

        آیدا جان خدا یک عقلی به شما بده یک پولی به ما شاهکاری ها

      • مینا

        ایدا جون با این هوش و حواست الان روزگارت با خواهر شوهرات چطوره؟؟؟؟

      • شکیبا

        گند زدی

      • azad

        baba bichare eteraf kard shoma chera bi janbei nashenas ke hey mizani too hale taraf kolan moshkel dari fek konam

    • محمد

      اعتراف ميكنم بعد از اين كه در يك پرونده قاچاق كالا به صورت اشتباهي باز داشت شدم كلي از طرف فاميل و دوست و اشنا مورد توجه و احترام و محبت قرار گرفتم در مهماني ها بيشتر از همه در كانون توجه بودم همه دوستم داشتند كلي بهم احترام ميزاشتن هرچي ميگفتم بابا اشتباه شده ميگفتم اختيار داري محمد جان شكسته نفسي ميكني بعد هم كه دادگاه تبرئه كرد ديگه احتراممون بيشتر هم شد حالا ميگفتن ببين چقدر زرنگ بوده كه دادگاهم تبرئش كرده خلاصه نتيجه اخلاقي اينكه كلا ادم ها كارهاي خلاف و پر استرس را دوست دارن مخصوصا اگر خانم باشن

      پاسخ ها

      • shirin

        mohamad jan eterafhaye to bishtar shabihe doroge 13 bedare ta eteraf soti !!!!!!!!!!!!!!!!!!!vali kheili bamazeeiiiiiiiiiiii

      • حميد

        خيلي با حال بود من كه خيلي حال كردم ............ واقعا" راست ميگي

      • محمد

        به جان مادرم هر چي ميگم راسته قبول دارم شما هم ميتينيد مثل همه دوروبريام باور نكنيد ولي هر چي اعتراف كردم تا حالا واقعيت تموم بوده

      • شاهین

        محمد جان شما از توابع آبادانی که انقدر چاخان می کنی؟

    • سما

      اعتراف میکنم 20 سال پیش که بچه بودم ،پولاهامو که جمع میکردم،اون موقع همش پول سکه ای بود وقتی میرسید به صدو هفتاد هشتاد تومن مامانم یه اسکناس 200 تومنی بهم میداد میگفت بیا این 200 تومنو بگیر پول خورده هارو بده به من، 10 بار هم واسم میشمرد و من با وجودی که میدونستم از پول خودم بیشتره باز نمیدادم میگفتم نه ببین پول خودم بیشتره تو میخای گولم بزنی .

      پاسخ ها

      • هومن

        سما خانم یه خورده به مادر اعتماد داشته باش

    • بنده خدا

      آیدا جون خدا بهت صبر بده.من که زن داداشم بهم میگه:عرضه خواهر شوهری کردن نداری...
      هیییییییییییییییییییییی دلم گرفت.

    • shabnam

      اعتراف میکنم وقتی4 سالم بود زدم تو گوش دخترعموی 7سالم و وقتی 5 سالم بود از پنجره اب ریختم رو سر کارگرای ساختمون...

    • parastoozendegi@yahoo.com

      yebar az taraf madrese rafte bodim dezfol dostam gir dade bod noshabe mikham manam ta monde noshabe khodam dosta m va on yeki dostamo dadim beheshbekhore hanoz ke hanoze tarif mikonim va mikhandim

    • sahar

      اعتراف میکنم تا سال پیش که وقتای مدرسه میخاستم فوتبال ببینم باید هم ظرفا رو میشستم هم خونه رو تمیز میکردم تا مامانم بهم گیر نده که برو سر درس و مشقت

    • sara

      من رانمایی که بودم یه پسره اومده بود کولر مدرسه رو درست کنه ما رفته بودیم ببینیم خوشگله یا نه که یه دفعه مدیر مدرسه سررسید من هول شدم رفتم پشت پرده قایم شدم ولی پاهام از زیر پرده پیدا بود!!!!

    • مهدی

      این اعتراف رو از طرف یه جماعت میکنم.شاید اگه دست به دست بچرخه و به اون شصت هفتاد نفر برسه یه امضایی پاش بندازند.اعتراف میکنیم که تو دانشگاه استاد زبانمون یه ادم کوتوله بود که صداش هم چندر گه نازک بود.از اونجایی که دانشگاه ازاد انهم اسلامشهر همیشه پر از نخالست وخصوصا بچه های فنی مهندسیش و خصوصا اینجور کلاسها که دختر و پسر قاطیند و معمولا نبوغها گل میکنه.این استاد مادر مرده از اونجایی که حال نداشت حاضر غایب کنه یه برگه میداد تا دانشجوها اسمشون رو بنویسند .چشمتون روز بد نبینه که جلسه دهم دوازدهم کلاس بود که بچه ها فهمیدند استاده حسابی قاقه.بعد اینکه اسم خودشون رو مینوشتند اسم انواع و اقسام بازیگرها و خواننده ها رو هم مینوشتند.مثلا مجید سوزوکی.مهتاب کرامتی.نیکی کریمی وامین حیایی.خلاصه کنم یه روز که چهل نفر سر کلاس بیشتر نبودیم حدود هشتاد تا اسم رفت رو میز استاد.استاده یهو به خودش اومد و دید که هشتاد تا اسمه و چهل تا دانشجو سز کلاسند.شروع کرد اسمها رو دونه دونه خوندن و حاضر غایب کردن.تصور کنید که کلاس منفجر شده بود و بچه ها کف زمین از خنده ولو شده بو.دند.البته دمش گرم زیاد بیجنبه بازی در نیاورد...............

      پاسخ ها

      • بدون نام

        خیلی با حال بود ایول

      • ریماس

        خیلی باحال بود

      • سرو

        وقتی تصور کردم کلی خندیدم شما خیلی باحال بودید اما نه به اندازه کلاس ما

    • niloufar

      mehdi.aida.korosh.asal az hame jaleeeeb tar dameton garm:))))))koli ba dostam khandidm khastegi bade emtehanam raft

    • متینه

      اعترافاتم زیادن ولی باحال ترینش وقتی بود که فیوز مدرسه رو پروندیم. یاد اون روزا به خیر!!!!

    • Maryam

      منم اعتراف میکنم که
      اونوقتا که بچه بودم بابام گوجه سبز که میخرید منو خواهرم (که از من کوچیکتر بود) خیلی گوجه سبز دوست داشتیم.همیشه به خواهرم میگفتم بزار من گوجه سبزاتو بخورم بعد تو دلتو به دل من بچسبون میان تو دلت و اونم قبول میکرد
      یه بارم یه پسر پررو تو کوچمون بود که اذیت کن بود و آزار داشت.هیکل درشتی داشت طوری که با هرکی دعوا میکرد کولش میکردو میزد زمین.کسی جرئت نداشت باهاش دعوا کنه.اما یه بار تو کوچه توپ رو از خواهرم گرفته بود و نمیداد اونم با گریه اومد به من گفت.منم غیرتی!!!شدم و با اینکه کوچیکتر از پسره بودم(6سالم بود.اون مدرسه میرفت) و جثه ریزی داشتم رفتم سراغش بدون هیچ توضیحی با دمپایی زدم تو صورتش و اونم منو بغل کرد که بزنه زمین با آجر زدم تو سرش و کلی خون...منو ول کردو رفت باباشو آورد راستش خیلی ترسیده بودم به باباش منو نشون داد و گفت این منو زد.باباشم یکی دیگه زد پس گردنه پسره که خجالت نکشیدی از این جقل خوردی از اون به بعد تبدیل شدم به قهرمان محل...
      یادش بخیر
      ببخشبد طولانی شد...

      پاسخ ها

      • محمد

        عزيزم شما سعي كن با اين روحيه لطيف ازدواج نكني ماشالله خوب استعداد هم داري باور كن شخصا استعداد شوهر كشي رو تو شما كشف كردم تازه اون پسره هم اگر قرار بود يه روز بياد با شما ازدواج كنه ديگه 100درصد جا زده

      • maryam

        سلام آقا محمد من ازدواج کردم و الانم شیطونما اما شوهرمو خیلی دوسش دارم خیلی خوب و مهربونه.اون پسره هم ازدواج کرده اتفاقا خواستگاری من هم اومد(نمی دونم چه جرئتی داشتا)اما با خواهرم تا ایشونو دیدیم زدیم زیر خنده.البته خودشم خندید چون میدونست به چی می خندیم...

      • شاهین

        مریم جون تا حالا چند بار شوهرت رو زدی؟اعتراف کن.

    • امیر

      اعتراف میکنم وقتی راهنمایی بودیم هر وقت سر کلاس حوصلمون سر میرفت میزدیم لامپ مهتابی شیشه ای میشکستیم تا از کلاس در ریم

      پاسخ ها

      • محمد

        اميرجان خواهشا نگو كه الان دكتر شدي نكنه شدي؟

    • امیر

      نه بابا هنوزم راهنماییم هر وقتم حوصلمون سر میره همونکارو میکنیم بعد وقتی مدیر میپرسه کی بود؟ یکی از بچه های بامعرفت به گردن میگیره

    • مرضیه

      اعتراف می کنم سال سوم ریاضی در ساعت نماز بند کفش های دو تا از دبیرهای مرد را آن قدر گره کور زدیم که بنده خداها هر کار کردند باز نشد و مجبور شدند بند کفش ها را از ته ببرند.فکر کنم نفرینم کردند چون الان خودم معلم شدم.

    • آسیه

      من سال 88 تو یه شرکت تبلیغاتی کار می کردم که یه روز یه پسره واسه کارهای تبلیغاتیش اومد شرکت ما برای سفارش دادن که از همون برخورد اول ما با هم کله شدیم و لج و لجبازی می کردیم یه روز که کلی حرصمو در اورده بود با خودم گفتم چنان بلایی سرت بیارم که دیگه با من کل کل نکنی واسه همینم فرداش بهش زنگ زدم و با وجود اینکه کارهاش حاضر نبود گفتم تشریف بیارید کارهاتونو ببرید اونم از اون سر شهر کوبید این سر شهر وقتی اومد گفتم ااااااااااااااااا ببخشید اشتباه شده کار شما نبوده شباهت فامیلی بوده منم اشتباه کردم بعداز ظهر بیاین عصبانی شد و رفت بعدازظهر که اومد فقط کارت ویزیتش و بهش دادم گفتم بقیه حاضر نیست در صورتی که همه کارهاش حاضر بود .اونم کلی داغ کردو قاطی کرد .شبش که رفتم خونه بهش اس دادم و همه چیزو بهش گفتم و خندیدم و قطع کردم گفتم تا تو باشی پاتو رو دم شیر نزاری
      حالا اون پسر شوهرمه و ما با وجود اینکه در دوران مجردی کاملا با هم دشمن بودیم الان زندگی خوبی داریم و عاشق هم هستیم.

      پاسخ ها

      • sara

        خیلی باحال بود بیچاره شوهرت

      • بارانی

        لا اله الا الله
        من که فکر میکردم فقط تو رمانا اینطوری میشه!

      • سمانه

        راستش دروغ چرا منم وقتي نظرتو ديدم گفتم حتما از رو رماني چيزي اينو نوشتي ولي اگه راست گفته باشي واقعا خيلي باحاله.

    • nasim

      اسیه جان خیلی باحالی.چقدر بلا سر ملت دراوردی...ههههههههه.

    • shahryar

      mamanam behem gofte bood adres khona ra be gharibeha nade roze avali ke gharar shod ba servic biyam khone be ranande chand kooche an taraftar adres dadam v piyade shodam rooz bad ke servic nayamad fahmidam chekar kardam.

    • کوثر

      اعتراف میکنم بچه که بودیم تو کوچمون یه زمین خالی خیلی بزرگ بود که الان توش یه عالمه خونه با2 تا کوچه دیگه هست ازهمه محل بچه هامیومدن تو کوچمون بازی. این زمین دقیقا کنار خونه ما بود بابام خسته سر ظهر میومد خونه بعد ناهار یه چرت بخوابه بچه ها با سر و صدا اذیت میکردن اونم میومد دعواشون میکرد رو این حساب همه ازش میترسیدن این شد که من به پشتی این که بابامو صدا میکنم حالا چه خونه بود چه نبود شدم رییس کوچه.روزها رو تقسیم کردم بین بچه ها روزهای فرد اون دو تا کوچه مثلا روزهای زمج اون دو تا کوچه تازه اول صبح هم باید میومدن در میزدن ازم اجازه بگیرن یه چوبم داشتم واسه خودم در ضمن هر وقت دزدو پلیس بازی بود من باید پلیس بودم تو همه بازی ها هم شرکت میکردم .خودمونیم ها الان یادم میاد مثل خان های دوره شاه رفتار میکردم طفلی هم محلی هام

      پاسخ ها

      • sara

        عجب قلدری بودی بابا

    • ستاره

      اعتراف میکنم ابتدایی که بودم نماینده کلاس بودم و درسمم خوب بود واس همین معلممون از من درس نمی پرسید منم که دیگه فقط شب امتحانی بودم؛ ی روز خوشحال سر کلاس نشسته بودم که منو صدا زدن واسه درس پرسیدن که گفتم بلد نیستم و صفر گرفتم؛ از اونجایی که دفتر کلاسی دست من بود ی روس یواشکی ی 2 گذاشتم کنارش شدم 20.

      پاسخ ها

      • بارانی

        آفرین ستاره!

      • parisa

        منم یه داستان مشابهش دارم .معلم عربی مون خیلی قرقرو بود من ودوستمم با نامه هرچی از دهنمون در میومد بهش میگفتیم و واسه هم میفرستادیم بحثمون که گرم شد یهو نامرو ازمون گرفت و با صدای باریک و تیزش داد زد صبر کنین ایندفعه دیگه به مدیر نشونش میدم اولشو خوند وگذاشت لای دفتر کلاسی.ماهم گفتیم اگه نشون مدیر بده که اخراجیم بچه ها رو دور میزش جمع کردیم که سرگرمش کنن یه نامه در مورد خوبیاشو کلی تعریف از مدیرو...نوشتیم و با کاغذ تو دفترش عوض کردیم.قیافه مدیرمون وقتی داشت این نام رو میخوند با حال بود

    • بهنام

      اعتراف میکنم عید پارسال به یکی که باهاش هم رودروایسی دارم گفتم عیدتون مبارک باشه و خودمم تو جواب خودم گفتم همچنین شما

    • نگین

      اخه ادم خجالت میکشه ولی اعتراف میکنم یه معلم زبان داشتیم مثلا اگه سه تا کلاس بودیم از هر سه یه امتحان رو میگرفت تازه این موضوع رو کشف کرده بودیم و جوابای صحیح رو روی تخته رمزی نوشته بودیم لای خط خطیهای تخته کثیف منم همه ی سوالارو صحیح طبق همون تقلب زده بودم که آقای معلم بالای سرم اومد کلی خوشحال شد واز من تعریف کرد و من بیچاره در جوابش خنده های ضایعی کردم که فکر کنم معلم با خودش گفت عجب بی جنبه ای است

    • بدون نام

      اعتراف میکنم که میتونم کامنت بزارم اما نمیتونم پاسخ بدم نمیدونم چرا؟
      آخه چرا شما میتونید تمام مراحلو میرم اما وقتی هیچ پیغامی نمیاد انگار که نه انگار

    • NIMOOL

      این اعتراف من نیست:
      نمیدونم چرا مامانم هروقت ماست میخوره کلمات جدید درست میکنه میگه باور کنید!!!
      تابستون رفته بودیم شمال داشتیم برمی گشتیم تو جاده نگه داشتیم ناهر بخوریم مامانم شروع کرد حرف زدن همه فهمیدن ماست خورده.
      مامانم:من ناهر نمی خورم خیارو خویج میخورم..لیما(نیما)انجا خوب نیست زنبولا لیشمون میزنن..........خودشم از خنده غش میکرذ!

      پاسخ ها

      • sara

        واااااا؟؟؟

    • برهان

      اعتراف میکنم ....
      تا سال سه دبیرستان که بودم فک می کردم دهکده ی جهانی ... اسم یه روستا است ....کلی ام دنبالش گشتم!!!! چقدم خوش بحال اهالیش...


      کاملا واقعیه!

    • sara

      یادمه یه بار تو دبیرستان منو چندتا از دوستام یه دختر ساده رو گیر اوردیم من بهش گفتم دیروز که داداشم اومده بود دنبالم تورو دیده ازت خوشش اومده حالا تو قصد ازدواج نداری؟اون بیچاره هم باور کرد داشت از خوشحالی بال در می اورد بعد که به مامانش گفت و قضیه خیلی جدی شد بهش گفتیم ببخشید داداشم از یکی دیگه خوشش اومده

      پاسخ ها

      • شیوا

        خیلی باحال بود!!!
        منو دوستامم یه بار اینکارو کردیم ولی وقتی دختره فهمید بدجوری حالمونو گرفت!

    • مانی

      اسیه جان smsدادی بعد قطع کردی smsرو!!!!!!!!!

    • مریم

      اعتراف میکنم یه روز سرجلسه امتحان توی دانشگاه گوشیم توی کیفم بود و زنگش عوض شده بود هی زنگ میخورد استاد منم اصلا حالیم نبود تا بلاخره استاد حوصله اش سررفت کیف رو برداشت گفت این مال کیه منم حسابی ضایع شدم

    • laya

      سلام
      سال 86بود رفتیم عروسی یکی از بستگان تو شهرستان.برف هم اومده بود هوا خیلی سرد بود.ما هم بچه های
      فامیل دور هم جمع بودیم همه از سرما یا چسبیده بودن به بخاری یا زیر پتو کز کرده بودن.یکی اومد درو بازگذاشت.پسر داییم هم که مثل معتادا زیر پتو کز کرده از سرما بینیش هم راه گرفته بود یکدفعه گفت بچه ها اون درو ببندید داره شششوززز میاد!میخواست بگه سوز میاد.بچه ها که کلا 20نفری میشدیم همه غش کرده بودیم به خنده.جالب اینه که خودش هنوز نفهمیده بود جه خبره 2باره گفت بچه ها خدائیش درو ببندید داره شوززز میاد

      پاسخ ها

      • مروارید

        :)))))))))))

    • pani

      yadesh bekhir 3dabirestan ke budam nazdike eyd bud tuye kelas taraghe terekondam avliro ke terekondam nazememon naumad dovmiro terekondam naumad vali tue seomi oumad hamchin dastamo gerft bord davtar

    • بهروز

      چند تا از دوستان ما با هم قرار میگذارن برن چای خانه سنتی و دیگه ...دیگه
      از اونجایی که دلشون میخواسته یه جای بکر رو امتحان کنن همه میگن بریم این چایخانه پارسیان که تازه افتتاح شده و ساختمون بزرگ و شیکی داره همه دسته جمعی وقتی وارد میشن میبینن چاپ خونه بوده نه چای خونه و از قرار معلوم هر 7 نفر این چند وقت از بس تو کار عیش و نوش بودن تابلو رو اونجور که دلشون میخواسته خوندن

    • ایران

      اعتراف می کنم هیچ علاقه ای به سیگار و قلیونو این حرفا ندارم اما همیشه حرصم می گرفت از اینکه تا 16 سالم بود رو در قلیونی ها می نوشت ورود زیر 18 سال ممنوع و وقتی رسیدم به 18 سال می دیدم نوشته ورود زیر 25 سال ممنوع!!

    • سیما

      حدود 6سالم بود، پسر دائیمو ک 1سالش بودو خیلییییییییییی دوست داشتم ولی هیچوقت نمیومد بغلم......خلاصه یه بار ک چشم همه رو دور دیدم ، یه فیلیپینی اومدم تو شکمش ، ک بیچاره غش کرد.........منم با خونسردی تمام بغلش کردم و کلی حال کردم ک اومده بغلم!(ب زور)

      پاسخ ها

      • شیوا

        اه!من همیشه از بچه متنفر بودم و هستم ولی واقعا نمیدونم چرا انقدر مورد علاقه ی بچه هام!!!

    • ارتیمیس

      سیما جان احیانا پسر داییتون الان زنده ست؟

    • aylin

      من وقتی 2 سالم بود ی بار رفته بودم جلو گلدون خونمون کلی خاک خورده بودم

    • تنها

      منم بگم؟

    • باران

      کلی حال کردم ***مرسی از سایت خوبتون*********

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج