طنز؛ قیصر در گفتوگوی ویژه خبری
قیصر نیم ساعتی میشد که در حمام نشسته و منتظر یکی از برداران آبمنگل بود تا برای کیسه کشیدن به حمام آمده و او دخلش را بیاورد. در همین مدتی که نشسته بود به فکر حرفهای خاندایی و فرمان افتاده بود و بغض گلویش را گرفته بود. با کاسه...
قیصر نیم ساعتی میشد که در حمام نشسته و منتظر یکی از برداران آبمنگل بود تا برای کیسه کشیدن به حمام آمده و او دخلش را بیاورد. در همین مدتی که نشسته بود به فکر حرفهای خاندایی و فرمان افتاده بود و بغض گلویش را گرفته بود. با کاسه حلبی گوشه حوضچه، آب خورد تا از این فکرها بیرون بیاید که یکباره از آن طرف حمام یک نفر داد زد: «یافتم! یافتم!». قیصر نگاهی به دوروبرش انداخت تا صاحب صدا را پیدا کند. با خودش فکر کرد احتمالا طرف طلایی، انگشتری یا سکهای یافته بود که اینجور ابراز خوشحالی میکند که یکباره دید یک پیرمرد چاقي جلویش ایستاده و لنگ هم به کمر ندارد. قیصر گفت: «مردک حیا کن، یافتی که یافتی... لنگت را مییافتی که با این هیبت دلبری نکنی از جمع زیر بازارچه». پیرمرد گفت: «قیصر خان یافتم... بالاخره یافتم».
نظر کاربران
خداوکیلی اخر خزعبلات وچرت گفتن بود عزیزم تو اینجا تلف میشی برو فرار مغزها بکن